eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
246 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ برای یک مادر باید حرف زدن و رفتارهای بچه اش عادی شود ولی برای من سعید عادی نمی شد ، صحبت کردن و شوخی هایش را دوست داشتم ، شوخی هایش خیلی قشنگ بود . از تماشای قد و بالایش ، راه رفتنش، سوار موتور شدنش ، حرف زدنش و از همه حالات و سکناتش خوشم می آمد. همه چیزش در نظرم زیبا بود. از بچگی وقتی سرش را رو به آسمان می کرد و نگاه می کرد، در نظرم این نگاه کردنش خیلی زیبا بود. نه تنها من ، خیلی ها دوستش داشتند ، یک سلام می کرد عاشقش می شدند. انگار همه، خوبی و نجابتش را متوجه می شدند. به اینکه کنارم راه بیاید و با کسی حرف بزند ، افتخار می کردم. دوست داشتم همه نگاهش کنند و خوبی هایش را متوجه شوند. اسم ها را خیلی قشنگ صدا می کرد. خواهر هایش را که با یک لحن زیبا ، آبجی صدا می کرد ، لذت می بردم. حتی خواهر کوچکش را که زمان شهادت سعید پنج سالش بود آجی جون صدا می کرد. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ « می گویند چرا عکس شهدا را به دیوار خانه ات آویخته ای، بیچاره ها نمی دانند که دیوار خانه ام را به عکس شهدا آویخته ام ... » ‌
جز زیبایی ندیدم شب سه شنبه که مصادف با شب ولادت امام حسین علیه السلام بود، برای دیدن پیکر سعید به کانون ابوذر رفتیم. بعد هم ما برگشتیم خانه ولی پدر و برادر سعید برای مراسم غسل آنجا ماندند. بعدا شنیدم جمعیت زیادی برای شرکت در مراسم آمده بود ، سه طرف استخر کانون ابوذر را با چادر پوشانده بودند و یک طرف باز بود که جمعیت کیپ در کیپ همان طرف نشسته بودند و حتی عده ای در بالای پشت بام کانون رفته بودند و از آنجا می دیدند. وسط استخر ، تختی گذاشته بودند و یک آقای سیدی با کمک چند نفر از دوستانشان ، سعید و محمود غلامی را غسل دادند. وقتی این دو شهید را غسل می دادند حاج حسین سازور و یک نفر دیگر مداحی می کردند و همه بر سر و سینه می زدند و گریه می کردند. بعضی از همسایه های ما هم رفته بودند و تعریف می کردند ؛ خیلی شلوغ بود و برنامه تا ساعت ۱ و ۲ نصف شب ادامه داشت. می گفتتد آن شب اصلا یک شب خاصی بود و حال و هوای قشنگی داشت. وقتی تعریف می کردند من آن زیبایی را حس می کردم. مراسمات دیگرش هم یک زیبایی خاصی داشت. به قول یک نفر؛ انگار نوری از آسمان بر مجلس ختمش تابیده شده بود. مراسم چهلم و سالگرد هایش هم همینطور بود و هست. یک زیبایی و صفایی وجود دارد، انگار نظر خاصی به مراسمش می شود. راوی ؛   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
درد بسیار، مداوا گریه ارث جامانده ی زهرا گریه روزها ناله و شب ها گریه آب می خورد، ولی با گریه گریه بر آب وضویش می ریخت خون دل بر سر و رویش می ریخت گریه بر شاه شهیدان خوب ست گریه بر کشته ی عریان خوب ست گریه بر دامن طفلان خوب ست گریه بر آن لب و دندان خوب ست خواسته هر سحرش گریه کند در فراق پدرش گریه کند گریه بر ناله ی آن مادرها گریه بر گریه ی آن دخترها گریه بر غارت انگشترها گریه بر وا شدن معجرها رنگ مهتاب، زمینش می زد دیدن آب، زمینش می زد گریه بر ناقه نشسته سخت ست گریه با پیکر خسته سخت ست گریه با بال شکسته سخت ست گریه با گردن بسته سخت ست گریه خوب ست که هر شب باشد گریه بر چادر زینب باشد آن که را هست پیاده نکُشید تشنه را بر لب باده نکُشید طفل را این همه ساده نکُشید ذبح را آب نداده نکُشید هیچ کس آب به گودال نبُرد پدرم ذبح شد و آب نخورد آمد و دید تنی افتاده کشته ی بی کفنی افتاده شه بی پیرهنی افتاده پاره پاره بدنی افتاده همه پروانه و شمعش کردند بوریا آمد و جمعش کردند آمد و دید کنارش پر نیست بدن افتاده ولیکن، سر نیست چند انگشت، وَ انگشتر نیست این حسین ست ولی دیگر نیست بس که با نیزه قلیلش کردند ذبح کردند قتیلش کردند علی اکبر لطیفیان علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ و مَن عَشَقَنی قَتَلتُه هنیئا لک یا شهیدالله برسان سلام ما را... @mesle_mostafa
‌‌ امروز ۵ دی ماه، سالگرد تشییع و خاکسپاری شهیدان غلامی و شاهدی ست، چنین روزی در سال ۷۴ مصادف با روز ولادت امام حسین علیه السلام بود
‌ گاهی دلمون می گیره از برخی کم لطفی ها و یا گره افتادن تو کار مصاحبه ها ، یک دفعه می بینی فرداش یکی پیام می ده به مدیر کانال ، خودش رو معرفی می کنه و یه خاطره می فرسته 🥺 انگار سعید می خواد بگه کار ، خوبه خدا درست کنه ... خدا خیر بده به کسانی که نسبت به جمع آوری خاطرات شهدا احساس تعهد می کنند و خودشان پیشقدم می شوند. ‌ چه اون بزرگواری که روی تخت بیمارستان در شرایط بد جسمی ، پیام می دن و خودشون پیگیر می شن که خاطراتشون را بفرستن و آخر سر در بستر بیماری مصاحبه می کنند. چه اون بزرگواری که نه تنها برای خاطرات خودشون پیشقدم می شن بلکه بلند می شن تا کجاها می روند برای مصاحبه و خودشان را به آب و آتش می زنند برای جمع آوری خاطرات سعید واقعا دعای خود شهید و مادر و پدر و همسر شهید پشت سرشونه ‌ @shalamchekojaboodi
با سلام و ادب و احترام خدمت سروران گرامی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مراسم یادبود شهدای والامقام جستجوگران نور ،سرداران تفحص شهدا؛ شهیدان سعید شاهدی و محمود غلامی در شب شهادت معلم ادب؛ خانم حضرت ام البنین سلام الله علیها برگزار می‌گردد. همراه با همرزمان شهیدان و با ذاکرین اهل بیت علیهم السلام زمان: سه شنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۲ ، ساعت ۲۰ مکان : میدان ابوذر (فلاح) خیابان شهید فریدون احمدی کوچه صفرخانی حسینیه محبان رقیه سلام الله علیها ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، هیئت شهدای تفحص و هیئت محبان رقیه سلام الله محفل ایثارگران @shalamchekojaboodi
( خودشون نوشتن) سالروز وفات ام الشهدا حضرت ام البنین علیه السلام تسلیت باد @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی به خانه ی ولی الله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی چهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ فردای روزی که صیغه محرمیت مان خوانده شد ، مادر شوهرم ما را به خانه شان دعوت كرد. وقتی رفتیم آنجا، از در كه وارد شدیم، سعید اول رضا را وارد اتاق كرد و گفت : رضا از این به بعد جزو خانواده ماست. پسر آقا سعید است. آن احترامی را كه می خواهید به آقا سعید بگذارید به رضا بگذارید. خیلی رضا را دوست داشت‌ و بهش محبت می کرد ، رضا هم الان آب و نان از دهانش بیفتد، بابا سعید از دهانش نمی افتد. با عشق بابا سعید زندگی می كند. پدر خودش را که ندیده بود، سعید را دیده بود و بابا صدا کرده بود‌. بعدها هم می گفت : مامان من اصلا" فكر نمی كردم او پدر اصلی من نیست . خیلی دوستش داشت و دارد. یك دفعه اینقدر از باباسعید گفت که آخرش گفتم برو بابا با این بابا سعیدت! می گفت؛ مامان اگر الان بابا سعیدم بود خیلی خوب بود، با هم می رفتیم هئیت ، كمكم می كرد، الان می دید من اینطوری هستم پشتیبانم بود. یا فلان چیز را برام می خرید‌. یه وقتایی می گه؛ من هر چی دارم، از بابا سعید دارم. من حسین حسین گفتنم رو از بابا سعید دارم. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi