eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 روز اول عروسی بهم گفت: این راهی که دارم میرم آخرش به ختم میشه یعنی امکان داره برم و سالم برگردم اما من . آن قدر دوستش داشتم که با این حرفش، مخالفتی نکنم ۲۶ فروردین ساعت ۲نیمه شب به شهادت رسید همان وقتی که خواب دیدم با مختار سوار اتوبوسی هستیم، به او گفتم مگر شما جبهه نبودید؟ گفت: چرا... آمدم با تو کنم فرمانده گردان میثم تمار ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وقتی در جمعی بدحجاب قرار میگرفتیم باصدای بلند از تعریف میکرد و شروع به تحسین و تشویق حجابم میکرد و میگفت: "همه زندگیم فدای همسر محجبه ی خودم."💞 💖میگفت: "چادر سیاه روی سرت مثل اینه که مهتاب میشی وسط یک شب سیاه"💖 : همسر شهید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شهدا واسطه ازدواج ما شدند.... آقا مهدی عضو گروه طرح بشارت بود. در این طرح کارش این بود که به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و وصیتنامه و خاطره شهدا را جمع‌آوری می‌کرد تا بتواند به صورت کتاب دربیاورد (ولی خاطرات خودش هم جزو متن آن کتاب شد!) چون ما خانواده شهید هستیم و پدرم سردار محمد‌باقر مداح از شهدای دفاع مقدس است، یک روز آقای مهدی آمده بود منزل‌مان تا مطالب شهید را جمع‌آوری کند. وقتی مامانم می‌گوید شهید محمد باقر مداح دو دختر دارد، همان لحظه آقا مهدی به خودش می‌گوید: «خدایا یعنی می‌شود این خانواده شهید من را به عنوان دامادی قبول کنند» به این صورت شد که قضیه خواستگاری پیش آمد. در واقع شهدا واسطه ازدواج ما شدند. همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 زُل زدم توی چشماش و گفتم: آقا معلم☝️ برا همسرتون درسی ، پیشنهادی ، بحثی نداری؟😌 گفت : حالا دیگه خونه هم شده مدرسه!😓 گفتم : استاد استاده... چه توی خانه و چه توی مدرسه!🙃 گفت: هر وقت خواستی توی زندگیت نذر کنی ، نذر کن ده شب نماز شب بخونی!🤓☝️ یکی دیگه هم اینکه سحرخیز باش...☺️✌️ همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بله برون و عقدمان یکی شد; روز ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برایم یک گردنبند طلا آوردند و یک حلقه نامزدی. با یک لباس سفید نشستم سر سفره عقد. صیغه عقد که خوانده شد, دیدم دنبال چیزی می گردد. ـ اینجا مهر دارید؟  ـ مهر می خوای چیکار؟ مگه نماز نخوندی؟ ـ حالا تو یه مهر بده. ـ تا نگی برای چی می خوای, نمی دم. ـ می خوام نماز شکر بخونم, که بهم همسر عطا کرده, اونم روز تولد رسول الله. 📚 حجت الاسلام نماینده حضرت امام رحمةالله علیه در قرارگاه خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله ... 💞 @aah3noghte💞
💔 موقعِ‌ خریدِ جـهیزیھ‌ خانم‌ فروشـنده‌ بہ عڪسِ‌ صفحہ ے گوشےام‌ اشاره‌ ڪرد و پرسـید: این‌ عڪسِ‌ ڪدوم‌ شَهـیده؟" خندیدم‌ و گفٺم: "این‌ هـنوز شهید نشده‌ شوهـرمھ!" 📚 قصه دلبری به‌روایٺ‌ همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قبل از ازدواج... هر خواستگاری کہ میومد بہ دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...😌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ بہ ظاهر و حرف...👌😊 میدونستم مؤمن واقعی واسہ زن و زندگیش ارزش قائلہ...😇 شنیده بودم چلہ زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...🌼 این چلہ رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیہ کرده بودن...🙂 کار سختی بود اما ‌بہ نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...✋ ارزششو داشت واسہ رسیدن بہ بهترینا سختی بکشم...☺️ 40 روز بہ نیت همسر معتقد و با ایمان...😍😁 . چلہ‌ی‌عشق‌گرفتم‌کہ‌بہ‌لطف‌وکرمش... دلبری‌پاک‌و‌خدایی‌بشود‌قسمت‌من... . ۳ـ ۴روز بعد اتمام چلہ…! خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشستہ بود...😳 دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...😭 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار؛ یہ تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😃🦋 بہ فاصلہ چند روز بعد اون خواب امین اومد خواستگاریم...😎😁 . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…🤗 واست یہ هدیه مخصوص آوردم..."😍 یہ تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا🙃این یہ تسبیح مخصوصہ👌 بہ همہ جا تبرک شده و...📿 با حس خاصی واست آوردمش...😌💕 این تسبیحو بہ هیچ‌کس نده..."❌ تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونہ این مخصوص بودنش چہ حکمتی داره..." بعد شهادتش🕊💔 خوابم برام مرور شد؛ تسبیحم سبز بود کہ یہ شهید بهم داده بود...😭💚🍃 . . . همسر 🥀🔗 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💫سر سفره عقد قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد تا هر صفحه ای که اومد باهم بخونیم. 🌹 قرآن رو باز کرد و آیه اول صفحه رو که دید لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق ميزد.🤩 آیه ۲۳ سوره احزاب دلش رو آروم کرده بود. ﴾﷽﴿ {مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا} 📋 ترجمه آیه ۲۳ احزاب برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند☝️، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شش ماه از شهادت همسرم میگذشت ولی وسایل برجامانده ی او به دستمان نرسیده بود. قبل از فرارسیدن روز تولدم سر مزار همسرم رفتم و از او وسایلی که شش ماه بود دست همرزمشان بود را به عنوان هدیه تولدم طلب کردم. بعد از 6 ماه که از شهادت گذشته بود در شهریور ماه و درست در روز تولدم،وسایل علیرضای نازنین را برای من هدیه اوردند. وسایلی که برای من دنیایی از خاطرات شیرین بود.ساعت مچی خرید عقدمان که آغشته به خون شده بود.همچنین انگشتر آغشته به خونی که متبرک شده بود به ضریح ائمه معصومین.یک دفترچه یادداشت و کتاب مفاتیح الجنان.اینقدر به ساعت و حلقه ازدواجمان علاقه داشت که حتی تا آخرین لحظه هم همراهش بود.ولی متاسفانه حلقه ازدواجمان به دستم نرسید. طبق فرمایش همرزمشان،عقربه های ساعت بخاطر موج انفجار روی زمان شهادت ایستاده بود.ساعت8:45 صبح جمعه زمان عروج همسرم را نشان میداد.طی آن 6 ماه عقربه ها حرکت نکرده بودند.بعد از اینکه ساعت به دستم رسید عقربه ها شروع به حرکت کردند. همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 _کجا میری؟!! + بگم.... جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم. +عراق! _میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه؟! + رشته ای بر گردنم افکنده دوست! _زدم زیر گریه... +کاش الان اونجا بودم عزیز. _که چی بشه! +آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی! _لذت میبری زجر بکشم؟! +بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟ خدا حافظ سمیه، مواظب خودت و فاطمه باش! گوشی را قطع کردی. چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود. سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند. کجا میرفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی؟🌙 به روایت همسر 📚کتاب اسم تو مصطفاست‌ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همسرم شهید کمیل خیلی با محبت بود💟 مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد..🙃 یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم "من به گرما خیلی حساسم" خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده😓 و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.. دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی..😴 شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره محلفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم.. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی؟ خسته شدی!😕 گفت خواب بودی ‌و برق رفت و چون تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد..💖 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم.. یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: دلم میخواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدن و من هم کشته شدم اونوقت برام بخونی فاطمه جان شهادتت مبارڪ..! بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم دیدم از حمید صدایی در نمیاد.. نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه.. جا خوردم.. گفتم: تو خیلی بی انصافی..! هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم.. حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی..؟! سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان..! به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلا از جبهه برنمی‌گردم..♥️ همسر‌ 💞 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 💖 سوار ماشین بودیم، سر چراغ قرمز پیرمرد گل فروشی ایستاده بود.💐 منوچهر داشت از برنامه هاش میگفت. ولی من حواسم به پیرمرد بود ( من رو یاد پدربزرگم می انداخت...) منوچهر وقتی دیده بود حواسم به حرفهاش نیست، نگاهم رو دنبال کرده بود و فکر کرده بود دارم به گل ها نگاه می کنم. توی افکار خودم بودم که احساس کردم خیس شدم، نگاه کردم دیدم منوچهر داره گل ها رو میریزه رو پاهای من! همه گل ها رو خریده بود.💐😃 بغل ماشین ما ، یه خانوم و آقا تو ماشین بودن. خانوم خیلی بد حجاب بود به شوهرش گفت: نگاه کن ! یاد بگیر. انوقت میگن حزب الهی ها از این کارا بلد نیستن. 🤨 ✫چند بار چراغ قرمز و سبز شد ولی همه ما رو نگاه می کردن و کف میزدن 😌😇 همسر 📚نیمه پنهان ماه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💖 مراسم ازدواجمان ساده بود. يك انگشتر عقيق براي ابراهيم خريديم. به قيمت 150 تومان پدرم از خريد راضی نبود مي‌گفت:«تو آبروي ما را بردي» ابراهيم گفت:«اين از سر من هم زياد است شما فقط دعا كنيد من بتوانم توي زندگي مشتركم حق همين انگشتر را هم درست ادا كنم بقيه‌اش ديگر كرم شماست و مصلحت خدا خودش كريم است». به همين انگشتر هم خيلي مقيد بود. وقتي در عمليات بيت‌المقدس شكست، گشت و يكي با همان مدل خريد. با خنده گفتم:«حالا چه اصراري است كه اين همه قيد و بند داشته باشي؟» گفت:«اين حلقه سايه ي يك مرد يا يك زن است توي زندگي مشترك». من دوست دارم سايه‌ي تو هميشه دنبال من باشد. اين حلقه هميشه در اوج تنهايي‌ها همين را به ياد من مي‌آورد و من گاهي محتاج مي‌شوم كه ياد بياورم. مي‌فهمي محتاج شدن يعني چه؟ همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💖 بسیار زیادخواب رضا رو میبینم، طوری‌که از رضا خواستم دیگر به خواب من نیاید، چراکه دلتنگ‌تر می‌شوم. آخرین خواب، چند روز پیش بود. خواب دیدم به همراه یکی از دوستانم بر سر مزار رضا می‌رویم و من می‌بینم قبر رضا به بزرگی خانه کعبه شده است و بلاتشبیه همانند کعبه، چادر سیاهی روی آن کشیده شده است. منقلب شدم. شروع کرم به فریاد کشیدن و دور قبر رضا گشتن. یادم آمده بود، خودم در تماس تلفنی به وی گفتم «رضا هرزمانی‌که برگردی، هفت دور دورت می‌گردم و طوافت می‌کنم.» ناراحت شد. گفت: «کفر نگو» زمانی‌که بازگشت، به شهادت رسیده بود. برحسب تصادف روز تشییع، پیکر رضا را در سطحی بالاتر از زمین قرار داده بودند. همانطور که داشتم تابوت را نگاه می‌کردم، شروع کردم به چرخیدن دور پیکر رضا. با وی نجوا می‌کردم و می‌گفتم: «رضا گفته بودم وقتی بیایی دورت می‌گردم، دیدی؟! الان دارم دورت می‌گردم» راوی:همسرشهید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آقاسجاد روز عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته بود و خواسته بود تا خانم یکی از دوستانش در جمع خانم‌ها بخواند. نوشته بود که «اگر من رفتم فکر نکنید از سر دوست نداشتن بوده، اتفاقاً از سر زیادی دوست داشتن است.» من فکر می‌کنم این جمله تفسیر زیادی می‌خواهد.... بعد خطاب به من گفته بود که اگر کسی گفت شوهر شما، شما را دوست نداشت که گذاشت و رفت، همه اینها حرف‌های دنیایی‌ست و من شما را از خودم جدا نمی‌دانم. به پسرش هم نوشته بود با اینکه خیلی دوست داشتم تو را ببینم، ولی نشد. من صدای بچه‌های شیعیان سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم. رجانیوز همسر شهید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نوشت: سال پیش ماه محرم، حلب بودم؛ کارم نگه داری از بچه های مدافعان حرم بود امسال ترفیع گرفتم کارم شده نگه داری از بچه شهید مدافع حرم همسر ... 💞 @aah3noghte💞 پ.ن: محمدحسن نوزاد تازه رسیده شهید، چند ماه بعد از شهادت پدر، به دنیا آمد
💔 پـــس ازشروع زندگـے مشترکـماݧ💞یـک میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت کردیم این اولین مهـمانے بودکہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد😊 اولیـݧ قاشق غـذاراکہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!