#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
شکم به عفت و رضا بود پس رفتم سراغ کمد عفت….داشتم کمد رو میگشتم که یهو دیدم عفت اومد و گفت:داری چه غلطی میکنی؟مضطرب خودمو کنار کشیدم و گفتم:هیچی….داشتم نگاه میکردم….عفت عصبانی گفت:از کی تا حالا دزدی شده نگاه کردن؟؟گفتم:حرف دهنتو بفهم…یهو عفت با پشت دست زد توی دهنم..من هم کم نیاوردم و موهاشو کشیدم.همدیگر رو همینطوری میزدیم و ول کن نبودیم…از صدای دعوای ما حسن و اختر اومدند و سعی کردند مارو از هم جدا کنند ولی نمیتونستند چون هیچ کدوم نمیخواستیم کوتاه بیاییم…صدای ما قطع نمیشد و فقط میزدیم و فحش میدادیم…رضا اومد و هوار کشید:اینجا چه خبره؟؟عفت بازوی منو ول کرد وگفت:نمیدونم….بهتره از این سوگلی خانم بپرسی…مچ فضول خانم رو موقع دزدی گرفتم و پررو هم هست….رضا نگاه تندی به من کرد و گفت:ارررره…راست میگه؟؟اینجا چه غلطی میکردی؟؟گفتم:پولهام و شناسنامه ام نیست….فکر کردم شاید این خانم برداشته باشه…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻سخت قضاوت خواهیم شد!
در دنیایی زندگی میکنیم
که
یک نفر در فکر خریدن خانه ی بیستم هست
و یک نفر روی کارتن میخوابد
یک نفر دنبال بلوکه کردن پول هست
و دیگری پول داروی دردهای خود را ندارد
آن یکی در رستورانهای مختلف برای تنوع غذا میخورد
و در کنارش شخصی هست که شب را گرسنه میخوابد !
در مجموع حسابهایی پر از پول و افرادی ثروتمند و همنوعانشان از مقدماتی ترین امکانات زندگی برخوردار نیستند
اگر حق انتخاب داشتم قطعا این دنیا را برای زندگی انتخاب نمیکردم
دنیا زیباست
به شرطی که ما زیبا فکر کنیم و زیبا زندگی کنیم
چقدر ما حقیریم که حال همنوع ما برای ما مهم نیست ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔅#پندانه
✍️ اگر زندگی بهتر میخواهی، خودت را تغییر بده نه دیگران را
🔸مردی برای مشاوره نزد من آمد. او پسر مؤمنی است.
🔹شروع به تعریف از زندگیاش میکند و میگوید:
یک بار همسرش طلاق گرفته و ازدواج دوم کرده و اکنون زن دوم او هم از او طلاق میخواهد.
🔸میگویم:
متوجه شدم! کفایت میکند.
🔹در خودرو یک چرخ شیارداری هست که به آن فولی میگویند و تسمه بر آن سوار میشود. اگر این فولی خراش برداشته و نامیزان شود هر تسمهای بخواهد آن را بگرداند، بهمرور رشتهرشته شده و پاره میشود.
🔸اکنون نیز فولی تو ریشریش شده و باید اصلاح شود، که اگر اصلاح نشود هر زنی که برای تسمه و گرداندن زندگیات بر زندگی تو وارد شود، دیر یا زود عاصی شده و طلاق خواهد خواست.
🔹تو باید خودت را اصلاح کنی تا زندگیات اصلاح شود، چراکه تغییر همسر هیچ تغییری در زندگی تو ایجاد نخواهد کرد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#تأمل
امام سجاد عليه السلام فرمودند:
سه حالت و خصلت در هر يک از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهی می باشد و از سختی ها و شدايد صحرای محشر در امان است👇👇
#اول آن كه در كارگشائی و كمک به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد.
#دوم آن كه قبل از هر نوع حركتی بينديشد كه كاری را كه می خواهد انجام دهد يا هر سخنی را كه می خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودی خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او می باشد.
#سوم قبل از عيب جوئی و بازگوئی عيب ديگران، سعی كند عيب های خود را برطرف نمايد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
دوستان گلم یک چالش داریم..
دوستدارم شمارو دعوت کنم تا همه کنار هم احساس رضایت و خوشنودی و قدر دانی از پروروگارمون رو درخود و دیگران بیشتر کنیم.. 😍👌
خب حالا ببینیم چالشمون چی هست..؟!
