eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
290 دنبال‌کننده
823 عکس
172 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
یه شب اومدم هیئت عشاق‌الخمینی(ره) و قبل از اینکه هیئت شروع بشه، دیدم آقا سعید با همون پیراهن سبزی که دکمه‌شو تا بالا می‌بست، توی پاگرد راه پله وایساده داره نمازشو می‌خونه، حالا من هم برای انجام کاری، هی تو راه پله رفت و آمد می کردم. سعید رسیده بود به قسمت قنوت نمازش و همینطوری که دستشو به دعا بلند کرده بود، برگشت گفت خدایا مهدی حاج محمدی شهید بشه.😳 بعد‌ ادامه داد و یه دعا دیگه هم کرد و گفت خدایا مهدی حاج محمدی رو شفا بده.😂🤲 خندیدم گفتم بابا نمازتو باطل کردی. اما سعید خیلی عادی نمازشو ادامه داد. راوی: آقای مهدی ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆 سعید در عید سعید غدیر نزدیک اذان صبح به دنیا آمد و قابله مژده‌ی سرباز امام زمان بودنش را داد ... سعید جان! تولدت مبارک♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر حیدر حیدر گفتن‌هایی که سعید توی دسته‌ها یا توی هیئت‌ها می‌گفت به جهت اخلاص و عشقی که به امیرالمؤمنین علیه السلام داشت، این ذکر خیلی تاثیرگذار بود. من احساسم این بود که این حیدر حیدر هایی که می‌گفت مو بر تن آدم سیخ می‌شد و آدم احساس می‌کرد که از عمق جانش این ذکر خارج میشه و در و دیوار هم با هم باهاش هماهنگ می‌خونند. جمعیت هم جوابی که به او می‌دادند همه جا را می‌لرزاند. یعنی حس می‌کردی همه چیز با این ذکر داره می‌لرزه. این یه خاطره‌ای از سعید هست که در ذهن من ماندگار شده. راوی: آقای سیدحسن ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا سید عيدت مبارک🥺 از قدیم رسم بوده سادات عیدی می‌دادند به بقیه به رسم تبرک. آقا سید... هنوزم باورمون نمیشه رفتی😢 ما توی جنگل‌ها گمت کردیم اما بدن سوخته ت رو پیدا کردیم💔😭 الانم تو هیاهوی انتخابات گمت کردیم میشه یکی مثل خودت رو پیدا کنیم
‌📣📣📣 به نیابت از شهدا امشب بخوانیم که نامزد اصلح رأی بیاره و انتخابات به خیر بگذره 🤲 ‌‌
برادر همسایه ی ما مفقود‌الاثر بود، بعد از چند سال پیکرش پیدا شد و برای خاکسپاری بردند بهشت زهرا(س)...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ برادر همسایه ی ما مفقود‌الاثر بود، بعد از چند سال پیکرش پیدا شد و برای خاکسپاری بردند بهشت زهرا(س). منم یه کلمن بزرگ آب یخ درست کردم و برداشتم رفتم. اون موقع چند تا بچه کوچیک داشتم با این حال می ذاشتم خونه و خودم می‌رفتم، بچه‌های خوب و آرومی بودند. آقا رضا می‌گفت تو برو من حواسم بهشون هست، شلوغ نمی کنند. خلاصه رفتم و خاکسپاری که تموم شد دیدم عه! آقا سعید روی صندلی نشسته و رنگش زرده و بی حاله. انقد سرِ خاک خونده بود، از حال رفته بود. گفتم آقا سعيد! کلمن آب دستمه. میخوای آب بدم بهت؟ گفت نه یه ذره نون پیدا کنید بدین بذارم دهنم. صبحانه نخوردم حالم داره بهم می‌خوره. با خودم گفتم؛ خدایا من اینجا نون از کجا پیداکنم برای این؟ حالا مردم هم دارن می‌رن سوار ماشین بشن برگردند. دویدم اینور اونور، تا اینکه همسایه مون رو دیدم. گفتم فاطمه خانم نون داری؟ گفت آره بربری دارم اما پنیر اینا ندارم. گفتم عیبی نداره. همونو یه تیکه به من بده. نصفشو کَند داد به من. رفتم دیدم درِ یه ماشین باز شده و داره صبحانه می‌یاره پایین. گفتم آقا خدا خیرت بده، یکی هست حالش داره بهم می‌خوره. یه ذره از اون پنیرت بذار لای این نون بربری بده من ببرم. یه تکه پنیر گذاشت لای بربری. بدو بدو نون پنیر رو بردم دادم به آقا سعید، گفتم بیا اینم لیوان آب، گذاشتم پهلوت. شما اینجا بشین بخور من باید برم به اتوبوس شرکت واحد برسم. سریع اومدم سوار ماشین شدم و برگشتم خونه. فرداش آقا سعید اومده بود دم مغازه شوهرم گفته بود؛ آقا رضا قدر خانمتو بِدون. گفته بود چرا؟ آقا سعید گفته بود دیروز انقد حالم بد بود انگار فرشته نجات بود رسید بالا سر من. زود نون پیدا کرد زود پنیر گذاشت لای نون، یه لیوان آبم گذاشت. دویید رفت سوار ماشین شد. گفتم نه بابا وظیفه‌مه. این حرفا چیه؟! شما هم برای ماها زحمت می‌کشید. بعدها هم بارها از اون روز یاد می کرد و تشکر می کرد. راوی؛ ( همسر آقای رضا رفیعی) ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ بحثهای انتخاباتی در همه گروه ها و کانال ها داغه و حضرت آقا هم دیروز باز بر نکات انتخاباتی تاکید کردند و فرمودند که به نامزد اصلح رأی بدین نامزد اصلح کسی ست که ۱. مبانی انقلابی اش محکم و یقینیه و ۲. کارآمد و توانمند در عرصه‌ی اجراست. حالا هر کسی در این مدت به یه نتیجه ای رسیده، فقط ان شاء الله در جبهه انقلاب یه اجماع و وحدتی شکل بگیره که دولت سوم روحانی تکرار نشه... در این شرایط موجود فقط می شه گفت خدا رحم کنه که پزشکیان رأی نیاره چون خدایی نکرده اگر روی کار بیاید جریان اصلاحات این بار موتور نابودسازی شان را چند برابر قبل به کار می اندازند و دنیا و آخرت مردم را تباه می کنند. 😔😔 این ساعات پایانی نزدیک به انتخابات توصیه به جهاد تبیین به خصوص برای قشر خاکستری جهت یادآوری خسارات دولت روحانی و عواقب رأی به پزشکیان شده است. هر کسی خودش را موظف بداند، حتی برای یک نفر هم شده این جهاد تبیین را انجام دهد. و اینکه واقعا از دعا و استغفار و صلوات و ذکر غافل نشویم چرا که دلها دست خداست.🥹🤲 ان شاء الله به حق این شب عزیز که شب ولادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام؛ پدر امام رضا علیه السلام است، این مملکت امام زمان(عج) و این نظام جمهوری اسلامی به دست نااهلان نیفتد 🤲🤲🤲 @shalamchekojaboodi
برادران؛ سعید و مجید سوار بر فیل @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برام خیلی جالب بود و بیاد موندنی؛ دو سه باری که با هم می‌رفتیم پادگان لشگر ۱۰ نیرو مخصوص توی خیابون کمالی، همچین که با موتور وارد می‌شدیم انگار همگی سعید رو می‌شناختند...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ برام خیلی جالب بود و بیاد موندنی؛ دو سه باری که با هم می‌رفتیم پادگان لشگر ۱۰ نیرو مخصوص توی خیابون کمالی، همچین که با موتور وارد می‌شدیم انگار همگی سعید رو می‌شناختند. همینکه وارد سوله پشتیبانی و تدارکات می‌شدیم همه یه جوری با سعید گرمِ سلام و احوالپرسی می‌شدند که انگار ۲۰ ساله باهاش رفیقن. اصلا یه شور و هیجان خاصی تو اون جمع بچه‌های لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) از کادری بگیر تا سرباز راه مینداخت که همه صفا می‌کردند. بهش می‌گفتم آقاسعید اینجا که پادگان شما نیست پس چطوریه که همگی میان دور و برت و باهات آشنان؟! می‌گفت از بس اومدم دنبال این وسایل راپل باهم رفیق شدیم. بعد با همون شور و حال سریع دو تا از این کیسه برزنتای نظامی رو پر از وسایل راپل؛ طناب و دستکش و کارابین و ... می‌کردیم، می‌زاشتیم روی موتور تریل و حرکت می‌کردیم به سمت کانون ابوذر تا با سایر لوازم اردو مثل چادر و پتو و آب و غذا در معیت بچه‌ها بریم پرندک. یه نکته قابل توجه هم این بود که هیچ پایگاه و بسیجی پیدا نمی‌کردی که بخواد یه همچین آموزش ویژه و تخصصی رو برای بچه‌های بسیج برگزار کنه و این فقط از سعید عاشق و با اخلاص و خستگی ناپذیر برمی‌اومد که خودجوش یه گروهی از بچه‌ها رو از کانون و سایر پایگاهها جمع و جور کنه و همه سختی‌ها و خطرات پرریسک راپل رو به جون بخره و با نبود امکانات و وسایل، جمع بچه‌ها رو یکی دو روزه ببره پادگان برای آموزش راپل. اون زمون عبارت کار جهادی چندان مطرح نبود و هنوز سر زبونا نیفتاده بود ولی الان میگم حقیقتا سعید کاراش جهادی بود و بی ادعا یادمه پارسال یه شب جمعه (قبل از این راه‌اندازی کانال شلمچه) سر مزار آقاسعید بودم که دیدم یه بنده‌خدایی هم اومد کم کم نزدیکم شد و باهم سلام علیک کردیم و گرم صحبت راجع به آقاسعید و نحوه آشنایی‌مون و خاطرات و ... اونجا تازه فهمیدم ایشون از اون سربازایی بوده که وقتی ما می‌رفتیم وسایل راپل رو از پادگان بگیریم، همین چند دیدار کوتاه و مختصر توی پادگان، باعث شده بود ایشون هم بیاد به جمع عشاق سعید بپیونده و بعد از حدود ۳۰ سال هنوزم سرمزار آقاسعید حضور پیدا کنه و باهاش راز و نیاز کنه الهی که اونور تو جمع اهل‌بیت(ع) و شهدا صفا کنی که یاد تو هم به دل ما صفا میده🤲🤲❤❤ راوی؛ آقای محمود ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi