💔
چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۰)
به آتش کشیدن شدن مسجد
توسط فتنه گران
#ادامه_دارد...
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#ولایت
#فریب
#نفوذ
💕 @aah3noghte💕
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
حدیثی بود ڪه همیشه در قلب
من وجود داشت از #امام_پنجم ...
به تو #حسادت میڪنند، تو
#مڪن❗️
تو را #تڪذیب میڪنند، #آرام
باش❗️
تو را #مےستایند، #فریب نخور❗️
....
این حدیث را در قلبــــ❤️ـش نگاه داشت و به آن #عمل کرد
تا "مِنّااهل البیت" شد...
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم
💞 @shahiidsho💞
💔
✍مُد شده اینروزها برعندازا یه چالشی راه انداختند که "من همونم که..." و دنباله ش می نویسن فلان انقلابی و بسیجی یا حافظ قرآن بودند و الان به این نتیجه رسیدند این چیزها همش کشکه و بهترین راه، آتئیست بودن یا هر چیزی باشی غیر از یک #طرفدار_جمهوری_اسلامی_ایران
کاری ندارم به اینکه اگه ردّشونو بزنیم باز میرسیم به بزرگترین خانه سالمندان (بخونین کمپ #منافقین) ولی حرف آخر رو مثل همیشه #آقا مون گفتند:
"راه انقلاب، راهى است كه احتياج دارد به #عزم، به #ايمان، به #ثبات_قدم.
بعضى اين ثبات قدم را دارند، بعضى در بين راه برميگردند؛ البته اينها به ضرر خودشان عمل ميكنند.
آن کسانی که از راه انقلاب برگردند، مثل کسانی هستند که در تابستان روزه گرفتهاند و تا اواخر روز، روزه را حفظ میکنند، اما یک ساعت به غروب، طاقتشان تمام میشود؛ افطار میکنند.
🔸این مثل همان کسی است که از اولِ روز، روزه نگرفته است. باطل کردن روزه در هر زمانی از ساعات روز باشد، ابطال روزه است." ۸۷/۳/۱۴
امام خامنه ای ، انقلاب را به یک روز روزه گرفتن در هوای گرم تابستان تشبیه کردند که #سخته ولی اگر #طاقت بیاریم و روزه را نشکنیم قطعا به ظهور متصل خواهیم شد و اگر از راه برگشتیم، انقلاب راه خودش را طی می کند و این ما هستیم که از این قافله عقب می مانیم.
سختی راه رو به اتمام است و الحمدالله در آستانه #ظهور قرار داریم، فقط باید کمی #صبر کنیم و مراقب باشیم که آلوده به #گناه نشویم و در این #فتنه ها، #فریب نخوریم...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سی_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
خشـــم داشت در وجــودم رخنــہ مےڪـرد.
خود دارے پیشــہ ساختــم.
گفتـم:
"منظـورت چیست پیــرمــرد؟
چـرا بـا ڪنایـہ حرف مےزنـے؟
امروز همہ مسلمــان و پیــروے دین محمدیــم."
با دسـت پیراهـــن خونیــن عثمـــان را نشان داد و گفت:
"اگر چنیـن است، بـازار مڪـــاره اے ڪــہ راه انداختــہ ایــد براے چیســت؟
چرا مےخواهیــد با #فریــب مــردم بہ جنــگ حـق بروید؟
خود را آمــاده جنگــے مےسازید ڪہ در آن جـز هلاڪــــت براے امــت محمــــد حاصـل دیگرے ندارد.
از خـــــــدا #بتــرس عمــروعـــاص!
مــرگ از رگ گـردن بہ تــو نزدیڪتــر است.
چه مےخواهے بہ دســت آورے تا پیــش از اینڪہ پیــڪ #مـــرگ گریبانـــت را بگیــرد، بتوانــے و آن سود جویـے؟"
با خشـــم گفتــم:
" #موعظـہ ات تمــام شد پیــرمــرد؟
حالا از سر راهمـان ڪنـــار بــرو!
اگر بابـت این موعظــہ #پولــے هم مےخواهی مے دهــم."
دسـت بہ جیــب بـردم، چند دینــار بیـرون آوردم و بہ طرفش گرفتـم.
خشــم آمــد و فریـــــــاد زد:
"لعنـــــت خــــدا و رســــول خــــدا بــر تـــو و خائنــانــے چــون تــو بـــاد ڪہ مــردم را مے فریبیــد و خون آنـــان را بـر زمیـــن مےریزیــد!
از مقابــل چشــــم هایــم دور شـــو اے ڪــافـر شــراب خوار و زن بــاره ڪہ پوســت و گوشــت و خونـــت از خــوڪ و شــراب انباشتــہ اسـت.
آن وقــت خــود را #مدافــع خــــون عثمـــان مے نامیـد و بــا علــــے مےجنگیــــــد؟!"
بہ سرعــت بہ راه افتادیــم. محمـــد و عبـــدالله با تعجب نگاهــم مےڪردند.
پیــرمــرد هنــوز داشـت با صداے بلنــد دشنــــام مےداد. گمان نمےڪردم در میان مسلمانـــان شــام، باشند ڪسانــے ڪہ هنــوز #دل در گرو علـــے داده باشنـد.
امروز حــال خوشــے نداشتــم.
بہ عبــدالله و محمــد ڪہ مےرفتند تا سپاهیـــان را سامــان دهند، گفتــم بہ معاویہ بگویند مـن امروز بہ نزدش نخواهــم رفــت و قصــد استراحـــت دارم.
اما حوالـــے ظہــر بــود ڪہ یڪــے از سوے معاویـــہ آمد، با چنــد بستــہ نامــہ بہ همراه یادداشتــے از خــود معاویـــہ در آن نوشتــہ بــود
نامہ هاے مربوط بہ جاسوســانمان در ڪوفــہ را بخـــوان و فـــردا صبـــح در این باره با من سخــــن بگـو.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے احســاس ڪرد چــاره اے جز تـــن دادن به این مــــوج فریــــب خورده و سرڪش ندارد.
پس تـــن به شڪست بدون خونریزے داد:
"۔ یزیــــد بن هانــــــے! به نزد مالـڪ بـــن اشتـــر برو و به او بگو دست از جنگ بشوید و باز گردد."
يزيـــد بـــن هانــــے به سوي میدان نبرد تاخـــت.
طولـــے نڪشید ڪه بازگشت و گفت:
"مالـــڪ ســــلام ميرساند و ميگوید تا شڪست ڪامل معاویـــه راه چندانے نمانده است.
من بزودے با خبــــر #پیــــروزے باز هم خواهم گشت."
علـــے به یـــارانش نگــــاه ڪرد؛ آن ها دوباره تهــــدید ڪردند ڪه اگر مالـــڪ را باز نگردانے ما خود با شمشیرهایمان او را باز خواهیم گرداند.
علــــے به یزیــد بـــن هانـــے گفت:
"برو و به مالـــڪ بگو علـــے از تو مےخواهد باز گردے."
مالــــڪ به ناچار دست از جنــــگ شست و برگشت؛ در حالے ڪه از خشــــم چهره اش به سرخــــے گراییده بود.
مردانــے با ریــــش هاي دراز و پیشانــڛ هایے پینــــه بستـــه از #سجـــــــــــــــده هاي طولانے در نماز، مقابلش ایستاده بودند.
دوستانے ڪه حالا نگاهشان پر از #ڪینـــــه و #نفـــــــــرت بود.
اشتـــــر انگشت به سوے آن ها گرفت و #غضبنــــــاڪ گفت:
"اے #فریـــــــب خوردگان دنیاپرســـــت!
به خــــــدا سوگنــــــــد ؤه نیرنـــــــگ و فریــــــــب معاویـــــــه گریبانتــــــان را گرفتـــــه است و از #حــــــــق دور شده اید.
گمان مےڪردم #نمازهایتـــان براے دوري از دنیـــــا و شــــــــوق دیـــــــــــــدار پروردگارتـــــــان است؛ حـــــال آنڪه فرارتـــان را از #جهـــــاد در راه خـــــدا، فرار از مــــــرگ به سوے دنیــــــا مےبینم.
رویتـــان سیــــــــاه باد اے ڪسانے ڪه سیمایتان مسلمانـــــے است اما در قلب هایتان #حـــــــــب دنیـــــــا و شهــــــــــرت زندگـــــــے لانــــــه ساخـته است.
اگر فرصــــــت مےدادید، در ڪمتر از یڪ ساعت ڪار معاویـــــــه را ساختــــــه بودم."
سخنـــــــان مالـــــڪ تأثیرے بر مـــــردان ریش دراز نداشت.
آن ها با #تمسخـــر به اشتـــــــر نگــــاه مےڪردند و او را #جنگ_طلــــــــــب مےنامیدند.
اینڪ او مےدید ڪه در سپـــــاه ڪوفه، علـــــے را گوشــــــه نشیـــــن ڪرده است.
ڪـــاسه هاے داغ تـــر از آشے سرنوشـــت جنگ را به دست گرفتــــه بودنــــد ڪه در رأس آن ها اشعـــث قیــــس قرار داشت؛ مردے ڪه تا همیـــن ایـــام، تشنه ي جنـــگ با سپـــاه معاویـــــه بود و او را دشمـــــن خـــــدا مےنامید، حالا فرمـــــــــان به آشتــے با دشمـــن خـــــدا مےداد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مخالفــــان گفتند:
"خيــــر!
ما جز به ابوموسے به دیگرے #راضـــے نیستیم."
بار دیگر اختلاف ها بالا گرفت.
#طبل_تفرقــــه به صــــدا در آمد.
یــــاران دیروز و مخالفـــان امروز علــــے، به گونه اي سخن مےگفتند ڪه گویے نمایندگان معاویـــه اند.😏
دستــــور از او مےگیرند و آب به آسیــــاب او مے ریزند. 😒
علے خستـــه و ڪلافه از این همه دورویے و #نفـــــاق، در عجـــب بود ڪه شیطان چگونه بندگان #مــــــؤمن را نیز مےفریبد و در جرگه ي خود جاے مے دهد.
رو به آنــان گفت:
"معاویــه براے چنین حڪمیتي عمروعاص را برگزیده ڪه با او هم راے و نظر است، در حالــي ڪه ابوموسے در این امر با من هم عقیده و هم رأے #نیست.
پس شما هم باید در برابرش ابـــن عباس را قـــرار دهیـــد، زیـــرا عمروعاص گره اے نمے بندد مگر این ڪه ابن عباس آن را بگشاید
و گره اے را باز نمےڪند ڪه پیش از او ابن عبـــاس آن را نبندد.
امرے را حےّ نمےڪند مگر این ڪه آن را سست سازد و ڪاري را #سست نمےڪند ڪه آن را محڪم نسازد."
اما سخنــان امام #تأثیــــــرے در آن مردان ریش دراز و #قاریـــان قــــرآن نداشت و پس از مدتي #مجادلــــه، پیمان نامه ے حڪمیت نوشته شد:
”رضایــــت دادیـــم ڪه در برابر حڪم قرآن، هر چه باشد تسلیــــــم شویم و هر دستورے داد اجرا ڪنیم.
ما در مورد اختلافاتے ڪه در میان ماست، ڪتاب خدا را از ابتدا تا انتـــها بین خود حڪم ساختیم.
علــے و پیروانش رضایت دادند ڪه ابوموسي اشعرے را به عنوان #ناظـــــر و #حاڪـــم بفرستند، معاویـــــه و پیروانش هم به گسیـــــــل داشتن عمـــروعـــاص به عنوان ناظر و حاكم رضایت دادند.
ایشان عهــــد و پیمـــان خدا را از آن دو نفر گرفتند ڪه ڪتاب خدا را ملاڪ قرار داده و در حڪم ڪردن از مطالب آن، به چیز دیگر تجاوز نڪنند.
از این پس، ســلاح بر زمیـــن گذاشته ميشود،
راه ها باز مےگردد
و حاضـــر و غایــــب هر دو گروه از نظر امنیــــت یڪسان هستند و تا صدور حڪم از سوے نمایندگـــــــان، امنیـــــت و دوستے بر دو طرف حاڪم خواهد بود.“
علـــے، غمگیــــن و #متفڪر در مقابل چادر فرماندهے اش ایستاده بود و به نقطه ای خیره شده بود ڪه در آن، عده اے به دور اشعــث حلقه زده بودند و او داشت عهدنامه ے حڪمیت را با صداے بلند براے آنان مےخواند.
علـــے وقتے از میــان آن جمع بیرون آمد ڪه مالـــڪ و چند تن از یارانش را در ڪنار خود دید.
به مالـــڪ نگاه ڪرد و گفت:
"مےبینے ڪه مردم #بےوفــاے ڪوفه چگونه #فریـــــب معاویــــه را خوردند؟
من، سســـت عنصــر تر از اینان جماعـــــت ندیدم."
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ڪلیساے حضــرت مریــم عذرا، در بلندترین نقطه ے ڪوه و لابه لاے درختان انبوه، رو به دریا ساخته شده بود و مجسمه ے بزرگ و با عظمت حضرت مریـم را در مقابل آن، مے شد از هر نقطه از دریــــا دید؛ مجسمه اے ڪه هدیه ے فرانسوے ها به مسیحیان بیـــــروت بود.
ڪشیش ایوانف در طول سال ها زندگــے در بیروت، در هیچ مڪان و ڪلیسایــے چون ڪلیساے حضرت مریــم عــذرا، به آرامــش روحــے خاصــے ڪه به آن نیاز داشت، نمےرسید.
در آن ســال ها هفته اے نبود ڪه چند ساعتــے را به ڪلیسا نرود و در زیر مجسمه ے بزرگ و سفید حضرت مریم، روی صندلـــے چوبــے قهوه اے رنگ، رو به دریا ننشنید و مطالعه نڪند.
و اینڪ پس از سال ها، در یڪ روز ابرے بیروت، ساعت سه بعد از ظهر، روے همان نیمڪت چوبــے نشسته بود و پیــش از مطالعــه ے ڪتابــے ڪه قصــد داشت بخش هایــے از آن را بخواند داشت از نسیــم خنڪے ڪه از سمت دریا مےوزید و سرماے دلنشینے را بر گونه ها و پیشانے اش مے نشاند لذت مےبرد.
هنگامــے ڪه قصــد داشت از خانه بیرون بزند، ایریــنا گفته بــود ڪه ڪلاهش را بردارد، اما او گفته بـود ڪه یڪ پیرمرد روس، نباید پاییز بیروت، از سرما یخ ڪند، به خود بلرزد و شال و ڪلاه بپوشد.
او روے پیراهنش، پولیورے طوسے پوشیده بود و همین ڪافــے بـود تا خنڪاے نسیــم را روے سر و گونه هایش، جدے نگیرد.
پاے چپش را روے پاے راستش انداخت و به جلد ڪتاب نگاه ڪرد:
"علــے بـــن ابــے طالـــب، نوشتــه عبدالفتــاح عبــد المقصــود، نویسنــده ے اهــل #تسنــن مصــر."
با خودش فڪر ڪرد چه قــدر جالـب است ڪه به جز #شیعیـــان، اهل #سنــــت و مسیحیــــــان هم درباره ے #علـــــــــے ڪتاب مےنویسند.
