May 11
شهید شو 🌷
دوستان همینطور که میدانید امروز "اول ماه ذی القعده " هست آيت الله جوادی آملی: در طول سال آدم مي
💔
روز اول
#چله_دعای_توسل
به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#التماس_دعاے_شھادت
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا ۴ـ #شھیدرحمان_استکی در سال 1329 در
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
۵ـ #شھیدهادی_امینی
او در سال 1332 در تهران متولد شد.👶
مهندسی مکانیک و تاسیسات را از دانشگاه تهران اخذ کرد. 🎓
با پیروزی انقلاب و در پی عضویت در حزب جمهوری اسلامی، یکی از سرپرستان #بنیاد_مستضعفان شد
و پس از آن فعالیت وسیعی را برای آبرسانی به دهات اطراف تهران آغاز کرد.💪
مدتی را در واحد مهندسین #استانداری تهران خدمت کرد.
او در افشای منافقین و بنیصدر کوشش فراوانی داشت و یک بار نیز تا مرز شهادت پیش رفت اما...
عاقبت نام او در کنار شهید بهشتی و در هفتم تیر 1360 در دفتر شهادت ثبت شد.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
روز دختر و سربازی که اشکش در اومد 😢💔
روز پسر نداریم
ولی وای به روزی که
امنیت دختران سرزمینمون به خطر بیفته☝️....
سلامتی داداش هایی که به خاطر ناموسشون، تو غربتن ️😊❤️
#آھ...
#روز_دختر
#سرباز_وطن
#ناموس
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خاطرات_شھید_زنده #جانبازحمیدداودآبادی 37سال پیش، درحالی که نوجوانی ۱۷ساله بیشتر نبودم خداوند ت
💔
#خاطرات_شھید_زنده
#جانبازحمیدداودآبادی
الغیبتُ عجب کیفی داره😜
تقصیر خودش بود....شهید شده که شده.😏
وقتی قرار است با ریختن اولین قطرهی خون، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خودراضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم، حلال نکند!😏😅
تازه... کتکی هم نبود.
دو سه تا پسگردنی،✌️
چهار پنج تا لنگه پوتین،👞
هفت هشت ده تا لگد هم توی جشن پتو!🙄
خیلی فیلم بود....
دستِ به غیبت کردنش عالی بود.👌
اوایل که همهاش میگفت:
"- الغیبتُ عجب کیفی داره.😌" جدی نمیگرفتم....
بعداً فهمیدم حضرت آقا، اهل همهجور غیبتی هست.😟
اهل که هیچ، استاده.🙁
جیم شدن از صبحگاه،
رد شدن از لای سیمخاردار پادگان و رفتن به شهر،
و از همه بدتر، غیبت در جمع و پشتسر این و اون حرف زدن.😑
جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت.🙃 آنهم مشروط.
شرط کرد که:
- اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه و ...) را منظور نکنید، از آن ساعت به بعد هرکس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد،
هر چندنفر که در اتاق حضور داشتند، به او پسگردنی بزنند.☝️
خودش با همهی چهار پنج نفرمان دست داد و قول داد.
هنوز دستش توی دستمان بود که گفت:
ـ رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره ...😒
خب خودش گفته بود بزنیم، و زدیم.😅
البته خداییش را بخواهید، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد؛😉
همان شد که وقتی اواخر بهمن 1364 در ادامه عملیات والفجر 8
در جاده فاو – ام القصر دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی که زده بودم، حلالیت طلبیدم. 🤗
خندید و گفت:
- دمتون گرم ... همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشتسر کسی حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم.😉😅
حسن با گردان عمار آمده بود جلو.
با هم داخل سنگر نشستیم و به ذکر خیر دوستان.
در آن میان از دهنم پرید:
- این بچه های گردان هم گندش رو درآوردن ...😏
که حسن پس گردنی محکمی بهم زد. با تعجب گفتم:
- واسه چی می زنی؟😳
خندید و گفت:
- مگه قرار نبود هرکی غیبت کرد، بقیه بهش پس گردنی بزنند؟!😬
وقتی فهمیدم #حسن در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم.💔
حسن جان!
نمی خوای بیایی بهم پس گردنی بزنی؟
غیبت هام خیلی زیاد شده!
#شھیدحسن_اردستانی
متولد: 15 خرداد 1347
شهادت: 23 دی 1365
عملیات کربلای 5 شلمچه.
خاکسپاری 14 بهمن 1375
مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 69 مکرر شماره 53
💕 @aah3noghte
@hdavodabadi💕
#انتشارحتماباذکرلینک
MiladHazratMasoumeh1393[02].mp3
9.44M
💔
#سرود: پای تو افتاده دلم، مثل خیابان ارم
🎙بانوای #حاج_میثم_مطیعی
🌹 ولادت باسعادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر مبارک باد🌹
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_هفتم... این اخرین غروب زندگیه ماست و
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_هشتم...
