eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20201007-WA0012.
7.9M
💔 هواے این روزاے من هواے ڪربلاست . . . خـودت بهم بگو ڪہ اربعیـن ڪجا برم چہ خاڪی رو سرم ڪنم اگه حرم نرم حسیـــن حسیـــن حسیـــن ...😭😭😭 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 امسال در خانه هایمان به یاد رفقای شهیدمان نشسته ایم و زیارت میخوانیم به امید اینکه شهدا به یاد ما دور ارباب بگردند و سلام این دلهای شڪستھ را به ارباب برسانند ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 فَکَیفَ اَصبِرُ علی فِراقِک؟ آمد. این‌بار به جای پاهایِمان قلبِمان تاول زد.💔 می‌دانید ارباب...! هر چه می‌گذرد و به اربعین نزدیک‌تر می‌شویم سخت‌تر می‌شود. هیچ چیز برای عاشق، سخت‌تر از خانه‌نشینی نیست. زِ عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است... امروز اربعین است و من... مرد میدان عشق بودن، تسلیم محض بودن، دشوار است. اینکه هربار مولایت گفت بیا، بروی؛ همه‌ی ماجرا نیست. مرد می‌خواهد که بر دستور «نیامدن» صبر کند... در عاشورا همه مشتاق فرمان آقا برای رفتن و نبرد بودند. عباس از همه مشتاق‌تر. فرمان مولایش نبرد نبود❕ اما عباس مثل همیشه سراپا «چَشم» محض بود داغ نبرد برای ارباب بر دلش ماند... داغ آب رساندن بر دلش ماند... شاید برای همین باب‌الحوائج شد. ! دل‌های‌مان از داغ جاماندن می‌سوزد. فردای قیامت که صدا زدند جاماندگان اربعین۹۹! دستمان را بگیر... ۹۹ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ندارم آروم که اربعین شد خبر داری که عاشقت، خونه نشین شد به دل میگفتم میریم زیارت یه دلخوشی داشتیم، آخرش این شد نگو که مهمون نمیخوای مهربون آقا نگو که بد زائرایی برات بودیم آقا خودت بگو بغضمونو کجا بباریم؟؟؟ خودت بگو چجور دووم بیاریم؟؟؟؟ عراقیا یادش بخیر صوت شما اهلا و سهلا راه نجف تا کربلا تو موکبا اهلا و سهلا یروز میایم باز با همون شور و نوا اهلا و سهلا از راه دور سلام آقا سلام دلشکسته ها خدا بخیر بگذرونه این اربعین دور از شما.... ۹۹ ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 جامونده ... حالا که با خوندن زیارت اربعین کربلایی شدین پیشنهاد میکنم این کلیپ رو ببینید (پيشنهاد مى كنم توو خلوت تون ببينيد) ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 لا تَحْزَن،إنَّ اللهَ مَعَنا اندوه به خود راه مده،خدا با ماست... 💛🌿• « توبه | ۴۰ » ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ‏روحانی دیروز خطاب به قالیباف گفت: کسی نمی‌تواند برود وسط سیل و بگوید که من نمی ترسم! دقیقا مثل خودش که وسط بحران سیل رفت قشم و گفت من نمی ترسم!😏 *صاحبدلان* ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 اتفاقات عجیب در 😳😳😳 درگیری بین نیروهای امنیتی عراق و فرقه های انحرافی الصرخی و یمانی در کربلا پیروان این فرقه های انحرافی ، پرچم عراق را با خود حمل کرده و علیه مرجعیت شعار میدادند و قصد داشتند با بیان شعار های اعتراضی اجتماعی ، خود را مشروع نشان دهند. این گروه ضالّه تحت عنوان موکب "امام الربانی" با حدود ۷۰۰ مرد و ۲۵۰ زن وارد حرم شده و با نیروهای امنیتی درگیر شدند..! ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 به یاد چایی شیرین کربلائی‌ها لبم حلاوت احلی من العسل دارد ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ....بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــو
💔 ✨ نویســـنده: ڪشیش گفت: "سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند." هر دو مــرد روے سینــه هایشــان ڪشیدند. مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت: "یــا مقدس! ؟! آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟ ببیند چه دوره و زمانه اے شده است." ڪشیش گفت: " ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم." بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت: "ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر... همین طور نایستید... سرقت از هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست... شروع ڪنید بچه ها." این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش. خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند. نشست روے صندلــے. دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد. به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند. عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد. همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد. سرش را بلنــد ڪرد، از به خــود لرزید. در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود. یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت: "پــدر! ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ!" بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد. ڪشیش ناے برخاستن نداشت. رنگش پریده بود. نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند. گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد. مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید. فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است. با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت: "بروید ڪنار ببینم! راه را چرا بستــه اید؟" از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد. رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد. پرسید: "چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟" ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت. لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد. مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت: "بروید سر ڪارتان! ما خودمان مواظب پدر هستیم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شصت_و_سوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ڪشیش گفت: "سارقیـــن به این جا دستبرد
💔 ✨ نویســـنده: مرد ریش جوگندمــے برگشت و به جوانــے ڪه با او حرف زده بود، نگاه ڪرد. جوان لبخندے بر لب داشت ڪه با چهره ے عصبــے و ترسناڪش، تناسبــے نداشت. مرد ریش جوگندمــے ڪه عادت نداشت روے دستورے ڪه به او مےدهند نه بیاورد، از اتاق بیرون رفت. ڪشیش توانست نفســے بڪشد و ڪمــے از آن شوڪ سنگین اولیه بیرون بیاید. آرام لب هایش را جنباند و گفت: "شما ڪے هستید؟ با من چه ڪار دارید؟" یڪے از جوان ها جلوتر رفت و دیگرے در را بست. مــن مے خواهم به گناهانم اعتراف ڪنم و شاید هم شما؛ فرقے نمےڪند، هر دوے ما گناهڪار هستیم. ڪشیش گفت: "مےبینید ڪه اوضاع اینجا آشفتــه و به هم ریخته است. برویــد و عصــر برگردید." مرد یقه ے قباے ڪشیش را به دســت گرفت و او را به طرف خود ڪشید. سرش را به صورت ڪشیش نزدیڪ ڪرد؛ طورے ڪه بوے مشروبــے ڪه خورده بود، به بینــے ڪشیش خورد: "- بگو آن ڪتاب قدیمــے ڪجاست؟" ڪشیش مچ دست مرد را گرفت، آن را از يقه ے خود دور ڪرد و گفت: "نمے دانم شما دارید از چه حرف مےزنید." مرد گفت: "خیلــے هم خوب مےفهمــے ما چه مےگوییم. آن ڪتاب قدیمــے را رد ڪن بیاید! اے نیست ڪه از گلوے تو پایین رود." ڪشیش روے سینه اش صلیــب ڪشید، سعے ڪرد آرامشش را به دست آورد و با اعتماد به نفس صحبت ڪند: "- از چه ڪتابــے صحبت مےڪنے فرزندم؟ من اصلا شما را نمے شناسم و نمي دانم درباره ے چه ڪتــابے حرف مےزنید. لطفا واضح تر صحبت ڪنید، شاید بتوانم ڪمڪتان ڪنم." مرد جوان گفت: "ببینید آقا، ما حــال و حوصلـه ے بازے موش و گربه را نداریم، صبرمان هم ڪم است. آمده ایم ڪتاب قدیمـے را برداریم و ببریم." ڪشیش گفت: "من البته در ڪتابخانه ام ڪتاب هاے زیادے دارم. منظور شما ڪدام ڪتاب قدیمــے است؟" مرد جوان با تحڪم بیشترے گفت: "دارے وقت ما را تلف مےڪنے پیر خرفت! منظورم را خوب ميفهمے و مےدانــے از ڪدام ڪتاب حرف مےزنم؛ همان ڪتابـے ڪه آن روز آن مرد تاجیڪ آورد و داد دستت." - "ببینید پسرم! من جاے پدر شما هستم، پس درست صحبت ڪنید و عصبـے نشوید." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی پـــس ازشروع زندگـے مشترکـماݧ💞یـک میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــ
💔 همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (علیه السلام) می‌روم و بر سر و سینه می‌زنم یا حسین حسین‌ها می‌گویم اما شاید در ورطه عمل نتوانم آن طور که باید زینبی رفتار کنم. اینکه انسان یکی از عزیزترین‌هایش را راهی میدان جهاد کند، حکایت دیگری است. عمل به اعتقادات مهم است. هر مرتبه که محمدم می‌رفت من با چشمانی گریان و بی‌تاب بدرقه‌اش می‌کردم. حتی دیگر همسران شهدای مدافع حرم نصیحتم می‌کردند که کاری نکن تا همسرت آرامش نداشته باشد و در میدان رزم همه حواسش به بیقراری‌ها و دلتنگی‌های تو باشد اما خوب به یاد دارم بار آخر در لحظه جدایی زمانی که محمد می‌خواست برود آرام بودم و این بار محمد بود که آرام و قرار نداشت. محمد سوار بر خودرو راهی شد اما یک باره دنده عقب گرفت و برگشت، دوستانش که همراهش در خودرو نشسته بودند، علت کارش را پرسیده بودند، گفته بود برگشتم تا یک بار دیگر همسرم را ببینم. دوستانش می‌گفتند که محمد همان زمان هم می‌دانست که این دیدار، دیدار آخرش است. می‌دانست شهادت در چند قدمی او قرار دارد. نقل از همسر ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💫 _با آن‌همه‌بُحران، چگونه‌زنده‌مانده‌اید🌪؟ +به‌انتظار‌حضرتِ‌یاس‌عزیز؏؛ سبزمیمانیم‌و‌میروییم♥️🌱 . . ! - باز آ :) ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 باشد محل نده... نبرم اربعین حرم.... اما بدان که قلبم از این ماجرا گرفت.... فکر کنم غروب اربعین دیدنِ این کلیپ مناسب باشه😭 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 کل دنیا حرم توست ولی این ایام‌ واحد گمشدگانِ حرمت است...😭😭 بیایید برویم پیاده روی مجازی‌‌‌‌.. http://haram360.ir/ التماس دعای 🥀 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 آن که فهمید، آن که نفهمید! آنکه فهمید: دستفروش بود.توی پیاده رو،کاسه بشقاب میفروخت.مدتی درتهران معلم دبیرستانها شد.چون زیربار ظلم نمیرفت واهل مبارزه بود،ساواک دستگیرش کرد و انداختش زندان.خیلی شکنجه شد ولی دست از رهبر خود امام خمینی نکشید. انقلاب که پیروزشد به معلمی ادامه داد. مدتی شد وزیر آموزش وپرورش. مدتی هم شدنخست وزیر و بعد ازآن با رای بالای مردم، دومین رئیس جمهور اسلامی ایران شد. 8شهریور1360در توطئه وخیانت مشترک دوست نمایان ومنافقین،در انفجار ساختمان نخست وزیری سوخت و به شهادت رسید. اطرافیان بهش میگفتند: -مثلا شما نخست وزیر هستید،خوب نیست اینطور ساده رفت وآمد میکنید وخانه تان همان خانۀ محقر قبل از انقلاب است. میخندید ومیگفت: -اگر اینها عوض شود عجیب است؛وگرنه من همان کاسه بشقاب فروش کنارخیابان هستم. این سند،فقط برگی از اخلاص و صداقت و انقلابیگری "محمدعلی رجایی"است.👇 "محرمانه پلیس تهران-اموراجتماعی برابراطلاع روز۵۹/۶/۵آقای رجائی نخست وزیر گویا با یک موتورسیکلت به منزل یکی از بستگانش واقع در خیابان البرز جنب مسجد همت آبادی پلاک28رفته وبلافاصله مامورین کلانتری12اطلاع سپس ایشان را به مجلس اسکورت می کنند." البته قابل توجه است که موتورجناب آقای نخست وزیر،نه هارلی دیویدسون و سوزوکی1000،که یک دستگاه موتورگازی سادۀ شخصی بود که این روزها نسلش منقرض شده است. فکرش رابکنید: درخیابان یکنفر سواربر موتورگازی که حداکثر سرعتش 30کیلومتر هم نیست، در حال پازدن و گاز دادن است و جلو وعقب او چندماشین پلیس او را اسکورت میکنند!🙄 🏴 @aah3noghte @Hdavodabadi
شهید شو 🌷
💔 آن که فهمید، آن که نفهمید! آنکه فهمید: دستفروش بود.توی پیاده رو،کاسه بشقاب میفروخت.مدتی درتهرا
💔 آن که نفهمید: قبل از انقلاب جزو گروههای مبارزغیراسلامی بود.زندان که افتاد،با محمدعلی رجایی همبند شد.کم کم به گروههای اسلامی گرایش پیدا کرد. انقلاب که پیروز شد،سراغ بعضیها که بااو درزندان بودند وحالا مسئولیتهای مهمی داشتند،رفت. سرانجام شد وزیرصنایع سنگین.بخاطر بعضی مفاسدصنعت ومسائل،نمایندگان مجلس شورای اسلامی که اکثرا ازانقلابیون قدیمی بودند،خواستند استیضاحش کنند. چندتایی علیه اوسخن راندند.نوبت خودش شدکه ازخویش دفاع کند،رفت پشت تریبون مجلس فراهم آمده ازخون شهدا وخیلی محکم و قاطع گفت: -هرکدام از شما آقایان نمایندگان مجلس که ازمن دودستگاه ماشین نیسان پاترول نگرفته اید،به من رای منفی بدهید! ازپله ها که پایین آمد،سربلند وپیروز ازمجلس به وزارتخانه اش بازگشت. نمایندگان هم با نیسان پاترول اهدایی جناب آقای وزیر، به خانه های بیت المالیشان رفتند! نیسان پاترول،لوکسترین وگرانترین ماشین شاسی بلند دهه60بود. حمید داودآبادی 15مهر1399 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @Hdavodabadi
💔 برای ما « ڪـربلا » بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کردہ‌ایم |شهیدسیدمرتضی‌آوینی| ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 امسال دوستانت با خاطرات به سر بُردند.... زنده مانده ایم به امید استجابت دعایت به امید زیارت دوباره..... 💔 ... 🏴 @aah3noghte🏴 جهت کپی هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔 💞 راز عاشقی حسین فرازی از دعای عرفه 💖 ... 🏴 @aah3noghte🏴