eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
286 دنبال‌کننده
1هزار عکس
247 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ اولین بار که با مادرم، ترک موتور بابا سعید رفتیم هیئت، شاید اولین باری بود که من می‌رفتم هیئت؛ دم در که رسیدیم بدون اغراق، واقعاً حس کردم که دارم وارد بهشت می‌شوم. این یک حرف دلی ست و ممکن است عده‌ای باور نکنند، ولی من واقعا چنین احساسی داشتم. فکر می‌کنم هیئت، خانه‌ی آقای ملک کندی بود و جلوی در را آبپاشی کرده بودند. در باز بود و تابلوی هیئت عشاق الخمینی (ره) را جلوی در گذاشته بودند. ما وارد که شدیم، یادم می‌آید توی حیاط انگار داشتند کارهای شام را انجام می‌دادند؛ شام ساده ای بود و سبزی داشتند می‌شستند. با باباسعید رفتیم داخل و لحظه ای را به خاطر دارم که همه ( پیراهن هایشان را درآورده بودند) روی پا ایستاده و داشتند سینه می‌زدند. باباسعید هم پیراهن من را در آورد و گفت رضا جون! بابا! برو وسط. خب من یک بچه ی ۵ ، ۶ ساله بودم و آن وسط، مردهای هیکلی ایستاده بودند. شاید هم پیش خودشان گفتند این بچه این وسط چه کار می‌کند؟! ولی به هر حال من با آن فضا ارتباط برقرار کردم و تاثیر عمیقی در دلم گذاشت، با اینکه بچه بودم، آن حال خوبی را که آنجا برایم ایجاد شد، قشنگ یادم می‌آید، انگار به یک منبع نوری وصل شده بودم. هنور هم خیلی دنبال یک فضای آن شکلی هستم که باز هم بروم، ولی متاسفانه هر هیئتی رفتم، آن حال و هوا را دیگر پیدا نکردم. هیئت امام حسین علیه السلام خیلی ارزشمند است ولی آن وقت‌هایی که با بابا سعید هیئت رفتم، دیگر تکرار نشد. شاید آن اخلاص و پاکی بابا سعید و این با هم بودن، خیلی به من چسبید و لذت بخش بود ، انگار باباسعید، امام حسین را برداشت و گذاشت توی قلب من. ان شاء الله که همیشه در قلبم بماند و بیرون نرود... راوی: آقای   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
30.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا یکی از کارهایی که عاشقش هستند اینه که بیان توی دنیا دست رفیقاشونو بگیرن شهیدشون کنند ... برنامه سمت خدا ؛ هم اکنون، حاج آقا پناهیان
: پیام‌های تفسیر نور آیه ۱۷۰ سوره مبارکه آل‌عمران ( فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ) در راستای صحبت‌های حاج آقا پناهیان، امیدواریم شهید عزیز هم به بندهای ۳ و ۴ پیام بالا عمل کنند. @shalamchekojaboodi
‌ جلسه‌ی مسئول پایگاه‌ها بود و ما هم به عنوان خدمتگزار پایگاه شهید دستغیب رفتیم اونجا ببینیم چی می‌گن. نیم ساعتی از جلسه گذشته بود که از خونه ما با اونجا تماس گرفته بودند و کار مهمی پیش اومده بود. بچه‌ها یه جوری به من رسوندند که آقا یه همچین اتفاقی افتاده، من خیلی هول شدم و بلند شدم راه بیفتم بروم. گفتم بچه‌ها کسی موتور داره؟ گفتن آره سعید شاهدی اینجاست. موتورش هم آماده ست. گفتم سعید جان منو‌ برسون، گفت رو چِشَم حاجی، بسم الله. ما نشستیم رو موتور همان و چشمتون روز بد نبینه؛ خونه مون اول بیست متری بود، من تا رسیدم اونجا، خداشاهده فکر می‌کردم تو آسمونا دارم پرواز می‌کنم و سوار جِت شدم، عین موشک از بین ماشینا رد می‌شد. می‌گفتم سعید تو روخخخدا! سعییید آرووووم! ... بغلش کرده بودم و سفت گرفته بودمش، گفتم سعید جان یه وقت بلایی سرمون نیاد، الکی اینجا بمیریم واسه چی؟ خیلی وحشتناک بود. یعنی یه شرایط خیلی عجیبی پیش اومده بود و واقعیتش من خیلی ترسیده بودم. هم برای خودِ سعید هم برای خودم، گفتم آخه آدم برای چی مفت بمیره ؟ هیچی ... باور کنید از پایگاه خیابون سجاد تا دم خونه ی ما؛ اول بیست متری، من فکر می کنم تو دو دقیقه منو رسوند، یعنی رو هوا می‌رفت.😄 خدا رحمتش کنه خیلی بچه ی نازی بود... راوی: آقای حسن   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از  بهشت زهرا(س)
فرماندهان و رزمندگان ایرانی، ساعت ۱:۳۰ بامداد ۱۹ دی ۱۳۶۵ با رمز مبارک یازهرا(س) در عملیات بزرگ کربلای۵ به خط دشمن در شلمچه زدند و بعثی‌های سرمست از پیروزی کربلای۴ را غافلگیر کردند. عملیات کربلای۵، گسترده‌ترین عملیات تاریخ جنگ ۸ساله است. جمهوری اسلامی در این عملیات با ۲۰۰ گردان عملیاتی از تمامی استان‌های ایران به همراه مجاهدان عراقی (لشکر ۹ بدر) به ارتش و ماشین جنگی رژیم بعث ضربات جبران‌ناپذیری زد و زمینه‌ی پایان جنگ و سقوط صدام را فراهم نمود. شهید حاج‌قاسم سلیمانی در خصوص این عملیات گفته است: «اگر بگویم در عملیات کربلای ۵، کربلایی در جوار کربلای امام حسین(ع) به وقوع پیوست و همه‌ی آن فداکاری، ایثار، گذشت و ارزش‌های یاران امام حسین(ع) به نمایش درآمد، سخنی به گزاف نگفته‌ام.» رزمندگان تهران در قالب لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) و لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در این عملیات حضور داشتند. مزار شهدای تهرانی این عملیات، عموما در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قرار دارد. سلام بر شلمچه، کانال ماهی، دوعیجی، نهرجاسم، پنج‌ضلعی و کانال‌های زوجی سلام بر شهدا و مفقودین کربلای۵ که هنوز برخی از آنها برنگشته‌اند. https://eitaa.com/beheshtzahraa
‌ ‌ شلمچه کجا بودی ؟؟؟ @shalamchekojaboodi
و اما امشب، شب عملیات کربلای۵، توسط یکی از بچه‌های گردان حمزه یک عکس به دست ما می رسد. ما تا به حال این عکس را ندیده بودیم، سعید در این عکس، یک تابلو دست گرفته که روی آن نوشته شلمچه کجا بودی؟!! حالا خاطره ی آن چیست؟ نمی‌دانیم و این عکس ظاهراً مربوط به بعد از جنگ می باشد. ولی اینکه سعید امشب، درست شب بزرگترین عملیاتی که در شلمچه انجام شد، با این عکس، خودی نشان می‌دهد و می پرسد: شلمچه کجا بودی ؟! ... یعنی سعید بازهم دارد در یاد ما حاضری می زند و می گوید ؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون سعید جان! از شلمچه برایمان بگو ! آنجا چه دیدی؟! آیا تو هم در کانال ماهی ، در دوعیجی و نهر جاسم ، در پنج ضلعی ها و ... حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدی که برایتان مادری می کرد ؟! 😭😭😭😭😭 ما که شلمچه نبودیم، کاش محض رضای خدا یکبار خودت بگویی شلمچه چه خبر بود؟!!😭😭😭 @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای ضبط شده رزمندگان دسته یک، گروهان سیدالشهداء گردان تخریب لشکر۲۷؛ زمستان ۱۳۶۳ قبل از اعزام به عملیات بدر 💠روایت مراحل اعزام و حال و هوای آن‌زمان صدای شهدایی مثل علی محمودوند و اسماعیل اصغری 🌷تصاویر با صدا مطابقت سازی شده است . آرزوها به واقعیت می‌پیوندد مثل نگرانی شهید اصغری... 🌷شهید محمودوند به نقل از حاج آقا پروازی شهدا را در یه دسته می‌گوید نیمی از صاحبان صداها به شهادت رسیدند🕊 👈کاری از تخریبچی، قاسم عباسی هدیه به روح شهدای عملیات کربلای ۵ صلوات💐 @fatholfotooh
یه شب که از کانون می‌خواستم برم خونه مون سمت یافت آباد، آقا سعید موتورش کانون نبود، گفت منم برسون. اون موقع تازه ازدواج کرده بودند و توی مجتمع صابرین، سمت شمشیری زندگی می کردند. سوار موتور شد و راه افتادم. نرسیده به خیابان سجاد یهویی گفت ای وای ... دوچرخه‌ی پسرم رضا خراب شده، بهش قول دادم درستش کنم. منو برسون گمرک، گفتم مگه الان این موقع شب مغازه ها بازه؟ گفت چاره‌ای نیست بهش قول دادم، بریم حالا می‌گردم پیدا می‌کنم. رفتیم گمرک از موتور پیاده شد و گفت شما برو به کارت برس. گفتم صبر می‌کنم خرید کنی با هم بریم. گفت نه، طول می‌کشه، شما برو. من ازش خداحافظی کردم و رفتم. خدا بیامرز سر قول و قرارش مخصوصا نسبت به پسرش آقا رضا خیلی حساس بود. راوی ؛ آقای غفور   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
صادق خیلی شیرین زبان بود. سعید بهش یاد داده بود حیدر حیدر و حسین حسین می گفت، هر كاری كه سعید انجام می داد صادق هم انجام می‌داد‌...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ صادق خیلی شیرین زبان بود. سعید بهش یاد داده بود حیدر حیدر و حسین حسین می گفت، هر كاری كه سعید انجام می داد صادق هم انجام می‌داد‌. سعید كه از در می‌آمد تو، می رفت جلوی در و بابا، بابا می كرد. سعید هم بغل و بوسش می كرد و کلی قربون صدقه‌ش می‌رفت. یك روز برگشت گفت: خانم! وسایل صادق را آماده كن، فردا صبح با خودم ببرمش استخر. هوا سرد بود، گفتم: توی این سرما بچه‌م را كجا می خواهی ببری استخر؟! گفت: نه استخر پادگانه، آبش خیلی گرم و خوبه. گفتم : پس باید از استخر در اومدین، لباس گرم تنش كنی، سعید جان بچه رو سرماش ندی، من و گرفتار کنی. گفت: نه، نگران نباش. دیگه صبح زود صادق را خواب آلود، خواب آلود بیدارش كرد و شال و كلاهش كرد و بردش استخر. ( رضا را هم چون مدرسه می رفت در یک زمان دیگری برد. ) بعدا خودش تعریف می كرد می‌گفت: خانم! بردمش، از در پادگان راهش ندادند، گفتند بچه را باید بگذاری بیرون خودت بیای داخل. گفتم بابا! من خانه ام مهرآباد است . این همه راه آمده ام، حالا بچه را كجا بگذارم؟ _نه آقا می‌توانی ببری خانه و دوباره بیایی؟ _من این همه راه آمده‌ام چطوری برگردم؟ دیگه دوستان گفتند سعید! نگران نباش تو برو داخل، ما هر طور شده صادق را می آوریم، به هر كلكی بود صادق را برده بودند داخل. می گفت از ساعت ۸صبح داخل استخر بوده و به قول خودش آب بازی كرده تا ساعت 3 بعد از ظهر كه سعید او را آورده بود خانه. وقتی رسیدن جلوی در، سعید او را گذاشته بود كنار در، تا در را باز كند و توی این فاصله صادق مرتب به در می زد. وقتی در را باز كرد، صادق از شدت خستگی افتاد تو. گفتم : سعید دلت اومد؟ خب بچه رو بغل می كردی. گفت: الان گذاشتمش زمین، از صبح تو آب بوده. گفتم الهی مادرش بمیره بچه‌م رو از صبح گذاشتی تو آب؟! گفت آره. حسابی بازی کرد. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
پس از رحلت حضرت امام (ره)، اغلب پنجشنبه‌ها، بعد از جلسه پایگاه، با بچه‌ها چند تا موتور می‌شدیم و سه ترک می‌رفتیم مرقد حضرت امام رحمت الله علیه. یک شب من بودم و آقای احمد پاکنهاد که ترک موتور هوندا ۱۲۵ آقا سعید رفتیم حرم. معمولا چه در رفت و چه در برگشت آقا سعید شروع می‌کرد به مداحی کردن و شعر خوندن. موقع برگشت همینطور که خودش داشت با سرعت تقریبا ۱۰۰ کیلومتر رانندگی می کرد، یک هو دستاش رو از فرمون موتور ول کرد و رو موتور نیم خیز شد و شروع کرد به حسین حسین گفتن و سینه زدن😂🙈 حالا ما هی داد می‌زدیم و اصرار می‌کردیم؛ سعید تورو خخخدا فرمون رو بگیر... الان می‌خوریم زمیییین... اونم فقط می‌خندید و بلندتر حسین حسین می‌گفت. بالاخره با خواهش‌های مداوم ما بی‌خیال شد و رو موتور نشست و فرمون رو به دست گرفت. کلا آدم نترسی بود. روحش شاد راوی : آقای غفور   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
پس از رحلت حضرت امام (ره)، اغلب پنجشنبه‌ها، بعد از جلسه پایگاه، با بچه‌ها چند تا موتور می‌شدیم و سه
‌ کاش یک آدم کاربلد پیدا می شد مستند این خاطرات را می ساخت؛ یک فیلم پرهیجان و حادثه ساز (و شاید به تعبیری اکشن) فیلمی که نشان می داد؛ زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ‌ چه قدر قلم فرسایی باید بشه تا اون هیجان موجود در این سکانس ها را به نمایش بکشه؟ ولی یک فیلم خوب می تونه این کار را انجام بده تا نسل های بعد ببینند که این شهدا هم جوان بودند و جوانی می کردند. ‌ حتی یک خاطره ای که شاید از نظر دوستان و آشنایان سعید چندان مهم نباشد و یا به نظرشان از تقدس شهید و شهادت چیزی کم می کند، همان خاطره می تواند قطعه ای از جورچین کتاب و فیلم نامه و ... را کامل کند و حلقه ی وصلی برای نسل جوان با شهدا باشد. که بدانند اینها هم شور جوانی در سر داشتند، اینها هم معصوم نبودند و خطا می کردند. ولی جوانمرد بودند و مردانه پای عهدشان ایستادند و مستانه جام شهادت را سر کشیدند. وقتی این خاطرات را به سلیقه خودمان از دفتر نقاشی ای که خدا ترسیم کرده بود حذف کردیم، نسل های بعد را به قتلگاه فرهنگی با قهرمانان خیالیِ دشمن پسند کشاندیم ... 😔
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ‌
فرماندهان حشدالشعبی نشسته اند. حاجی رو به جمع می کند و می پرسد: «شماها روزی چند ساعت کار می کنید؟» یکی سینه صاف می کند و زودتر از همه می گوید: «من روزی ۱۶ ساعت کار می کنم.» حرفی از دهان حاج قاسم بیرون می آید که همه را شرمنده می کند: «من هرروز ۱۹ ساعت کار می کنم. شما هم باید همین طور باشید.» راوی؛ آیت الله سیدحمید حسینی از فرماندهان حشدالشعبی _______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
سوم یاچهارم ابتدایی بودم که خواب دیدم نزدیک امامزاده عباس که الان مزار شهید مومنی آنجاست، یک صف خیلی طولانی از دختر بچه‌های همسن خودم تشکیل شده که فقط یکی از اون دخترها رو شناختم. انگار همین دیشب بود این خواب را دیدم؛ امام خمینی (ره) داشت به همه آن دخترها کادو می‌داد؛ به همه یک کادو داد و فقط به من دو تا کادو داد. وقتی رضا شهید شد اصلا یاد این خواب نبودم، ولی وقتی سعید شهید شد یاد این خواب افتادم. گفتم: یاحسین! من وقتی که دختر بچه بودم حضرت امام به من دوتا کادو داده بود؛ دو شهید😭 اون دختری هم که در آن صف شناختم بعدها همسر شهید ریاحی شد. راوی: شهیدان مومنی و شاهدی   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ شلمچه کجا بودی ؟؟؟ @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از کرمان 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 کودک کش و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۲۲ دی ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام 👈 ثواب آن برسد به روح درگذشتگان و اموات جمع 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، گزینه را بزنید و بعد از وارد کردن تعداد صلواتی که بر می دارید ، مجدد گزینه را بزنید 👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/jkwce https://eitaa.com/shabhayebashohada