eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌹 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را داری ، ✦⇠چہ تفاوتے مےڪند ڪہ نامت چیست و شغلت... ... 💞 @aah3noghte💞
فیلم عروسی شهید مدافع حرم رو دیدی؟ دیدم😍 نه، ندیدم😢 بدو بیا اینجا تا پاک نشده😅 کانالی با محوریت خاطرات همسران شهدا👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ❌🇺🇸آمریکا؛ نمونه کامل جــــاهلیـــت مدرن🇺🇸❌ 🔺 رهبر انقلاب: جاهلیّت مدرن در همه جای دنیا یکسان نیست. به نظر من نمونه‌ی واضح و کامل جاهلیّت مدرن، آمریکا است؛ از همه جای دنیا این جاهلیّت در آنجا شدیدتر و سهمناک‌تر است. ۱۴۰۰/۱۲/۱۰ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ⚙🔩 / رهبر انقلاب: تولید یک جهاد است امام خامنه‌ای: 🔹تولید یک جهاد است. تولید امروز جهاد است. چرا؟ برای خاطر اینکه در معنای جهاد مکرر گفتیم که جهاد عبارت است از آن تلاشی که ناظر به حمله‌ دشمن و تحرک دشمن باشد، در مقابل دشمن باشد. 🔹هر تلاشی جهاد نیست. تلاشی که متوجه به حمله‌ دشمن است این جهاد است. خب امروز دشمنی دشمنان در مورد اقتصاد کشور، از این واضح‌تر. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یا رب؛ لاتجعلنی ثقیلا علی قلب أحد، و ابعدنی عن کل من یتمنی بعدی و لو کان عزیزا علی قلبی. الهی؛ مرا در قلب کسی سنگین قرار نده، و از هرکس که آرزوی دوربودنم را دارد دورم بگردان؛ اگرچه که آن شخص در قلبم بسیار عزیز باشد.
پخش زنده حرم امام رضا تا چند دقیقه دیگر
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اعضای محترم کانال ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📛 وقاحت و گردن کلفتی مافیای خودروسازی و توهین به دلسوزان مردم 🔻 پاسخ راهور به مصاحبه رئیس استاندارد که به خاطر انتقاد به کیفیت فاجعه خودروسازی در ایران، آن‌ها را ژنرال‌های سلبریتی و جنجال ساز خطاب کرده بود! ✅ تحلیل سیاسی 🎋〰🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 از من بگیر.. هر که تو را از دلم گرفت یاحسین♥️ ‌السلام علی الحسین ❣ السلام علی علی ابن الحسین❣ و عــلی اولاد الحسین❣ وعلی اصحاب الحسین❣ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



- عمدی بود؟

- مثل این که بله. بخاطر سخنرانی‌هاشون در مسجد...

کلامش را قطع می‌کنم:
- در جریانیم.

دوباره دستپاچه لبخند می‌زند:
- خب...

- پیگیر  باشید؛ اما فعلا کاری به اون هیئت نداشته باشید. اگه بچه‌های مسجد درباره هیئت پرسیدند هم بگید فعلا نمی‌تونیم برخورد کنیم.

دهانش را باز می‌کند برای زدن حرفی؛ اما زودتر می‌گویم:
- بچه‌های ما باهاتون مرتبط می‌شن تا نتایج تحقیقاتتون رو بهمون بگید.

سرش را کمی خم می‌کند:
- چشم. ممنونم...

نمی‌دانم دقیقاً بابت چی تشکر کرد؛ اما سری تکان می‌دهم و می‌گویم:
- فعلا یا علی.

سوار موتورم می‌شوم و راه می‌افتم؛ نمی‌دانم به کدام طرف.

تهران هم که گلستان شهدای اصفهان را ندارد که بروم هوای تازه‌اش را نفس بکشم.

آخرش گلستان شهدا یک چیز دیگر است برای من. حس بدی دارم.

همان سایه سنگین. همان نگاهی که معلوم نیست کجا به کمینم نشسته. معلوم نیست از جانم چه می‌خواهد.🤨

شاید توهم زده‌ام... فشار کار است شاید.

بی‌هدف در خیابان‌ها می‌چرخم.  می‌زنم. یکی هست؛ مطمئنم.

دارد دنبالم می‌آید؛ ولی به اندازه خودم حرفه‌ای ست.😒

راهم را می‌اندازم میان کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که بلد نیستم.

به بن‌بست می‌رسم. کسی نیست پشت سرم. حداقل کسی توی این کوچه نیست. نمی‌دانم... 

کاش حداقل می‌دیدمش. خودش را نشان نمی‌دهد و من باز حس می‌کنم هست.

شاید خیالاتی شده‌ام. از کوچه بیرون می‌آیم؛ کسی نیست.

کنار خیابان می‌ایستم و شماره خانه را می‌گیرم و همان‌طور که می‌خواستم، مادر جواب می‌دهد.

صدای مهربان و کمی خسته‌اش را که پشت گوشی می‌شنوم، خستگی از تنم می‌رود.

 می‌گوید:
- سلام، بفرمایید.

شماره را نشناخته قربانش بروم. می‌گویم: 
- سلام. مامان منم، عباس!

چند لحظه مکث می‌کند و بعد صدایش پر می‌شود از شوق و شاید بغض:
- خودتی مادر؟

- آره خودمم دیگه!

- الهی دورت بگردم... چرا زودتر زنگ نزدی؟ نگفتی دل ما برات تنگ می‌شه؟

- شرمنده‌تونم. نشده بود.

- می‌دونم سرت شلوغه... ولی زودتر زنگ بزن. آخه برنمی‌گردی که... بذار صدات رو بشنویم حداقل.

با شرمندگی نفسم را از سینه بیرون می‌دهم و لب می‌گزم. مادر می‌گوید:
- مادر اونجا هوا خوبه؟ خورد و خوراکت خوبه؟

- همه‌چی خوبه مامان. فقط به دعای شما نیاز دارم.

- دعات که می‌کنم. تو هم حواست باشه، توی این فصل هوا دزده. لباس گرم بپوش.

لبخند به لبم می‌نشیند وقتی جمله همیشگی‌اش را می‌شنوم.

آخیش! این جمله حکم آغوش مادرانه دارد برای من.😍

می‌گویم:
- چشم. حواسمو جمع می‌کنم. شمام برای من دعا کن.

- دعا می‌کنم عباسم. مواظب خودت باش.

دیگر عادت دارد به مکالمه کوتاه. می‌داند وقت زیادی برای یک احوال‌پرسی ساده هم ندارد. 


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔↯ ✍سخنرانی استاد فاطمی نیا 📽موضوع: عروج را از منزل شروع کن ⊰⊰💛⊰🧡⊱💛⊱⊱ ... 💞 @aah3noghte💞
روضه امام حسین(ع) - @Rozekhanegee.mp3
8.51M
💔 🎙من بی وضو موی تو را شانه نکردم... 🔻روضه (ع) ⏱ | 07:47 👤حجت الاسلام یونس ─═══⊰⊱═══─ ... 💞 @aah3noghte💞
═┄═┄═┄═⊰❀⊱⊱═┄═┄═┄═ 🌸| . يۅسف♥️گم گشتھ هم آخـر بھ↭ ڪنعان بازگشت👣 يوسفِ ღمَن🗣° ←😔ـپير گشتم ۅقتِ برگشتن نشد؟! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آخرالزمان ترسناک نیست. آخرالزمان، کوچه‌ی معشوقه‌ی ماست.🍃
💔 هر گاھ گناھ ڪردید هر گاھ توبہ شکستید این را بھ خاطر داشتھ باشید! خداوند از بخشیدن شما خستہ نمےشود پس از رحمت خدا ناامید نشوید! ⌍🙃🌱⌌ -آیت‌اللھ‌مرتضے‌تھرانی ... 💞@aah3noghte💞
💔 . . بعضۍ‌وقتاڪہ‌دلٺ‌گرفتہ‌ودنبالِ‌یڪۍ مۍ‌گرد؎ڪہ‌بـاهاش‌صحبـٺ ڪنـے،ولـۍ‌ڪسـی‌روپیـدانمیڪنی؛ بـدون‌خـدا‌همہ‌روازټ‌گرفتہ‌ڪہ‌خودش‌حرفاتوبشنوه(: ! ... 💞@aah3noghte💞
💔 زهرا مصطفوی، فرزند ره تعریف می‌کند: روزي در نوفل لوشاتو به دليل دو كيلو پرتقال خريدم و چون هوا خنك بود، فكر كردم تا سه چهار روز پرتقال خواهيم داشت. امام با ديدن پرتقال ها فرمود: اين همه ميوه براي چيست! اين كار خود را توجيه كنيد. عرض كردم پرتقال ارزان بود، برای چند روز اين قدر خريدم. فرمود: دو گناه مرتكب شده ايد، يك گناه براي اينكه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و ديگر اينكه شايد امروز در نوفل لوشاتو كسانی باشند كه تا به حال، به دليل گران بودن پرتقال نتوانسته‌اند آن را تهيه كنند و شايد با ارزان شدن آن می‌توانستند بخرند، درحالی كه شما اين مقدار ميوه را براي چند روز خريده‌ايد، ببريد مقداری از آن را پس بدهيد. گفتم: آخر اينجا حساب ها با كامپيوتر صورت می‌گيرد و برگرداندن آن مشكل است. فرمودند: بايد راهی برايش يافت. پس پرتقال‌ها را پوست بگيريد و آنها را پرپر كرده نگاه داريد، شب هنگام كه مردم براي نماز می آيند، آن را به چادر بياوريد و بينشان توزيع كنيد تا همه بخورند؛ شايد از اين رهگذر خداوند از سر تقصير شما بگذرد. منبع: کتاب سنگ محک اثر سیدمحمدحسین به نقل از کتاب پابه‌پای آفتاب ص 312 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آیا فلسطینی‌ها ناصبی هستند ⁉️ آیا فلسطینی‌ها زمین‌هاشون را فروختن ⁉️ و دو سوال دیگر... ✅ پاسخ را در اینفوگرافی بالا ☝️ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



- دعا می‌کنم عباسم. مواظب خودت باش.

دیگر عادت دارد به مکالمه کوتاه. می‌داند وقت زیادی برای یک احوال‌پرسی ساده هم ندارد. 

می‌گویم:
- شمام مواظب خودتون باشید.

- باشه عزیزم. خدا نگهدارت باشه.

- یا علی.

انگار هوای تازه دویده میان ریه‌هایم. آرام شده‌ام.
مغزم دارد نفس می‌کشد و می‌تواند کار کند.

نتیجه خیابان‌گردی‌هایم می‌شود این که باید نزدیک‌تر بروم؛ جایی که حداقل بتوانم از بچه‌های بسیج و امام جماعت مسجد محافظت کنم.

جایی که بتوانم خودم به هیئت محسن شهید نزدیک بشوم و حواسم بهشان باشد.

حالا که تنها هستم و باید تنهایی سر مار را پیدا کنم و بزنم🐍 بگذار نزدیک‌تر بروم؛ در یک پوشش کاملا متفاوت.

برای رفتن به خانه امن، سه چهار بار ضدتعقیب می‌زنم.
انقدر که مطمئن شوم کسی که دنبالم هست، از سرگیجه مُرده است.

شاید خیالاتی شده‌ام که حس می‌کنم یک نفر دنبالم است.
شاید هم حاج رسول یکی را فرستاده که مواظبم باشد تا ترورم نکنند مثلا!🙄

به محض قدم گذاشتن در خانه امن، از محسن می‌خواهم یک راه امن برای ارتباط با سیدحسین گیر بیاورد.

خب این مستلزم این است که اول از همه، محسن بتواند سیدحسین را در سوریه به آن درندشتی پیدا کند که یک ساعتی طول می‌کشد.

تماس را وصل می‌کند به اتاقم و صدای خش‌دار سیدحسین را از آن سوی خط می‌شنوم:
- جانم عباس جان؟ چی شده یادی از ما کردی؟

- الان وقت نیست برات توضیح بدم. یه مشکلاتی توی بسیج مسجد پیش اومده که بعدا مفصل می‌گم. الان برای این که حواسم بیشتر به بچه‌های مسجدتون باشه، می‌خوام عضو پایگاهتون بشم فرمانده!😅

سیدحسین حتی نفس هم نمی‌کشد. احتمالا دارد حرص می‌خورد که کیلومترها از ایران دور است و نمی‌تواند بفهمد دقیقا چه بلایی سر پایگاه بسیج نازنینش آمده.

می‌گویم:
- حرص نخور، حواسمون هست. فقط بگو توی پایگاه چه نیرویی می‌خوای؟

به مِن‌مِن می‌افتد و بعد از چندلحظه، می‌گوید:
- چیزه... ام... مربی سرود لازم داریم.😐

شاخ در می‌آورم. ناغافل مربی سرود؟ کجای من به مربی سرودها می‌خورد آخر؟

می‌خواهم اعتراض کنم؛ اما چاره‌ای نیست. فرصت زیادی برای تماس نداریم و سیدحسین هم که این را فهمیده، سریع می‌گوید:
- با رفیقم هماهنگ می‌کنم. دربه‌در دنبال مربی سرود می‌گشت.

نمی‌دانم باید بخندم یا گریه کنم؛ اما با توجه به استعداد و علمِ نداشته‌ام در سرود، مطمئنم خنده‌ها و گریه‌های زیادی در پیش خواهم داشت!

می‌گویم:
- فقط...

- می‌دونم. نگران نباش.

بوق اشغال مکالمه‌مان را قطع می‌کند. عالی شد. توی این هیر و ویر، باید به فکر تمرین سرود با نوجوان‌های مردم هم باشم.

آخرین باری که خودم آواز خواندم را یادم نمی‌آید اصلا.
کلا فقط یک بار عضو گروه سرود بودم، آن هم کلاس سوم دبستان بود و حتی یادم نمی‌آید کدام سرود انقلابی را خواندیم! آن وقت به من می‌گوید برو مربی سرود بشو.

می‌نشینم روی تنها مبل داخل سالن و سرم را میان دو دستم می‌گیرم. مغزم می‌سوزد؛ دقیقا خود مغزم.

آن از صالح، این هم از تهدید نیروهای بسیج، و حالا هم مربی سرود.

قبلا شده بود برای یک ماموریت، نقش راننده تاکسی و داعشی و هرچیز عجیب دیگری را بازی کنم؛ اما احساس می‌کنم هیچ‌کدام به سختی مربی سرود بودن نیست.🤕

... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول