eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مداحی:کربلایی ام کن ✨ کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل سوم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 وانت بار یا ریوی پر از پتو و ملافه می آمد توی خیابان ما بچه ها آن ها را می زدیم زیر بغل و می بردیم توی حیاط مامانم از پتوها به همسایه ها می داد تا توی خانه های خودشان بشویند. بعضی خانم های همسایه هم می آمدند خانه ما برای کمک. پتوها را توی حوض خیس می کردیم و با پا می رفتیم رویشان و لگد می کردیم. لباس هایم خیس آب می شدند. اما آب بازی توی حوض هم برای ما بچه های عالمی داشت. می رفتم توی حوض و آب می پاشیدم روی بقیه. پاییز بود و هوا سرد، از شدت سرما به خودم می لرزیدم اما همین که پتوها می افتادند توی حوض از آب متنفر می شدم حوض پر از خونابه می شد. بغض داشتم ولی گریه نمی کردم. غرق کار می شدم. چند بار پتوها را م شستیم تا تمیز شوند. هر روز پشت بام و جلوی خانه ها پر می شد از پتو و ملافه های شسته رنگارنگ. هر چه خشک می شد تحویل می دادیم و باز می گرفتیم. مدام بخشی از پتوها را می آوردند در خانه ما. بقیه جاهای شهر پتو می شستند. از دیدن ملافه های خونی فکرم درگیر شهدا و خانواده هایشان می شد. هنوز دو سه ماه از جنگ نگذشته بود که دیگر حس ترس از جنگ و کشته شدن نداشتم. قدری هم آرام شده بودم. من از بقیه خواهرهایم پرجنب و جوش تر بودم و بیشتر شیطنت می کردم ولی دیگر به جای شیطنت فقط کمک مادر رخت می شستم . گاهی هم با خواهرهایم آتل درست می کردیم و به بیمارستان می بردیم. جنگ باعث شد زود بزرگ شویم. بزرگ ترها به من الف بچه اعتماد می کردند البته هر روز برای دیدن رزمنده ها می دویدم ایستگاه راه آهن و حتی پای قطار و برایشان دست تکان می داد و بالا و پایین می پریدم تا از پنجره قطار داخل را خوب دید بزنم. یک روز توی حوض ملافه ها را پا مال می کردم. مامان و چند تا از خانم های همسایه داشتند با گریه لکه ها را توی آب وایتکس می سایدند. دلم می سوخت برای زخمی ها. اما تحمل دیدن اشک ها و گریه های بی صدای مادر و بقیه را نداشتم. از حوض آمدم بیرون به مامان گفتم من رفتم. با لباس هاس خیس از خانه زدم بیرون و تا ایستگاه دویدم. آنجا خیلی شلوغ بود. قطار ایستاد و صدای صلوات و تکبیر مردم توی ایستگاه بلند شد. پنجره اکثر واگن ها تا نیمه باز بود. رزمنده ها دستشان را آورده بودند بیرون و تکان می دادند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
❏یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ•💚• {چہ‌شَوَد‌گَر‌تو‌بیائے‌و‌بَری‌غَم‌زِدِل‌ِما ڪه‌به‌هَر‌خَستہ‌دَوائے‌و‌به‌هَر‌بَستہ‌ڪِليدے.} •اَلسَّلامُ‌عَلَیڪَ‌یابَقیَّه‌اللھ🌴 ‌‌‌ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌱 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
1_838240515.mp3
21.06M
💠 دعای عهد با عج 🌸 🎧 علی فانی ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
‍ پشټ هر اڪانت مجازے، یڪ قلب واقعۍ در حال تپیـدن اسٺ مواظب رفتار و حرف‌هامـون باشیــم....️ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل سوم ..( قسمت سوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 قطار از سمت جبهه می آمد. ایستگاه غلغله بود از افرادی که برای استقبال آمده بودند. یکی گل می داد. یکی شیرینی و یکی با شعارهایشان ازشان استقبال می کرد. چشمم رفت سمت پنجره یکی از واگن ها. مردی ایستاده بود سرپا. قیافه اش شبیه رزمنده ها نبود. سبیل گنده ای داشت عراقی ها را توی تلویزیون دیده بودم. شبیه آن ها بود. چند قدم رفتم سمت پنجره. چیزی گفت صدایش ضعیف بود. نفهمیدم به چه زبانی حرف زد. سرم را تکان دادم و گفتم چی؟ دو تا انگشتش را گذاشت روی لبش و برداشت بعد فوت کرد. فهمیدم سیگار می خواهد. نمی دانم چرا دلم برایش سوخت. دویدم سمت خانه. رفتم توی اتاق مقداری پول تو جیبی داشتم آن را برداشتم و زدم بیرون. نفهمیدم مامانم چی بهم گفت نزدیک ایستگاه آقایی روی گاری چهارچرخ خوارکی وسیگار می فروخت. پول را دادم بهش. آنقدر دویده بودم نتوانستم حرف بزنم نفس زنان بهش گفتن سی ...سیگار می خوام. با اخم نگاهی بهم کرد بچه جون سیگار می خوای چی کار پگفتم: زود بده الان می رن. چند نخ توی پاکت بهم داد. از دستش گرفتم و دویدم سمت ایستگاه. رفتم پای پنجره. هنوز سرپا بود. سیگار را پرت کردم توی کوپه. بعد از آن روز، پول های تو جبی ام را جمع می کردم با آن ها خوارکی و سیگار می خریدم و از پنجره های کوپه ها پرت می کردم داخل. یک سال، کار هر روز مامان خدیجه شستن پتو و ملافه های رزمنده ها بود. پاییز ۶۰ بیمارستان شهید کلانتری راه افتاد. به خانه ما نزدیک بود. خاله آمنه امدادگر و مسئول بخش ارتوپدی بیمارستان بود. فهمیدم آنجا رخت شویی دارد. با این حال همچنان پتو و ملافه می آوردند خانه ها. خاله از مامان خواست هر وقت توی خانه پتو نمی شوید برود رخت شویی من هم هر وقت مدرسه نبودم با مامان می رفتم. بیمارستان همیشه پر از مجروح بود. تندتند ملافه و پتوهای خونی را می آوردند و تمیزها را می بردند. روی ملافه ها وایکتس می ریختیم و چنگ می زدیم تا سریع شسته شوند. فضا بسته بود و پر از بوی وایکتس. اکسیژن کافی نداشت. شادابی توی حوض حیاط خودمان را نداشتم. از ان بوهای تیز آزار دهنده همیشه سردرد و حالت تهوع داشتم و کلافه بودم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎⃟🎉 •❍امشب‌سخن‌ازجان‌جهان‌بایدگفت ❍•توصیف‌رسول‌انس‌وجان‌بایدگفت •❍درشام‌ولادت‌امام‌صادق ❍‌•تبریڪ‌بہ‌صاحب‌الزمان‌بایدگفت😍 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت محمد رسول اللهﷺ اللهم صل وسلم علی سیدنا و نبینا و حبیبنا و طبیب قلوبنا محمد♡ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل سوم ..( قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 می رفتم بیرون چند ثانیه هوا می خوردم و بر می گشتم داخل. هر وقت عملیات بود ذره های گوشت و پوست بیشتری لای ملافه و لباس ها بود. خانم ها مدام به من می گفتند: تو برو ملافه های خشک رو تا بزن. هی من را از آن قسمت بیرون می کردند. یک روز خیلی از دستشان عصبانی شدم. از خون ترسی نداشتم. ولی بهم تشت ندادند و نگذاشتند بروم کنار حوض. ازم خواستند بروم توی اتاق و ملافه های خشک را تا بزنم. رفتم گوشه رخت شویی ایستادم سرپا و به شستن خانم ها خیره شدم. هی این پا و آن پاکردم. دنبال راهی گشتم بروم توی جمعشان. یکی از خانم ها از پای تشتش بلند شد چند قدم رفتم جلو با یک بغل ملافه برگشت و قبل از من نشست سرجایش. ناامید و عقب عقب برگشتم و تکیه دادم به دیوار. هر چه قیافه ام را مظلوم گرفتم کسی بهم توجه نکرد آن قدر با جدیت می شستند اگر بمب می خورد وسط رخت شویی هم اهمیت نمی دادند. بیکار بودم. به خودم گفتم به جای بیکاری توی این اوضاع بهتر است بروم همان اتاق کناری و ملافه تا بزنم. ناامیدانه به خانم ها نگاه کردم هنوز دوست نداشتم آن شور و شوق را بگذارم و بروم چشمم افتاد به یک تشت کسی کنارش نبود سریع ملافه ای برداشتم توی تشت گذاشتم و شروع کردم به لکه گیری انگار دنیا را فتح کرده بودم. تندتند وایتکس زدم و لکه ها را توی دستم ساییدم. سایه ای افتاد بالای سرم. قبل از اینکه چیزی بگوید گفتم: یه وقت فکر نکنی من چبه م فقط جثه م ریزه ها نگاه کن چقدر تمیز می شورم. نشست کنارم با لبخند گفت: با هم می شوریم. گاهی می رفتم توی بخش پیش خاله ام. دو سه ساعت پیشش می ماندم. سرش خیلی شلوغ بود. بالای سر هر مجروحی می رفت چند سوال ازش می کردم هی بهم می گفت: کمتر حرف بزن وقتم رو نگیر. خیلی مراقب بود به چیز دست نزنم. خاله را دوست داشتم اصلا خانه نمی آمد هر وقت دلم برایش تنگ می شد به بهانه ای می رفتم پیشش. بمباران شد باز مدرسه تعطیل بود رفتم بیمارستان. حراست گفت: کجا؟ گفتم: می خوام برم رخت شویی . گفت: تنهایی نمیشه برو با مامانت بیا. گفتم: خاله م مسئول بخشه خانم داغری. خندید. گفتم: پس من برم. گفت: اتفاقا خانم داغری گفته خواهرزاده هام رو را نده. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
خداكند‌كه‌دلم‌رابه‌هیچكس‌نفروشم خداكندكه‌دل‌من‌فقط‌برای‌تـوباشد..! |↫ ‌ |↫ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
• دَر سـلام بر تو دستـ را بر سینـہ مۍ‌گذاریم تا قلب از جایش کندھِ نشود . تعجیـل‌در‌ظهـور صلـوات ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
دو سرو ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد دو شمع آفرینش، یک جهان پروانه پیدا شد دو سِّر داور هستی، دو جان در پیکر هستی یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی 🌺 🌺 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
👑چادرم ... ↫چہ خوب است ڪہ نہ رنگت از مُد مے افتد نہ مُدلت 📌چادرم از ثبات توست ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم... ↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد ↫ 👌 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
درقیدغمم،خاطرآزادکجایی؟! -تنگ‌است‌دلم،قوت‌فریاد‌کجایی؟! تعجیـل‌در‌ظهـور صلـوات |↫ ‌ |↫ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
سَلام‌ميدَهَمُ‌ودِلْخُوشَم‌ ڪِہ‌فَرمُوديدْ ؛ هَرآنڪِہ‌دَردِلِ‌خُودیادِماسْٺ، زَائِرِ ماست!' ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
براتون دعا میکنم امروزتون؛ متبرک به نگاه خدا قلبتون مملو از مهربانی آرزوهاتون برآورده دعاهاتون مستجاب روزتون پُر خیر و برکت. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~