هیچ کس جز آنکه دل به خدا بسته است
معنی دوست داشتن را نمی فهمد
@sharikerah
🚩یالثارات الحسین
🤲 خدایا از تو میخواهیم
نه مثل توّابین و مختار، پس از واقعه
و نه حتی مثل حر، میان واقعه
بلکه مثل عباس در تمام واقعه
و مثل مسلم، پیشتاز واقعه
همواره در غيبت و ظهور،
مطیع بیچون و چرای کسی باشیم
که مدعی محبت و ولایت او هستیم و به انتظارش ایستادهایم
صلوات الله علیهم أجمعين
🤲 اللهم لیّن قلبی لولیّ أمرک
واستعملنی بطاعتک
🏴اللهم عجل لولیک الفرج
شنبه ۶۶/۹/۱۴
ساعت ۵/۵ صبح بیدار شدیم و با علی دهقان رفتیم سراغ آب . گل هیچ قدرتی برای رفتن نگذاشته بود آمدیم با هر مکافاتی بود نماز را به جماعت خواندیم و چون هوا بد بود و زمین گل صبحگاه نداشتیم . ساعت ۸/۵ دیدم چادر خیس شده و آب باران داخل چادر می آمد . رفتیم بیرون و هر کس مشغول کاری شد من وعلی دهقان کمی بررسی کردیم و سنگ های کنار چادر را بیرون آوردیم . باران شدید تر شده بود با سختی فراوان چند عدد پلیت آوردیم و کنار چادر جا گذاشتیم . و جویی کوچک درست کرده بودیم . تمام لباس ها و بادگیرهایمان مملو از گل شده بود دست ها را شستیم و آمدیم داخل چادر نماز را به جماعت خواندیم .ساعت ۳ خبر دادند برادر علی آبادی می خواهد سازماندهی دسته ها را عوض کند . در حسینیه از اول مسئول دسته ها و معاون و بعد مسئولیت بچه ها را تعیین کردند و من آرپی جی زن شدم و از دسته قبلی ما فرزاد رشیدی .حمید فرد آزاد و مصیب دارابی و علی دهقان به گروه ۴ منتقل شدند بعد آمدیم چادر خودمان . تصمیم گرفتیم به برادر علی آبادی بگوییم . من وعلی دهقان رفتیم سراغش . آمد چادر ما کمی صحبت کردیم که ما جمع بودیم . جدا نکنید و از نظر نیروی بدنی با همدیگر میزان بودیم . کلا قبول کرد و گفت شب خبر می دهد . از دست او هم من ناراحت بودم چون صبح وقتی رفتم مرخصی برای شهر بگیرم هر کاری کردم قبول نکرد . شام مسئول گروهان بعثت برادر مصطفی غلامی مهمان ما بود قرار بود برادر علی آبادی بیاید اما نیامد وساعت ۷ بعد از کلی صحبت از عملیات ها و تجربیات خودش . شام خوردیم بعد گفتند چادر۳ جلسه است وهمه آنجا هستند بعد از عوض کردن لباسم به چادر آن ها رفتیم برادر علی آبادی صحبت کرد در مورد جابجایی که به هیچ عنوان قابل قبول نیست گفت کار خیلی خیلی نزدیک است به هیچ وجه مرخصی شهری داده نمی شود و بههیچ کس پایانی نمی دهند .مثل اینکه عملیات در غرب هست . در پایان به چادر خودمان آمدیم .کمی صحبت کردیم بچه ها با همدیگر شوخی می کردند و التماس دعا می گفتند و هر کس از شهادتش صحبت می کرد . یا به صورت جدی یا شوخی . بعد کم کم بچه ها به فکر نوشتن وصیت نامه افتادند . من هم تصمیم گرفتم در اولین فرصت وصیت نامه بنویسم .
دریک لحظه یاد شاهده افتادم و قول هایی که به او داده بودم . و از همه بدتر اینکه خبری از او ندارم . و خودم می دانم که او حالا چه چیزی می کشد وچه مشکلاتی دارد و چه غصه و غم هایی می خورد و هزاران هزار از این فکرها .
ادامه دارد ...............
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
🌹دلمونو راهی افلاڪ میکنیم
🌹خودمونوقاطیه این خاڪ میکنیم
🌹توی خط شھدا اگه باشیم
🌹خط به خط گناهامونو پاڪ میکنیم
#صبحتون_شهدایی
جان را سپردید و رفتید
عقیده تان این بود
از سر مَباد کم شودش
تارِ مویِ وطن ...🥀
#یادشهداباصلوات📿🙏🏻
داشتم فکر می کردم که ما این همه از رقیه سلام الله علیها می گوییم . از نازدانه ارباب . از سختی هایش . کتک خوردن و بهانه هایش . از شماتت ها . از زخم زبان ها .......
رقیه ها هنوز ادامه دارند .....
پای درد و دل بچه های شهدا بنشینیم .
بچه هایی که بعد از پدر بدنیا آمدن . بچه هایی که پدر ندیدن . بچه هایی که بهانه های پدر را می گیرند .
پدرانی که برای امنیت امروز ما رفتند .
بعد از شهدا چه کردیم ؟
بعد از واقعه کربلا چه کردیم؟
چه قدم خیری بر داشتیم ؟
نکند خدای نکرده شمر زمان خودمان باشیم .
از پشت خرابه های شهدا که می گذرید . نظری به خانه بیندازید . چه می گذرد در این خانه ها .
یک زن ایستاده در قامت یک مرد . گاهی پدر می شود . گاهی مادر . گاهی می خندد . گاهی می گرید .
اما روزی هزار بار شهید می شود تا یاد شهیدش زنده بماند .
دنیا پر از سکوت است . سکوت هایی که هرگز شکسته نمی شود و دردهایی که تا ابد پنهان می ماند .
سلام بر رقیه جان امام حسین علیه السلام . سلام بر تمامی رقیه های شهدا ........
•
امیرالمومنین (علیه السلام):
اى مردم! از خدا بترسيد زيرا هيچ كس بيهوده آفريده نشده است تا در نتيجه عمر خويش را به سرگرمى بگذراند و سرِ خود رها نشده است تا در نتيجه، زندگى اش را به پوچى و باطل سپرى كند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته ام ........
خیلی خسته ..... آمدنت تنها آرزوی من است .
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا و دریاب منِ تنها را ....🖤🌱
داشتم یک کلیپ می دیدم که حاج قاسم به دیدار خانواده های شهدا می رفت و مشکلات آن ها را حل می کرد . نگاه کردم به عکسش گفتم ما لیاقت دیدنت را نداشتیم . ولی حالا که شهیدی . دستت باز تره . از همه چیز هم خبر داری . پس خودت به داد دلم برسی.
شب خواب حاج قاسم را دیدم داره می ره مشهد برای خادمی . برادرم آمد گفت حاج قاسم داره از اینجا می گذره بیا برو بهش بگو مشگل داری . حاج قاسم آمد در خونمون . بهش گفتم گرفتارم . گفت نگران نباش حل میشه . یه بسته نقل بهش دادم گفتم تو مسیر بخورید .
کاری که حاج قاسم درست کنه هیچ کس نمی تونه خراب کنه
عزیز دل همه ی مایی سردار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه قبل از اینکه از خواب بیدار بشم . علی آقا صبحانه را آماده کرده بود و من خیلی خجالت می کشیدم . یک روز بعد از نماز بیدار ماندم و پارچ استیل را برداشتم و به حیاط رفتم تا آب برای سماور بیاورم . توی دلم خوش حال بودم که برای علی آقا من صبحانه را آماده می کنم .
چند روزی بود که یک اردک برادر علی آقا خریده بود . پارچ را که پر آب کردم موقع برگشت اردک دنبالم کرد و من به سختی راه می رفتم کنار پله ها زمین خوردم . صدای پارچ استیل فضا را پر کرد . علی آقا از خواب پرید و سراسیمه به حیاط آمد . مدام می پرسید طوری نشدی ؟ و نگران فرزندش بود . چقدر خودش را سرزنش کرد . و مدام می گفت من صبحانه را خودم درست میکنم که تو مراقب خودت باشی و بیشتر استراحت کنی .
چقدر آن روز خجالت کشیدم . از قوی نبودن خودم . از اینکه علی آقا به خاطر من احساس شرمندگی می کرد .
عصر آن روز اردک را به کسی بخشید و از من قول گرفت که برای صبحانه درست کردن بیدار نشوم .
دلم برای آن روزها پر می زند .
دلم میخواهد باز نگرانم شوی . باز مراقبم باشی . باز کنارم باشی .
من هرگز به نبودنت عادت نمی کنم .
تو باید باشی .............
اینجا کنار من .
آنھا که از پل صراط میگذرند
قبلا از خیلی چیزها گذشتهاند؛
باید بِگذری تا بُگذری ...!
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#رزمندان_اسلام
#شبتون_شهدایی_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش به حال آن شهید که رفیقی مثل حاج قاسم عزیز داشته .
حاج قاسم می دونسته یه روز دوباره چشم در چشم شهدا می شویم .
روزی که شرمندگی دیگر به کار ما نمی آید .
بعد از شهدا چه کردیم ؟
چند نفر مثل حاج قاسم توی کشورمان داریم که بعد از شهادت رفقای شهیدشان از خانواده آن ها مراقبت کردند و حواسشان به زندگی آن ها بوده .
ادامه ..........
دیروز علی دهقان به من گفت که خواب تورا دیده ام . به این صورت بود که چند روز پیش از من پرسید اسم فرزندت را چه می گذاری . گفتم اگر پسر باشد محمد حسین . اگر دختر باشد ریحانه خواهم گذاشت . او گفت خوابم به این صورت بود که در خواب دیدم فرزندت بدنیا آمده و نامش را مهدی گذاشته اید و من گفتم که علی که گفت اگر پسر باشد اسمش را چیز دیگری می گذاریم و خلاصه در همین موقع بود که از خواب پریدم . این بود جریان خواب علی دهقان . ساعت ۱۰ مشغول نوشتن دفترچه ام شدم از گرشاسبی . دهقان و دارابی آدرس گرفتم . طوری شده بود که کسی خوابش نمی برد و مصیب می گفت من نگران خانواده ام هستم و خوابم نمی برد گفتم مثل من شده ای . دلم گرفته و خیلی دلم برای خانه شور می زند دلواپس هستم . نکند کاری با من داشته باشند و من خبری ندارم خلاصه چیزی که در ما وجود نداشت همان خواب و خوابیدن بود . ساعت ۱۱/۵ به خاطر خستگی زیاد به خواب رفتم .
پ.ن . در همان شب که شهید دهقان خواب دیده بودند فرزند علی آقا بدنیا آمده . عزیز دل بابا بدنیا آمده بودند و علی آقا هنوز خبر ندارند .
پ. ن. علی آقا قول داده بودند موقع بدنیا آمدن در کنار همسر و فرزندشان باشند . اما نشد .
پ . ن علی آقا نبودنت خیلی طولانی شد . قرار بود زود برگردی
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah