eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔪 ✍ چشمتان را ببندید و تصور کنید که فرزند دلبندتان در دست دارد و هنگام دویدن زمین می‌خورد و چاقو وارد یا دهان او می‌شود...😭 💠 اگر حادثه را با توجه و تمرکز، تصور کنید شما را خراب می‌کند و اگر ادامه دهید حتی ممکن است بیفتد.😞 💠 و ذهنیات ما رابطه مستقیم در خوشی یا ناخوشی ما دارد. 🏮 اگر به بدی‌های همسرتان در ذهن خود متمرکز شوید و یا به خوبیهای او کنید حالتان را بد یا خوب می‌کند. 💜 بوده و به یکدیگر حُسن ظن داشته باشید تا و در قلبتان رنگ ببازند و با حال خوب در کنار همسر و فرزندانتان از زندگی ببرید. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
تكنيك احساس خوب داشتن از امروز فقط کارهایی را انجام دهيد، که به شما احساس خوبی میدهد. افرادی که ارزش شما را پايين می اورند را از زندگیتان حذف کنيد. موارد مثبت و ویژگی های مثبت خودتان را مکتوب کنيد و بابت داشتن آن ها سپاسگزاری کنيد. هر روز جلوی آیینه قرار بگیريد و با تمام وجود فریاد بزنيد، من خودم را دوست دارم من لایق بهترین ها هستم. من انسان ارزشمندی هستم. ۲۱ روز این تمرین را انجام دهيد بعد از ۲۱ روز شاهد دگرگونی زندگی خودتان خواهید بود! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… مهنازگفت:نه نه پول که هر چقدربخواهم شوهرم میده.راستش درموردرحم اجاره ایی میخواستم ازت بخواهم،مهناز دوباره مکث کرد.تازه متوجه شدم که منظورش به من هست،اما با وجود جعفر اصلا امکانش نبود..ساکت موندم تا مهناز خودش موضوع رو مطرح کنه و من جواب منفی رو بهش بدم…مهناز ملتمسانه گفت:خدیجه!!خواهر گلم..!!تو میتونی این کار رو برام انجام بدی؟چشمهامو چهار تا کردم و گفتم:من!؟؟خودت که شوهرمو میشناسی….دنیارو زیر رو میکنه و بهم انگ خیانت و هرزگی و غیره میده…مهناز گفت:من میگم تا ۵-۶ماهگی ازش مخفی کن و بگو چاق شدی یا کیست داری و کلا یه جوری بپیچونش و هفتمین ماه بچه رو از طریق سزارین بدنیا میاریم و به شوهرت هم میگی برای کیست بستری شدی و باید عمل کنی…گفتم:نمیشه.متوجه میشه و دنیارو روی سرم خراب میکنه…مهناز گفت:اگه تو بخواهی میشه..ببین خدیجه !این‌کار رو بکنی ۴۰۰میلیون تومان بهت میدم.این پول رو توی بانک هم سپرده کنی ماهی ۵-۶میلیون میتونی بگیری و با دخترت راحت زندگی کنی………….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‌🔅 ✍️ بزرگ‌ترین اشتباه آدم‌ها در رابطه‌هایشان 🔹شطرنج‌باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت! 🔸همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. 🔹او گفت: اصلاً در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. با هر حرکتش دنبال نقشه‌ای که در سر داشت، بودم. 🔸گاهی بی‌خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می‌دیدم. تمرکز می‌کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. 🔹آن‌قدر در پی حرکت‌های او بودم که مهره‌های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت‌های او از سر بی‌مهارتی بود! 🔸بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم؛ اینکه تمام حرکت‌ها از سر حیله نیست. آن‌قدر فریب دیده‌ایم و نقشه کشیده‌ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم می‌کنیم و می‌بازیم! 💢بزرگ‌ترین اشتباهی که ما آدم‌ها در رابطه‌هایمان می‌کنیم این است که نیمه می‌شنویم، یک‌چهارم می‌فهمیم، هیچی فکر نمی‌کنیم، و دو برابر واکنش نشان می‌دهیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💜زمانی برای تفکر بگذارید منبع قدرت است. 💜زمانی برای مطالعه بگذارید منبع خردمندی است. 