eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
62 ویدیو
247 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
مراحل سفر به قهرمان قسمت سوم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دعوت به ماجرا، قهرمان را دچار آشفتگی می کند. ژان والژان از طریق کشیش به نیکی کردن و همه دعوت میشود. برای کسی که از دیگران فقط بدی دیده چه چیزی از این اضطراب آورتر! تاکنون بهترین حامی و یاریگر ژان که توان حمایت از او داشت، خشونتش بوده است. قهرمانه رمان بوف کور از طریق زن اثیری به ارتباط با دیگران و فهم آنها دعوت می شود. برای کسی که دنیا را مملو از رجاله‌ها میبیند چه چیزی سخت تر از زندگی با آنها . کلاریس یک پرسفون _ دیمیتر است. عشق به امیل یعنی پشت پا زدن به همه دارایی هایش. عزیز ترین چیزی که هر فرد دارد چیست؟ جانش؟ البته معمولاً چیزهایی را می توان برشمرد که بسیار عزیزتر از جان آدمی است. از همین رو به طور استعاری به این مرحله نام ملاقات با مرگ را داده‌ام. دعوت قهرمان دعوت برای قربانی کردن عزیزترین دارایی اوست. در همین بخش آرزو نیز خودش را نشان می‌دهد. البته قهرمان در هر داستان کامل، یک آرزو دارد که به نظر می رسد در حال تغییر است. در حالی که این طور نیست. بلکه دچار خمیدگی میشود. در ابتدای داستان آرزوی قهرمان خلاص شدن از مشکلی است که مسئله برایش ایجاد کرده. وقتی مسئله پیچیده تر می شود، آرزو نیز تغییر سطح می دهد. ادامه دارد حرکت در مه_ محمد حسن شهسواری @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان این هفته هم با چالشی دیگر در خدمتتان هستیم. این هفته می‌خواهیم داستان یا داستانکی در مورد تصویر بالا بنویسید. داستان‌هایتان را به آیدی زیر بفرستید. @Faran239 @shahrzade_dastan
توجه. توجه 🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺🎺 از الان تا ساعت هفت بعد از ظهر جمعه همین هفته، کلاس خاطره نویسی استاد فروغیان، نویسنده دهها کتاب و مدرس نویسندگی با سی درصد تخفیف برای علاقمندان به نویسندگی ثبت نام به عمل می‌آید. ظرفیت بسیار محدود است. یعنی اگر کسی حتی پنج دقیقه بعد از ساعت هفت ثبت نام کند،‌ مبلغ همان سیصد است. برای شرکت و ثبت نام در کلاس‌ها به آیدی ایشان ارتباط برقرار کنید. باتشکر @azo9wq 📚📚📚📚📚📚📚📚📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک بار دخترخانمی آمد نزد من که می‌خواست داستان‌نویس بشود و می‌خواست که راهنمایی‌اش کنم. ماندم که چه بگویم؛ پرسیدم چرا می‌خواهی داستان‌نویس بشوی؟ گفت که علاقه دارد داستان‌نویس بشود. به نظرم رسید از او بپرسم دربارۀ چه موضوعاتی می‌خواهد بنویسد؟ پاسخ او را به یاد ندارم، اما توصیۀ خودم در خاطرم باقی است که به او گفتم کاری دشوار است، اما ناممکن نیست. شرط کوچک و نخست این است که بروی در کتاب‌ها بگردی و ببینی آیا آنچه تو خیال داری بنویسی، قبل از تو نوشته نشده است؟ هنوز هم از توصیۀ خود پشیمان نیستم؛ چون آن را از طریقی درست و لازم می‌دانم؛ دانستن آنچه دیگران پیش از ما انجام داده‌اند. به‌این‌ترتیب مؤکد می‌کنم آموختن، آموختن و آموختن. آزمودن، آزمون و آزمودن. کار ورزیدن، کار ورزیدن و ورزیدن؛ اما… این همه را بر کدام پایه انجام دادن؟ آن پایه را نویسندۀ بالقوه جز به اشراق در نمی‌تواند یافت -و جز خود او هیچ‌کس نتواند آن قریحه را در آغاز باز شناخت. پس درصورتی‌که دریافت قریحه‌ای در شخص حضوری نامرئی دارد، نخستین کوشش وی آن خواهد بود که از طریق آموختن و آزمودن به تشخیص و درک از قریحۀ خود توفیق یابد. روش دستیابی به چنان تشخیصی، البته برکت خلاقیت دیگران است که می‌تواند مقیاس و معیار قرار گیرد برای وی، همین یعنی آموزش خلاق که بدان اشاره داشتم. آری…آموزش دائم همراه با تواضع و ابداع. آموزش بی‌پایان، به‌مثابه جهان که مدور است و بی‌پایان است.» (نقل از کتاب نوشتن | به کوشش کاظم رهبر | نشر کتاب خورشید) @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا همدمی خار کجا سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا منتی بود نهادی که خریدی ما را رو سیه برده کجا میل خریدار کجا هر کسی را که پسندی بشود خادم تو خدمت شاه کجا نوکر سربار کجا کاش در نافله‌ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا عبد گنه‌کار کجا مهر من گر که فتد در دل تو می‌فهمم شهد دیدار کجا دوریِ از یار کجا @shahrzade_dastan
پایان داستان قسمت اول 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اگر نویسنده رمان را به نحوی روشن به پایان برساند و خواننده تا مدتها با کنجکاوی از خود نپرسد: خوب بعدش چه شد؟ نتیجه پایانی رمان راضی کننده است. شیوه پایان بندی جالب نیز تمام کردن رمان با دو پایان بندی است. پایان بندی اولیه همان نتیجه پایانی داستان است که ضمن آن بالاخره همه درگیری ها حل و رفع میشود و روابط به سامان میرسد‌. اما پایان بندی دوم که ضمیمه پایان بندی اولیه است، لحن مقطع داستانهای واقعی و مستند را دارد. این قسمت خلاصه زندگی شخصیت هایی است که نقش های خود را در رمان کاملا ایفا کرده‌اند. پایان بندی دوم نیز خواننده را راضی میکند. داستان: چهار خلبان قبل از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم به نیروی هوایی سلطنتی انگلستان می‌پیوندند. جان قهرمان میدان نبرد میشود و هفده هواپیمای آلمانی را سرنگون میکند. هواپیمای پل سقوط میکند و او یک پایش را از دست میدهد. بعد با دختری انگلیسی ازدواج و مغازه دخانیات باز میکند. بیل سرگرد و فرمانده میشود. لو را به خاطر معاملات قاچاق به طرز توهین آمیز از نیروی هوایی اخراج میکنند. و رمان با تجدید دیداری احساساتی، مضحک، پر از صفا صمیمیت و توام با حرفهای وقیح تمام میشود. بعد هرکس به راه خود میرود تا باقی‌مانده زندگی اش را بگذراند. این نتیجه پایانی است. دیگر برای خواننده مهم نیست که بعد چه شد؟ چرا که گره گشایی شده و رمان به نتیجه رسیده است. ادامه دارد 📚درسهایی درباره داستان نویسی 🖋لئونارد بیشاب @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب کتاب موسیقی سکوت، به قلم نویسنده اردبیلی پری آخته، به مرور خاطرات نسیم سلطانی، همسر شهید مدافع حرم«هاشم دهقانی‌نیا» پرداخته است.  این کتاب 148 صفحه‌ای را انتشارات «خط مقدم» در سال 1401 چاپ و منتشر کرده و ویراستار کتاب، محمدمهدی عقابی است. خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات دفاع مقدس و تاریخ شفاهی پیشنهاد می‌کنم. @shahrzade_dastan
شب شد، اضطراب شدیدی به من دست داده بود. از تب می‌سوختم. چشم به راه تماس او بودم. گوشی از دستم نمی‌افتاد. منتظر بود زنگ بزند و حالم را بپرسد و از بچه‌ها بپرسد. به من بگوید برای ناهار و شام چی پختم. از لباس بچه‌ها بپرسد که چی تن‌شان کردم و باز از من بپرسد چقدر دوستش دارم و من هم بگویم بیشتر از جانم. نگاهم قفل بود به گوشی. پله‌ها را چندین بار پایین رفتم و در را باز کردم و چشم دوختم به همان خم کوچه که موقع رفتن ایستاد و برایم دست تکان داد. با پای برهنه دویدم تا سر کوچه و خم شدم و همان جایی را که ایستاده بود بوسیدم. حالم دست خودم نبود، متوجه نبودم در و همسایه و یا کسی ببند چه می‌گوید. گوشی دستم چند بار به همان شماره‌ای که از آن به من زنگ می¬زد، زنگ زدم. فقط صدای هو هوی باد توی گوشی پیچیده می‌شد. از هولم مثل دیوانه¬ها شده بودم. میان تب و نگرانی نمی‌دانستم چه می‌کنم. در یک لحظه چهره زیبایش با همان لبخند و موهای پرچین و نگاه شیطنت‌آمیزش جلوی صورتم می‌آمد، تا می‌خواستم به آغوشش بگیرم. از من دور می‌شد، دورتر، آن ‌قدر که محو می‌شد. پله ها را باز دو تا یکی تا کوچه.... باد با سوز و سرما می‌وزید. جلوی در نشسته و همراه با صدای باد ناخودآگاه به صورتم چنگ انداختم و ضجه‌ای سوزناک کشیدم: «خدایا... هاشمم هر کجاست، سالم به آغوشم برش گردون. من ازت جز هاشم هیچی نمی‌خوام...» برشی از کتاب موسیقی سکوت_ نوشته پری آخته @shahrzade_dastan