eitaa logo
شهید علی پیرونظر
425 دنبال‌کننده
973 عکس
361 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
می رود کز ما جدا گردد ولی جان و دل با اوست هر جا می رود
هر که در عشق سر از قلّه برآرد هنر است همه تا دامنه‌ی کوه تحمل دارند 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🥀🕊🌷🕊🥀🌹 ؟؟ ولی خونه های ما ؟؟ تا حالا کردیم خونه هامون توی این روز های ازسوختن و نیست مدیون هستیم که در دمای زیر صفر درجه ماووت شجاعانه نبرد کردن . یادشان گرامی دلاور مردان عملیات بیت المقدس ۲ ....... @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو چله من امسال کدوم شعر و کدوم فال باز یاد اونو زنده کرده حافظ بگو کدوم فال کدوم روز و کدوم سال اونی که رفته بر می گرده .......... پ . ن . او می آید . او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد با تشکر از خواهر محترمه شهید جواد عبدی به خاطر ساخت کلیپ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان مے‌دهم ازحسرت      دیدار تو چون صبـــــ 🌤ح باشدڪه چو خورشید      درخشان به در آیـــــــے 🌹 یادشهداباصلوات صبحتون و عاقبتمون شهدایی🌨🤚
گروهان عاشورا . قبل از عملیات بیت المقدس ۲ یک زمستان دگر جای تو خالیست https://eitaa.com/sharikerah
می‌گویند ؛ باران که می‌زند بوی خاک بلند می‌شود اما اینجا باران که می‌زند بویِ خاطره‌ها بلند می‌شود ...🌱 ظهرتون و عاقبتمون شهدایی✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم کلید قفل شــهادت شکسته است؟ یا اندر این زمانه، در بـاغ بسته است؟ خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست..! در بسته نیست! بـال و پر ما شکسـته است... 🌷🌷🌷 بوی عطر شهادت هدیه محضر همه شهدا صلوات
‏فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا کسی چه می داند شاید این سختی ها پایانی به شیرینی ظهور دارد...
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در مقابل دیگران خصوصا اقوام دو طرف خیلی سعی می کرد به من احترام بگذارد و خودش را سپر من قرار دهد . من فکر می کنم مردانی که همسرانشان را تحقیر می کنند در واقع خودشان حقیر هستند . در دوران عقد به خانه یکی از خاله های علی آقا رفته بودیم . اقوام مادری علی آقا همان طور که قبلا گفته بودم اصلا از من خوششان نمی آمد . وارد حیاط خانه شان که شدیم خاله اش دوید و با عصبانیت رو به علی آقا گفت چه سلامی خاله جان . از وقتی که زن گرفته ای زنت را گذاشته ای تنگ دلت و دیگه سراغ از هیچ کس نمی گیری . علی آقا با آرامش کامل و لبخند گفت خاله جان کی گفته من زنم را تنگ دلم گذاشتم . خاله اش گفت . همه میگن . علی هم گفت نه خاله اشتباه میگن . من زنم را تنگ دلم نگذاشتم . فرق سرم گذاشته ام . خاله اش مات و مبهوت مانده بود . و بعد علی برایشان با آرامش توضیح داد که سه هفته بعد از عقد راهی منطقه شده است . و اصلا نبوده . در این مدت کوتاه . نه من و نه علی آقا اجازه می دادیم که کسی در مورد شریک زندگیمان قضاوت کند و یا بخواهد کدورتی به وجود بیاورد . زن و شوهر لباس هم هستند و اگر کسی به همسرش احترام بگذارد در واقع به انتخاب خودش احترام گذاشته. @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه آرام آمدی و چه بی صدا رفتی ندیدی خنده هایم را از شوق آمدنت و ندیدی گریه هایم را در پس رفتنت کاش دوباره یادت بیفتد مهرت را جا گذاشتی و دلی که با خودت بردی https://eitaa.com/sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز هفتم دی ماه به وقت سال ۶۶ تمام شب را از نگرانی و اضطراب بیدار ماندم . هر چند گاهی بر می خواستم و به چهره آرام علی نگاه می کردم . در تاریکی شب مثل ماه می درخشید . نمی دانم خواب بود یا خودش را به خواب زده بود . با صدای گریه ریحانه علی زودتر از من از جا بر می خواست . نیمه های شب سجاده اش را پهن کرد و صدای صوت قرآنش دلم را آرام می کرد . زیر پتو آرام می گریستم و با هزار التماس به خدا می گفتم خدا یا این صدا را از من نگیر ... صبح وقتی بیدار شدم علی آماده شده بود . نگاهش کردم صورتش سرخ شده بود . انگار سر در گم است . می دانستم به چه فکر می کند . هم خودش و هم می دانستیم رفتنش بازگشتی ندارد ‌ دلش می ماند و پاهایش می رفت . نگران من و دختر بیست روزه اش بود . با آنکه میلی به صبحانه نداشتم سر سفره نشستم. علی برایم لقمه گرفت و گفت . نمیشه تا تهران بیایی ؟ دو ساعت هم دوساعت هست پیش هم باشیم . گفتم علی هوا سرد هست . وضع و روز من هم که معلوم است . چطوری بیایم ؟ قرار بود تا تهران با مادر و دوبرادرم و خواهرم بروند دیدار شوهر خواهرم که مجروح شده بود و بعد از آنجا علی راهی منطقه بشود . ریحانه را بغل کرد و بوسید و آن را به من داد کوله پشتی اش را شب قبل خودم آماده کرده بودم و مقداری خوراکی برای بین راه برایش گذاشته بودم . کوله پشتی اش را برداشت چنان نگاهی به ریحانه کرد که قلبم فرو ریخت . شاید با هیچ قلمی نتوان نوع نگاهش را تحریر کرد . اما نگاهش پر از خواهش و التماس بود . پر از عشق . پر از مهربانی و حسرت ..‌‌.. ادامه دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از نوع نگاه علی به ریحانه گریه افتادم . خواهرم پرسید چرا گریه می کنی ؟ گفتم علی طور خاصی به ریحانه نگاه کرد . خواهرم رو به علی گفت علی آقا چطوری نگاه کردی ؟ علی با تبسم تلخی یک نگاه به من کرد و گفت . هیچی خانم ........... ریحانه را داخل گهواره گذاشتم . علی داشت حرف های آخرش را می زد . ( شاهدم . از تو می خواهم در غیاب من دست روی زانوی خود بگذاری و بگویی یا علی . و بدان هیچ کس به خاطر تو مسیر زندگیش را تغییر نخواهد داد ) می دانستم حرف های من هیچ تاثیری در تصمیمش ندارد اما با بغض گفتم . نمیشه نری . شرایط ما را ببین . ما هنوز یازده ماه است که ازدواج کرده ایم فرزندمان بیست روز دارد . بعد از تو چه به سر ما خواهد آمد . گفت صبر کن . .‌گفتم صبر اندازه دارد ..... گفته به خاطر خدا تو بیشتر از اندازه اش صبر کن ... علی را از زیر قران رد کردم . برادرم به شیشه زد و گفت چیکار می کنی علی دیر شد ... علی دوباره به طرف گهواره رفت ریحانه را بوسید و رفت . تا درب حیاط همراهی اش کردم. موقع سوار شدن لبخندی زد و گفت و گفت به خاطر من بخند .پهنای صورتم خیس بود . لبخند تلخی زدم و او سوار ماشین شد . آخرین تصویرش در پس هاله ای از اشک هایم تار بود . علی رفت و چشمانم تا انتهای کوچه همراهش بود . کاسه آب را پشت سرش ریختم و به اتاق برگشتم ..... جای خالیش عجیب درد می کرد . هوای ابری و دل ابری من به هم گره خورده بود . سکوت تمام خانه را در آغوش گرفته بود . همان ماه علی آسمانی می شود ..‌اولین وآخرین دیدار تنها یادگار
«﷽» آن‌ بٰاد کہ‌ آغشته بہ‌ بویِ‌ نفسِ توست؛ از کوچه‌ی‌ مٰا کاش گذر داشتِه‌ باشد https://eitaa.com/sharikerah
می گفت از دانش آموزان مدرسه شهید علی پیرونظر هستم . با خانواده آمده بود . بسته ای بیسکویت برای خیرات آورده بود . او علی آقای شهید را اصلا ندیده . اما مهرعلی آقا او را در این هوای سرد به اینجا کشانده بود . بارها شاهد این بچه ها بوده ام بچه های مدرسه شهید علی پیرونظر علی آقا دعا گویتان باشد ان شاءالله https://eitaa.com/sharikerah
بچه ها و مسئولین محترم مدرسه امام حسین علیه السلام مهمان علی آقا پیرونظر بودند . تشکر و سپاس فراوان از سر کار خانم دنیوی عزیز و کادر با ایمان و مخلص . https://eitaa.com/sharikerah
این هم یه کار زیبا از خانم متولی عزیز مدیریت محترم شیفت یک مدرسه امام حسین علیه السلام . ❤️❤️❤️🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهدا با معرفتند پا که در مقتلشان گذاشتی قسمشان بده به رفاقتشان؛ و یقین کن حاضرند باز هم جان بدهند تا تو جان بگیری 📎از شهدا بخواه تا دستت را بگیرند.. @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر همسرانِ جوانی که شوهرانشان به میدان‌های نبرد رفته بودند زبان به شکوه باز می‌کردند بابِ شهادت بسته می‌شد... "امام‌خامنه‌ای" https://eitaa.com/sharikerah
🌹شــرط ورود در جمـع شهــدا اخـــلاص استــــ ... و اگر ایـن شـرط را دارے ، چہ تفاوتـے مےڪـند ڪہ نامتــ چیستــ و شغلتـــ . https://eitaa.com/sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای باهر قدم که دور شدی استخوان شکست . یادم هست یکی . دو هفته ای از مراسم عقدمان گذشته بود که علی آقا بهم گفت . میشه شناسنامه مادر و پدرت را بیاوری ؟ با کمال تعجب پرسیدم . برای چه می خواهی ؟ لبخندی زد و گفت حالا برو بیاور . رفتم و شناسنامه مادر و پدرم را آوردم . و منتظر بودم ببینم علی آقا چه می کند . او خودکار را از جیبش بیرون آورد و تاریخ تولد پدر و مادرم را یادداشت کرد . در آن سال برای تولد پدر و مادرم کادویی تهیه کرد و چقدر پدرم از این کار علی آقا خوش حال شد . محبت و مهربانی یاد دادنی نیست . بعضی آدم ها وجودشان سرشار از عشق و محبت است .و همین مهربانی آن ها باعث می شود که دیگران عاشقانه دوستشان داشته باشند علی آقای مهربان یادمان کن که به یادت هستیم https://eitaa.com/sharikerah