ناگهان سایه ای روی سینه ی احمد افتاد.😱
مار رو به سایه چرخید.
بعد انگار کسی بر او ضربه زد که سرش را پایین انداخت و از روی سینه ی احمد کنار رفت....
نفس راحتی کشیدیم🙄 و متوجه ی سایه ی دو سوار شدم که بالای سرما ایستاده بودند😕
یکی از آنها سفید پوش بود بر اسبی سفید
و دیگری مردی چهارشانه و سبزپوش و اسبش سرخ .
مرد سفیدپوش از اسب پایین آمد و چند قدمی ما زیر اندازی انداخت.
مرد دیگر با لبخند رو به روی ما نشست. زمزمه احمد را شنیدم که می گفت: "نجات پیدا کردیم".🙂
به زحمت سر بلندکردم . مرد سفید پوش مردی میان سال لاغر اندام بود با سر و ریشی خاکستری.
دندان های مرد جوان سبز پوش سفید و درخشان بود و به ما لبخند میزد .
مرد جوان با صدایی پر طنین گفت:
"عجب سر و صدایی راه انداخته بودید . صحرا و آسمان از رسول خدا گفتن شما به لرزه در آمده بود".😉😊
احمد گفت :
"صدای ما خیلی هم بلند نبود".🤔
مرد جوان گفت:
"هم بلند بود و هم پرسوز"...
جوان به احمد اشاره کرد و گفت:
"بیا پیش من احمدبن یاسر"....
احمد با لکنت گفت:
"بـ..بله چـ..ـشم".😟
و زد توی سرش و آهسته گفت:
"این ملک الموت است که نام مرا میداند...."😫
چشمانم از وحشت گرد شد😳😰.
یادم آمد که آن مار چگونه گریخت نالیدم :
"نرووو".😖
مرد گفت :
"نترس... از من به تو خیر میرسد نه شر😊 حالا بیا!"
احمد نالید:
"نمیتوانم نا ندارم".😫😣
مرد گفت :
"می توانی... بیا☺️ تو دیگر برای خودت مرد شده ای"😉.
صدایش چنان نوازشگر و آرامش بخش بود که حتی اگر #جان هم میخواست ، #تقدیمش میکردم .😍
احمد سینه خیز خود را سوی او کشاند .
مرد جوان دستی برسرش کشید و بعد بازو ها و کمرش را لمس کرد و گفت:
"بلند شو"!😊
احمد به آرامی بلند شد و روی زانو نشست . شانه هایش از خمیدگی درآمد و راست شد.
ترسم ریخت...
این چه ملک الموتی است که جان نمی گیرد و جان می دهد؟🤔
درست وقتی از ذهنم گذشت:
"پس من چه؟"😒 مرد روبه من چرخید و صدایم کرد : "محمود" !😊 و با دست اشاره کرد بیا....
چهار دست و پا به سویش رفتم. دست سپیدش را پیش آورد.
چشمانم را بستم تا نوازش او را برشانه ها و بازوهایم احساس کنم که انگار موجی برتنم می دواند و مرا از نیرویی عجیب پر میکرد و چنان بوی خوشی برخاست که دلم می خواست همان طور شب ها و روز ها به همان حال بمانم و نوازش آن دست و آن بوی خوش را احساس کنم ....
لاله ی گوشم را آرام کشید و گفت :
"حالا بلند شو"...☺️
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
37 سال از آن یکشنبه تلخ مےگذرد
همان روز که در پست بازرسی برباره در شمال بیروت،
آن حادثه تلخ اتفاق افتاد...
روز تلخی که #حاج_احمد ما به همراه ۳ دیپلمات دیگر
ربوده شدند و
سرنوشت آنها تا کنون در هاله ای از ابهام است....
برای رسیدن خبر سلامتےشان
به خانواده های چشم انتظار
مخصوصاً مادر بیمار #حاج_احمد_متوسلیان صلوات
#مادران_چشم_انتظار
#حاج_احمدمتوسلیان
#تقی_رستگارمقدم
#کاظم_اخوان
#سیدمحسن_موسوی
#شھادت
#اسارت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
محبت آقاجواد نسبت به خانواده و مخصوصا دخترمان فاطمه بسیار زیاد بود
فاطمه هم یک جور خاص،
پدرش را دوست داشت
یه بار که آقا جواد برای ماموریت رفته بودن تهران
همزمان با روز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها به خونه برگشتند.😊
اون روز آقاجواد برای دخترمون #فاطمه
یه روسری خریده بود به عنوان #هدیه_روز_دختر.🎁
فاطمه ۵ساله هم با همون کودکی خودش،
یه گل مصنوعی از میون گلهای تو گلدون جدا کرد و به باباش هدیه داد🌹🍃
روایت دلدادگی پدر، دختری از زبان همسر زینبی #شھیدجوادمحمدی
#محبت_پدر_دختری
#دختران_بابائی
#فاطمه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#به_حانواده_شھدا_مدیونیم
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک