eitaa logo
شعری
104 دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
0 فایل
(جسارتاً) اشعار و یادداشت های محمد امین زاده @ebn_e_majid
مشاهده در ایتا
دانلود
حتی تحمل عطشش را نداشتیم لب تشنه بود ، دل نگران هم شهید شد... @sheari
ما مانده ایم تشنه و ساقی نمانده است شب سر رسید و هیچ چراغی نمانده است جا مانده ایم از تو و وا مانده ایم ما ما را دگر دلی و دماغی نمانده است دل کاروانسرا شد و هر کس رسید ماند اما برای یار اتاقی نمانده است دردا که با فراق تو ما خو گرفته ایم در سینه هیچ درد فراقی نمانده است مانند کوفیان دلمان در هوای توست اما چنان امید وفاقی نمانده است جرئت نمیکنم که بگویم بیا ، ولی راهی به جز ظهور تو باقی نمانده است باشد که با نگاه تو گویند قدسیان یاغی شفا گرفته و یاغی نمانده است من را بیا و مثل زهیر بن قین بخر تا خیمه ام بیا و مرا با خودت ببر @sheari
عاشق هجران معشوقم ، وصالی نیستم ثابتم در عشق خود حالی به حالی نیستم دوست دارم دور باشم تا نظر بازی کنم من نظر بازم ولیکن لااوبالی نیستم من به استمرار حال "خوب" هجران راضیم عاشق یارم ولی دنبال "عالی" نیستم! مثل یک لیوان بی آب به ظاهر خالی ام از عطش لبریزم و لیوان خالی نیستم عشق بی پایان به من میسازد و میخواهمش من مرید" شیخ رشد"م من کمالی نیستم پیر ما هم در وصالش قاب قوسینی بماند ور نه من اهل شعار و خوش خیالی نیستم گر بیفتد ره به کوی دوست روزی از قضا پشت در میمانم ، آخر من وصالی نیستم!! @sheari
ما "قصد رژیم" ، بعدِ سیری داریم 😐 تصمیم خطیری ست که دیری داریم😑 اما چه کنیم ؟ ارتباطی ویژه با بستنی و نان حصیری داریم😅 البته تمام ماجرا هم این نیست... ما شهوت هات داگ پنیری داریم😃 حرفم سر چاق و لاغری نیست ، مگر ... ما با تُپُلا گرفت و گیری داریم ؟😶‍🌫 مشکل سرِ گول خوردن از خویشتن است در کاخ خیالات سریری داریم 😏 تصمیم گرفته ایم بعداً شاید... امروز ولی معرکه گیری داریم! امروز نه ، از شنبه ولی می‌جنگیم به به ، چه دل نترس و شیری داریم ! در رزم نجنگیده اسیریم ولی در بزم عجب دل دلیری داریم! امروز در اوج غفلت و غرق گناه تصمیم به توبه وقت پیری داریم! اینها همه لاف در غریبی زدن است در واقعیت به چلّه تیری داریم ؟ سربازِ پیاده "خارج از صفحه" ، ولی سودای رسیدن به وزیری داریم ؟ برنامه نوشتیم و به خود بالیدیم؟ حقّا که عجب عزم حقیری داریم ! گر مثل منی بدان ، حقیقت این است ما نفس گرفتار و اسیری داریم تقویم چه شنبه ها که رد کرده و ما امید به شنبه های زیری داریم صد شنبه شد امروز ولی ما کلّاً امروز تِمِ بهانه گیری داریم امروز بجنگ و از عمل طفره نرو … فردا اگر آهنگ امیری داریم برنامه ی بی عمل همان آمال است بی مایه فقط نان فطیر ی داریم ! @sheari
باز دوری تو من را بی خود از خود کرده است من خودم گفتم برو ، "من" باز بیخود کرده است دل ز دست عقل شاکی بود شاکی تر شده عقلم از حکم دلم گویا تمرّد کرده است گفت با عقلم : حسابِ درد دوری را بکن گفت عقلم : باشد ، و دل گفت: لابد کرده است ! پس تعهد داد و دل را برد و بعد از ساعتی باز کم آورده و نقص تعهد کرده است در نمازم یاد ابرویت "نرفت" از خاطرم خواندم از سر ، چون دل از روی تعمّد کرده است رکعت اول چرا اینقدر طولانی شده ؟ دل به جای سجده ها گویا تشهد کرده است سجده ها طولانی و اذکار نا مفهوم بود عقل می‌پنداشت کلی هم تعبد کرده است ! الغرض ، دل را ببخش و عقل را توبیخ کن دل برای ماندنش هر کار میشد کرده است @sheari
پرسید هاتفی، که فلانی تورا چه سود... زین سالها که رفت و درش کربلا نبود؟ گیریم زنده بودی و صاحب نفس ! ولی تا آب نیست، فایده اش چیست "جای رود"؟ خاموش باد آتش عشقی که حاصلش... در سالهای نم زده بوده ست دود و دود ! حقا که راست گفت که بازار ما نداشت این سالها، به غیر کسادی ، به جز رکود از او که غیب نیست، چه پنهان ز دوستان ما لاف میزدیم و زمان لاف ما گشود ماهی برون از آب به ساعت نمیکشد بر من سه سال رفت، چه آسان! چقدر زود! ما را ببخش، ما خودمان در تحیریم " ما را به سخت جانی خود این گمان نبود" بعد از سه سال عزم سفر کرده ایم ما از ماست بی وفایی و از توست جود و جود... پ.ن : شعر مربوط به قبل از ایام اربعین سال گذشته و بعد از دوسال همه گیری کرونا می باشد @sheari
من دل خود را پس از عمری به راه آورده ام "بر امام مهربان خود پناه آورده ام " گفته بودم بار دیگر دست پر خواهم رسید باز اما دست خالی ، اشک و آه آورده کاش با دستان خالی سوی تو می آمدم توشه ای سنگین ز انواع گناه آورده ام خرمن من را بسوزان ، حاصل عمر مرا گندمِ خیری نه ، از شر کوهِ کاه آورده ام روی صحبت هم ندارم ، شرمسار و رو سیاه من فقط سوی ضریح تو نگاه آورده ام دلخوشم اما اگرچه من فقیر و خسته ام رو به هر سویی نکردم ، رو به شاه آورده ام گرچه امشب زائرت در بارگاهت نیستم در خیالم خویش را در بارگاه آورده ام @sheari
به یاد کودکی ام ؛ "دوست میشوی با من؟" بگو که میشوم آری قبول کن تا من... تو را به خانه برم در اتاق بنشینیم فقط بگو که چه خواهی بقیه اش با من تو امر کن که چه بازی کنیم دوست من تو باش سرور و آقا ، غلام آقا من تو نقش هر که بخواهی ، بیا تو بابا باش و نوکر همه ی بچه های بابا من بیا تو شاه شو و من گدای درگه تو کرم نما مکش از دستهای من دامن طلای ناب تویی گرد و خاک صحرا من تو درّ نابی و کف های روی دریا من تو دلبری و عزیزی و پر طرفداری غریب و بی کس و بی مشتری و تنها من چقدر حیف که با چون منی رفیق شدی چه نسبتی است میان ندیم تو با من؟ ولی تو با کرمت باز هم رفیق بمان اگرچه سود نبردی تو از من اما من... چو خار ، از گل روی تو میخرند مرا به خار ورنه کسی رو نداشت حتی من مرا مران ز درت کین حکایت من و توست : عزیز مصر تویی, پیری زلیخا من @sheari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا و جان مرا هم بگیر ، تاب ندارم بیا و تاب نیاور دوباره داغ دلم را چگونه باز سرم را برون کشم ز گریبان به روی خویش نیارم چگونه این همه غم را ؟ گمان من به خودم این نبود ،پس مپسندش مگیر غیرت من را ، مگیر خرده جَنَم را قسم به خون فلسطین و انبیاء شهیدش ز جان خود نگرانم قبول کن قسمم را برای یاری مظلوم گر به کار نیایم بیا و یکسره کن در شماره کن نفسم را گرفته راه نفس را چه حسرتی و چه بغضی که حاج قاسم اگر بود می‌گرفت علم را خطاب میکنم اکنون که داغدار و ملولم به سوز و آه امیر مدافعان حرم را به جوش آمده خونم ، حماسه ایست درونم بگیر اذن جهاد مرا ، بده کفنم را @sheari
تو بگو چگونه رفتی که هر روز جایت خالی تر از دیروز است ؟ و بگو چگونه سینه ام را سوزاندی که بعد از چند سال هنوز دود از کنده ی دل بلند است ؟ نمیدانم نور بودی یا باران ؟ سیل شدی یا طوفان ؟ که بعد از تو سوی چشممان کم و جگرمان ترک ترک شد و خونت شد سیلابی که دوباره بنی اسرائیل را به دست و پا زدن انداخت و میراثت طوفانی که چشم یهود را کور کرد گرچه تو با شهادت زنده تر شدی و روحت مانند پرنده ای بود که از قفس تن آزاد شد ، ققنوس شد ... ابابیل شد... آری تو زنده تر شدی ، دستت باز تر شد و این از اثرات تو پیداست ولی دل ما برای روی تو تنگ است برای لبخند های ملیحت که هزار بار تصویرش را از پشت آبشار به تماشا نشسته ایم برای چشمان خمار و نگاه نافذت از زیر ابراوان گره کرده ... برای صدایت ... ای کاش برای دلتنگی هم چاره ای بود ... @sheari
زمستان بود در قلبم ، بهار از آسمان افتاد سرم گرم تباهی بود تا عشقت به جان افتاد کویری خشک بودم ، مرده و بی روح تا روزی که باران نگاهت بر کویر بی نشان افتاد شب تاریک گمراهی کجا و صبح عشق تو؟ نمی دانم چه شد این عشق در دامانمان افتاد؟ من آری گر مسلمانم ، ز عشق زینب کبری ست که از دستان شیطان با نگاه او کمان افتاد همان روزی که از چشمم دو رود اشک جاری شد که او دامن کشان می‌رفت تا دامن کشان افتاد همان روزی که صد زخم فراق از دشمنانش خورد ولی از پا نیفتاد او اگرچه نیمه جان افتاد... در آن گودال خونینِ پر از تیر و پر از نیزه کنار جسم معشوقش که او هم بی نشان افتاد @sheari