صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام)
در آن نفس که بميرم در آرزوی تو باشم
بدان اميد دهم جان ، که خاک کوی تو
باشم
به وقت صبح قيامت که سر زخاک برآرم
به گفت و گوی تو خيزم ، به جست و جوی تو باشم
🏴 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الَّذِينَ إِذَاأَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوإِنَّالِلَّهِ وَإِنَّاإِلَيْهِ رَاجِعُون
دوستان خوبم سلام علیکم
امروز مطلع شدیم ،خادم و نوکر امام حسین (ع) مرحوم کربلایی اسماعیل داداش پور (اخوی برادر نعمتالله داداشپور) در بهشت رضا زادگاهش در جوار حق آرمید.
در صورت امکان نماز لیله الدفن را نثار روح مرحوم مغفور اسماعیل ابن ولی محمد هدیه فرمائید.
پیام آقای #صالحی
#ارسالی_اعضا
__________
🏴 عرض تسلیت داریم خدمت برادر گرامی؛ آقای داداشپور ( فرمانده واحد تسلیحات در زمان جنگ و از راویان محترم کانال ) و از خداوند متعال صبر جزیل برای خودشان و خانواده محترمشان مسئلت می نماییم.
@shalamchekojaboodi
یابن فاطمه!
کار عشق تو مرا سخت، گرفتارم کرد
صحبت چهره تو، طالب دیدارم کرد
حرف گیسوی چو لیلی پای تو، بوی خوشت
با غم دیدن رخسار تو بیمارم کرد
نقش والای تو در عالم رؤیا دیدم
عشوه و غمزه و ناز تو بیدارم کرد
من هم ای یوسف دل مشتری بازارت
آن همه حسن، سراسیمه خریدارم کرد
پرده بردار از آن طلعت زیبا که دگر
دل ندا داد که حق، محرم اسرارم کرد
کی سحر میشود این شام فراقت که دگر
از همه دار جهان خسته و بیزارم کرد
هجر یارم نظر تنگ رقیبان حسود
بیش از پیش مرا خسته و بیزارم کرد
بس که هجران تو دیدم بنگر پیر شدم
این جدایی هدف طعنه اغیارم کرد
مست آوای دل انگیز توام با ذکرت
جبر عشقت که مشغول به دلدارم کرد
****
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همه افقهای انسانیت را در شهدا یافتیم
بعد از عملیات مرصاد که مجروح شد، با چندتا از بچه ها برای عیادت سعید آمدیم تهران و مستقیم رفتیم بیمارستان.
وقتی وارد اتاقی که بستری شده بود رفتیم دیدم سعید به شدت مجروح است و کیسه خون و کیسه دفع خونابهی بعد از عمل جراحی و ... به او وصل است.
ولی سعید مثل قبل با روحیه عالی و بذله گویی و تیکه پرانی به ما شروع کرد گفتن و خندیدن، طوری که انگار نه انگار که عمل سختی روی او انجام شده و به شدت مصدوم است.
آنقدر با روحیه و شاد بود که پرستارهای بخش که چند تا خانم بودند از افعال و رفتار او شعف خاصی داشتند. به ما گفتند شما دوستان آقا سعید هستید؟! و بعد در مورد شیطنتهای سعید از ما سوال میکردند.
من به پرستارها گفتم آقا سعید بمب خنده و روحیه ست و امیدوارم شما رو اذیت نکرده باشه.
گفتند نه خیلی آقاست، ما از کارهاش لذت میبریم و ازش راضی هستیم.
به پرستارها گفتم آبجی های گرامی!
خداوند در آسمان ملائکه را دارد و در زمین بسیجی ها را. این تعبیر، خیلی براشون جالب بود. حرفم را تصدیق کردند و گفتند بعد از اینکه آقا سعید به هوش آمد بلافاصله از ما مُهر و قرآن و کتاب دعا درخواست کرد و گفت تخت منو رو به قبله کنید که نمازم را بخوانم. ما از مناسک عاشقانه او متعجب شدیم.
راوی؛ آقای رضا #رحمت
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از پایگاه بسیج شهید دستغیب (ره)
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📷گزارش تصویری : ۱۴۰۲/۱۲/۲۵
🗓برنامه:
عطر افشانی مزار شهدای پایگاه
#شهادت
#لحظه_طلایی
#جهاد
🌐| مجموعه فرهنگی شهید آیت الله دستغیب (ره)
در خاطرات کانال خواندم که سعید بیشتر در صف آخر نماز می ایستاد. به نظر من صف آخر مرکز شوخی های جوانیاش بود. مثلاً هر وقت که میرسید اگر ما در سجده بودیم کلهمان را لگد میکرد و میرفت. و یا اگر می دید که در نماز خیلی فاز عرفان برداشته ایم با یک مُشت حواسمان را جمع میکرد.
البته هیچ وقت بهخاطر این کارها ناراحت نمی شدم و حتی به خود میبالیدم که سعید گوشه نظری به ما دارد.
اما رفتار سعید فقط این شوخیها نبود و هر وقت به مرخصی می آمد برنامه های هیأت و دعای کمیل و ندبه اش فراموش نمی شد و ما هم طفیلی او در این مراسم ها بودیم.
صدا و نوای داداش سعید و حزن و اندوه او، سینه زدن های بی ریا و گریه ها و فریادهایش در هیأتها هرگز از یادم نمی رود.
او بیریا سینه می زد و خدا شاهد است که می دیدم واقعا از خود بیخود شده و آنچنان بر سر و سینه می زند که من بیچاره از ترس اینکه قلب نازنینش این همه حزن را تحمل نکند، نگران بوده و در هیأت فقط حواسم به سعید بود!
فقط کمی بعد از هر مجلس دوباره همان سعید شوخ و ملیح می شد. او آنقدر با دیگران خوب میجوشید که هر کسی فقط با دو سه برخورد، حتما با او دوست می شد. توی محل از همه قشر با او دوست بودند؛ از بچه مسجدیها گرفته تا غیر آنها و این برای من همیشه جای تعجب داشت و همین اغیار (در نظر من ) در زمان مناسب میدیدم چه قهرمان هایی شدند که امثال من فقط باید حسرتشان را بخورند
خدایا تو شاهدی و میدانی او با دل ما چه میکرد و چطور دلبری میکرد.
راوی: آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 نقاره زنی حرم مطهر امام رضا علیه السلام در آخرین روز سال
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
سعید جان!
در این چند ماهی که با خاطراتت در قلب و جانمان رجعت نمودهای و هر روز به دنبال تو به هر جا کشیده میشویم، مدام در نظرمان هستی و از جلوی چشمانمان دور نمی شوی.
باران می آید، یاد خاطرات بارانی ات می افتیم، آسمان را می بینیم، نگاه آسمانیات در نظرمان نقش می بندد، موتور می بینیم یاد تو پررنگ می شود و ... در این شش ماه و اندی، روزی را بدون یاد تو شب نکرده ایم و شبی نبوده که در فکر و یادمان گمشده باشی؛
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
سعید عزیز!
اگر چه این هم از عنایات شهیدانهی خودت بود ولی بگذار بگوییم؛ ما یادت کردیم، تو هم یادمان کن و در این لحظات آخر سال ۱۴۰۲ دستی به دعا بردار و ما را دعا کن که سخت محتاج دعایت هستیم، دعا کن تا مثل شهدا در دنیا و آخرت، احسن الحال شویم 😢🤲
@shalamchekojaboodi
سال نو در نهمین روز ماه مبارک، هزاران بار بر شما مبارکباد💐
ان شاء الله در این سالی که رهبر عزیزمان به جهش تولید با مشارکت مردم نامگذاری نموده اند، بتوانیم موثرترین مشارکت مردمی را در این جهت رقم بزنیم. 🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
نسأل الله منازل الشهدا
@shalamchekojaboodi
زمانی که طبقه اول می نشستیم، خب پایین دو تا اتاق بود که اتاق جلویی را برای مهمون داری استفاده می کردیم.
عیدا که می شد آجیل و وسایل پذیرایی را روی طاقچهی اون اتاق جلویی میذاشتیم و درش رو معمولا می بستیم که هم مرتب بمونه و هم اینکه آجیلا و شیرینی شکلات ها در امان باشه. خب اون موقعا عید به عید آجیل می خریدیم و همیشه که آجیل نداشتیم.
یادمه یه بار سعید اومد گفت بدویید بدویید، برید تو مهمون داریم. ما هم رفتیم اتاق پشتی و فکر کردیم دوستاش می خوان بیان دیگه.
هر چی نشستیم دیدیم صدایی از اتاق نمی یاد و هیشکی نیست انگار. کمی که گذشت فهمیدیم خودش خودشو مهمون کرده و اینجوری گفته که ما بریم توی اتاق عقبی. بعد هم با خیال راحت بره بشینه توی اون اتاق و آجیل بخوره.😂
راوی؛ #خواهر2
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
ما گدای خدیجه خانومیم
خاک پای خدیجه خانومیم
مادر ماست مادر زهرا (س)
بچه های خدیجه خانومیم
وقت تحویل سال محتاج
یک دعای خدیجه خانومیم
🏴 وفات حضرت خدیجه (س)؛ مادر حضرت زهرا (س) تسلیت باد
@shalamchekojaboodi
دوکوهه سین ندارد اما!
#ساختمانهـایش، سحرگاهانی را به خاطر دارد که رزمندگان، با نوای دلنشین مناجات نورایی همــدوش ستارگان، همپای فرشتگان و در کنــــار ماه، با خدا سخن میگفتند...
فکه سین ندارد اما!
#سجده_های بسیجیانی را به خاطر دارد که با سربندهای سبز و سرخ، سرهایشان را به خدا سپردند و با ندای " أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ " به دیدار معشوق شتافتند...
شرهانی سین ندارد اما!
#سنگرهایش زخم ِتن شقایق هایی را به خاطر دارد که در کربلای خمینی (ره)
با رمــــز " یـــ زینب ــــــــا " هر آنچه داشتند تقدیم ِحضـــرت ارباب نمودند...
کانال کمیل سین ندارد اما!
#سکــوی پرواز ِلب تشنگانی شد که مقتل شان یادآور کربلاست...
طلاییه سین ندارد اما!
#سه_راه شهادتش گــواه رشادت مردانی ست که سبکبال تا عرش اعلا پرستــــو شدند...
اروند سین ندارد اما!
#ساحل خونینش، غواصانی را به خاطر دارد که در شبهای عملیات، از سیم خادار نـَفــس گــذشتند و دل به دریای بیکران ِعشق و عرفان زدند...
شلمچه سین ندارد اما!
#سرداران بی نام و نشـانی را به خاطر دارد کـــه همچون مادرشان زهـــرا (س) فدایی ولایت شـــدند و گمنــــام ماندند...
آری! با آمــدن هر بهار، شکوفه های دلــم به عشق یادتان میشکفد و مرغ خیالم پَر میگیـرد و بـر بام احساس مینشیند.
هور... هویزه... کرخـه... چزابـــه... عیــن خوش... پاسگاه زید... پادگان حمید... کوشک... خرمشهر... بَه! چه بوی سیب میآید از ایــــــن ســـــــــرزمین...
الهـــــــــــی !
حـوِل حالَنا اِلی اَحسـَنِ الحال، بحــق ِ شهدا ... آمین 🤲
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
خیلی وقت بود با سعید آرزوی جبهه رفتن داشتیم.ولی بدلیل کم بودن سن، شرایط اعزام را نداشتیم. یک روز ی
آموزشی در پادگان امام حسین(ع) تمام شد و کل نیروهای پادگان را بردن راه آهن و اعزام کردن به دوکوهه... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
آموزشی در پادگان امام حسین(ع) تمام شد و کل نیروهای پادگان را بردن راه آهن و اعزام کردن به دوکوهه. من در دوکوهه افتادم در پدافند لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) و میدانستم سعید هم در این لشگر است ولی واحد(گردان) سعید را نمیدانستم.
ساختمان پدافند، پشت حسینیه شهید همت بود و یک روز در فضای باز داشتیم آموزش توپ ضدهوایی میدیدیم که صدای یک تویوتا آمد.
بعد از گذشت لحظاتی یک نفر در کنارم نشست. بدون هیچ سر و صدایی، چند دقیقه بعد کلاس که تمام شد. صدای سلام کردن شنیدم، برگشتم دیدم سعید است. وای که چه لحظه ای بود، همدیگر را در آغوش گرفتیم.
از ایشان پرسیدم از کجا میدانستی من اینجا هستم؟! گفت مرخصی بودم و جویای تو شدم، گفتند دوکوهه هستی.
بعد گفت بیا بریم واحد ما؛ واحد تسلیحات. رفتیم سوار تویوتا بشیم، گفت با یکی از دوستانم هستم. این دوست آقا سعید که راننده تویوتا بود، شهید بزرگوار؛ رضا مومنی بود. من ایشان را نمی شناختم و نمیدانستم رضا مومنی مسئول زاغه مهمات است.
سوار شدیم به سمت تسلیحات حرکت کردیم و بعد از کمی صحبت، من گفتم سعید! مسئولتان را میشناسی؟ دیدم جفتشان با یک حالت خاصی به هم نگاه کردند و بعد سعید به من گفت چطور؟!
گفتم با ایشان صحبت کن که مرا بیاورد پیش شما. دوباره آن دو به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده. گفتم چرا میخندید؟ فرمانده را میشناسی یا نه؟! همان لحظه رسیدیم به واحد تسلیحات که انتهای پادگان دوکوهه بود.
رضا مومنی یه گوشه پارک کرد و گفت: نگران نباش من با فرمانده صحبت میکنم ببینم قبول میکند یا نه. بعد رو به سعید کرد و گفت سعید! در این فاصله تو دوستت را ببر یک دوری بزنید تا با تسلیحات بیشتر آشنا بشه و باز خندیدند.
آقا رضا رفت سمت سنگر فرماندهی که سنگر خودش بود. سعید گفت میدونی کی بود؟ گفتم نه. گفت رضا مومنی فرماندهی ما (در زاغه مهمات) بود. با ناراحتی گفتم چرا زودتر معرفی نکردی؟!
(شهید) رضا مومنی آنقدر به قول خودمون خاکی و بی ریا و دوست داشتنی بود که اصلا نشان نمیداد که فرمانده باشد.
خلاصه رفتیم قسمتهای تسلیحات را دیدیم و در این حین از جلوی هر سنگری میگذشتیم نیروها خیلی گرم سعید را برای چای به سنگرشان دعوت می کردند. همه با دیدن سعید انگار یک انرژی خاصی میگرفتند...
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
#خاطرات_رضا
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
دوکوهه السلام ای خانه عشق
سلام ما به تو میخانه عشق
دوکوهه منزل و مأوای عشاق
دگر خالی شده از جای عشاق
دو کوهه با صفا بودی و زیبا
چرا حالا شدی تنهای تنها
دوکوهه صبحگاهت با صفا بود
کلاس درس ایثار و وفا بود
دوکوهه آن حسینیه همت
دگر خالی شده ست از خاکتربت
دوکوهه کو یگان ذوالفقارت
کجایند عاشقان بیقرارت
دو کوهه گو که گردانها کجایند
مگر نزد شهید کربلایند
دوکوهه قلب ما پر گشته از غم
بگو باشد کجا گردان میثم
دوکوهه از جدایی تو فریاد
نمی آید دگر گردان مقداد
دوکوهه روز ما گشته شب تار
کجا برپا شده گردان عمار
دوکوهه کن نظر بر ما چه ها رفت
بگو گردان حمزه ات کجا رفت
دوکوهه ای کلاس عشق و ایثار
کجا برپا شده گردان انصار
دوکوهه باغ ما گردیده پرپر
کمیل و مالک و گردان جعفر
دوکوهه درس آموز شهامت
کجا زد خیمه گردان شهادت
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
12-sazvar-dokoohe(2).mp3
2.51M
صدای ضجه های سعید به گوش می رسد...
@shalamchekojaboodi
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند. (شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم ♥️
@shalamchekojaboodi
اطلاعیه مراسم تشییع و ختم مرحوم حاج مصطفی شهبازی پدر بزرگوار شهید جستجوگر نور علیرضا شهبازی
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد
غروب روز دهم بود عمه ام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد
تمام اهل حرم را سوار محمل کرد
عمو نبود... پدر، کارِ عمه مشکل شد
میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند:
عقیله همسفر مشتی از اراذل شد
تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که
نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد
چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد
گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد
به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده
برای تک تک ما مثل شیر حائل شد
خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو
چگونه دختر حیدر به شام داخل شد
هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو
جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد
عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا بود
ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد
میان نافله ها یاد مادرش می کرد
همیشه روضه ی او برکت نوافل شد
اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست
گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد
محمد جواد شیرازی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
آموزشی در پادگان امام حسین(ع) تمام شد و کل نیروهای پادگان را بردن راه آهن و اعزام کردن به دوکوهه.
خلاصه سعید مرا قانع کرد که در گردان خودت این دوره را به پایان برسان و گفت من هم سعی میکنم زود به زود بهت سری بزنم.
یکبار در دوکوهه دیدم سعید برای اولین بار پشت فرمان تویوتا آمد پیش من. برام جالب بود با ماشین؟!! با اون سن کم؟!!
پرسیدم؛ ماشین چطور گرفتی؟ گفت نمیدانستند منم رانندگی بلدم. داخل اتاق بودیم که یکدفعه همانجا آتش سوزی شد. رضا مومنی دچار سوختگی شد و از حال رفت.
من به دلیل علاقه ای که بهش داشتم دیگه منتظر نشدم تا در آن شلوغی کسی کاری انجام بده، سریع رضا را بلند کردم و گذاشتم داخل ماشین و خودم نشستم پشت فرمان.
چون خیلی عجله داشتم، خواستم دور بزنم به سمت بهداری، به حدی سریع پیچیدم که یکطرفِ ماشین از زمین بلند شد و نزدیک بود چپ کنه ولی دوباره به زمین نشست.
یک لحظه رضا چشم باز کرد و پرسید چی شده؟! گفتم چیزی نیست، الان میرسیم بهداری. دیگه بعد از آن حادثه متوجه شدند من رانندگی بلدم...
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
#خاطرات_رضا
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید دوره راپل را برای گروه ویژه شروع کرد و ما رو برد به اردوگاه شهید چمران پرندک... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi