شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا: قدری تامل کن!.. برای انقلاب چه کاری کردی؟... آیت الله احمدی میانجی میگفت ”این ا
💔
شهدا وسط عملیات، #ولایت_پذیری رو تمرین کردند
و ما الان #وسط معبریم
در یک پیچ مهـــم تاریخی !
هر کس از #حضرت_زهــرا(س)
طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو
خواهد گرفت !
وسط این همه #انحــراف و شبهه و
حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم
درست #توســـل کنید ؛ سیل و
طوفانے که اومده همه رو میبره !
مگر اینکه #خــدا به کسی نظر کنه.
#شھــدا وسط معبر کم نیاورند
و اقتدا به #ارباب کردند !
راست گفتند به #امام_زمان دوستت
داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون
نکنه ما کم بیاریم تو #عملیـات !
حرف و سر و صدا نمیخرن !
#عمـــــل میخـــــــــرن !
#حاج_حسین_یکتا
#حرف
#عمل
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب ر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی
حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#پزشکی که جان عزیز خود را فدای #جهاد کرد. فتحی ابراهیم شقاقی، زاده ۱۹۵۱، اردوگاه رفع، نوار غزه. حوالیِ باغهای زیتون، زیر #پرچم صلح. در رشته ریاضیات در #دانشگاه بیرزیت تحصیل کرد؛ سپس پزشکی را در مصر به پایان رساند.
یک پایش در #زندان بود، یک پایش بیرون. درسال ۱۹۸۳، یازده ماه در #غزه به زندان افتاد و پس از آن در سال ۱۹۸۶ به دلیل ارتباطش با فعالیتهای #نظامی، به ۴ سال حبس قطعی محکوم شد.
فتحی شقاقی، #نویسنده کتابی معروف است؛ (خمینی (ره) راه حل و آلترناتیو اسلامی) که پس از #پیروزی_انقلاب آن را نوشته است.
شقاقی، کشته #ترور است.
اسحاق رابین نخست وزیر وقت #اسرائیل، دستور ترور او را صادر کرد. علت دستور ترور، انجام #عملیات گروه حماس در ژانویه ۱۹۹۵ بود که در بیت لید صورت گرفت و ۱۳۰ اسرائیلی را به درک واصل کرد.
شقاقی، شخصاً #مسئولیت این عملیات را برعهده گرفت و همین امر، مهری شد بر سند ترورِ وی.
سرانجام، فتحی ابراهیم در ۲۶ اکتبر ۱۹۹۵ در #جزیره_مالت مقابل #هتل محل اقامتش ترور شد؛ او قصد داشت برای بررسی وضعیت آوارگان #فلسطینی در لیبی به این کشور سفر کند و هنگامی که از کنفرانس لیبی به جزیره مالت وارد شد، مقابل هتل محل اقامتش در این جزیره از سوی دو #موتور_سوار هدف قرار گرفته و به #شهادت رسید.
روح این مجاهد بزرگ، قرین رحمت.
✍️زهراقائمی
#شهید_دکتر_فتحی_شقاقی
تولد : ١۴ بهمن ١٣٣٠
شهادت : ۵ آبان ١٣٧۴
محل شهادت : مالت
مزار شهید : اردوگاه یرموک سوریه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
داشت با آبِ قمقهاش #وضو ميگرفت براي نماز صبح
گفتم: «بيتجربهاي لازم ميشه...
شايد يكي دو روز #بيآب باشيم.»
گفت: «لازمم نميشه #مسافرم»
#عمليات كه تمام شد دیدم #شهید شده آخه #مسافر بود...😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
شهید شو 🌷
به بهانه شهادتش ، بیشتر بشناسیمش👇
💔
#شهید_عباس_دوران
افتخار ایران و اسلام
ولادت: ۲۰ مهر ۱۳۲۹
شهادت: ۳۰ تیر ۱۳۶۱
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
فرماندهی افسر خلبان شکاری و
معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شکاری
عملیاتهای مهم:
#عملیات_مروارید
#عملیات نابودی پالایشگاه #الدوره در بغداد
#عملیات_بغداد
🍃🌸🍃
پایگاه هوایی ؛
شهید عباس دوران و دوستانش در حال دیدن مصاحبه صدام با شبکه های تلوزیونی هستند
صدام با غرور و نیشخند برای تحقیر خلبانای ایرانی میگه:
"هر جوجه خلبان ایرانی که بتونه به ۵۰کیلومتری نیروگاه بصره نزدیک بشه حقوق یکسال نیروی هوایی عراق رو بهش جایزه میدیم"!!!
تو این لحظه شهید دوران به شهید یاسینی میگه علیرضا بریم روشونو کم کنیم ؟؟😉
تنها 150دقیقه بعد از حرف صدام ، نیروگاه بصره با موفقیت بمباران میشه.💪
#عباس در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشت.
آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که این غیرممکن است و شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد.
در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزو داشتند او را اسیر کنند.
ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
سلام همسنگری ها
برای سهولت در پیدا کردن اسم شهید مورد نظرتون، اسم شهید را با هشتک جستجو کنید و بین کلمات، آندرلاین قرار بدین به این صورت👈 #شهید_جواد_محمدی
تعدادی از کلمات و هشتک هایی که شاید لازمتون بشه👇👇
#شهید_قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم ❤️🔥
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ❤️
#میخوای_شهید_بشی ⁉️
#شهید_نیروی_دریایی
#شهید_مفقودالاثر
#شهید_غیرایرانی
#شهید_فاطمیون
#شهید_دانشجو
#شهید_تفحص
#شهید_نوجوان
#شهید_مرزبان
#شهید_هنرمند
#شهید_خلبان
#شهید_کودک
#شهید_غواص
#شهید_امنیت
#شهید_گمنام
#شهید_جانباز
#شهید_فراجا
#شهید_خانم
#شهید_خادم
#شهید_طلبه
#شهید_وزیر
#فداےسیدعلےجانم❤️
#عاشقانه_شهدایی💕
#لات_های_بهشتی🕊
#حملات_رژیم_بعث 🔥
#دخترها_بابایی_اند 📚
#حاج_حسین_یکتا 🎙
#دو_نیمه_سیب 🍎
#شهدای_صابرین🥀
#سید_مقاومت 🥰
#کرامات_شهدا 🥺
#خانواده_شهید ❤️🩹
#معرفی_کتاب 📚
#خادم_الشهدا 😇
#شهدای_مکه 🕋
#یک_حبه_نور ✨
#شب_جمعه 📿
#شاهچراغ 🥀
#بی_برادر 📚
#دلنویس ❣
#عملیات 💥
#معجزه 😯
#صوت 📻
#آزاده 🤗
#آھ...
بدون هشتک جستجو کنید👇👇
حرف آخر...
وصیتنامه
حرف آخر
سالروز شهادت
سالروز ولادت
این لیست بروزرسانی میشود👌
💔
در ساعت ۲ بامداد ۲٤ اسفند ۱۳٦٦ با رمز مبارك «یا محمدبن عبدالله ﷺ» در منطقه عمومی حلبچه با هدف آزادسازی شهر حلبچه و دسترسی به دریاچه دربندیخان به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد
که تا روز ۲۹ اسفند ادامه داشت.
رزمندگان اسلام پس از عبور از موانع سخت و ایذایی دشمن منطقهای به وسعت ۱۲۰۰ کیلومترمربع شامل شهرهای حلبچه، خرمال، بیاره، طویله و همچنین نوسود از شهرهای ایـران را به تصرف خود درآوردند...
تعداد ۵۴۴۰ نفر از نیروهای عراقی را اسیر کردند و مقدار قابل توجهی از سلاح های سبک و سنگین دشمن را منهدم یا به غنیمت گرفتند.
واکنش عراق به شکست در این عملیات بمباران شیمیایی شهر حلبچه بود که در این عمل ناجوانمردانه بیش از ۵۰۰۰ نفر از سکنه شهر و روستاهای اطراف آن کشته و هزاران نفر مجروح شدند.
#عملیات
سالروز شروع #عملیات_والفجر۱۰
💞 @shahiidsho💞
💔
شلمچه آزاد شد..
در این روز دلاور مردان ایرانی در ادامه عملیات بیتالمقدس، منطقه شلمچه را از تصرف قوای بعثی عراق آزاد و خرمشهر را محاصره کردند.
روزنامه اطلاعات عصر همان روز در گزارشی با اعلام خبر آزادی شلمچه نوشت:
«شهر مرزی شلمچه توسط نیروهای اسلام آزاد شد. طبق این گزارش نیروهای اسلام ساعت ۲۲ و ۴۵ دقیقه دیشب مرحله سوم عملیات بیت المقدس با رمز «یا علیبن ابیطالب» را در جبهه جنوب آغاز کردند و برای همین ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در تاریخ جنگ تحمیلی ایران، تاریخی به یادماندنی و مهم است...
#عملیات
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حماسه #تنگه_ابوغریب
آخرین عملیاتی که ایران انجام داد
(پنج روز پیش از قبول قطعنامه)
ابوقریب کجاست⁉️
یک تنگه استراتژیک در منطقه فکه، در شمال غرب خوزستان. جایی در نزدیکی دشت عباس و جاده اندیمشک – دهلران.
در روزهایی پایانی جنگ، صدام با کمک استکبار و پشتیبانی وسیع رژیم های مرتجع عربی به منظور داشتن دست برتر در جبهه های جنگ، دست به تحرکات گسترده نظامی زد و مناطقی را به تصرف خود درآورد.
او در تیرماه ۶۷ نقشه خطرناکی در سر می پروراند و آن تصرف تنگه ابوقریب بود. چنانچه عراق از این تنگه راهبردی را به تصرف خود درمیآورد، هیچ راه مقاومتی در برابر خود نمیدید و سقوط خوزستان قطعی بود‼️
.... لذا به دلیل حساسیت بالا، فرماندهی جنگ، حفاظت از این گذرگاه مهم را به گردان عمار واگذار می کند.
در آن زمان محمد یزدی فرمانده گردان و غلامرضا صالحی، قائم مقام فرماندهی لشگر ۲۷ بود.
محمد یزدی:
در آن روز سخت و نفسگیر، بیش از پنجاه تن از جمله غلامرضا صالحی، قائم مقام لشگر شهید شدند که تعدادی از آنها بر اثر تشنگی زیاد بود.
این مجاهدین راه خدا به تکلیف خود عمل کردند، نگفتند تا آب نباشد و مهمات ندهید، نمیجنگیم. آنها تا پای جان مقاومت کردند و به اعلی درجه علیین رسیدند
سالروز شهادت دلاورمردان گردان عمار در تنگه ابوغریب در ۲۱ تیر ۱۳۶۷ گرامی باد
#عملیات
💞 @shahiidsho💞
💔
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
اینجا... منطقهی عملیاتی رمضان
شبهنگام، شماری از نیروهای داوطلب از میدان مین رَد شدند
تا راهی بـرای هـمرزمان خود، باز کنند.
برخی بر اثر انفجار مین🔥
و بعضی بهواسطه آتش تیربار دشمن 💥به شهادت رسیدند.
صبح فردایِ واقعه، امدادگران برای بردن پیکر پاک شهدا
و مجروحاناحتمالی به منطقه آمدند.
اینجا، کربلای ایران بود🔥
عملیات رمضان در ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقهی شامگاه ۲۲ تیر ۱۳۶۱ همزمان با شب ۲۱ رمضان ۱۴۰۲(ه.ق) با رمز "یاصاحبالزمانادرکنی" در پنج مرحله و در محور شرق بصره بصورت گسترده با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش آغاز شد و تا هفتم مردادماه ادامه داشت.
#عملیات
رمضان ۱۳۶۱ — عراق ، شرق بصره
#محرم
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
۲۹ تیر تا ۱۳ مرداد ۱۳۶۲- در چنین ایامی عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران (جبهه شمالغرب) انجام گرفت
در تصویر صحنه هایی از حضور رزمندگان دیده می شود
در ابتدای فیلم، محمدجعفر اسدی، فرمانده تیپ 33 المهدی (استان فارس) در حال گفتگو با بیسیم است
#عملیات
💞 @shahiidsho💞
💔
شهیدی از گردان مالک اشتر در آخرین عملیات زمان جنگ عملیات غدیر
همزمان با عملیات مرصاد، در عملیاتی که از جانب رژیم بعثی در جبهه های جنوب، جهت حمایت از منافقین کوردل انجام شد، در حوالی پاسگاه زید، شجاعانه با دشمنان دین خدا جنگید
و با خمپاره 60 که مستقیما به پای راست وی اصابت کرد، به شرف شهادت نائل آمد.
همان پایی را که خداوند متعال روزی شفا داده بود، خمپاره 60 عراقی ها از او گرفت و باعث شهادت محمود عزیز شد.
خداوند هر آنچه را که خود داده بود سالم تحویل گرفت.
پیکر ایشان توسط برادر بزرگتر وی که با هم در یک جبهه و در یک گروهان و دسته حضور داشتند، پس از دو روز از میان خیل نیروهای ایرانی و عراقی شناسایی، به پشت جبهه منتقل شد و در بهشت زهرا (س)، قطعه 27 به خاک سپرده شد.
#شهید_محمود_ابدی
سالروز شهادت ۱۳۶۷
#عملیات
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
💔
تا به حال دیده اید: یک بسیجی در یک بیل جا شود؟!
۱۵ مهر ۱۳۶۱ بمباران منطقه سومار
همه اندام بدن یک بسیجی در یک بیل!
من از همان روز تا الان - یعنی حدود چهل سال - فکر اینم که اون عزیز رو از روی چی شناسایی کردند؟!
و هنگامی که پدر و مادرش درخواست کردند روی فرزندشان را بهشون نشون بدن، چه فاجعه ای پیش آمده؟!
تا حالا فکر میکردم: اربا اربا یعنی چی؟!
قربونت برم آقا
چی کشیدی وقتی علی اکبرت رو جلوت اربا اربا کردند!
و از اون شدیدتر وقتی خواهرت زینب بهت گفت:
میخوام روی علی اکبرم رو ببینم!
واسه همین بود وقتی بالای بدن پسرت رسیدی، دست به کمر گرفتی و گفتی: علی جان، بعد از تو اوف بر دنیا
همچین که هزار و چهارصد ساله آدم و عالم دارند صدات رو میشنوند!
به قلم جانباز حمیدداودآبادی
۱۵ مهر ۱۳۶۱/ بمباران وحشیانه منطقه سومار توسط ارتش بعث صدام
#عملیات
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
به مناسبت سالروز عملیات محرم
🎥 صوت مکالمه بیسیم سردار شهید حسین باقری با سردار شهید حسین خرازی و سردار شهید علی زاهدی، سردار شهید مهدی زینالیدن، سردار شهید احمد کاظمی و سردار مرتضی قربانی و سردار محمدرضا ابوشهاب و اعلام شروع عملیات محرم با رمز یا زینب (س)
🗓تاریخ سند: 1361/08/10
📍محل سند: قرارگاه لشکر فتح
📌 عملیات: محرم
ادامه مطلب👇
http://www.defamoghaddas.ir/3274
#عملیات
#عملیات_محرم
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 به مناسبت سالروز عملیات محرم 🎥 صوت مکالمه بیسیم سردار شهید حسین باقری با سردار شهید حسین خرازی
💔
اینجا همان وعدهگاه عاشقان است
که عشق را تفسیر کردند و به مسلخ کشاندند
و در تارک تاریخ به ودیعه سپردند ....
اینجا ۱۰ آبان ۱۳۶۱ ، منطقه شرهانی/ ساعاتی مانده به عملیات محرم، همان عملیاتی که پس از اتمام غرورآفرینش، در یک روز ۲۷۰ شهید در شهر اصفهان تشییع شد و همان روز، هزاران نفر به جبهه ها اعزام شدند... و با وجود این دلاوران، حتی یک وجب از خاک ایران به یغما نرفت
عکاس: سعید حاجی خانی
#ایران
#عملیات
#عملیات_محرم
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"