😖 ازایݧ کہ اولین غذاے میهمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت کشیدم😞سفره راکہ پهن کردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینکہ غذاروبخورید،بایدبگویم این غذادست پخت داماداست☺️ البتہ بایدببخشیدکہ کمے شورشده اسـت😐آݧ وقت کمے نان پنرسرسفره آوردوباخنده ادامہ داد:البتہ اگہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نان وپنیرهم پیـدامے شـود😉💚 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 همیشه از حرف تا عمل خیلی فاصله است. من روضه اباعبدالحسین (علیه السلام) می‌روم و بر سر و سینه می‌زنم یا حسین حسین‌ها می‌گویم اما شاید در ورطه عمل نتوانم آن طور که باید زینبی رفتار کنم. اینکه انسان یکی از عزیزترین‌هایش را راهی میدان جهاد کند، حکایت دیگری است. عمل به اعتقادات مهم است. هر مرتبه که محمدم می‌رفت من با چشمانی گریان و بی‌تاب بدرقه‌اش می‌کردم. حتی دیگر همسران شهدای مدافع حرم نصیحتم می‌کردند که کاری نکن تا همسرت آرامش نداشته باشد و در میدان رزم همه حواسش به بیقراری‌ها و دلتنگی‌های تو باشد اما خوب به یاد دارم بار آخر در لحظه جدایی زمانی که محمد می‌خواست برود آرام بودم و این بار محمد بود که آرام و قرار نداشت. محمد سوار بر خودرو راهی شد اما یک باره دنده عقب گرفت و برگشت، دوستانش که همراهش در خودرو نشسته بودند، علت کارش را پرسیده بودند، گفته بود برگشتم تا یک بار دیگر همسرم را ببینم. دوستانش می‌گفتند که محمد همان زمان هم می‌دانست که این دیدار، دیدار آخرش است. می‌دانست شهادت در چند قدمی او قرار دارد. نقل از همسر ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 معراج شهدای تهران آبان 1374 عکاس: حمید داودآبادی آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: - اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند.... جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: - چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم. گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: - می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم. متولد: 1 آبان 1342 شهادت: بهمن 1361 عملیات والفجر مقدماتی در فکه بازگشت پیکر: 12 سال بعد، بهمن 1373 شب شهادت حضرت علی (ع) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 47 شماره‌ی 19 متولد 4 آبان 1337 شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 44 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @hdavodabadi
💔 💕 لِباسهایِ‌ خونی‌اش‌ را گذاشته‌ بودند داخِلِ یِک‌ کیسه‌یِ‌ پلاستیڪی... روزِ سوم‌ کِه‌ خانه‌ خَلوت‌تَر شـد رَفتم‌ ڪیسه‌ را آوردم... خون‌ هَم‌ اگر بِماند بویِ‌ مُردار میگیـرد! با احتیاط‌، گِره‌اش‌ را باز ڪردم‌ و لِباسها را آوردم‌ بیـرون... بویِ‌ پیچید تویِ‌ خانه.. ! عـطری‌ کِه‌ میزد ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 💕 موقع ازدواج و خواستگاری ڪوتاه صحبت ڪردیم ! ایشون فقط گفت: من همسنگر میخوام.💪 گفتم یعنی چی؟ گفت:موقع جنگ دشمن روبرو بود. اما الآن دشمن همہ طرفہ. همسر ... 💕 @aah3noghte💕
💔 حس التماس داشتم.... گفتم «امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام. تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است...» گفت «آره می‌دانم» گفتم «پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟» صدایش آرام‌تر شده بود، انگار که بخواهد مرا آرام کند. گفت «زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س)‌ است. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود. ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا، مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد. سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به اینجا می‌آیند. زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟» همسر تاریخ شهادت٧/٣۰ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود؛ بین قطعہ ها قدم می زدیم و سنّ شهدا رو نگاه می ڪردیم ... یڪ بار بهش گفتم: محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من رو قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید رو ڪه نمی آورند! بعد هم خندیدم ... با جدیت گفت: قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...! ولادت : ۶۰/۷/۳۰ شهادت : ۹۲/۸/۲۸ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💕 روح الله برای من هدیہ امام رضا بود . همسری ڪه امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است . من عروس چنین مردی بودم . با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد ، اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم . یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام ... و شدم عروس امام رضا (ع) .❤️ ... 💕 @aah3noghte💕