💜زمانی برای تفریح بگذارید راز جوان ماندن است 💜زمانی برای سکوت بگذارید فرصتی برای دیدن خداست 💜زمانی برای آگاهی بگذارید فرصتی برای کمک به دیگران است 💜زمانی برای عشق ورزیدن بگذارید بزرگ ترین هدیه است. 💜زمانی برای خندیدن بگذارید موسیقی روح است 💜زمانی برای دوستی بگذارید جاده ای برای رسیدن به خوشحالی است. 💜زمانی برای رویا پردازی بگذارید آینده از آن ساخته می شود 💜زمانی برای دعا بگذارید بزرگ ترین قدرت بر روی زمین است ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… به مهناز خانم گفتم :منظورت اینکه از جعفر جدا شم؟؟گفت:نهههه….منظور من اینکه دیگه نیازی نیست کار کنی و همه جا آبروتو ببره،…میشینی توی خونه و بچه داری و خانه داریتو میکنی و ماه به ماه پول میاد به حسابت….واقعیتش مبلغ پیشنهادی وسوسه ام کرد اما برای اینکه فکر نکنه هولم گفتم:ارزششو نداره مهنازجان….نمیخواهم هر روز توی خونه بحث و دعوا داشته باشم و اعصاب خودمو و مژده رو خرد کنم…مهناز گفت:حالا چند روز فکر کن و بعد جواب بده از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه یک هفته تمام به این موضوع فکر کردم و تنها نتیجه ایی که گرفتم این بود که قبول کنم حتی به قیمت جدایی از جعفر…بالاخره تصمیم قطعمو گرفتم و منتظر پیشنهاد مجدد مهناز شدم…بعد از یک هفته خبری از مهناز نشد…هر روز میدیدمش اما حرفی نمیزد…داشتم ناامید میشدم که بالاخره ده روز بعدش مهناز دوباره سر صحبت رو باز کرد و گفت:راستش این چند روز داشتم با همسرم راجع به این موضوع حرف میزدم تا بالاخره دیشب تونستم راضیش کنم…. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
۹ تا چیز مهمی که خودت توی زندگیت میتونی کنترلشون کنی: -دیدگاهت -رفتارهات -هیجانت -چیزهایی که میخوری -میزان ارزش دادنت به آدما -نحوه ی واکنش نشون دادنت -طرز صحبت کردنت با خودت -بودن یا نبودن تو یه رابطه -تعیین حد مرز های شخصیت -دنبال کردن و نکردن آدمای سمی تو دنیایی مجازی و واقعی از هرکسی و هر چیزی که از شادی و آرامش دورت میکنه دور بمون و کنترل مسائل مهمتُ دست کسی نده... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم . دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد . حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
- این جملات رو  یه‌جایی بنویسید بذارید جلوی چشمتون: •●وابستگی به یک نفر یا یک گروه، تورو شکننده میکنه. •●با هیچ‌کس، جوری نباش که اگه نباشه ادامه دادن برات سخت باشه. همیشه در ذهنت حفره ای برای نبودنش خالی بذار. •●تو نه با بودنِ کسی خوشبخت ترینی و نه با نبودنش بدبخت ترین، پس رها کن برن. •●تو انقدر کامل هستی که بتونی تنهایی از پس خودت بربیای. میدونم. سخته. اما غیر ممکن که نیست. تنهایی رو تمرین کن. •●تو موظف نیستی توقعات همه رو برآورده کنی. تو تویی. با همین اخلاق. با همین ظاهر. قرار نیست بخاطر مطلوبِ کسی بودن مدام در رول پلی باشی. •●و در آخر روی خودت سرمایه گذاری کن. چون هیچ‌کس قرار نیست بمونه. ‌‌‌‌‎‌‌ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدین بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند. ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد. های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟ مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام ارام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود. چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: های ملا نصرالیدن! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟ ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم. سخن پایانی این داستان کنایه از افرادی که از زمین و زمان ایراد می گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر می کنند. ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱 🗓 امروزدو شنبه↯ ☀️ ۴آذر ۱۴۰۲ 🌙 ۱۱جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🌲 ۲۵دسامبر ۲۰۲۳ 📿 ذکر روز : یا قاضی الحاجات ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
روزتون به طراوت شبنم🌸🍃 وبه شادابی وزیبایی گلها🌸🍃 در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلباً در آرامش باشیم🌸🍃 الهی همیشه قلبتون 💖 پـر از عشــق و آرامش باشـه🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌸🍃🌸🍃 هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد، پر می شود. این کوزه اگر روزی پر شود، یاد گرفتن آدمی تمام می شود، نه که نتواند، دیگر نمی خواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکّر را کنار میگذارد و با تعصّب از کوزۀ باورهایش دفاع می کند و حتّی برای آن می میرد. امّا آدم غیر متعصّب تا لحظۀ مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر داده است. اگر ما مدّتی است که افکارمان تغییر نکرده، بدانیم که این مدّت فکر نکرده ایم، آب هم اگر یک جا بماند...فاسد میشود. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
یکی از سالم ترین فعالیت های که می توانید انجام دهید، اینه که یاد بگیرید همیشه بخندید. هنگامی که می خندیم، پیغامی به سراسر بدن مان ارسال می شه و ریتم زندگی ما شکل می گیره. مطالعات نشان می دهد. هنگامی که ما می خندیم. واکنش های شیمیایی به خصوصی شروع به فعالیت می کند که به سراسر اندام های بدن منتقل میشه و موجب آرام شدن کل بدن و کمک به سلامت اون میشه. فارغ از این که دلیلی برای خندیدن دارید یا نه، باید ذهن خودتون رو طوری نظم بدید که در هر حالتی لبخند به لب داشته باشید... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… تصمیم تو چیه خدیجه جان…؟گفتم:مهناز خیلی دوست دارم بهت کمک کنم اما نمیشه….زندگی روی هوای من از هم پاشیده میشه…مهناز گفت:من خیلی تلاش کردم تا تونستم همسرمو راضی کنم ،…بخدا هیچ اتفاقی نمیفته..فقط باید با احتیاط و برنامه ریزی بریم جلو…مهناز کلی حرف زد و در نهایت رضایت منو گرفت…طبق نقشه و برنامه ریزی که داشتیم مشکلی بابت جعفر پیش نمیومد چون اکثر وقتها صبح وقتی من از خواب بیدار میشدم جعفر میخوابید و نزدیک غروب از خواب بیدار میشد و میرفت بیرون برای تهیه ی موادش و وقتی برمیگشت خونه من خواب بودم ،،با مهناز قرارهارو گذاشتیم و رفتیم مرکز باروری و طی یکماه قرارداد بسته شد و جنین مهناز خانم و همسرش داخل رحم من تزریق شد و برگشتیم خونه…مهناز خانم و همسرش پول منو بصورت یه چک حامل اما ۷ماهه نوشتند و بهم دادند.برای من واقعا مبلغ بالایی بود.از طرفی قرار شد مهناز خانم از نظر تغذیه و خورد و خوراک هم منوساپورت(تامین)کنه البته نه بخاطر منو مژده بلکه بخاطر بچه ی خودشون….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔅 ✍️ تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی 🔹همه ما به خدا اعتقاد داریم، ولی همه ما اعتماد نداریم. 🔸شیطان می‌گوید: «باید داشته باشی که بدهی.» اما خدا می‌گوید: «باید بدهی که داشته باشی.» 🔹خداوند دعای کسانی را اجابت می‌کند و جواب می‌دهد که به وعده صدق او اعتماد کنند، نه فقط اعتقاد داشته باشند. تمام مصائب ما در زندگی از بی‌اعتمادی به خداوند است نه بی‌اعتقادی. 🔸اعتماد به خداوند است که اعتقاد به او را در قلب تثبیت می‌کند، و اعتقادی که با اعتماد در قلب تثبیت نشود لرزان است و با کوچک‌ترین باد در مشکلات می‌پَرد. 🔹سعادت، هدیه خداوند به کسانی است که به وعده‌های صدق او اعتماد کرده و در آتش الهی وارد شده اند. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔅 ✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید 🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. 🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ‌ﺳﻤﺖ خانه‌اش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ‌ای؟! 🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. 🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی؟ 🔸گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است! 🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… از روز اهدای جنین ،،یا من خونه ی مهناز بودم یا اون پیش من تا مراقبم باشه…هر روز هم غذاهای مقوی برام میپخت و در کنار من مژده هم به نون ‌ونوایی رسید و جون گرفت…روزهای خیلی خوبی بود و از اینکه بچه ام خوب میخورد ، راضی خوشحال بودم…یادمه پارسال وقتی مدارس بعد از دوسال کرونا باز شد ، مژده هفت ساله بود و کلاس اول ثبت نام کرده بودم و همون روزها من ماه دوم بارداری جنین کاشت رو طی میکردم…روز جشن شکوفه ها همراه با مژده رفتیم مدرسه و خیلی شاد و خوشحال اون یکی دو ساعت تموم شد و برگشتیم خونه… اما روز اول مهر و شروع کلاسها درست برعکس جشن شکوفه ها مژده تا حس کرد من باید برگردم خونه شروع به بی قراری و گریه کرد و من برای همین مجبورشدم کل صبح تا ظهر رو توی مدرسه و پیش مژده بمونم…شرایطی مدرسه برام خیلی سخت بود طوری که وقتی ظهر باهم برگشتیم خونه ،،هم از دست مژده عصبانی و هم خیلی خسته بودم..و به خاطر حال روحیم شروع کردم با مژده به دعوا کردن ... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
یک ضرب ‌المثل قدیمی میگوید:📚 اگر میخواهید قوی باشید تظاهر به قدرت کنید. اگر جسمتان فعال باشد اتوماتیک ‌وار این حالت در شما پدید می‌آید. حالت‌های جسمی و تصورات درونی کاملاً به هم ارتباط دارند. اگر یکی از آن‌ها را تغییر دهید دیگری نیز تغییر خواهد کرد. وقتی از نظر جسمی خسته هستید یا بدنتان درد می‌کند دید شما به دنیا متفاوت از زمانی‌است که سرحال هستید.  تغییرات بدنی ابزار قدرتمندی برای کنترل مغز است... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔆 ✍ هرکسی بار خودش 🔹اینجا تا یه بار سنگین داری، دو تا کارگر خبر می‌کنی و می‌گی برات ببرن، اصلاً نمی‌ذاری به کمرت فشار بیاد. 🔸خودت می‌شـینی تو خــونه یا تو ماشـــین و کارگر برات بارتو می‌بره. 🔹اما اون دنیا از این خبرا نیست. هرچی بار گناه داری باید خودت بـــبری. نه کارگری هست و نـه وسیله‌ای! 🔸اون دنیا همـه دارن بار گـناه‌های خودشونو می‌برن. پس سعی کنیم سبک‌بار بریم اون دنیا. 💠 وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ هیچ‌کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد. (اسرا:۱۵) ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… توی خونه یه کم با مژده برخورد کردم و گفتم:همه ی بچه ها تنهایی مدرسه اومده بودند جز تو..دختر بد !!امروز حسابی منو خسته کردی…مژده کم نیاورد و شروع به کل کل با من کرد…با سرو صدای ما، جعفر که چرت زده بود با حالت خواب آلوده و منگ تکونی به خودش داد و گفت:چه مرگتونه؟خفه شید دیگه…من که خسته روی زمین نشسته بودم و پشتم به جعفر بود سرمو برگردوندم..تا حالتهای ظاهر و جسمی و اعتراضشو دیدم بیشتر از قبل عصبانی شدم و شروع به گفتن حرفهایی شدم که همیشه زمان بحث بهش میگفتم…چند تا متلک که بارش کردم دوباره سرمو برگردوندم بهش و به کل کل با مژده رو ادامه دادم..ازحرفها و سرو صدای من، جعفر با همون حالت منگ حرصش گرفت و اومد سمتم و یهو یه لگد محکم به کمرم زد و گفت:میگم خفه شو ،،میخواهم بخوابم..با اون ضربه صدام توی گلوم خفه شد….بقدری درد داشتم که حتی نتونستم جیغ بکشم..دستمو گذاشتم روی کمر و بعداز چند ثانیه جیغ بلندی کشیدم..جعفر با صدای جیغم برگشت سمتم و یه لگد دیگه زد و گفت:خجالت نمیکشی…صداتو بیار پایین……….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹 💎💎رو هر بندش 1 دقیقه فکر کن ! 💎1.می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 💎2.دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه 💎3.تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت 💎4.دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری. 💎5.اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان 💎6.وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!!! 💎7.هیچوقت باکسی که دوسش داری طولانی قهر نکن چون بی تو زندگی کردن رو یاد میگیره.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🕊 🕊 ✍️ هرگز نگویید «او شڪست‌ خورد»، بگویید «او هنوز موفق نشدہ است» 🔹تاجرے ورشڪست شدہ بود. روزے یڪے از بزرگان براے تصمیم‌گیرے درمورد یڪ موضوع تجارے نیاز بہ مشاور داشت. از خدمتڪاران خود خواست تا آن مرد تاجر را نزد او بیاورند. 🔸یڪے از خدمتڪاران بہ اعتراض گفت: اما او یڪ تاجر ورشڪستہ است و نمی‌توان بہ مشورتش اعتماد ڪرد. 🔹وے پاسخ داد: شڪست یڪ اتفاق است، یڪ شخص نیست! ڪسے ڪہ شڪست خوردہ در مقایسہ با ڪسے ڪہ چنین تجربه‌اے نداشتہ است، هزاران قدم جلوتر است. 🔸او روے دیگر موفقیت را به‌وضوح لمس ڪردہ و تارهاے متصل بہ شڪست را می‌شناسد. او بهتر از هر ڪس دیگرے می‌تواند سیاه‌‌چاله‌هاے منجر بہ شڪست را بہ ما نشان دهد. 🔹بدانید وقتے ڪسے موفق می‌شود چیزے یاد نگرفتہ است! اما وقتے ڪسے شڪست می‌خورد هزاران چیز یاد گرفتہ است ڪہ اگر شجاعت خود را از دست ندادہ باشد می‌تواند بہ دیگران منتقل ڪند. 🔸وقتے ڪسے شڪست می‌خورد هرگز نگویید او تا ابد شڪست خوردہ است، بلڪہ بگویید او هنوز موفق نشدہ است. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
بَرنده باش، نه بُرّنده! نه کسی که امیدِ کسی را می بُرد، نه کسی که برای برون ریزیِ خشم و دردهایش، ارزشِ دیگران را به زیر سوال می گیرد. کسی باش که برای صعود خودش می جنگد، نه سقوطِ آدم ها! کسی که دنبالِ مقصر نمی گردد و شوقِ دیدنِ ایستادگی و موفقیتِ آدم ها را دارد، کسی که برای خوب بودنِ حالِ خودش و خوب بودنِ حالِ دیگران، قدمی بر می دارد. کسی باش که به جای ایستادن و اعتراض به حفره های مسیر؛ حفره ای را پر می کند و به مسیرش ادامه می‌دهد... اگر ادامه دادن و پیروزی سخت شد و تمام جهان، دست از ادامه برداشتند، تو شهامت داشته باش و خلافِ جریانِ رود شنا کن. تو دلت را به دریا بزن، وَ برنده باش... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
گاهی بی توجه باش.. به تمام آدم های سمیِ اطرافت.. همان هایی که از موفقیت ‌چیزی نمی دانند، و تو را ازتلاش منع می کنند.. این ها را نادیده بگیر...راهت را ادامه بده.. گام هایت را محکم تر بردار... خدا باتوجه به ظرفیت و توان تو، در دلت آرزو، و در سرت ، هدف می گذارد...حتما لیاقتش را داشته ای...! در مواجهه با این آدم ها،خودت را به نشنیدن بزن ارزشِ تو خیلی بیشتـر از این حرف هاست... باورکن؛هیچ چیز برای تو غیـــر ممکن نیست. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… با ضربه ی دوم احساس کردم بچه داره سقط میشه ….از ترسم سکوت کردم و بزحمت از زمین بلند شدم و بسمت دستشویی رفتم….. خلاصه میکنم حدسم درست بود و بچه داشت سقط میشد و چون مسئله ی بچه ی مهناز وسط بود زنگ زدم به مهناز تا بیاد و منو برسونه بیمارستان…مهناز با نگرانی و ناراحتی اومد خونمون و تا حال منو دید شروع به دعوا با جعفرکرد..مهناز ناخواسته بین بحث و دعواهاش گفت:ازت شکایت میکنیم که بچه رو کشتی…با این‌حرفش هر چی سعی کردم با اشاره به مهناز حالی گفتم که در رابطه با بچه حرفی نزنه متوجه ی ایما و اشاره ی من نشد و باردار بودنم لو رفت…حال اون روز جعفر رو‌هیچ وقت فراموش نمیکنم.مثل دیوونه ها شده بود و فقط میخواست منو بکشه….فحشهای ناموسی بود که به من میداد…مهناز وقتی متوجه ی اشتباهش شد سعی کرد جمع و جورش کنه اما نتونست چون جعفر هیچ صراطی رو قبول نمیکرد..جعفر در حالیکه عربده میکشید گفت:الان حتی خدا هم بیاد بگه که اشتباه میکنم ،توی کیفم نمیره و قبول نمیکنم…... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند. پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید . پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد . بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟ پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند. عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد : 1." مسموم کننده ها " یعنی کسانی که دلسردتان میکنند و خلاقیتتان را زیر پا میگذارند و میگویند که نمیتوانید کاری بکنید. . . 2."سر به راهها" یعنی کسانیکه خوش قلبند اما سرشان به کار خودشان است. آنها بفکر نیازهای خودشان هستند. کار خودشان را میکنند و هرگز برای کمک به دیگران پا پیش نمیگذارن. . . 3."الهام بخش ها" یعنی کسانی که پیش قدم میشوند تا زندگی دیگران را غنی کنند، روحیه آنهارا بالا ببرند و به آنها الهام ببخشند. ما باید الهام بخش باشیم و خودمان را با افراد الهام بخش احاطه کنیم و با آنها معاشرت بیشتری داشته باشیم... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… همین امروز میریم پزشک قانونی و اونا میگند که تو حامله بودی یا نه؟؟؟در غیر اینصورت حرف هیچ کسی رو قبول نمیکنم…جعفر بعد از این حرف یه روسری انداخت روی سرم و از لباسی که تنم بود گرفت و کشید بیرون…با صدای جیغ و داد منو و گریه های بی دریغ مژده و هوارهای جعفر همسایه ها ریختند بیرون و با پلیس تماس گرفتند…لباسهام بخاطر خونریزی که داشتم خونی بود و همه تصور میکردند با چاقی یا چیز برنده ایی زخمی شدم…مهناز بدبخت که یه پاش گیر بود سعی میکرد حرفی نزنه…پلیس اومد و مارو بردند کلانتری.جعفر ازم به جرم خیانت و بارداری شکایت کرد و گفت:من عقیم هستم این بچه ایی که شکم این خانم بود مال کیه؟؟؟این زن باید سنگسار بشه….من میدونم که مژده دخترش که به اسم من شناسنامه گرفته هم از یه رابطه ی نامشروع بوجود اومده.وقتی دیدم نامه ی پزشک قانونی رو دادند دست یه مامور تا مارو ببره اونجا به افسر پلیس گفتم:میخواهم حرف بزنم…افسر پلیس گفت:بگو‌.حواست باشه عین حقیقت باشه وگرنه به جرم دروغ و کلاهبرداری پرونده ات سنگین تر میشه….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
رنج را نمیشه حذف کرد، درد را نمیشه حس نکرد، اما توهمچنان بـاید به حرکت ادامه بدی... زندگی سخته،همیشه سخت بوده اما این هنر توئه که در بین تمام این ناملایمات راهی برای لبخند زدن پیدا کنی! قبلا فکر میکردم به جایی می‌ رسم که سربالایی ها تموم میشه و میفتم در سرپایینی و همه چیز راحت میشه.. اما جدیدا متوجه شدم که زندگی آسون تر نمیشه ولی تو ناچاری ظرفیتت رو بـالا ببری تا بتونی با مشکلات آتی رو برو بشی. باورش سخته، امـا قرار نیست به نقطه ای برسی که از اونجا به بعد خلاص و آزاد بشی پس واقع بین باش و از مسیرت لذت ببر و همواره برای چالش‌های جدید آمـاده باش. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