من کتاب هابیت را چند وقت پیش تمام کردم وبسیار بسیار از خواندنش لذت بردم.این هم تکه هایی از این قسمت کتاب که به شدت غمیگن بود.
ارسالی خانم عاطفه قاسمی
#چالش_روز_جمعه
@shahrzade_dastan
قسمت 1فاطمه هادیها استخری پرا ز کابوس.aac
13.64M
استخری پر از کابوس
نوشته بیژن نجدی
قسمت اول
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته ثریا کریمی
«آسمان تاک»
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
صدای خندههای مادرم ما را به اعماق بهشت میبُرد. به راستی مادر زیباترین ،مهربانترین واژهی عشق است.
صدایش توجه همه را معطوف به خودش میکرد. بارها رحم مادریاش مانند ابر بهاری برسرمان باریده بود.
مادری را در حقمان تمام وکمال ادا کردند.سرمان را در آغوش میگرفت، بعد موهایمان را میبافت وعصرها داخل حیاط فرش پهن میکرد. بالشت میگذاشت تا خوابمان ببرد با قصههای رویاییاش، چشمهایمان گرم خواب میشد. در خواب به اوج خیال وافسانهها میرفتیم.
بگذریم....
روزی از روزهای گرمتابستان، از آخر حیاط صدا زد :«بچه بیایین یه سورپرایز.»
دلم غنج میرفت برای چالشهای مادرانهاش.
ما را به تحرک وامیداشت.
شش نفری دویدیم. پام گیر کرد داخل پای محبوبه مثل آبشار یهو ریختم زمین.
چون لاجون بودم، دردم گرفت.استخوانی ولاغر مردنی با قدی دراز. چپ چپ نگاهی به محبوب کردم.خودش را جمع کرد،چون گنجشگی مظلوم وبی دفاع،چشمهایش را بست و گفت:
«عزیزی تقصیر خودت بود.»
حیاطمان هزار متری با دو باغچهی بزرگ ته حیاط ، تاک با ابهت اگه به زبان میآمد،تمام بازیهایمان را نکته به نکته شرح میداد.
سایه افکنده بود،چون آسمانی تماشایی ودلفریبب ،خوشه های زرّینش مانند ستارههای آسمان دلمان را روشن میکرد.
آن درخت انگور وعصرها شیرینترین مکان و زمان را برایمان مجسم میکردند.
امیر ،آرتین ،محمد و مریم به مقصد رسیدند.
من ومحبوبه دورتر.
_«بچهها ! شب قراره بریم خونهی آقا بزرگ بعد به باغ دایی.
کی میتونه کته درست کنه؟سالاد فصل کی خورد میکنه؟
@shahrzade_dastan
اش دوغ رو کی درست میکنه؟»
من با شتاب گفتم:« کته با من»
محبوبه:«سالاد فصلم بامن.»
مریم:«مامان پاک کردن سبزیام با من.»
مامان گفت:«اش دوغ با من خوبه؟!»
امیر ومحمد ومتین بِرُ وبِر ما را نگاه میکردند.
گفتن :«ما چیطووو..؟!»
مامان گفت:«امیر ،متین ومحمد هم حیاط وگلهای شمعدونی رو تمیز کنند.»
همه چی آماده بود برای رفتن به خانه آقابزرگ وباغ دایی که ناگهان صدای رادیو که طبق معمول عصرها روشن بود، اعلام کرد که اینک حمله هوایی دشمن شروع شده و به پناهگاهها پناه ببرید.
همانطور که قبلا گفتم در حیاطمان دو باغچه بسیار بزرگ بود که پدرم یکی از آن باغچهها را خالی و کیسههای شن و گل را پر کرده و مثل سنگر آن را درست کرده بودند. ما موقعی که حمله هوایی دشمن شروع میشد به این پناهگاه شیرین پناه میبردیم. خاطرههای زیادی از این سنگر دوست داشتنی داشتیم. همگی دستپاچه با اعلام حمله هوایی به طرف سنگر پناه بردیم. پدرم چند تا پله برای سنگر درست کرده بود. حدود یک و نیم متری خالی بود و ما همگی داخل آن جمع شدیم. چون منزلمان نزدیک پایگاه نیروی هوایی بود به شدت خطر داشت اگر به سنگرها نمیرفتیم در کف حیاطمان ترکشها و نورهای آن پخش میشدو به حقیقت میترسیدیم. با اعلام وضعیت سفید همگی از سنگر بیرون آمدیم.
@shahrzade_dastan
نوشتن از نگاه جویس کرول اوتس
قسمت چهارم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
بدترین دشمن شما در نویسندگی، کسی است که بیش از همه دوستش دارید!
برخی تجربه ها بسیار کوتاه اما پرتنش هستند و این برای داستان های کوتاه مناسب است. در بهترین حالت، داستان کوتاه به شکلی بی وقفه و یکباره خوانده می شود. اگر داستان کوتاه بیش از اندازه طولانی باشد و مخاطب را مجبور به کنار گذاشتن کتاب بکند، در این صورت تأثیرگذاری خود را از دست می دهد.
سعی کنید دوباره و دوباره داستان را از اول بخوانید، و به دنبال چیزی باشید که می توان اضافه یا حذف کرد، و در حین این کار یادداشت برداری کنید.
خیلی مهم است که تخیل خودتان را به تخیل فردی دیگر تبدیل کنید... این کار باعث تقویت «عینی گرایی» در شما می شود و این گونه، چشم اندازی که خلق می کنید، گستردگی و جذابیت به مراتب بیشتری خواهد داشت.
مطالعه، نیروی محرکه ی نویسندگی است. چیزی که می خوانید و اشتیاقی که هنگام مطالعه دارید، چیزی که می نویسید را تعیین خواهد کرد، چرا که همه ی انسان ها در ذات، تقلیدکار هستند... اگر آثار برتر و تحسین شده را بیشتر بخوانید، این میل درون شما شکل می گیرد که خودتان هم اثری مثل آن ها خلق کنید.
خیلی مهم است که نویسندگان، مخاطبینی داشته باشند که صرفا دلسوز یا حامی آن ها نیستند بلکه ایده های انتقادی و پیشنهادهای سازنده دارند.
@shahrzade_dastan
لینک تبلیغات شهرزاد جهت تبلیغ
https://eitaa.com/joinchat/1934164399Cad3e1c1045
شاعرانه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی اي عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت ان لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
اي سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو درنظر آصف جمشید مکان باش
“حافظ”
@shahrzade_dastan
کتاب چای نعنا
نویسنده: منصور ضابطیان
#چالش_روز_جمعه
ارسالی سید ناهید موسوی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
نوبت احمد است که صبحانهام را توی حیاط بچیند. روی یک میز گردِ کوچک. زیر یک درخت پرتقال که در این ابتدای بهار غرق شکوفه است و بویش با صبحانهی احمد درهم میآمیزد. صبحانه کره است و پنیر و دوجور مربای خانگی و یک چیزی شبیه اردهی خودمان که با نان محلی گرمی که کنارش می آورند حسابی میچسبد! دوتا تخم مرغ نیمرو شده هم ضمیمهی این پرونده است و البته «چای نعنا»که مگر میشود نباشد؟
یک روز صبح وقتی دارم مربایم را روی نان میمالم، نسیم ملایمی میوزد و یک شکوفهی پرتقال را درست میاندازد وسط ظرف مربا! شکوفه را برمیدارم و مربای رویش را با زبان پاک میکنم. بویش میکنم. عطرش مرا میبرد تا دورترین کوچه پس کوچههای شیراز، انگار پیغامیست از سرزمین مادری که مبادا فراموشم کنی!
ظهرها از گرمای شهر به ریاذ پناه میبرم. نزدیک حوض آبی که میشود کنارش زیر سایهی همان درختهای پرتقال بنشینی و پاهایت را فرو ببری در آب و کتاب بخوانی...
@shahrzade_dastan
اسم شخصیتها در داستان و رمان
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
اسم يك شخصيت مي تواند به چهار صورت، ويژگي هاي او را بيان كند:
1- ارتباط بصري: هامون در اين باره O وI را مثال مي زند كه اولي مي تواند در اسم شخصيتي كه چاق است، به كار رود و I براي فردي كه بلند قد است.
2- ارتباط آوايي: دراين مورد مي توان به نام آواها اشاره كرد كه ارتباط ميان دال و مدلول از طريق موسيقي كلام انجام مي شود.
3- ارتباط از طريق توليد آوا: گاهي نويسنده براي شخصيت خود نامي انتخاب مي كند كه تلفظ آن مشكل است و مي خواهد از طريق موسيقي كلام احساس را به خواننده منتقل كند.
4- استفاده از اسم هاي نمادين: گاهي اسم يك شخصيت اشاره به بعضي از مفاهيم اساطيري و ادبي بيرون از داستان مي كند.»
« درداستان ها هم چون نمايش نامه نام افراد گاه بيانگر شخصيت قهرمانان است . به طور مثال گابريل اوك- به معني درخت بلوط- تداعي كننده ي شخص قابل اعتماد و قدرتمندي است كه بسيار پاك و خوش قلب است. او در داستان مي تواند كشاورز شود. به عبارتي همه ي خصوصيات شناخته شده در درخت بلوط درباره ي او نيز مطرح است. داستان « به دور از جمعيت ديوان»، نوشته ي توماس هاردي.»
« توجه به تداعي معاني اسم شخصيت ها از آغاز قرن بيستم شروع شد. نويسندگان و همين طور شاعران سمبوليست، متوجه ارتباط شكل ظاهري كلمات و بار عاطفي آن ها، آهنگ كلمه و حس آميزي توأم با آن شد.
مارسل پروست معتقد بود كه اسم خاص داراي جادوست و در رمان « در جست وجوي زمان از دست رفته» به خصوص به حس آميزي و بار عاطفي اسم شخصيت هايش توجه داشت.
@shahrzade_dastan
در مجموع عوامل قابل محاسبه اي كه درانتخاب نام شخصيت مؤثرند، عبارتند از:
1- دادن سرنخ از درون شخصيت و كمك به تكامل طرح دروني.
2- افشاي تناقضات ظاهري و باطني.
3- رعايت و تأكيد بر استناد جغرافيايي يا تاريخي داستان و شخصيت ها.»
« هرنامي از چند طريق، كلمات ، حالات، خاطرات و افراد ديگري را به ذهن مخاطب مي آورد كه از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق مي كند. كامل تر از همه، سارتر با شكافتن واژه ي « فلورانس» به دقت تمامي تداعي هاي آن را براي خود يادآور مي شود.
«فلورانس» نام شهر است و نام گل و نام زن، پس مي تواند در آن واحد هم گلشهر و زن شهر و هم گل دختر باشد وشيء عجيبي كه بدين گونه رخ مي نمايد، سيلان شط را دارد- شط Fleure= - وحرارت ملايم و سرخ طلا را – طلا or =- و در آخر خود را با شرمينگي و آراستگي تسليم مي كند- عفت و آزرم decence = - وبا فرود آمدن و محو شدن تدريجي و مداوم صفت « س» آخر كلمه ي شكفتگي پر آزرم خود را تا بي نهايت ادامه مي دهد.
نام ها درجهان داستان، هويت افراد را مشخص و معلوم مي كنند. استفاده و انتخاب بجا و درست نام اشخاص داستاني بستگي به اهميت موضوع مورد نظر نويسنده دارد و نويسنده، با توجه به شرايط داستان و موقعيت و مضمون داستان، نام اشخاص داستاني خود را انتخاب مي كند.
البته گاهي زيبايي اسم، تلفظ شيرين آن، خاصيتي كه آن را در ذهن پايدار مي سازد يا عجيب و غريب و غيرعادي بودن آن، و از اين قبيل، دلايل ساده تري است كه باعث مي شود نويسنده يك نام را از ميان هزاران نام شايسته انتخاب كند.ديگر اين كه معناي مستتر در هرنام است كه مي تواند ماهيت دروني شخصيت را بهتر عيان كند.
#اسم_شخصیت
@shahrzade_dastan
نوشته علی بخت
#چالش_هفته
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
من مرده ام.یک هفته پیش وقتی داشتم از خیابان رد میشدم یک ماشین زد بهم و از زندگی بیدارم کرد.بیدار کرد؟بله.شما که هنوز زنده اید نمیدانید ولی وقتی آدم میمیرد؛ تازه از خواب بیدار میشود.تازه میفهمد که زندگی و همه دنگ و فنگهایش مثل یک چرت کوتاه در ظهر تابستان است.کوتاه و بی ارزش.ولی داخل همین زندگی کوتاه،چیزهای باارزشی وجوددارند که تا ابد خواهند ماند.یک بار وقتی زنده بودم به مادرم گفتم که دستت درد نکنه که به من نماز یاد دادی.او خندید و چیزی نگفت.احساس کرد که دارم مسخره اش میکنم.ولی مسخره اش نمیکردم.ولی الان که از زندگی بیدار شده ام میفهمم که چه حرف گهرباری زده ام و خودم خبر نداشته ام.
@shahrzade_dastan
قسمت دوم استخری پر از کابوس فاطمه هادیها .aac
9.42M
داستان استخری پر از کابوس
نوشته بیژن نجدی
قسمت دوم و آخر
اجرا فاطمه هادیها
@shahrzade_dastan
قسمت اول داستان استخری پر از کابوس را از لینک زیر بشنوید👇👇👇
https://eitaa.com/shahrzade_dastan/10286
@shahrzade_dastan
استفاده از تصاویر خیال در داستان
قسمت اول
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
تصاویر خیال نوشته را غنیتر میکنند. برای بعضی از نویسندگان استفاده از استعاره و تشبیه مثل بچه گربهای که پنجولهایش را لیس میزند طبیعی آست. اما برخی از نویسندگان هم با تامل و برنامه ریزی ماهرانه از این تصاویر استفاده میکنند. اگر چه بسیاری نیز ارزش تصاویر را نادیده میگیرند. در حالی که میتوان به جای استفاده از جزئیات ملال آور و تصنعی تصاویر را به کار گرفت و از زبان بهره کافی برد و آن را غنیتر کرد. به طور کلی تصاویر را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: تصاویر جسمانی شخصیت و تصویر کلی حال و هوا.
مثال برای تصویر جسمانی شخصیت:
مثل فنری که ناگهان باز شود از تخت پرید ( تشبیه) یا فنری بود که یک باره از تخت پایین میپرید. ( استعاره)
در مثالهای بالا نویسنده هنگام پایین آمدن شخصیت از تخت به جای استفاده از جزئیاتی چون دستها،پاها،بدن،از تشبیه و استعاره استفاده میکند و تصاویر نیز حالت کلی شخصیت را مشخص میکنند: شخصیت یه سرعت از تخت پایین میآید.
ادامه دارد
📚درسهایی درباره داستان نویسی
لئونارد بیشاب
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته بهناز مدرس پور
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
خورشید خودش را جمع و جور کرد و پشت کوههای بینالود پنهان شد. در آن گرگ ومیش هوا مزرعه ها و دشت ها در سکوتی مرموز فرو رفته بودند. ناگهان نور ماشینم روی وانت مزدای قرمزی افتاد که از پهلو میان هاله ای از دود وخاک وسط جاده کج شده بود. هیکل راننده از پنجره آویزان بود. به وضوح خون غلیظ وقرمزی که از پیشانیش چکه می کرد را دیدم. وحشت زده نالیدم:
_ یاااااا ابالفضل.
چند زن و مرد عقب وانت بیحرکت نقش زمین شده بودند. نگاهم رویشان قفل شد. پایم را روی ترمز گذاشتم. ماشین روی جاده سُر خورد. لحظه به لحظه جلو وجلوتر می رفتم . با دستهایم به فرمان چنگ زدم. زمان کِش آمده بود. تصویر مامان مثل فیلمی از جلوی چشمهایم عبور کرد. زنی فرتوت و بیمار که به من نیاز داشت .داروهایت . ناهار فردایت . تنهاییت. ای وای از وقتی بفهمی چه بلایی سرم آمده! من این زندگی رو فقط به خاطر تو میخواهم.
صدایی از عمق وجودم ضجه زد:
_«خداااااایا! من رو زنده نگه دار »
فریادم از شیشه ماشین به بیرون پر کشید وتا آسمان رفت و خدا آن را شنید . ماشین مماس با وانت متوقف شد.
@shahrzade_dastan
یک قاچ کتاب📚📚📚
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ی ظرفی را با حوصله ی زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته، همان است که اول داشته ام.
_در هنگام سقوط و اضمحلال یک تمدن، درست به همان اندازه ی روزگار رونق و آبادی آن، می توان پول به دست آورد، با این تفاوت که در هنگام سقوط، با سرعت بیشتری می توان این کار را انجام داد.
_ما ایل کله شق و سرسختی نیستیم. هنگامی که طوفان سهمگینی درمی گیرد، فوق العاده انعطاف پذیر می شویم؛ چون می دانیم انعطاف پذیر بودن برای ما مفید است. داد و فریاد راه نینداز. لبخند بزن و با زمانه بساز.
📚بر باد رفته
مارگارت میچل
@shahrzade_dastan