eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
62 ویدیو
247 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
بیست و یکمین همایش ادبی سوختگان وصل «مکتب نصرالله» تجلیل از سیدالشهدای مقتدر جبهه مقاومت « شهید سیدحسن نصرالله» و شهدای هم‌مکتب ایشان در دو بخش شعر و داستان کوتاه مهلت ارسال آثار: 30 دیماه 1403 موعد: سه شنبه 30 بهمن ماه 1403 میعاد: تالار شیخ مرتضی انصاری دانشکده حقوق دانشگاه تهران ساعت 14 الی 17 نشانی ارسال آثار: Tehran.nahad.ir/svasl دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران
🔻فراخوان چهارمین دوره جایزه ادبی مادرانه! 📬ارسال اثر به دبیرخانه چهارمین دوره فراخوان ملی جایزه ادبی مادرانه و دسترسی به کتب منبع: www.jafaribnalreza.com/madaraneh 🔻با محوریت: نام حضرت نجمه خاتون(س) مادر بزرگوار امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) 📆 آخرین مهلت ارسال آثار: 15 بهمن ماه 1403 🔸توجه: با عنایت به تغییرات فرایندی در برگزاری بخش داستان کوتاه، این بخش از فراخوان مادرانه حذف گردید. 👈لازم به ذکر است که فراخوان داستان متعاقبا به اطلاع علاقه مندان به شرکت در این بخش ادبی خواهد رسید. 🔻در ضمن شاعران گرانقدر در صورت بروز هر گونه مشکل در بخش ارسال آثار سایت می توانند مراتب را در ایتا از طریق شماره 09133691192 مربوط به دبیرخانه مادرانه با ما درمیان بگذارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بیهقی که خدایش رحمت کناد، از ذوالنون مصری روایت کرد و گفت: هنگام طواف دو زن را دیدم که یکی از آندو همی خواند: برآن بلایا بردباری کردم که اگر پاره ای از آن بر کوههای حنین فرود می آمد،از هم می پاشیدند. اشگ چشم خویش نگاه داشتم و آنها را دوباره به چشم بازگرداندم تا چشم آنها را بدرون، بر دل فرو ریزد. گفتمش: این همه اندوه زچه روست؟ گفت: از مصیبتی که جز من بر کسی فرود نیامده است. گفتم: چسان بود؟ گفت: مرا دو پسر بود که با یکدیگر بازی میکردند. پدرشان گوسفندانی قربانی کرده بود. یکی از آن دو بدیگری گفت: بگذار نشانت دهم پدر چگونه گوسفند را قربان کرد. برخاست، کارد برگرفت و دیگری را سر برید و گریخت. پدرشان که آمد، بوی گفتم که پسرت، پسر دیگرت را کشت و گریخت. وی بدنبالش رفت و دید درنده ای او را دریده است بازگشت و از فرط اندوه و تشنگی، براه بمرد. 📚کشکول شیخ بهایی @shahrzade_dastan
ترکیب روایت و گفتگو قسمت اول
ترکیب روایت و گفتگو 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 حادثه بدون گفت وگو اغلب مایۀ لازم را ندارد. با قبول آنچه گفتم، گاهی در داستان فقط باید از گفت وگو یا روایت یا حادثه استفاده کنید چون آن لحظه داستان صرفاً به یکی از این عناصر نیاز دارد. اما در اغلب موارد باید این سه عنصر را در داستان باهم ترکیب کنید. وقتی صحنهٔ گفت وگویی را خلق میکنید، حتماً شخصیتهای داستانتان را وادارید تا کاری انجام دهند. حتی در صحنه های غیر نمایشی، وقتی شخصیت دارد دربارهٔ طلاق حرف میزند یا با نوجوان لجبازش صحبت میکند نشان دهید که او در ضمن مشغول کاری است. این همان چیزی است که خوانندگان به آن علاقه دارند گفت وگو شخصیتها را زنده می.کند اما ترکیب حادثه و گفت وگو باهم شخصیتها و صحنه ها را سه بعدی (واقعی) میکند. به این نوع صحنه ها در داستان خود نگاه کنید و در جاهایی که شخصیتها فقط دارند حرف میزنند و شما یادتان رفته از حادثه ای هم استفاده کنید تا یک صحنه سه بعدی خلق ،کنید کمی حادثه در آن بگنجانید تا خواننده نه تنها کلۀ گوینده ها را ببیند، بلکه کاملا با شخصیتهایی زنده روی صحنه روبه رو شود. به نظر میرسد اکثر نویسندگان به استفاده از روایت علاقه دارند. من به ندرت نویسندگانی دیده ام که از گفت وگو در داستان خیلی زیاد استفاده کنند، اما اغلب داستانهایی را دیده ام که از روایت در آنها بیش از حد استفاده شده است روایت میگوید و گفت وگو نشان میدهد زمانی در داستان هست که باید گفت و زمانی باید نشان داد این همان کسب مهارت در استفاده از ترکیب عناصر است و اینکه کی باید از چه استفاده کرد. روایت بخشی از داستان است که کارهای زیادی در داستان میکند؛ البته به جز نشان دادن گفت وگوی شخصیتها باهم. روایت ممکن است: شخصیتها یا صحنه را توصیف کند - سابقه داستان را افشا کند _نقبی به گذشته بزند به درون ذهن شخصیت نفوذ کند و افکار او را فاش کند شخصیت پردازی یا فلسفه بافی کند. در داستان اول شخص من (راوی و یا داستان ادبی، اگر صدای داستان را روایت ارائه دهد تأثیر آن دوچندان میشود چراکه داستان بیشتر شخصیت محور است تا طرح محور و شخصیت اصلی داستان من (راوی) یک داستان کاملا شخصی را برای خواننده بازگو می.کند در این نوع داستان شخصیت اصلی داستان رابطهای بسیار نزدیک با خواننده برقرار میکند و اعتماد خواننده را جلب میکند و میتواند با روایت بیشتر با خواننده صحبت کند. اما مشکل این است که اگر از عنصر روایت به تنهایی استفاده کنید، صحنه ملال آور می.شود مادامی که حادثه و گفت وگو در داستان زیاد باشد خوانندۀ داستان یک شخصیت جالب را دنبال میکند در صحنه هم به گفت وگو نیاز داریم و هم به روایت اگر باید چیز مهمی را از طریق روایت بگویید صحنه ای را خلق کنید و شخصیتها را به تعامل و گفت وگو با هم و ادارید سپس روایت را با صحنه ترکیب کنید. 📚گفت وگونویسی فنون و تمرینهایی برای نوشتن گفت و گوهای قوی ✍گلوریا کمپتون @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  امانت الهی # نوشته_ بهناز_ مدرس‌پور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 برعرشِ الهی آمدوشد زیاد ، ملکوتیان را متعجب کرده بود. فرشته‌ها با لباس نازکی از حریر،  بالهای ظریفشان را جمع کرده بودند تا زیر دست و پا نماند. ناگهان نوای زیبای قرآن طنین انداخت . سکوت ، چادر خود را پهن کرد وهمه به تسبیح خدا مشغول شدند . از میان انبوه ابرهای سفید‌ ی که عرش  را در بر گرفته بود  فرشته ای وارد شد.  سرش را تا چانه پایین آورد . نوک بالهایش را در آغوش گرفت. خدا به او لبخند زد و اشاره کرد جلو برود. فرشته به سجده افتاد و  لب به شکایت گشود: _ ای پرودگار مهربان! زمین  بدست  آدمهایی که آفریدی بار دیگر به خون کشیده شده است . شنید : _من زمین را به انسان امانت دادم اما ندانست  با آن چه باید بکند به راستی که انسان بسیار جاهل است. فرشته بالهای لطیف و بزرگش‌ را  رها کرد و گفت:  امروز میان درخت های زیتون آنجا که اولین قبله گاه  رسولت محمد مصطفاست  کودک تنهایی را  دیدم مشغول ساختن پرندگانی سفالی  . شنید: بروید هر کاری از دستتان بر می‌آید برایش انجام دهید . فرشته‌ها به سوی زمین بال گشودند . آن‌ها میان پیکرهای گِلی پرندگان دمیده شدند. کودک شادمانه پرندگانش را دید ، در حالی که بالهایشان را به هم می‌زدند.خواست  یکی از آنها را بگیرد اما پرنده‌ها گوشه‌ی پیراهنش را به نوک  گرفتند و به آسمان پر کشیدند. ناگهان جسمی زوزه‌کشان از کنار کودک گذشت. او  با وحشت چشم چرخاند . لحظه‌ای بعد موشک مانند هیولایی سیاه تنوره کشان میان خانه‌ها  شعله کشید. فرشته‌ها همراه کودک بسوی عرش بالا رفتند. @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب بی‌کتابی نوشته محمدرضا شرفی خبوشان
بی‌کتابی رضا شرفی خبوشان 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رمانی ایرانی و پر از کلمات و ترکیبات ناشناخته و عجیب و غریب. از ضحاک نامه و از راوی آن که انتشارات شهرستان ادب تاکنون ۴ بار این رمان جذاب و اثرگذار تاریخی را در ۲۶۰ صفحه به چاپ رسانده است. بی کتابی برگزیده دهمین جایزه جلال آل احمد شده است. شخصیت اصلی رمان "بی کتابی"، میرزا یعقوب آنتیک‌فروش است که شیفته‌ی نسخه های خطی و چاپ سنگی کتاب است و حاضر است هزینه بالایی برای آنها بپردازد. در این راه او حتی حاضر است از جانش نیز بگذرد و با خطرات متعددی روبرو می شود. در "بی کتابی" به قلم "محمدرضا شرفی خبوشان"، خواننده آینه ای از جنس کتاب در مقابل خود دارد و اقدامات و شخصیت خویش را در پرتو کتاب بررسی می کند. این کتاب خواننده را تشویق می کند تا در مورد اقدامات خود تأمل کند. خواننده با سوالاتی روبرو می شود که باید خودش پاسخ آنها را بدهد و این کتاب واقعا خواننده را در موقعیتی قرار می دهد که سوالاتی را نزد خودش مطرح کند. متن داستان به زبان کهن نوشته شده است و همین گونه نوشتن باعث زیبایی کلام نویسنده گردیده است. بی‌کتابی بهانه‌ای است تاکه بویی در آن زمان و زمانه بکشد و از احوالات فرزندان قجر اندکی خبردار شود. علیرغم این واقعیت که این رمان در دوران قاجار اتفاق می افتد، "محمدرضا شرفی خبوشان" معتقد است که این متن ممکن است در تمامی بازه‌های تاریخی کارکرد داشته باشد و لازم به ذکر است که از این جهت نویسنده موفق شده یک رویداد مهم را تحقق بخشد. آنچه اتفاق می افتد این است که خواننده داستان "بی کتابی" را متصل به تاریخ و تکرارنشدنی نمی‌داند، بنابراین داستان را تلنگری تلقی می کند و خود را جای هر شخصیت می گذارد.  یک قاچ کتاب📚📚📚 _آدمی از دو بیرون نیست؛ یا بر مثال ستوری است در اصطبلی باز داشته یا بر مثال مرغی در زندان قفس کرده. آن بیچاره کاو بر مثال ستور است، از مرگ می‌ترسد و می‌لرزد. داند که ستور را چون از اصطبل بیرون برند، در بار کشند. و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است، پیوسته در انتظار مرگ است، زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفس است.» _ملکه اشک از گونه‌اش می‌ریزد امّا بی‌صدا و گونه‌اش را می‌چسباند به کف سر فروغ، روی موهای حلقه‌شده و خیس و راه می‌رود لنگان و مراقب است که زیر دست و پای غارتی‌ها نرود و کسی دست نرساند. دو نفر کلفت هم خودشان را مثل برّه‌آهو از پشت می‌چسبانند به ملکه. خون می‌خورد ملکه و خون می‌خورد و همان‌طور به میانه حیاط که می‌رسد، سر بلند می‌کند و با دهان پر از خون، هوار می‌زند به قزّاق‌ها: - چه کرده‌ایم ما؟ نامسلمان‌ها! بی‌غیرت‌ها! بردارید، ببرید. به ما چه کار دارید؟ خانه را چرا خراب می‌کنید، بی‌دین‌ها؟! 📚بی‌کتابی ✍شرفی خبوشان @shahrzade_dastan