eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
286 دنبال‌کننده
1هزار عکس
247 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
و اما امشب، شب عملیات کربلای۵، توسط یکی از بچه‌های گردان حمزه یک عکس به دست ما می رسد. ما تا به حال این عکس را ندیده بودیم، سعید در این عکس، یک تابلو دست گرفته که روی آن نوشته شلمچه کجا بودی؟!! حالا خاطره ی آن چیست؟ نمی‌دانیم و این عکس ظاهراً مربوط به بعد از جنگ می باشد. ولی اینکه سعید امشب، درست شب بزرگترین عملیاتی که در شلمچه انجام شد، با این عکس، خودی نشان می‌دهد و می پرسد: شلمچه کجا بودی ؟! ... یعنی سعید بازهم دارد در یاد ما حاضری می زند و می گوید ؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون سعید جان! از شلمچه برایمان بگو ! آنجا چه دیدی؟! آیا تو هم در کانال ماهی ، در دوعیجی و نهر جاسم ، در پنج ضلعی ها و ... حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدی که برایتان مادری می کرد ؟! 😭😭😭😭😭 ما که شلمچه نبودیم، کاش محض رضای خدا یکبار خودت بگویی شلمچه چه خبر بود؟!!😭😭😭 @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای ضبط شده رزمندگان دسته یک، گروهان سیدالشهداء گردان تخریب لشکر۲۷؛ زمستان ۱۳۶۳ قبل از اعزام به عملیات بدر 💠روایت مراحل اعزام و حال و هوای آن‌زمان صدای شهدایی مثل علی محمودوند و اسماعیل اصغری 🌷تصاویر با صدا مطابقت سازی شده است . آرزوها به واقعیت می‌پیوندد مثل نگرانی شهید اصغری... 🌷شهید محمودوند به نقل از حاج آقا پروازی شهدا را در یه دسته می‌گوید نیمی از صاحبان صداها به شهادت رسیدند🕊 👈کاری از تخریبچی، قاسم عباسی هدیه به روح شهدای عملیات کربلای ۵ صلوات💐 @fatholfotooh
یه شب که از کانون می‌خواستم برم خونه مون سمت یافت آباد، آقا سعید موتورش کانون نبود، گفت منم برسون. اون موقع تازه ازدواج کرده بودند و توی مجتمع صابرین، سمت شمشیری زندگی می کردند. سوار موتور شد و راه افتادم. نرسیده به خیابان سجاد یهویی گفت ای وای ... دوچرخه‌ی پسرم رضا خراب شده، بهش قول دادم درستش کنم. منو برسون گمرک، گفتم مگه الان این موقع شب مغازه ها بازه؟ گفت چاره‌ای نیست بهش قول دادم، بریم حالا می‌گردم پیدا می‌کنم. رفتیم گمرک از موتور پیاده شد و گفت شما برو به کارت برس. گفتم صبر می‌کنم خرید کنی با هم بریم. گفت نه، طول می‌کشه، شما برو. من ازش خداحافظی کردم و رفتم. خدا بیامرز سر قول و قرارش مخصوصا نسبت به پسرش آقا رضا خیلی حساس بود. راوی ؛ آقای غفور   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
صادق خیلی شیرین زبان بود. سعید بهش یاد داده بود حیدر حیدر و حسین حسین می گفت، هر كاری كه سعید انجام می داد صادق هم انجام می‌داد‌...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ صادق خیلی شیرین زبان بود. سعید بهش یاد داده بود حیدر حیدر و حسین حسین می گفت، هر كاری كه سعید انجام می داد صادق هم انجام می‌داد‌. سعید كه از در می‌آمد تو، می رفت جلوی در و بابا، بابا می كرد. سعید هم بغل و بوسش می كرد و کلی قربون صدقه‌ش می‌رفت. یك روز برگشت گفت: خانم! وسایل صادق را آماده كن، فردا صبح با خودم ببرمش استخر. هوا سرد بود، گفتم: توی این سرما بچه‌م را كجا می خواهی ببری استخر؟! گفت: نه استخر پادگانه، آبش خیلی گرم و خوبه. گفتم : پس باید از استخر در اومدین، لباس گرم تنش كنی، سعید جان بچه رو سرماش ندی، من و گرفتار کنی. گفت: نه، نگران نباش. دیگه صبح زود صادق را خواب آلود، خواب آلود بیدارش كرد و شال و كلاهش كرد و بردش استخر. ( رضا را هم چون مدرسه می رفت در یک زمان دیگری برد. ) بعدا خودش تعریف می كرد می‌گفت: خانم! بردمش، از در پادگان راهش ندادند، گفتند بچه را باید بگذاری بیرون خودت بیای داخل. گفتم بابا! من خانه ام مهرآباد است . این همه راه آمده ام، حالا بچه را كجا بگذارم؟ _نه آقا می‌توانی ببری خانه و دوباره بیایی؟ _من این همه راه آمده‌ام چطوری برگردم؟ دیگه دوستان گفتند سعید! نگران نباش تو برو داخل، ما هر طور شده صادق را می آوریم، به هر كلكی بود صادق را برده بودند داخل. می گفت از ساعت ۸صبح داخل استخر بوده و به قول خودش آب بازی كرده تا ساعت 3 بعد از ظهر كه سعید او را آورده بود خانه. وقتی رسیدن جلوی در، سعید او را گذاشته بود كنار در، تا در را باز كند و توی این فاصله صادق مرتب به در می زد. وقتی در را باز كرد، صادق از شدت خستگی افتاد تو. گفتم : سعید دلت اومد؟ خب بچه رو بغل می كردی. گفت: الان گذاشتمش زمین، از صبح تو آب بوده. گفتم الهی مادرش بمیره بچه‌م رو از صبح گذاشتی تو آب؟! گفت آره. حسابی بازی کرد. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
پس از رحلت حضرت امام (ره)، اغلب پنجشنبه‌ها، بعد از جلسه پایگاه، با بچه‌ها چند تا موتور می‌شدیم و سه ترک می‌رفتیم مرقد حضرت امام رحمت الله علیه. یک شب من بودم و آقای احمد پاکنهاد که ترک موتور هوندا ۱۲۵ آقا سعید رفتیم حرم. معمولا چه در رفت و چه در برگشت آقا سعید شروع می‌کرد به مداحی کردن و شعر خوندن. موقع برگشت همینطور که خودش داشت با سرعت تقریبا ۱۰۰ کیلومتر رانندگی می کرد، یک هو دستاش رو از فرمون موتور ول کرد و رو موتور نیم خیز شد و شروع کرد به حسین حسین گفتن و سینه زدن😂🙈 حالا ما هی داد می‌زدیم و اصرار می‌کردیم؛ سعید تورو خخخدا فرمون رو بگیر... الان می‌خوریم زمیییین... اونم فقط می‌خندید و بلندتر حسین حسین می‌گفت. بالاخره با خواهش‌های مداوم ما بی‌خیال شد و رو موتور نشست و فرمون رو به دست گرفت. کلا آدم نترسی بود. روحش شاد راوی : آقای غفور   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
پس از رحلت حضرت امام (ره)، اغلب پنجشنبه‌ها، بعد از جلسه پایگاه، با بچه‌ها چند تا موتور می‌شدیم و سه
‌ کاش یک آدم کاربلد پیدا می شد مستند این خاطرات را می ساخت؛ یک فیلم پرهیجان و حادثه ساز (و شاید به تعبیری اکشن) فیلمی که نشان می داد؛ زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ‌ چه قدر قلم فرسایی باید بشه تا اون هیجان موجود در این سکانس ها را به نمایش بکشه؟ ولی یک فیلم خوب می تونه این کار را انجام بده تا نسل های بعد ببینند که این شهدا هم جوان بودند و جوانی می کردند. ‌ حتی یک خاطره ای که شاید از نظر دوستان و آشنایان سعید چندان مهم نباشد و یا به نظرشان از تقدس شهید و شهادت چیزی کم می کند، همان خاطره می تواند قطعه ای از جورچین کتاب و فیلم نامه و ... را کامل کند و حلقه ی وصلی برای نسل جوان با شهدا باشد. که بدانند اینها هم شور جوانی در سر داشتند، اینها هم معصوم نبودند و خطا می کردند. ولی جوانمرد بودند و مردانه پای عهدشان ایستادند و مستانه جام شهادت را سر کشیدند. وقتی این خاطرات را به سلیقه خودمان از دفتر نقاشی ای که خدا ترسیم کرده بود حذف کردیم، نسل های بعد را به قتلگاه فرهنگی با قهرمانان خیالیِ دشمن پسند کشاندیم ... 😔
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) ‌شهدا را با یاد کنیم ‌
فرماندهان حشدالشعبی نشسته اند. حاجی رو به جمع می کند و می پرسد: «شماها روزی چند ساعت کار می کنید؟» یکی سینه صاف می کند و زودتر از همه می گوید: «من روزی ۱۶ ساعت کار می کنم.» حرفی از دهان حاج قاسم بیرون می آید که همه را شرمنده می کند: «من هرروز ۱۹ ساعت کار می کنم. شما هم باید همین طور باشید.» راوی؛ آیت الله سیدحمید حسینی از فرماندهان حشدالشعبی _______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
سوم یاچهارم ابتدایی بودم که خواب دیدم نزدیک امامزاده عباس که الان مزار شهید مومنی آنجاست، یک صف خیلی طولانی از دختر بچه‌های همسن خودم تشکیل شده که فقط یکی از اون دخترها رو شناختم. انگار همین دیشب بود این خواب را دیدم؛ امام خمینی (ره) داشت به همه آن دخترها کادو می‌داد؛ به همه یک کادو داد و فقط به من دو تا کادو داد. وقتی رضا شهید شد اصلا یاد این خواب نبودم، ولی وقتی سعید شهید شد یاد این خواب افتادم. گفتم: یاحسین! من وقتی که دختر بچه بودم حضرت امام به من دوتا کادو داده بود؛ دو شهید😭 اون دختری هم که در آن صف شناختم بعدها همسر شهید ریاحی شد. راوی: شهیدان مومنی و شاهدی   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ‌ شلمچه کجا بودی ؟؟؟ @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از کرمان 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 کودک کش و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۲۲ دی ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام 👈 ثواب آن برسد به روح درگذشتگان و اموات جمع 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، گزینه را بزنید و بعد از وارد کردن تعداد صلواتی که بر می دارید ، مجدد گزینه را بزنید 👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/jkwce https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌📣📣📣 أین الرجبیون ؟ ‌ ‌
⚘دعای هر روز ماه رجب به یاد همه شهدا و به یاد سعید که در آخرین روز ماه رجب به ندای أین الرجبیون، لبیک گفت و‌ جام شهادت را با زبان روزه سرکشید ... صدقه اول ماه فراموش نشود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یادش به خیر؛ سالهای ۶۵ تا ۶۷، زمانی که بچه‌های گردان، یه هفته ده روز بعد از عملیات ها مرخصی می اومدن، توی این مدت مرخصی هم یه تعدادی از بچه ها از جمله سعید همه با هم بودیم...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
یادش به خیر؛ سالهای ۶۵ تا ۶۷، زمانی که بچه‌های گردان، یه هفته ده روز بعد از عملیات ها مرخصی می اومدن، توی این مدت مرخصی هم یه تعدادی از بچه ها از جمله سعید همه با هم بودیم. توی مرخصی کارمون این بود که با هم دسته جمعی بریم بهشت زهرا، سر خاک رفقایی که تو عملیات شهید شده بودند یا بریم خونه‌شون سر بزنیم، یا شبا بریم هیئت ... خونه پدری خدابیامرزمون یک زیرزمینی داشت که هنوزم همون شکلی هست، اونجا پاتوق بچه‌های گردان بود، یه سری بچه‌های قدیم که با هم خیلی عیاق بودیم، زمانی که مرخصی بودیم تقریبا همه‌ش اونجا با هم بودیم. هر کسی هر ساعتی دوست داشت می اومد، می‌رفت، شب می خوابیدند. همه با هم یا بیرون بودیم؛ این ور، اون ور، بهشت زهرا، خونه شهدا، هیئت و ... یا اونجا توی زیرزمین بودیم. همه هم با موتور می اومدند، از جمله سعید که موتور سنگین داشت. مثلاً یکی دو نفر ساعت ۲ بعد از ظهر می رسیدند، دو سه نفر بعدی ۳ بعد از ظهر، بعدی‌ها ۴ بعد از ظهر ...خلاصه رفقا هر ساعتی می رسیدند، گشنه و تشنه می‌اومدند و ما می گفتیم مادر دو‌تا از رفقا اومدن، ناهار به ما بده. مادرمون هم بنده خدا اول که ناهار هر چی داشت بهمون می داد. بعدش برای نفرات بعدی که می رسیدند نیمرو درست می کرد، گروه بعد مثلا به تخم مرغ نمی رسیدند، به سوسیس کالباس می رسیدند. رفقایی که بودند همه یادشونه و الآنم بازگو می کنند. اون موقع ها مادر ما یه غذایی درست می‌کرد، اینطوری که سیب زمینی رو ریز ریز می‌کرد، گوشت چرخ کرده رو هم قلقلی می‌کرد، اینو توی یه آبی می‌پخت و یه غذای آبداری می‌شد و ما می‌خوردیم. یه روز که سعید با بچه ها اومدند پایین، گفتم مادر سه چهار تا رفقا اومدن، یه ناهاری بهمون بده گفت الان بهتون می دم. این غذا که گوشت چرخ کرده قلقلی و سیب زمینی آبدار بود ریخت توی یه کاسه ای و با نون و اینا داد پایین بخوریم. بچه‌ها گفتن اسم این غذا چیه؟ بهش چی بگیم؟ شاید خود سعید یا یکی دیگه از بچه ها اون وسط برگشت گفت؛ به این می گن دست به گردن. اینو گفت و همه زدند زیر خنده، غش غش می‌خندیدند، دیگه سعید مگه ول کرد ما رو با این دست به گردن؟! اون روز رو ریخت به هم ... دست به گردن رو خوردیم و جلسات بعد همه می گفتن ما دست به گردن می خوایم. به مادرم گفتم مادر دست به گردن درست کن ما می خوایم ظهر بیایم. سعید هم دیگه دست بردار نبود، هر موقع بیرون بودیم می‌گفت به مادرت بگو ما می خوایم بیایم دست به گردن بخوریم 😂 راوی؛ آقای حسین   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران ان شاء الله تصمیم داریم تا پایان امسال یعنی ظرف ۶۶ روز پایانی سال، هر آنچه از خاطرات سعید هست، گردآوری کنیم و سپس آنها را برای کتاب آماده کنیم. لذا از همه بزرگوارانی که می‌توانند در این زمینه ما را یاری دهند تا کتاب هر چه پربارتری تهیه شود، استمداد می‌طلبیم که در قالب صوت یا متن، خاطرات خود و یا دیگران را در این بازه زمانی به شناسه مدیر کانال ارسال نمایند. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار 🤲 @shalamchekojaboodi
‌ اومدم هیئت دیدم رو موتور نشسته، خیلی عصبانی بود و منتظر بود من بیام برسم. وقتی رسیدم گفت کاری نداری؟ من دارم می‌رم؟گفتم کجا؟ مگه هیئت نمی یای؟ گفت من دیگه توی این هیئت نمی یام، به من هم هیچ ربطی نداره. گفتم چی شده حالا؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفت تا این آقای مداح می‌خواد توی این هیئت بیاد من توی این هیئت نمی یام. گفتم بابا این مداح را که خودت آوردی آخه. گفت آره من آوردم ولی دو سه بار بهش تذکر دادم و گوش نکرده، از این به بعد هیئت یا جای ایشونه یا جای من. یکی از دوستان اومد بیرون، منو کشید کنار گفت آقای شاهدی تو حیاط با مداح دست به یقه شده و ... گفتم عجب! بعد اومدم بهش گفتم تو که اینو انداختی بیرون، دیگه چیه؟ گفت آره انداختمش بیرون ولی خودم ناراحتم. اشتباه کردم، منتظر بودم شما بیاین تا تکلیف منو روشن کنید. گفتم حالا مشکل چی بود؟ گفت مقام معظم رهبری رو دعا نمی کنه، چند بار بهش تذکر دادم، گوش نکرد. سعید متوجه شده بود مداح خط و خطوط ولایی نداره و یه سری تذکرات سیاسی بهش داده بود ولی او گوش نکرده بود. بالاخره با هم درگیر شده بودند ... من دوست نداشتم آقا سعید حذف بشه، گفتم شما بیا برو پای کار هیئت یه نفر دیگه از مداحان دم دستی خودمون رو برای مداحی گذاشتیم. گاهی وقتا خود آقا سعید هم در حد یه زیارت عاشورایی می خوند و این اواخر کمی مداحی هم می کرد. راوی : آقای عبدالله   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi