#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
#یادش_گرامی
جمعه ۶۶/۹/۱۳
ساعت ۴ صبح بیدار شدم نمازخواندم و بعد نماز صبح و خلاصه ساعت ۷ بود که من و تورج صبحانه را آماده کردیم . کم کم بچه ها را صدا زدیم و صبحانه خوردیم و بعد شروع کردیم به نظافت چادر . ساعت ۹ بود رفتیم ظرفها را شستیم ساعت ۱۰ قرار گذاشتیم بیرون برویم . کمی دویدیم بعد کنار صخره ها نشستیم و محمد گرشاسبی درباره کار کردن با آر . پی . جی و کمک های آن و تجربیات خودش،صحبت کرد . مقداری هم درباره تیر بار . هوا خیلی سرد بود . کم کم آمدیم . بچه ها در بین راه شعار می دادند و قرآن می خواندند ساعت ۱۲ با خواندن سوره والعصر کارمان تمام شد بعد آمدیم چای درست کردیم . هوا خیلی گرفته بود . بچه ها نواری درباره مقام شهید گذاشتند . همگی رفته بودند توی حال و من لحظه ای از خود غافل نبودم و تمامی حواسم مشغول او بود . ساعت ۲/۵ رفتم حسینیه. ساعت ۵/۵ بیرون آمدم باران شدیدی آمده بود همه جا گل شده بود خاک اینجا هم رس هست . حالت چسبندگی شدیدی دارد و هر لنگه پوتین نزدیک چندین کیلو گرم است و نمی توان راه رفت . آمدم دیدم جلو چادر آب جمع شده است و همگی بچه ها کمک کردند جویی کندند و چاله ای هم کندیم و آب را به مسیر چاله هدایت کردیم. بعد از شام آقا جواد آمد و گفت باید امشب پست بدهید . من و علی دهقان از ساعت ۱۰ تا ۱۱ پست داشتیم . یک دست بادگیر گرفتیم و پوشیدیم رفتیم پست را از ناصر ومجید تحویل گرفتیم . چندین دور چادرهای نصر و بعثت و خودمان را زدیم و بعد پست را تحویل علی عزیزی و جواد دادیم . آمدیم داخل چادر . علی گفت آبگرم می خوری گفتم بله . کمی نبات هم داخلش بریزیم . بعد کمی آبلیمو هم ریختیم . و کمی خنده مان گرفت ساعت نزدیک ۱۲ بود تورج گفت بخوابید . ولی خنده ما بیشتر شد تصمیم گرفتیم مصیب را هم بیدار کنیم او را صدا کردیم در خواب و بیداری بود گفتیم آبجوش نبات میخوری ؟ گفت آره و خوابید .دوباره بیدارش کردیم داود کنارش خوابیده بود گفت من هم میخواهم. حمید هاشمی نژاد گفت که بچه ها کمی آرام تر و بعد فرزاد راهم بیدار کردیم و گفتیم تو آبجوش میخوری گفت نه و خوابید خلاصه آنقدر خندیدیم که نزدیک بود دل درد بگیریم . ساعت نزدیک ۱۲/۵ خوابیدیم
پ. ن . یک روز از تولد دختر علی آقا می گذرد و او خبر ندارد که پدر شده است
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#گردان_زهیر
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
21.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اولین معلم
🌷 بخشهایی از سخنان آن بانوی گرانقدر، درباره روش تربیت فرزندانشان
🗓 سالگرد وفات مرحومه میردامادی، مادر بزرگوار حضرت آیتالله خامنهای
شھدا . .
باهردردی ، جانمیزدن ؛
میگفتنفداسرِحضرتِزهرآ !
شھیدزندگیکردنیعنیهمهسختیارو
بهجونخریدنبرایفداشدن :) !
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_علی_پیرونظر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی
قافله رفت و در این معرکه
ما ماندیم و مشتی خاطره!
و لبخندهایی که اشک را
هدیهی دیدگانمان میکند ...
#قهرمانان_وطن
#دفاع_مقدس
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_اصغر_صادقی
🥀🌴🕊🌹🕊🥀
#شهدا
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت که گرفت
با کسی درد ودل کن که آسمانی باشد
این زمینی ها
در کار خودشان هم مانده اند
@sharikerah
🚩یالثارات الحسین
🤲 خدایا از تو میخواهیم
نه مثل توّابین و مختار، پس از واقعه
و نه حتی مثل حر، میان واقعه
بلکه مثل عباس در تمام واقعه
و مثل مسلم، پیشتاز واقعه
همواره در غيبت و ظهور،
مطیع بیچون و چرای کسی باشیم
که مدعی محبت و ولایت او هستیم و به انتظارش ایستادهایم
صلوات الله علیهم أجمعين
🤲 اللهم لیّن قلبی لولیّ أمرک
واستعملنی بطاعتک
🏴اللهم عجل لولیک الفرج
شنبه ۶۶/۹/۱۴
ساعت ۵/۵ صبح بیدار شدیم و با علی دهقان رفتیم سراغ آب . گل هیچ قدرتی برای رفتن نگذاشته بود آمدیم با هر مکافاتی بود نماز را به جماعت خواندیم و چون هوا بد بود و زمین گل صبحگاه نداشتیم . ساعت ۸/۵ دیدم چادر خیس شده و آب باران داخل چادر می آمد . رفتیم بیرون و هر کس مشغول کاری شد من وعلی دهقان کمی بررسی کردیم و سنگ های کنار چادر را بیرون آوردیم . باران شدید تر شده بود با سختی فراوان چند عدد پلیت آوردیم و کنار چادر جا گذاشتیم . و جویی کوچک درست کرده بودیم . تمام لباس ها و بادگیرهایمان مملو از گل شده بود دست ها را شستیم و آمدیم داخل چادر نماز را به جماعت خواندیم .ساعت ۳ خبر دادند برادر علی آبادی می خواهد سازماندهی دسته ها را عوض کند . در حسینیه از اول مسئول دسته ها و معاون و بعد مسئولیت بچه ها را تعیین کردند و من آرپی جی زن شدم و از دسته قبلی ما فرزاد رشیدی .حمید فرد آزاد و مصیب دارابی و علی دهقان به گروه ۴ منتقل شدند بعد آمدیم چادر خودمان . تصمیم گرفتیم به برادر علی آبادی بگوییم . من وعلی دهقان رفتیم سراغش . آمد چادر ما کمی صحبت کردیم که ما جمع بودیم . جدا نکنید و از نظر نیروی بدنی با همدیگر میزان بودیم . کلا قبول کرد و گفت شب خبر می دهد . از دست او هم من ناراحت بودم چون صبح وقتی رفتم مرخصی برای شهر بگیرم هر کاری کردم قبول نکرد . شام مسئول گروهان بعثت برادر مصطفی غلامی مهمان ما بود قرار بود برادر علی آبادی بیاید اما نیامد وساعت ۷ بعد از کلی صحبت از عملیات ها و تجربیات خودش . شام خوردیم بعد گفتند چادر۳ جلسه است وهمه آنجا هستند بعد از عوض کردن لباسم به چادر آن ها رفتیم برادر علی آبادی صحبت کرد در مورد جابجایی که به هیچ عنوان قابل قبول نیست گفت کار خیلی خیلی نزدیک است به هیچ وجه مرخصی شهری داده نمی شود و بههیچ کس پایانی نمی دهند .مثل اینکه عملیات در غرب هست . در پایان به چادر خودمان آمدیم .کمی صحبت کردیم بچه ها با همدیگر شوخی می کردند و التماس دعا می گفتند و هر کس از شهادتش صحبت می کرد . یا به صورت جدی یا شوخی . بعد کم کم بچه ها به فکر نوشتن وصیت نامه افتادند . من هم تصمیم گرفتم در اولین فرصت وصیت نامه بنویسم .
دریک لحظه یاد شاهده افتادم و قول هایی که به او داده بودم . و از همه بدتر اینکه خبری از او ندارم . و خودم می دانم که او حالا چه چیزی می کشد وچه مشکلاتی دارد و چه غصه و غم هایی می خورد و هزاران هزار از این فکرها .
ادامه دارد ...............
@sharikerah
🌹دلمونو راهی افلاڪ میکنیم
🌹خودمونوقاطیه این خاڪ میکنیم
🌹توی خط شھدا اگه باشیم
🌹خط به خط گناهامونو پاڪ میکنیم
#صبحتون_شهدایی
جان را سپردید و رفتید
عقیده تان این بود
از سر مَباد کم شودش
تارِ مویِ وطن ...🥀
#یادشهداباصلوات📿🙏🏻
داشتم فکر می کردم که ما این همه از رقیه سلام الله علیها می گوییم . از نازدانه ارباب . از سختی هایش . کتک خوردن و بهانه هایش . از شماتت ها . از زخم زبان ها .......
رقیه ها هنوز ادامه دارند .....
پای درد و دل بچه های شهدا بنشینیم .
بچه هایی که بعد از پدر بدنیا آمدن . بچه هایی که پدر ندیدن . بچه هایی که بهانه های پدر را می گیرند .
پدرانی که برای امنیت امروز ما رفتند .
بعد از شهدا چه کردیم ؟
بعد از واقعه کربلا چه کردیم؟
چه قدم خیری بر داشتیم ؟
نکند خدای نکرده شمر زمان خودمان باشیم .
از پشت خرابه های شهدا که می گذرید . نظری به خانه بیندازید . چه می گذرد در این خانه ها .
یک زن ایستاده در قامت یک مرد . گاهی پدر می شود . گاهی مادر . گاهی می خندد . گاهی می گرید .
اما روزی هزار بار شهید می شود تا یاد شهیدش زنده بماند .
دنیا پر از سکوت است . سکوت هایی که هرگز شکسته نمی شود و دردهایی که تا ابد پنهان می ماند .
سلام بر رقیه جان امام حسین علیه السلام . سلام بر تمامی رقیه های شهدا ........