💔
#ایھاالارباب
اول بنا نبود چنین عاشقت شوم..
یک بار به روضه آمدم و
چنین در به در شدم💔
اگـر دردم توئی
هردم
فزون باد...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
و محمد امین فرمود:
"برترین #شھیدان
کسانی هستند
که در صف اول (خط مقدم) پیکار مےکنند
و روی برنمےگردانند تا....
کشته شوند
اینها هستند که
جایگاهشان غرفه های عالی بھشت است
و خداوند بر آنها متبسّم است
و چون خدا بر بنده ای تبسم کند
هیچ حسابی بر بنده نیست"
اینجاست که باید گفت:
#شھیدجواد
شھادت نوش جانت اما
به نگاهی دل ما را دریاب
لایق شھادت شود....
#شھیدجوادمحمدی
#لبخندپروردگار
#حساب_اعمال
#رفاقت
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
سلام همسنگرےها
از امروز با رمان #رهایےازشب در خدمتتونم
واقعی نیست اما...
بهتره خودتون بخونین😊
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_اول
گاهے روزگار بہ بازیهاے عجیبے دعوتت میڪند
وتو را درمسیرے قرار میده ڪه اصلا تصورش هم نمیڪردی!!
پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیڪردم مغلوب چنین سرنوشتے بشم!
ااااااااااههههه..!!!!!!....
این روزها خیلے درگیر ڪودڪیهامم.
چندسالے میشه ڪه خواب آقام رو ندیدم. 😔
میدونم باهام قهره.
شاید بخاطر همینہ ڪہ بے اختیار هفتہ هاست راهم رو ڪج میڪنم بہ سمت محلہ ی قدیمے و مسجد قدیمے!
با اینڪه سالها از ڪودڪیهام گذشتہ هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشڪوهند.
🍁🌻من اما بہ جاے اینکہ نزدیڪ مسجد بشم ساعتها روے نیمکتے ڪه درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یڪ میدون بزرگ قرار داره مےنشینم
و با حسرت بہ آدمهایے ڪه باصداے اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میڪنم.😒
وقتے هنوز ساڪن این محل بودم شنیدم ڪه چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون ڪودڪیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مڪان ڪردن به جاے دیگرے.
🍃🌹🍃
🍁🌻پیش نماز جدید رو اولین بار دم در مسجد دیدمش.😐
یڪ تسبیـــــ☘ــــح سبز رنگ بہ دست داشت و با جوونایی ڪه دوره اش ڪرده بودند صحبت وخوش وبش میڪرد.
معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!!
او ڪنار مسجد ایستاده بود با همون شڪل وسیاق همیشگے ومن از دور تماشاش میکردم
بدون اینڪه واقعا نیتے داشته باشم این چند روز ڪارم نشستن رو این نیمڪت و تماشای او و مریدانش شده بود.!
🍃🌹🍃🌹
🍁🌻شاید بخاطر مرد مهربون ڪودڪیهام،
شاید هم دیدن اونها حواس منو از #لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میڪرد.
آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبے بهم میداد.
ساعتها روے نیمڪت میدون ڪه بہ لطف مسئولین شهردارے یڪ حوض بزرگ با فواره هاے ⛲️رنگین چشم انداز خوبے بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهاے رنگارنگے ڪه از ڪنارم میگذشتند
تصویر اون جماعت ڪنار در مسجد حال خوبے بهم میداد.
راستش حتے بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.
اما من ڪجا و مسجد ڪجا؟!!!😔
#ادامه_دارد...
✍نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_اول گاهے روزگار بہ بازیهاے عجیبے دعوتت میڪند وتو را درمسیرے قرا
💔
رمان #رهائے_از_شــب
#قسمت_دوم
🍁🌻یادش بخیر !!
بچگے هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونہ.!.😬
عشقم این بود ڪه آقام بیاد خونہ و دستمو بگیره ببرتم مسجد ڪنار خودش بنشونہ.
آقام براے خودش آقایے بود.😍
🍁یڪ محل بود و یڪ آقا سید
مجتبے!🌻
همیشہ صف اول مسجد مینشست.
یادمہ یڪبار پیش نماز سابق مسجد با یڪ لبخند خیلے مهربون و لهجہ ے زیباے مشهدے بهم گفت:
_سیده خانوم دیگہ شما بزرگ شدے. 😊اینجا صف آقایونہ.
باید برے پیش حاج خانوما نماز بخونے.
🌻🍁آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو ڪه با خجالت بہ ڪتش حلقہ شده بود نوازش میڪرد رو بہ حاج آقا گفت:
_حاج اقا تا چند وقت دیگہ بہ تکلیف میرسہ قول میده بره سمت خانمها..😊
پیش نماز هم بہ صورت اخم ڪرده و دمغ من لبخندے زدو گفت:😊
-ان شالله…ان شالله.
پس سیده خانوم ما بزودے مڪلف هم میشن؟!
بعد دست ڪرد تو جیبش و یڪ مشت نخودچے ڪشمش دراورد و حلقہ ے دست منو بازڪرد ریخت تو مشتم گفت:☺️
-این هم جایزه ے سیده خانوم.
خدا حفظت ڪنہ بابا! ان شالله عاقبت بخیرشے و هم مسیر مادرت زهرا حرڪت ڪنے…
🌹🍃🌹🍃
از یاد آورے این خاطره مو براندامم راست شد
ودلم برای یڪ لحظہ لرزید.زیر لب زمزمہ ڪردم:
سیده خانوووووم…..هم مسیر مادرت زهرا بشے !!!!!!!
#غافل از اینڪه من دیگہ نہ سیده خانومم نه #هم_مسیر مادرم زهرا..
ڪاش همیشہ بچہ میموندم.
دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! ڪاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو ڪف دستم نخودچے ڪشمش مینداخت و اجازه میداد همیشہ ڪنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم.
اینطورے شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید براے همیشہ سیده خانوم میموندم..😢😞
#ادامه_دارد...
✍نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حاجی!
شما کی شهید میشین؟
#حاج_حسین_یکتا
#شھادت_گرفتنیه!!!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#شھادت_روزےمون
بفرسین برای عاشقای شهادت
#فرواردکن_مومن😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
پخش اذان مغرب
از بلندگوهای نفتکش توقیف شده انگلیس... 👌
ضمنا مراسم دعای کمیل این هفته با حضور محمود کریمی و میثم مطیعی در محل نفتکش برگزار خواهد شد! 😂
#نفتکش
#انگلیس_خبیث
#دوران_بزن_دررو_تمام_شد
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن😉
شهید شو 🌷
💔 🔴 #خواهرم حواست هست⁉️ این چادر که سَر کرده ای برای like گرفتن نیست ⛔️ با #چادر_مادرمان_حضرت_زهر
💔
مصی جون
نمیخوای هشتکی، چیزی بسازی؟؟
مثلا
#نه_به_قوانین_اجباری_ملکه‼️
آهان از اتاق فرمان اشاره میکنن
اونوقت مصی پول این تبلیغات
ضد حجاب رو از کی بگیره؟!😬
#حجاب
#عفاف
#مصی
#ملکه_ستمگر😒
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که در مجلس، انحرافات جریان ضد ول
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدعلےاکبر_دهقان:
در سال 1327 در تربت جام زاده شد.
در خانوادهای کارگر و مهاجر که از یزد به آنجا آمده بود، بزرگ شد و دیپلم طبیعی و فوق دیپلم ریاضی را اخذ و بلافاصله به #تدریس در دبیرستانهای شهرش پرداخت.
در همان ایام انجمن #مبارزه_با_بهائیت را پایهگذاری کرد
و در کنار آن #صندوق_قرض_الحسنه المهدی(عج) را به گونهای آبرومند تاسیس و اداره کرد.
بارها از سوی ساواک مورد هجوم واقع شد و در جریانات انقلاب به عنوان پیشرو و خط دهنده شهرت یافت.
با برگزاری نخستین دوره مجلس شورای اسلامی به #نمایندگی از مردم تربت جام به مجلس رفت و در شامگاه هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.
❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
✨أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَکْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلاً ما تَذَکَّرُونَ "
" نَّمل : ۶۲"
⁉️کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند، و گرفتاری را بر طرف سازد و شما را جانشینان این زمین قرار دهد
🍃🍀🍃 امام صادق علیهالسلام در تفسيرِ آيهٔ ٦۲ سورهٔ نمل می فرمایند:
✨🌼✨ " قائمِ ما عليه السلام هر لحظه، خدای تعالی را برای رفعِ گرفتاری ها و دشواری ها می خواند، و به زودی خدای تعالی او را بر کُرسيِ اقتدارِ جهانی می نِشاند.»
📚الزام النواصب، ص١٧٢
یا غفار:
💕 @aah3noghte💕
💐🌸اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بحق زینب کبری س🌸💐
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_پنجم... به همین شیوه او را آرا
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_ششم...
چهارده نفر بودند و من جلو دارشان.
هر وقت برمیگشتم و به صورت یکی از آنها نگاه میکردم چنان تبسم مخلصانه و مهربانی میکرد که شرمنده میشدم.
جعفر سوار همان شتر نر بدقلق بود که حالا با ارامش پیش میرفت.
ظهر به واحه ای رسیدیم و توقف کردیم تا نماز بخوانیم و لقمه نانی بخوریم.
تا به خود بجنبم آنها شتر هارا نشانده بودند و این وظیفه ی من بود نه انها.
نمازشان را به جماعت خواندند و من به فرادا....
طبق عادت به گوشه ای نشستم و بقچه ی نان و خرمایم را باز کردم. اولین لقمه را که به دهان گذاشتم، چشمم به انها افتاد که دور سفرشان نشسته اند و بی انکه دست به غذا ببرند خیره ی من اند.😳
گفتم:
"بفرمایید غذایتان را بخورید."😊
مسن ترین آنها که نامش سیاح بود، گفت:
"چه معنی دارد که آنجا تنها نشسته ای و غذا میخوری؟ خدا گواه است که اگر نیایی و کنار سفره ی ما بنشینی، دست به غذا نمیبریم."😊
محمد سرک کشید و گفت:
"ببینم چه میخوری؟ نکند غذایتان از خوراک ما رنگین تر است؟"😉
خجالت کشیدم و سفره ی نان و خرما را برداشتم و کنار آنها نشستم.😅
خوراکشان مثل من نان و خرما بود، منتها خرمای آنها رطب بود و خرمای من خارک.
به یاد ندارم در هیچ سفری غذا آنقدر به من مزه داده باشد.
حرف ها و شوخی های شیرینی میکردند و با من درست مثل یکی از خودشان رفتار میکردند.😊
بعد از غذا نوشیدنی گوارایی به نام چای گرداندند که خستگی را از تنم به در کرد.😋
دوباره به راه افتادیم، اما من دلم میخواست این سفر هیچوقت تمام نشود و من از دیدن آن صورتهای بشاش و مهربانشان محروم نشوم.
چند روزی که گذشت انس و الفت عجیبی به انها پیدا کردم. بخصوص نماز خواندن و دعاهای شبانه شان بسیار دلنشین بود.😍
برایم خیلی سخت بود که نمیتوانستم در عبادت هم مانند غذاخوردن و خوابیدن هم با آنها شریک شوم...
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی او که انگار از اول #بله رو شنیده، شروع کرد درباره آینده ی شغلی اش حرف زد گفت؛
💔
#عاشقانه_شهدایی
یک روز
#یک_ساعت دیر به خانه آمد
گلایه کردم...
#هجده_سال از او بےخبر بودم...
#آزاده_شھیدحسین_لشگری
#تصویربازشود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#عشق_آسمونی
💕 @aah3noghte💕
مطالب خاص مذهبی_شھدایی را اینجا بخوانید
💔
و با چه قید بگویم؟
"حسین! دوستت دارم"
که تا ابد
که هنوز و همیشه
اربابم...
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
دنبال رفیـــق خــــوب باید گشت
چون چیزی نیست ڪه راحت به دست بیاید
و اگر پیـــدا ڪردی ،
باید مراقــب باشی او را از دست ندهی.
و #شھدا، بهترین رفقایند❤️
#شھیدجوادمحمدی
#رفیق_شھید
#رفاقت
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب #قسمت_دوم 🍁🌻یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونہ
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_سوم
بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم
ولے آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.
چون ڪسے منو سیده خانوم صدا نمیڪرد!
چون هیبت آقام ڪنارم نبود.
از طرفے چندبار این حاج خانومهایے ڪه ڪنارم نشستہ بودن از #نمازم_ایراد_میگرفتن……😕😒
یڪیشون ڪه آخرین سرے برگشت با #لحن_بد بهم گفت :😏
-دختر تو ڪه بلد نیستے درست نماز بخونے چرا میاے صفهاے اول،نماز ما هم بهم میریزے؟.پاشو برو عقب.!!!
بعد با سرعت جانمازمو جمع ڪرد
بازومم گرفت بلندم ڪرد 😢
و با#صداے_نسبتا_بلندے روبہ عقب صدا زد:
-خانوم حسینے جان بیا اینجا برات جا گرفتم.😶
وبدون اینڪه بہ #بغض گره خورده تو سینہ ے من فڪر کنہ😢 و #اشڪ چشمهامو ببینهہ
شروع ڪرد برای خانوم حسینی از #اشڪالات نمازے من #صحبت ڪردن..
و #اینقدر_بلند_تعریف_میڪرد ڪه #صفهایے_عقب و هم #توجهشون بہ سمت من جلب شد
و شروع ڪردن بہ #اظهار_فضل_ڪردن..
و من در حالیکہ داشتم از شدت #خجالت آب میشدم بہ سمت #آخرین_صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط #اشڪ میریختم .😭
🌹🍃🌹
اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد
ودیگہ هیچ وقت نرفتم
و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهڪار نبود ڪه نبود.
میگفتم
_یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!!🙁
البته اگر دروغ نگم یڪبار دیگہ هم رفتم مسجد. پانزده سال پیش واسہ فوت آقام.😒
#ادامه_دارد...
✍نویسنده داستان:
#ف_مقیمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_سوم بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در
💔
رمان #رهائے_از_شــب ☄
#قسمت_چهارم
آقام ڪه رفت سیده خانومم رفت….😞
غیر از پیش نماز اون سالها، فقط آقام بود ڪه سیده خانوم صدام میڪرد.
بقیه صدام میڪردن رقی(مخفف اسم رقیه)
اینقدر منو با این اسم صدا زدند ڪه دیگہ از اسمم بدم میومد.😐
هرچقدر هم آقام میگفت این اسم مبارڪه نباید شڪستش ڪسے براے حرفش تره خورد نمیڪرد.😒
البتہ در حضور خودش رقیہ خطابم میڪردند ولے در زمان غیبتش من رقے بودم
و دلیل میاوردن ڪه ما عادت ڪردیم به رقی.
رقیہ تو دهنمون نمیچرخہ!!
🍃🌹🍃
اول دبیرستان بودم ڪه بہ پیشنهاد دوست’ صمیمیم اسمم رو عوض ڪردم و تو مدرسه همہ صدام میزدند عسل!!!
دوستم عاطفه،عاشق این اسم بود و چون بہ گفتہ ی خودش عاشق منم بود دلش میخواست همه منو به این اسم صدابزنند.
عاطفہ بهترین دوست وهمدم من بعد ازمرگ آقام بود.😊
🍃🌹🍃
من فقط سیزده سال داشتم که آقام تصادف کرد و مرد.😔
مامانمم که تو چهارسالگے بخاطر هپاتیت ترڪم ڪرد
و از خودش براے من فقط یڪ مشت خاطره ے دست به دست چرخیده و یڪ آلبوم عڪس بجا گذاشت ڪه نصف بیشتر عڪسهاش دست بدست بین خالہ هام و داییهام پخش شد واسہ یادگاری! !!
از وقتی ڪه یادم میاد واقعا جاے خالی مادرم محسوس بود.
هرچند ڪه آقام هوامو داشت و نمیذاشت تو دلم آب تڪون بخوره.
🌹🍃🌹
ولے شاید بزرگترین اشتباه آقام این بود ڪه واسه ترو خشڪ ڪردن من، دست به دامن دخترعموی ترشیده ش شد
وگول مهربونیهای الکیشو خورد و عقدش کرد.
تا وقتی که مهری بچہ نداشت برام یکمی مادرے میکرد
ولے همچین ڪه بچہ ش بدنیا اومد بدقلقے هاش شروع شد و من تبدیل شدم به هووش.
مخصوصا وقتے میدید آقام از درڪه تو میاد برام تحفہ میاره آتش حسادت توچشمش زبونہ میڪشید
ولے جرات نداشت به آقام چیزے بگہ
چون شرط آقام واسہ ازدواج احترام ومحبت به من بود.
#ادامه_دارد...
نویسنده؛
#ف_مقیمے
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
narimani-jore-jore-navadiha.ir_.mp3
4.69M
💔
جرعه جرعه تشنه ی شهادتم
تشنه ام به خون خصم آل علی
سرگونیه رژیم آل یهود
این همیشه بوده رسم آل علی
#سیدرضانریمانی
#پیشنهاددانلود👌
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن!
💔
ارث زن در اسلام و زرتشت
✍ درحالیکه ناراحت بود و داشت به یه چیزی فکر میکرد؛ نشست کنارمو گفت:
چرا ارث زن نصف مرده؟😒🤔
چرا ارزش زن تو اسلام انقدر پایینه ⁉️
اما تو ایران باستان برای زن ارزش و احترام زیادی قائل بودند و ارث زن مساوی مرد بوده😎
گفتم: نکنه باز توی تلگرام چرخ زدی و یه شبهه پیدا کردی❓😉
گفت: مگه دروغه؟😒
گفتم: بله. اسلام کجا به زن ظلم کرده؟!
مگه نهجالبلاغه رو نخوندی؟
نظر امام علی علیهالسلام راجع به زن اینه:
زن رو به کار سخت وادار نکن چون زن مثل گُل هست و آسیبپذیر. (۱)☺️🌹
اما تو دین زرتشتی، زن جزء اموال شوهرش محسوب میشده... (2) 😔
گفتم:
به نظرت اینکه ارث زن کمتر از مرده اسلام به زنها ظلم کرده⁉️
گفت: بله دیگه ارزش زن رو پایین آورده.☹️
گفتم:
1⃣ در بعضی مواردِ ارث، فرقى بین زن و مرد نیست؛
مثلاً پدر و مادر میت، هر دو بهصورت مساوى ارث میبرند و فرقى بین اونا نیست.🙂
2⃣ مرد که ارث بیشتری میبره، در واقع ارث رو خرج زن میکنه.
مرد باید علاوه بر نفقه و مهریه، خانه هم باید برای همسرش تهیه کنه؛ حتی جهیزیه دختر رو هم میده ...
👈 جالبه بدونی اگه زن ارثی بهش برسه، مرد حق نداره دست به اون بزنه و زن میتونه واسه خودش پسانداز کنه.
ولی مرد ارث رو خرج زن و بچهاش میکنه ... ☺️
زیاد بودن ارث برای تعادل برقرار کردن بین ثروت زن و مرده؛ پس اگه اعتراضى هست باید مردا اعتراض کنن نه زنها. (۴) 😱
3⃣ تو آئین زرتشت ارث زن نصف مرده، البته بدون اینکه حق دیگری برای زن در نظر بگیرن ...
اگه مرد فوت کرده باشه ارث برادر، دو برابر خواهرشه؛
اما اگه زن فوت کرده باشه ارث خواهر و برادر مساویه. (۵)
📚 منابع:
۱. نهجالبلاغه نامه ۳۱.
۲. دریایی، تورج، شاهنشاهی ساسانی، ص 170.
۳. ساوجى، مریم (1371)، حقوق زن در اسلام و خانواده، ص 113.
۴. فضلالله، محمدحسین، نقش و جایگاه زن در حقوق اسلامى، ترجمه: فقهى زاده، عبدالهادى، ص 23، نشر دادگستر.
۵. آییننامه زرتشتی، ماده ۶۳، چاپ راستی، بیتا، بیجا.
#اندڪےبصیرت
#زن_در_اسلام
#زن_در_آئین_زرتشت
#زن
#احکام
#اوستا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعلےاکبر_دهقان: در سال 1327 در ت
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
سید انقلابی، که امام خامنهای لقب #مجاهد به او دادند
#شھیدحجت_الاسلام_سیدفخرالدین_رحیمی:
در سال 1323 در شهر خرمآباد به دنیا آمد.
جدش از علمای بزرگ شهر بود و او به همراه برادرش برای کسب علوم حوزوی به قم رفت.
در سال 1341 و در ماجرای #فیضیه قم در حالی که مشغول چسباندن اعلامیه بود، دستگیر و به زندان رفت.
پس از آزادی، مبارزاتش را پیگرفت و برای بار دوم به جرم #کندن_تابلوی خیابان ششم بهمن، به زندان رفت.
او یک بار دیگر نیز به جرم #اهانت_به_اشرف_پهلوی زندانی شد و مجموعاً 18 ماه در حبس به سر برد.
او هر بار پس از آزادی، کار مبارزه را جدیتر آغاز میکرد و عاقبت #ممنوعالمنبر و از آنجا به ایرانشهر و از آنجا به اقلید فارس #تبعید شد.
در بازگشت از تبعید فعالیتهای مذهبی و مبارزاتی را در مسجد علوی ادامه داد که بعدها آنجا مقر کمیتههای انقلاب شد.
در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به #نمایندگی از مردم ملاوی به مجلس راه یافت
و در هفتم تیر 1360 به فیض شهادت نائل آمد.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#روایتی_درباره_ی_شهید_بهشتی ۱۷
💫
یک بار آقای بهشتی می گفت بیشتر این فحش هایی که به من داده می شود به خاطر حمایت من از امام است و بعد به جریان کربلا اشاره کرد که در روز عاشورا دو نفر از اصحاب وفادار امام حسین(ع)جلوی ایشان ایستادند تا تیر های دشمن به آن حضرت که در حال نماز بود اصابت نکند و تیر ها به بدن آنها بخورد.
ایشان می گفت من وظیفه خودم می دانم جلوی امام بایستم تا هر چه تیر هست به سوی من بیاید تا مبادا یکی از آنها به امام اصابت کند.
┄┅─✵🍃🌹🍃✵─┅┄
#طرح_پروفایل_مهدوی
#شهید_بهشتی
#هفت_تیر
#شهید
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_ششم... چهارده نفر بودند و من ج
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_هفتم...
برایم خیلی سخت بود که نمیتوانستم در عبادت هم مانند غذاخوردن و خوابیدن هم با آنها شریک شوم.😔
آخرین شبی که با هم بودیم، خواب به چشمانم نمی آمد.
دلم گرفته بود و خیره ی آسمان پر ستاره بودم....
چه بسیار شبها که به تنهایی گوشه ای میخوابیدم و به آسمان پر ستاره خیره میشدم اما آن شب ...
کسانی که کنار من خوابیده بودند تنهایی مرا پر کرده بودند.
نسبت به هیچکس در طول زندگی چنین #محبت و #کششی، احساس نکرده بودم.
مطمئن بودم #ایمان و #خلوص این چهارده مرد شیعه است که مرا چنین تحت تاثیر قرار داده است.
آنها کجا و من کجا؟...
من با افراد زیادی از هر دین و مذهبی همراه شده بودم. حتی کسانی که سنی و از مذهب خودم بودند، با من چنین رفتار نکرده بودند، ناگهان شهابی از آسمان گذشت.☄
آسمان پر ستاره و آن شهاب و التهاب درونی مرا یاد خاطره ای دور انداخت، خاطره ای که هرچه فکر کردم، یادم نیامد.😞
به مغزم فشار آوردم آنقدر که چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم:
در بهشت بودم، کنار درخت بزرگی به رنگهای مختلف و میوه های گوناگون.
عجیب اینکه ریشه ی درختان در هوا بود و شاخه شان در دسترس،😲 به صورتی که میتوانستم به راحتی از هر میوه ای بچینم و بخورم.😋
چهار نهر از کنارم میگذشت، در یکی شربت بود، در دیگری شیر و در دوتای دیگر آب و عسل جاری بود.
کافی بود خم شوی و از هرکدام که میخواهی بنوشی.
مردان و زنان خوش صورت از آن میوه ها میخوردند و از نوشیدنی ها می نوشیدند....
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگوارانِ همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست