eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت86 چه سوال
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



‼️ ششم: سامرا، غزه، حلب، تهران؛ چه فرقی می‌کند؟

با آرامش و خیال راحت نشسته بودند زیر تلویزیونی  که بالای کافه نصب شده بود.

تازه مامور ت.م‌شان را دور زده بودند و سرخوشانه می‌خندیدند؛ نمی‌دانستند چند میز آن‌طرف‌ترشان، من نشسته‌ام و به خودم قول داده‌ام تا هر جهنم‌دره‌ای دنبالشان بروم.😏

بجز حاج رسول، هیچ‌کس نمی‌دانست من این‌جا در ترکیه و درحال تعقیب سمیر و ناعمه‌ام.

وقتی یکی از کارکنان کافه جلوی تلوزیون ایستاد و صدایش را بلند کرد، توجه همه به تلوزیون جلب شد. 

اخبار داشت گزارش فوری پخش می‌کرد؛ شبکه بی‌بی‌سی انگلیسی.

یک لحظه از دیدن تصویر و بعد هم خواندن زیرنویس، خون در رگ‌هایم یخ زد:
حمله تروریستی داعش به مجلس نمایندگان ایران و مرقد امام خمینی!

چون در ماموریت حساسی بودم، ظاهرم را حفظ کردم؛ اما از درون بدجور به هم ریختم. باورم نمی‌شد کار به این‌جا بکشد.

دست فیلمبردار می‌لرزید و تصویر دوربین را هم لرزان می‌کرد. دورتادور ساختمان مجلس پر بود از نیروهای نظامی و گارد ویژه.

تروریست‌ها از پشت پنجره‌های ساختمان مجلس تیراندازی می‌کردند. قلبم تیر می‌کشید.

این که نمی‌دانستم دقیقاً چه خبر است و عمق فاجعه تا کجاست زجرم می‌داد.

زیرچشمی و با غیظ نگاهی به سمیر و ناعمه‌ی لعنتی کردم.

یاد آن شش تیم تروریستی افتادم که در اصفهان گرفته بودیم.

تازه فقط شش تیم را ما گرفتیم، بقیه هم کم و بیش درگیر این پرونده‌ها بودند. فقط بعضی از اخبار دستگیری تیم‌های تروریستی به گوش مردم رسید.

تیم‌هایی که فقط یک موردش می‌توانست فجایعی هزاران بار وحشتناک‌تر از حادثه تروریستی مجلس و حرم امام را رقم بزند.

داعش واقعاً می‌خواست در ایران هم مثل سوریه حمام خون راه بیندازد؛ اما مگر ما مرده‌ایم؟

- همین‌جاست عباس، وایسا.

باز هم صدای حامد است که من را از فکر گذشته بیرون می‌کشد.


می‌پیچم داخل فرعی‌ای که حامد اشاره می‌کند. کنار همان فرعی و با فاصله از یک گاراژ متروکه، چند اتاقک را می‌بینم که زیر پارچه استتار پنهان شده‌اند.

ماشین را رها می‌کنم و دنبال حامد راه می‌افتم به سمت اتاقک‌ها.

آفتاب بی‌رحمانه بر فرق سرمان می‌تابد. از آسمان آتش می‌بارد و زمین زیر پایمان می‌لرزد.

این‌جا ما وسط  و  هستیم و دقیقاً در میدان درگیری‌شان.😐

تا چشم کار می‌کند بیابان است و چند ساختمان متروکه‌ای که احتمالا گاراژ یا پمپ بنزین بوده‌اند.

وارد یکی از اتاقک‌هایی می‌شویم که با بلوک‌های سیمانی ساخته‌اند؛ آن هم در گودیِ زمین. طوری که از بالا و با دوربین پهپاد مشخص نباشد.

حامد که وارد می‌شود، همه شش، هفت نفرِ داخل اتاقک به احترامش نیم‌خیز می‌شوند اما انقدر درگیر بررسی نقشه و مشورت هستند که سلامی می‌پرانند و دوباره خیره می‌شوند به نقشه.

بین کسانی که هستند، فقط سیاوش و سیدعلی و مجید را می‌شناسم. مرد میانسالی هم هست با موهای جوگندمی که حاج احمد صدایش می‌زنند. 

حدس می‌زنم حضور سیدعلی این‌جا برای محافظت از حاج احمد باشد؛ یعنی خودش قبلاً این را گفته بود.

برای حامد و من جا باز می‌کنند و می‌نشینیم. حاج احمد اشاره می‌کند به حدود سیصدمتر جلوتر:

- این‌جا توی این ساختمون‌ها یه تک‌تیرانداز انتحاری هست. نمی‌دونم چندروزه این‌جاست و عضو داعشه یا جبهه‌النصره. چندنفر از بچه‌هامون رو زده. خودمون هم نمی‌تونیم بزنیمش چون اولا نمی‌دونیم دقیقاً کجاست و دوماً محل استقرارمون لو میره.

سیاوش هم اعصابش حسابی مگسی شده:
این تک‌تیرانداز کوفتی نمی‌ذاره قدم بذاریم اون دور و بر. معلوم نیس دردش چیه؟ صبح تا حالا دهنمونو سـ...

سیدعلی و مجید و یکی  دونفر دیگر با هم می‌گویند: 
عهههه!


و مجید که به سیاوش نزدیک‌تر نشسته است، یک پس‌گردنی حواله‌اش می‌کند.

حامد لبخند می‌زند و سیاوش با حالتی عصبی، کف دستش را به پیشانی می‌کوبد:
باشه بابا باشه! ولی این یارو رو باید خودم برم حالیش کنم. بی‌نامو...

دوباره سیدعلی و مجید صدایشان درمی‌آید:
عهههه!


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730
Misaq-Haftegi930825[05].mp3
3.61M
💔 ما نذر کرده‌ایم که قربانی‌ات شویم دارند یک به یک به منا می‌برندمان...💚 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گُـناه هم مثل این ویروس‌ منحوس ڪرونا میمونه اونایی کھ جدۍ‌ ؛ نمی‌گیرن بعداً پشیمون میشن!... ‌‌
💔 شب جمعه ست محضر ارباب بی کفن ما هم با دل سوخته، غبطه میخوریم به حال شهدا راستی! امشب مادری دست به پهلو به حرم می آید🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🌟 تصور کنید دعوت شدید به یه ملاقات خصوصی با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها! فکر می‌کنید اولین سفارشی که ایشون براتون دارن، چیه؟! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ❪یکی از فواید نماز اول‌ِ وقت این است که به برکت امام زمان(عج) نـمازهایِ ما مقبول می‌شـود؛ چون امام زمان عـج اول وقـت نماز‌ می‌خواننـد و نماز ما با نـماز حضـرت بالا می‌رود..❫ 🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا آیا زمین را محل آرامش (شما) قرار ندادیم؟! سوره نباء؛ آیه ۶ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۳۴) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ
✨﷽✨ (۱۳۵) وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى‌ ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ‌ (افراد با تقوا) كسانى هستند كه هرگاه كار زشتى انجام دهند و يا به خويشتن ستم كنند، خدا را ياد كرده و براى گناهان خود استغفار مى‌كنند. و جز خدا كيست كه گناهان را ببخشد؟ و (متّقين) چون به زشتى گناه آگاهند بر انجام آنچه كرده‌اند، پافشارى ندارند. ✅ نکته ها بعضى مفسّران، مراد از «فاحشة» را زنا ومراد از «ظلم» را ساير گناهان دانسته‌اند و بعضى ديگر مراد از «فاحشة» را گناهان كبيره و «ظلم» را گناهان صغيره دانسته‌اند. در روايات مى‌خوانيم كه بى‌توجّهى به گناهان گذشته و ترك توبه از آنها، به منزله‌ى اصرار بر گناه است. «هو ان يذنب الذنب فلايستغفر اللّه ولايحدث نفسه بتوبة فذلك الاصرار» «1» امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى اين آيه نازل شد، ابليس همه‌ى ياران خود را جمع كرد و از آنان چاره‌جويى كرد. شياطين پيشنهاداتى دادند كه پذيرفته نشد، وسواس خنّاس گفت: من چاره‌ى آن را مى‌دانم! گفتند: چگونه؟ گفت: به آنها وعده مى‌دهم و به آرزوها گرفتارشان مى‌كنم تا دچار گناه شوند و وقتى گرفتار شدند، توبه و استغفار را از ياد آنها مى‌برم. 🔊 پیام ها - گاهى از افراد متّقى نيز گناه صادر مى‌شود. «لِلْمُتَّقِينَ ... الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً» - خطرناك‌تر از انجام گناه، غفلت از گناه و بى‌توجّهى به زشتى آن است. متّقين اگر هم گناه كنند، بلافاصله استغفار مى‌كنند. «إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا» - نشانه‌ى تقوا، توبه از گناه است. «إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا» - ياد خدا، رمز توبه است. «ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا» - تا ياد خدا در دل گناهكار زنده است، مى‌تواند در مدار متقين وارد شود. «إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... ذَكَرُوا اللَّهَ» - گناه، ظلم به خويشتن است. «ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» - تنها خداوند است كه گناهان را مى‌بخشد. «وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ» - متّقى كسى است كه اصرار بر گناه نداشته باشد. زيرا اصرار بر گناه، نشانه‌ى سبك شمردن آن و غفلت از ياد خداست. «وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى‌ ما فَعَلُوا» - اصرار آگاهانه بر گناه، سبب محروميّت از مغفرت الهى است. «وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مادر میگوید : زهره خیلی قرآن میخواند . از هر فرصتی برای دعا و نیایش استفاده میکرد . ذکر و یاد خدا همه وجودش شده بود . یک روز در آشپز خانه کمک میکرد و با همدیگر غذا می پختیم ، چند النگو در دست داشت بخار النگو ها را داغ میکرد دیدم که زهره عمداً دستهایش را روی بخار داغ میگیرد تا النگوها داغ شوند و بعد کمی آنها را به دستش می چسباند به من نگاه کرد و گفت : مادر نمیدانم آیا طاقت آتش سوزان جهنم را دارم یا نه ؟ تنی که تحمل این دما را ندارد چگونه آن آتش را تحمل کند . خانم غازی استاد اخلاق و از شاگردان بارز و نمونه بانو امین درباره شخصیت او میگوید : زهره بنیانیان از ده ، دوازده سالگی به کلاسهای ما می آمد . حرف های معمولی او را خسته میکرد ولی درباره اصول عقاید بخصوص توحید و معاد باعث شادیش بود . در نیمه شب ها که با با خدا راز و نیاز میکرد مشاهداتی عرفانی داشت که آن را برای ما بازگو میکرد و به سفارش ما همه آنها را در یک دفتر چه یادداشت می نمود . وقتی خصوصیات اخلاقی او را به خانم بانو مجتهده امین (اولین بانوی مجتهده ) گفتم سفارش کردند که حتماً با او به طور خصوصی کار شود چون روحی بزرگ داشت . او حقیقتاً یک روحیه ملکوتی داشت . ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت87 ‼️ ششم:
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



حامد لبخند می‌زند و سیاوش با حالتی عصبی، کف دستش را به پیشانی می‌کوبد:
باشه بابا باشه! ولی این یارو رو باید خودم برم حالیش کنم. بی‌نامو...

دوباره سیدعلی و مجید صدایشان درمی‌آید:
عهههه!

سیاوش حرصی نفسش را بیرون می‌دهد: شمام گیر دادین تو این هیر و ویر!

حاج احمد نگاه سنگین و مهربانی به سیاوش می‌اندازد: آقا سیاوش!

سیاوش دیگر حرفی نمی‌زند. حامد سرش را بالا می‌آورد و به من نگاه می‌کند.

منظورش را می‌فهمم. از جا بلند می‌شوم و می‌گویم: بسپاریدش به من.

همه نگاه‌ها برمی‌گردد سمتم. سیدعلی و مجید هم با کمی دقت من را می‌شناسند و لبخند نصفه‌نیمه‌ای می‌زنند.

خسته‌اند و خاک‌آلود. به حامد می‌گویم: نقشه ماهواره‌ای این‌جا رو داری؟

حامد یکی از نقشه‌ها را نشانم می‌دهد. با دقت به محلی که حاج احمد می‌گفت نگاه می‌کنم. شبیه یک مجموعه بین‌راهی است.

صدای حاج احمد را می‌شنوم که توضیح می‌دهد:
اون جلوتر یه گروهان از بچه‌های فاطمیون محاصره شدند. نیروهای داعش پیشروی کردن و این بنده‌های خدا قیچی شدند، نزدیک سه‌راهی اثریا. بیشتر بچه‌ها مجروحن، ولی جاده تا چهارصدمتری این‌جا توی تیررس موشک تاوه. نمی‌تونیم کسی رو بفرستیم کمک‌شون.

بقیه‌اش را نمی‌شنوم. اگر آن تک‌تیرانداز را بزنم، ممکن است بشود کاری کرد.

بند اسلحه کلاشینکف را روی دوشم می‌اندازم و از اتاقک بیرون می‌روم.

صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم: وایسا داداش!

برمی‌گردم. با دیدن نگاه حامد دلم می‌ریزد. حامد قمقمه‌اش را می‌دهد به من:
هوا خیلی گرمه، همراهت باشه. مواظب خودت باش.

ذهنم را جمع و جور می‌‌کنم تا دلم آرام شود؛ اما نمی‌شود.

زیر لب آیه حفظ می‌خوانم و به سمت حامد فوت می‌کنم. حامد می‌زند سر شانه‌ام: خدا به همراهت.


راه می‌افتم؛ پیاده و در دل بیابان به سمت همان ساختمان‌ها.

دولا و در پناه شکافِ شانه خاکی جاده قدم برمی‌دارم که در تیررس نباشم.

از زمین آتش بلند می‌شود انقدر که هوا گرم است. 

خودم را می‌رسانم به ساختمان‌ها و با کمک اتوبوس‌ها و کامیون‌هایی که کنار جاده رها شده‌اند، به ساختمان‌ها نزدیک‌تر می‌شوم.

پشت یکی از همان اتوبوس‌ها می‌نشینم. این‌جا یک تعمیرگاه ماشین‌های سنگین بوده است؛ اما پیداست مدت‌ها از حضور تعمیرکار و راننده‌ها در آن گذشته. 

ترکش‌های ریز و درشت بدنه اتوبوس را سوراخ سوراخ کرده‌اند.

به لاستیک اتوبوس تکیه می‌دهم و به محوطه آسفالت که مربوط به مجتمع بین‌راهی ست نگاه می‌کنم.

آخر محوطه یک سایه‌بان بزرگ است که البته قسمتی از سقف فلزی‌اش افتاده روی زمین و یکی دو اتاقک نیمه‌آوار.

نزدیک‌تر به من، دو ساختمان هستند که بلندترند. روی زمین آسفالت که پر است از پاره آجر و سنگ، کسی را می‌بینم که میان دو ساختمان افتاده روی زمین.

روی زمین و میان بلوک‌های بتنی که یکی نه یکی کنده شده‌اند، سینه‌خیز می‌روم تا به او نزدیک‌تر شوم و پشت یک ماشین نیمه‌سوخته سنگر می‌گیرم.

حالا جنازه را بهتر می‌بینم؛ نمی‌شناسمش اما لباس نیروهای دفاع‌الوطنی را پوشیده. بی‌سیم را درمی‌آورم و با صدایی خفه، حامد را صدا می‌زنم: عابس، عابس، حیدر!

جواب نمی‌آید. دوباره صدایش می‌زنم و جواب نمی‌گیرم. عرق سرد می‌نشیند روی تنم.

چهره حامد می‌آید جلوی چشمم. ناگاه زمین زیر پایم می‌لرزد؛ سر می‌چرخانم که جاده را ببینم.

یک تویوتای هایلوکس با سرعت از جاده رد می‌شود و به سمت سه راهی اثریا می‌رود.انقدر سریع که سرنشینانش را ندیدم.

تا سر می‌چرخانم، صدای وحشتناک انفجار می‌آید و یک لرزش شدیدتر؛ طوری که حس می‌کنم چهارستون ساختمان‌ها هم به لرزه درآمده.

گرد و غبار جاده را پر می‌کند. دستانم را سپر سر و صورتم می‌کنم که از اصابت ترکش در امان بمانم. 

گوش‌هایم چند لحظه کیپ می‌شوند. دوباره در بی‌سیم حامد را صدا می‌زنم:
عابس عابس حیدر!

و باز هم سکوت. یادم می‌افتد حاج احمد گفته بود این جاده در تیررس موشک تاو است.

احتمالاً همان هایلوکس را دیده‌اند که می‌خواهند بزنندش.

دلشوره‌ام شدیدتر می‌شود.



صدای انفجار بعدی دورتر است؛ اما باز هم زمین را می‌لرزاند.

تا الان سه تا صد و پنجاه‌هزار دلار دود شد رفت هوا.😐

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
شهید شو 🌷
💔 شب جمعه ست #شهدا محضر ارباب بی کفن ما هم با دل سوخته، غبطه میخوریم به حال شهدا راستی! امشب مادری
💔 فرا رسیدن سالگرد حضرت صدیقه طاهره ام الائمه همسر حیدر کرار دختر ختم رسل را تسلیت عرض می کنیم لطفا صلواتی جهت تعالی مقام شهدا از صدر اسلام تا حال عنایت بفرمایید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ن والقلم و مایسطرون نون، سوگند به قلم و ان چه می نویسند سوره قلم، آیه۱ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شیطان_میگه: بدمیگم؟😏✌️ #تصویربازشود #توییت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aa
💔 : چی بگم از خوبی های این عمل 😍 ناامید نمیکنه ، که میکنه بی انگیره نمیکنه ، که میکنه بی هدف نمیکنه ، که میکنه منزوی نمیکنه ، که میکنه جسمش مریض نمیشه ، که میشه لجباز و افسرده اش نمیکنه ، که میکنه ( وقتی تو این عمل از خودشو اون حالتی که هست قرارمیگیره ، از همه جا قطع امید میکنه و با اصرار فراوان و لجبازی های بیشتر ، پشت سر هم و با دفعات مرتبه بالا انجامش میده ) صورت و بدنش بد فرم نمیشه ، که میشه و........ کسی که بخواد هم این عمل رو بذاره کنار ، رگباری وسوسه اش میکنم. رگباری مزه لذت این عمل رو زیر زبونش میارم رگباری میندازمش یاد فیلمای 😉 که محرکی باشه براش اما بین خودمون بمونه. از کسی که قلبا بخواد ازش خارج بشه میترسم. از کسی که بهونه های این عمل رو برا خودش قیچی کنه ، میترسم. بهونه های مختلف این عمل : شرایط ازدواج نیست😤 بیکارم 😤 ، من معتادش شدم و نمیتونم بذارم کنار 😢 ، این همه خوشگل تو خیابون هست 😕 ، کنترل سخته😦 و..... خوشحالم که این گناه و عمل جوری هست که شخص دلش نمیاد ازش دل بکنه ، برا همینه که نمیتونه بذارش کنار و من رو برای شکست خودش موفق کرده 😍 پ.ن : اعتراف به گناه یا تایید نکنید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 *روزی که آیت‌الله جوادی آملی خاک بر سر خود ریخت !*😱 در زمان دفاع مقدس روزی آیت‌الله جوادی آملی به جبهه مشرف شده بود تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند در میان رزمندگان ، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت... .. پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ لذا فرمانده ها گفته بودند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید. آیت‌الله جوادی که وارد منطقه شده بود آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت تا وضو بگیرد! بچه ها، فریاد می زدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمی کرد. بچه ها آخر سر متوسل شدن به این عالم وارسته یعنی حضرت آیت‌الله جوادی آملی که آقا جان ؛ شما یه کاری بکنید آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت؛ میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرمانده ها گفته اند می‌توانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است. نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید را با حال بخونم رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند.... دقایقی بعد قرار بود عده‌ای از بسیجیا برند جلو و با عراقیا درگیر بشند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع . آقا رفت پایین! جنازه‌ای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند ، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته...🥀 آیت الله جوادی آملی کنار جنازه‌ اون بسیجی و روی خاک نشستند ، خود را از سر برداشتند و خاک بر سر ریختند و گفتند: جوادی ، جوادی ! . امام به اینها که به ما یاد نداد؟! من به او می گویم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم ! تو از کجا می دانستی که این نماز ، نماز آخر توست؟! 🌺 شادی روح شهدای از صدر اسلام تا روز محشر صلوات.. ... 💞 @aah3noghte💞