این جلــد از ڪتاب عبــد الفتــاح عبــد المقصــود مصــرے درباره ے جنگــے بود ڪه نویسنــده، نام آن را جنــگ نهــروان گذاشتــه بـود، به گفتــه ے جــرج جــرداق، جنگ هاے علـــے همگــے جنگ هاے داخلــے بودند و علــے در زمانــِ به قدرت رسید ڪه قدرت طلبانــِ چون معاویــه براے رسیدن به حڪومت و قدرت، #نفاق و بدعــت در دیــن را در پیــش گرفته بودنــد و این روش ها، علــے را ناچــار به جنگ به آنـان مےساخت.
ڪشیـش عینڪش را به چشـم زد.
صفحات اوليــه، مقدمـه اے بود درباره ے شڪل گیرے واقعهے نهــروان.
به یــاد آورد ڪه علــے وقتــے به ناچار تن به حڪمیت داد و از صفیــن به ڪوفه بازگشت، #دودستگــے و انشقــاق بيــن یارانش فزونــے یافت.
چند صفحه اے از ڪتـاب را سرسرے مطالعه ڪرد تا رسیــد به مطلبــے ڪه نویسنده در آن، از تشڪیل جلســه اے با حضــور علــے خبــر مے داد.
شروع ڪرد به مطالعه ے آن:
علــے جلسه اے متشڪل از افـراد خود تشڪیل مےدهد. لحظــه ے حساســے است.
مسجـد ڪوفه مملــو از مردمــے است ڪه آمده اند تا سرنوشــت خود را پس از یڪ جنگ ناتمام، دنبال ڪنند.
همه نگراننــد.
حال، حڪمیت به پایـــان شده و حڪمین دستور به عزل علــے داده اند.
مردم منتظرند تا نظر علــے را بشنوند.
ایــن ڪه علـی درباره ے حڪمیت چه تصمیمــے گرفته است؟
آیا ترڪ مےڪند و تسلیــم #فریــــب معاویـــه و عـمــروعــاص مےگردد؟
یا با معاویـــه را از سر مے گیرد؟
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_هجدهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
برای مدتی بصره آرام می شود.
نه جنگ حاکم است و نه صلح، بن صبیعه، نماینده ی امام وارد بصره می شود.
به جای حضور قبيله اش، به نزد زیاد می رود تا هم حکم نمایندگی خود را به او عرضه کند و هم به مردم بصره بفهماند که از نظر حاکمیت هنوز زیاد حاکم است.
سپس به نزد قبیله ی خود می رود، بزرگان قبیله را جمع می کند و می گوید:
به چه علت به کشتار یکدیگر مجهز شده اید و فریب افراد #فریب کاری چون ابن الحضرمی را می خورید؟
شرم آور نیست که شما از بین خاندان پیامبر و ابوسفیان، به سوی معاویه تمایل یافته اید در حالی که پیش از این با علی بیعت کرده اید؟!
پس بیعت خود را نشکنید و به طغیان گری چون معاویه دل نبندید که اگر بر شما غالب شود هرگز از شرش در امان نخواهید بود و از دین و ایمانتان چیزی باقی نخواهد ماند.
خبر حضور نماینده ی امام و تأثیر سخنان او، به گوش مخالفان می رسد و آن ها از ترس تأثیر ماندگاری این سخنان و حضور مستمر او در بصره، تصمیم می گیرند که اجازه ندهند «اعین» به اهدافش نزدیک شود و دسیسه و فتنه ای که تدارک دیده اند، شکست بخورد.
لذا هجمه ای #تبلیغاتی علیه او آغاز می کنند و وقتی می بینند عده ای از ترس و عده ای می روند و او را به #قتل می رسانند.
با #وعده های داده شده اطراف او را خالی می کنند، شبانه به سراغش می روند و او را به قتل می رسانند.
بصره دوباره به بحرانی که بوی #جنگ می دهد، نزدیک می شود.
با کمک قبیله ی ازد و سایر هواداران امام، سپاهی فراهم می آورد آماده ی نبرد می شود.
جارية بن قدامه، دیگر نماینده ی امام وارد به می شود.
پیام مکتوبی از امام با خود دارد.
♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر شیعه ای باید بخواند‼️