🍀چالش سپاسگذاری🍀
در یک بند(میتونه تا 5_8 خط باشه)
از خداوند بخاطر کوچکترین و بزرگترین نعماتی که دارید تشکر کنید..
میتونه موفقیت درکاری باشه..
یا حس خوبی که دارید..
ویا هرچیزی که بخاطرش خوشحالید و حس خوبی دارید..
برامون ارسال کنید بهترین هارو گلچین میکنیم.. وحتما داخل کانال قرار میدیم
با نام و آیدی خودتون وهمچنین هدیه ایی ناقابل اهدا میشه 😍👌
حتما دوستانتون روهم به این چالش خوب که حس رضایت وخوشبختی رو در وجود انسان بالامیبره دعوت کنید..
#مدیر
@setareh_ostadi
🔑لینگ گروه بحث و گفتگو کانال
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی ات را بر مبنای ترس بنا نکن؛
بی هیچ واهمه ای زندگی کن.
تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کرده ای.
ترس، تو را بسته نگه میدارد و مانعِ باز شدن و شکوفاییات می شود.
ترس موجب می شود که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند.
دغدغه ها و وسواس ها، تو را سردرگم تر می کنند.
این ها سیاه چاله های کهکشانِ روح تواند.
انسان جایزالخطاست.
خطا کردن، لازمه ی انسان بودن و نیز انسان شدن است.
فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانه ی حماقت است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_یک
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
عفت عصبی گفت:من شناسنامه ی توی هرزه دوزاری رو میخواهم چیکار…؟اینو گفت و خواست دوباره بهم حمله کنه که رضا دستشو گرفت.رضا گفت:من برداشتم.میخواهی چیکار؟؟؟شوکه شدم و میخواستم حرفی بزنم که عفت گفت:این هرزگی و دزدی توی ذاتشه….بهتره خودت ادبش کنی تا از این غلطها نکنه…رضا برای اینکه عفت بیشتر از این حرف بارم نکنه دست منو گرفت و کشید بیرون و گفت:توروخدا بس کن…این کولی بازیها چیه در میاری؟؟فکر میکنی کی هستی؟؟فکر کردی خیلی مهمی؟؟؟گفتم:با من چرا اینطوری رفتار میکنی؟؟؟چرا شناسنامه امو برداشتید؟؟رضا پوزخند زد و گفت:شناسنامه که چیزی نیست،،،اختیار جونت هم دست منه…با این حرفش دیگه عادی و ریلکس نبودم…خیلی ترسیدم چون مطمئن شدم که حرفهای اختر راسته و هیچ دروغی توش نیست…هر چی التماس کردم که شناسنامه امو بده تا پیش خودم باشه قبول نکردند و نداد…..هر روز وضع من بدتر و تلختر میشد….لجبازیهای عفت حسابی منو به باد کتک میداد و مثل یه کلفت و کنیز شده بود و دست به سینه…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
زندگی ات را بر مبنای ترس بنا نکن؛
بی هیچ واهمه ای زندگی کن.
تنها در این صورت است که به معنای واقعی کلمه، زندگی کرده ای.
ترس، تو را بسته نگه میدارد و مانعِ باز شدن و شکوفاییات می شود.
ترس موجب می شود که پیش از اقدام به هرکاری، هزار و یک نگرانی و دغدغه راهِ تو را سد کنند.
دغدغه ها و وسواس ها، تو را سردرگم تر می کنند.
این ها سیاه چاله های کهکشانِ روح تواند.
انسان جایزالخطاست.
خطا کردن، لازمه ی انسان بودن و نیز انسان شدن است.
فقط یک چیز را در خاطر داشته باش: سعی کن خطاهای خود را تکرار نکنی. تکرارِ خطاها نشانه ی حماقت است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
اگر احساس میکنید فکرتان شلوغ است و از زندگیتان لذت نمیبرید، این ۵ مرحله را انجام دهید:
۱- عنوان همه دغدغههای فکری را که در سر دارید، روی یک برگه کاغذ بنویسید و لیست کنید. چند روز برای این مرحله وقت بگذارید.
۲- با تمرکز بیشتر، مواردی را که فکر میکنید الکی و غیرضروری است، از لیست حذف کنید.
۳- تصور کنید وقتی در خیابان راه میروید، چند موجود فضایی شما را میدزدند. آنها یک کپسول بسیار کوچک را زیر پوست سرتان تزریق میکنند و میگویند که قصد آزمایش روی شما را دارند و فقط تا یک ماه دیگر زنده هستید و هیچ پزشک و ارتشی در جهان نیست که بتواند نجاتتان دهد. پس از حالا فقط یک ماه برای زندگی کردن وقت دارید.
۴- دوباره به لیست دغدغههایتان نگاه کنید و آنهایی که بیخودی است را خط بزنید و دیگه بهش فکر نکنید.
۵- سعی کنید هر از گاهی لیست دغدغههایتان را کوتاه کنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_دو
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
ده روزی از دعوا با عفت گذشته بود که رضا گفت:حاضر شو باید بریم جایی…گفتم:کجا؟؟رضا گفت:خفه شو و فقط زود باش که دیر میشه..با دستپاچگی آماده شدم و رضا یه کیف زنونه بطرفم گرفت و گفت:اینو بگیر همراهت باشه…..
گفتم:این مال کیه؟؟رضا گفت:تو کاریت نباشه و فضولی نکن….فقط بگیر دستت و بیار …شک کردم که احتمالا داخلش مواد هست اما از ترس اینکه رضا بلایی سرم نیاره حرفی نزدم…توی دلم غوغایی بود و استرس شدیدی داشتم چون میدونستم که رضا میخواهد با استفاده از من مواد جابجا کنه…از هر طرف جونم در خطر بود.اگه نمیرفتم رضا منو میکشت اگه میرفتم و گیر میفتادم اعدام میشدم…کیف رو نگرفتم و از خونه زدیم بیرون،.نزدیک خیابون اصلی رضا دوباره کیف رو بطرفم گرفت و گفت:بگیر…اعتنایی نکردم.دوباره گفت و محل ندادم.عصبی شدو داد کشید:چته؟کر شدی؟گفتم اینو بگیر…گفتم:چی توشه؟؟اصلا این کیف مال کیه؟؟گفت:فضولیش به تو نیومده……اگه کیف رو نیاری اونوقت میفهمی که باهات چیکار میکنم…گفتم:نمیخواهم ،من کیف نمیارم….
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
ﻃﺮﺯ ﺗﻔﻜﺮ خرچنگی ﭼﻴﺴﺖ؟
ﺁﻳﺎ می ﺩﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪ ﺧﺮﭼﻨﮓ ﺭﺍ حتی ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﺪ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﺎقى مى ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻌﺒﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻧمى ﺷﻮﻧﺪ؟ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺮﭼﻨﮓ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﻲ ﺍﺯ ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﺨﺰﻧﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﻧﺪ ! ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ نمی ﺍﻓﺘﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﻃﺮﺯ ﺗﻔﻜﺮ ﺧﺮچنگي ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎﺭی ﻧمىﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ یکی ﺍﺯ ﺧﺮﭼﻨﮓ ﻫﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺑﺎلاى ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮﻭﺩ، ﺧﺮﭼﻨﮕﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻣﻲ ﻛﺸﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ، ﻫﻴﭻ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧمى ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻی ﺟﻌﺒﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ .
ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ مى ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷتى ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ، ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎى ﺣﺴﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧمى ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگىﺷﺎﻥ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺑﺎز مى ﺩﺍﺭﻧﺪ. حسادت، ﻧﺸﺎﻧﻪ اى ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺍﺳﺖ . ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺧﺼﻴﺼﻪ ﺍى ﻫﻤﮕﺎنى ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺣﺴﺎﺩﺕ، ﺑﺨشى ﺍﺯ ﺧﺼﺎﻳﺺ ﻳﻚ ﻣﻠﺖ ﺷﻮﺩ، ﺑﻪ معضلي ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .
وای برحال آن ملت که ازدرون می پوسد...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_سه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
ته دلم همش خدا و پیامبر رو صدا میکردم و حتی با مامان و بابام حرف میزدم و ازشون میخواستم از خدا بخواهند تا کمکم کنه…میدونستم اگه نافرمانی کنم شاید جونم در خطر باشه اما نمیدونم از کجا قدرتی پیدا کردم که حداقل قاچاقچی نشم،…از استرس زبونم به لکنت افتاده بود اما همچنان مقاومت میکردم…حتی کار به جایی رسید که خواستم از عابرایی که توی خیابون رفت و آمد میکردند کمک بگیرم…پیش خودم گفتم:مرگ یک بار و شیون هم یک بار ،،،،تا کی باید هر روز بمیرم و زنده بشم؟؟اگه کسی کمکم کرد رضا رو بیخیال میشم و از اونجا میرم…صدامو بلندتر کردم و گفتم:من نمیگیرم…رضا که دید سر و صدا میکنم عصبی شد و یه سیلی محکم بهم زد.کی از مغازه دارا اومد و گفت:نزن اقا…زشته بخدا که زنتو توی خیابون میزنی..زود گفتم:من زنش نیستم…با همین یه جمله مرد به رضا گفت:راس میگه…سریع گفتم:مزاحمم شده……چند نفر هم جمع شدند و با رضا درگیری لفظی پیدا کردند اما رضا بقدری عصبانی بود که شروع به کتککاری کرد و بین اونا دعوا شد……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه شادی را به زندگیتان تزریق کنید و از تک تک لحظاتتان لذت ببرید. برای دستیابی به شادی به معنای واقعی باید افکار و احساسات منفی را از خود دور کنید و دست از گله و شکایت بردارید.
شرایط سخت و بحرانی نقش چندانی در زندگی شما ندارند، بلکه این شما هستید که با باورهای خود زندگیتان را میسازید. شما میآموزید چگونه شادی را به زندگیتان تزریق کنید و از تک تک لحظاتتان لذت ببرید. در این صورت است که خیر و برکت الهی در روزهای زندگیتان سرازیر خواهد شد
در طول این مسیر باید الهامبخش دیگران باشید و از آنها حمایت کنید. هیچگاه کسی را مورد قضاوت خود قرار ندهید. سعی کنید در زندگی مانند خورشید بر همگان بتابید و منبع گرما و انرژی برای انسانها باشید. همواره به خاطر داشته باشید که زندگی خود را روی موج شادی تنظیم کنید تا بهزودی شاهد خیر و برکت الهی در زندگیتان باشید💚
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#روان_باش
زنبور #دلبسته هيچ گلي نمي شود.
از انواع گلها شهد جمع ميكند،
اما دلبسته نمي شود.
بسوي گل سرخ و گل هميشه بهار
مي رود،
بسوي گل نيلوفر مي رود، از گلي به گل ديگر حركت مي كند اما #دلبسته_و_وابسته نمي شود.
دومين چيزي كه بايد به ياد داشت اين است كه:
اگرچه زنبور از گلهاي بسياري شهد جمع مي كند، هيچ گلي را نابود نمي سازد.
زنبور بسيار ماهر و ملاحظه گر است.
به گلها آسيب نمي رساند.
در حقيقت گلها وقتي زنبور به رويشان مي نشيند بسيار خوشحال مي شوند و به خود مي بالند.
زنبور هيچگاه تخريب نمي كند.
آنچه را كه نياز دارد جمع آوري مي كند اما به روشي استادانه، و با چنان مهارتي كه شكل گل كاملا دست نخورده باقي بماند.
بگونه اي زندگي كن كه به هيچكس
آسيب نرساني.
سازنده، ملاحظه گرانه و هنرمندانه زندگي كن.
با حساسيت و ظرافت زندگي كن و هيچگاه دل بسته نشو.
از تمام تجارب زندگي لذت ببر.
از تمام گلهاي زندگي لذت ببر اما
#روان_باش.
در هيچ جايي توقف نكن تا به #خدا برسي..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✅ چطور از دست گذشته خود رها شویم؟
ابتدا افکارتان را عادت دهید که روی گذشته تمرکز نکند. از صحبت راجع به آن بپرهیزید. از بخاطر آوردن هرگونه تجربه منفی خودداری کنید. اگر چیزی را از دست داده اید یا رویاهایتان از بین رفته اند، مسلم است که مدت زمانی مشغول غصه خوردن میشوید. اما پس از گذشت این مدت باید برخیزید، گرد و غبار ناراحتی را از تن بزدایید، نگرش تازه ای اتخاذ نموده و شروع به پیشروی در زندگیتان کنید. نگذارید ناامیدی به درون مایه ی اصلی زندگیتان تبدیل گردید. از غصه خوردن برای چیزی که قادر به تغییر آن نیستید، دست بردارید.
🍃🌺خداوند میخواهد شروع تازه ای به شما عطا کند، اما پیش از دیدن هر فرصت تازه ای لازم است که موقعیت قبلی را رها کنید. بگذارید در پشت سرتان بسته شود و بعد به طرف دری که مقابلتان قرار دارد، گام بردارید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#بادکنک_فروش
در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد.
سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت:
پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
دوست عزیز من، زندگی هم همین طور است و چیزی که باعث رشد آدمها می شود رنگ و ظاهر آنها نیست. مهم درون آدم هاست که تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم می شود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشیاش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد.
رهگذری متوجه شد که نقاش چه میکند. رهگذر میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یک از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند.
براستی گاهی آیندهمان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای ما را خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالق هستی همیشه بهترینها را برایمان مهیا کرده است.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروز دوشنبه↯
☀️ ۶آذر ۱۴۰۲
🌙 ۱۳جمادی الاول ۱۴۴۵
🌲 ۲۷نوامبر ۲۰۲۳
📿 ذکر روز :
یاقاضی الحاجات
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا حضرت مـــــادر 🖤
▪️خبر از یک زن بیمار
▪️شود میمیرم
▪️مادری دست به دیوار
▪️شود میمیرم
▪️با زمین خوردن تو
▪️بال و پرم میریزد
▪️چادرت را نتکان
▪️عرش بهم میریزد
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد 🏴
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨✨
بعضى از ما سختمان است یا بلد نیستیم یا تمرین نکردیم واضح حرفمان را بزنیم
استعداد عجیبی در کنایه آمیز حرف زدن داریم!!
که به در بگوییم دیوار بشنود
و وقتی با کسی در رابطه هستیم این ماجرا پیچیده تر میشود
چون معتقدیم
"بعد از این همه سال باید بدونه"
و معلوم نیس وقتی هیچوقت خواسته هایمان را شفاف نگفتیم از کجا باید بدونه؟!
راحت، صریح و شفاف خواسته هایتان را بگویید:
مثلا:
من رو با احترام صدا بزن لطفا
دوست ندارم خانه فلان دوستت برویم
وقتی عصبانی هستم چند ساعت منو تنها بذار
لباس تیره دوست ندارم بپوشی، رنگهای شاد بپوش...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_چهار
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رضا بقدری عصبانی بود که شروع به کتککاری کرد و بین اونا دعوا شد.یکی گفت:خانم شما تشریف ببرید ،دیگه نمیتونه مزاحمت بشه…اما یه اقایی گفت:مگه شهر هرته….صبر کن مامور بیاد و ازش شکایت کن……باید حساب کار دستش بیاد ،،،مرتیکه تو روز روشن دست روی دختر مردم بلند میکنه،،،فردا زن و بچه ی ماهم از ترس اینا نمیتونند پاشونو توی خیابون بزارند…یکی هم گفت:از قیافه اش معلومه ارازل و اوباشه…باید. اینا از خیابون جمع بشند…همه داشتند نظر میدادند که یه موتور گشت ایستاد و گفت:اینجا چه خبره؟رضا زود گفت:زنمه،،سرخرید بحثمون شد و به سیلی زدم ،،بریم خونه حل میشد اما این اقایون دخالت کردند.مامور ازم پرسید:این اقا راست میگه…؟؟میدونستم اگه با رضا برگردم روزگارم سیاهه،،پس گفتم:نه….من هیچ نسبتی باهاش ندارم…رضا بهم چشم غره ایی رفت که از دید مامور پنهون نموند…..مامور وقتی دید حتی با چشمهاش هم منو داره تهدید میکنه ،بیسیم زد و اروم حرفی زد وبعد گفت:مشکلی نداره،.،.میریم کلانتری تا همه چی معلوم بشه…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه 🌹👌
✍️ کودکان مهربانترند
🔹معلم از دانشآموزان میخواهد که هر کدام در رابطه با وضعیت خود یک انشا بنویسند و قول میدهد که به بهترین انشا جایزه بدهد.
🔸همه بچهها، انشای خود را مینویسند و معلم بعد از خواندن آنها، از آنجا که همه انشاها را زیبا مییابد نمیتواند یکی را انتخاب کند، پس تصمیم میگیرد به قید قرعه، برنده جایزه (کفش) را مشخص کند!
🔹معلم از دانشآموزان میخواهد اسامی خود را داخل چکمه بگذارند، تا او یک اسم را بیرون بکشد.
🔸همین که میخواست اسم را بخواند همه بچهها دست زدند! و معلم با صدای بلند اسم یکی از بچهها را خواند.
🔹معلم وقتی این جریان را برای همسرش توضیح میداد، اشک میریخت و میگفت:
وقتی بقیه اسمها را نگاه کردم، متوجه شدم تمام بچهها فقط اسم همین دختر را که فقیرترین بچه کلاس است، نوشته بودند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨کمال تعجب
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند.
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکت ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو می کردند.
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری می نشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود.
آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دست گذاشت تا پرواز کند و برود.
ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این وَر دیوار است یا آن ور دیوار؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨——🕊️تَلَنْگـُـــرِ مُــثْبَتــــــ♡ــــ
تا زمانی که با زندگی هماهنگ نشده ام، درد و رنج و فشارهای روحی و روانی نیز با من خواهند بود .
هر آنچه که در زندگیم هست ( چه خوب و چه بد ) همه و همه تجربه هایی هستند که زندگی در برابرم قرار می دهد تا مرا به خودش زنده کند،ولی من چه کار میکنم ؟
همش مقاومت ،قضاوت ، نا سپاسی ، تلاش برای تغییر اتفاقات و دور کردن تجربه های بد و همچنین تلاش در جهت نگه داشتن تجربه های خوب .
لحظه ای آرام و قرار ندارم ، هر لحظه در حال برنامه ریزی، فرار ،مقاومت ،قضاوت.
کل زندگیم شده ستیزه با زندگی.
به قول مولانا من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
برای امتحان هم که شده باید برای مدتی خودم و تمام امورات زندگی و روح و روان خودم را به قدرتی که مرا به دنیا آورده است بسپارم و به او اعتماد کنم .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_پنج
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رضا تقلا میکرد تا یه جورایی خودشو نجات بده اما منو هم نمیتونست بیخیال بشه…مردم همه میگفتند:مملکت قانون داره و باید این ارازل مجازات بشند..ماشین پلیس اومد و مارو بردند کلانتری.اونجا به رضا دستبند زدند و بردند داخل یکی از اتاقها و یه خانم پلیس هم منو به یه اتاق جداگانه ایی بردم یه برگه قضاییه جلوم گذاشت و گفت:هر چی نیازه بنویس…درمانده مونده بودم….چی باید مینوشتم.؟؟تنها چیزی که به راحتی نوشتم اسم و فامیلم بود.چند خط نوشتم و دیدم با واقعیت خیلی فاصله داره…..چون تردید داشتم خط خطی کردم…..چند دقیقه بعد همون مامور خانم اومد و گفت:این چیه؟؟؟کاغذ دولتی رو که خط خطی نمیکنند..مگه بیسوادی؟بلد نیستی بگو من بنویسم…اصلا تعریف کن تا من بنویسم…من هم دعوای صبح رو همونطوری که مردم دیده بودند رو تعریف کردم….یهو در باز شد و یه ماموری با مامور خانم اروم صحبت کرد و رفت…خانم بازجو اومد و روبروم نشست و گفت:تموم شد؟گفتم:بله…خانم بازجو گفت:ولی اون اقایی که ازش شاکی هستی چیز دیگه ایی میگه…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
" من که بهت گفته بودم "
از مخرب ترین حرفهاست !!!!
یکی از بدترین، اشتباه ترین، آسیب زننده ترین حرفها در ارتباط با همسر یا فرزندتون این است که بگویید «من که بهت گفته بودم»
این حرف رو به هیچ کسی نگویید ،مخصوصا به فرزندتان
وقتی به کسی میگویید من که گفته بودم یعنی : تو احمقی ، نمی فهمی و این منم که از تو بیشتر می فهمم از این به بعد اگه به حرف من گوش کنی ، اشتباه نداری ، حالا هم خوشحالم به حرف من رسیدی و حقت هست که این بلا به سرت اومد و به دردسر افتادی
این برخورد به مرور زمان فرد رو دچار احساس گناه و سرخوردگی و خشم فرو خورده و تنفر از شما میکند
در حالی که پیام ما باید این باشد :
همه اشتباه میکنند ، هر اتفاقی بیفتد من در کنار توام ، کمکت خواهم کرد نگران نباش ، همه آدما شکست می خورند و اشتباه می کنند و این معنیش آن نیست که تو نمی فهمی یا انسان بدی هستی.باهم درستش میکنیم..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👌👈افکار منفی،خشم و....ممنوع
👌👈اکثر ما در لحظه خشم می خواهیم دیگران را برنجانیم بعد متوجه میشویم خودمان را
رنجانده ایم و موقعی این را درک میکنیم که خیلی دیر شده... زندگی بیشتر احتیاج دارد که چشم پوشی کنیم از اتفاقها؛ از آدمها؛ از رفتارها؛ گفتارها.
👌👈گفتوگوهای درونیتان را با احساسات خوشبختی، قدرت و موفقیت همراه سازید.
👌👈به افکار منفی اعتنا نکنید. به آرامی از کار کردن به این نوع افکار اجتناب ورزید و آنها را با افکار شادیبخش و سازنده جایگزین سازید.
👌👈از واژههائی که حس توانائی، قدرت خوشحالی و موفقیت را در ذهن آنان برمیانگیزاند، استفاده کنید.
👌👈قبل از شروع هر کاری، بهطور مشخصی در ذهنتان نتایج موفقیتآمیز آن را تجسم کنید. اگر با ایمان تمرکز کنید، مسلماً با نتایج شگرفی روبه رو میشوید. .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_شصت_شش
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
خانم بازجو چشمهاشو ریز کرد و بهم خیره شد.از ترس آب دهنمو قورت دادم….نمیدونستم رضا چی گفته؟از طرفی کیف رو هم جلوی در تحویل گرفته بودند…نکنه داخل کیف رو گشتند.؟؟خانم بازجو گفت:خب…بگو…مجبور شدم دوباره حرفهای قبلی رو تکرار کنم…مامور خانم گفت:چرا دروغ میگی؟؟حرف نزنی به ضررت تموم میشه..اصلا نکنه پسره راست میگه و تو زنشی و داری اذیت میکنی؟؟باز حرفی نزدم….خانم گفت:آدرس خونتو بده تا پدر ت بیاد ببینیم کی راست میگه کی دروغ…چون نمیتونستم آدرس بدم باز حرفی نزدم…خانم بازجو گفت:معلومه که تو یه ریگی به کفش داری،،وقتی امشب مهمون ما شدی مجبور میشی حرف بزنی..با این تهدید هم نتونست ازم حرف بکشه و از اتاق رفت بیرون…در کمال تعجب دیدم به دستم دستبند زدند و بردند بازداشتگاه…..برای من خونه ی رضا و بازداشتگاه یکی بود پس چه بهتر که بازداشت باشم…منو به بازداشتگاه موقت زنان که خارج از کلانتری بود منتقل کردند……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔅#پندانه
✍️ اگر زندگی بهتر میخواهی، خودت را تغییر بده نه دیگران را
🔸مردی برای مشاوره نزد من آمد. او پسر مؤمنی است.
🔹شروع به تعریف از زندگیاش میکند و میگوید:
یک بار همسرش طلاق گرفته و ازدواج دوم کرده و اکنون زن دوم او هم از او طلاق میخواهد.
🔸میگویم:
متوجه شدم! کفایت میکند.
🔹در خودرو یک چرخ شیارداری هست که به آن فولی میگویند و تسمه بر آن سوار میشود. اگر این فولی خراش برداشته و نامیزان شود هر تسمهای بخواهد آن را بگرداند، بهمرور رشتهرشته شده و پاره میشود.
🔸اکنون نیز فولی تو ریشریش شده و باید اصلاح شود، که اگر اصلاح نشود هر زنی که برای تسمه و گرداندن زندگیات بر زندگی تو وارد شود، دیر یا زود عاصی شده و طلاق خواهد خواست.
🔹تو باید خودت را اصلاح کنی تا زندگیات اصلاح شود، چراکه تغییر همسر هیچ تغییری در زندگی تو ایجاد نخواهد کرد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شش چیزی که هرگز نباید به مردم بگی؛
👈به کسی درباره برنامه هات چیزی نگو
برنامت رو خراب میکنن!
👈نقاط ضعفت رو به کسی نگو
چون بر علیه خودت ازش استفاده میکنن!
👈شکستت رو به کسی نگو
چون همیشه به عنوان یه بازنده میبیننت
و بهت هیچ فرصتی نمیدن!
👈درباره ی قدم بزرگ بعدیت بهشون نگو
در سکوت حرکت کن و کارهات رو انجام بده
و با نتیجه ی کارات متعجبشون کن!
👈رازهات رو به مردم نگو
فقط یه احمق رازهاش رو فاش میکنه!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد