May 11
من به قربان حسینی که امامش حسن است
با مرام است و استاد مرامش حسن است
او که نامش همه را مست کند ، خود گوید :
باده و ساقی و میخانه و جامش حسن است
ما گرفتار حسینیم و حسین بن علی
چون گرفتار شود ذکر مدامش حسن است
فکر کن باغ بهشت است و حسین است و حسن...
از کجا حال بفهمیم کدامش حسن است ؟
آنکه صیدش شدی و دل ز کفت برد ، حسین...
وانکه صیاد خود افتاده به دامش حسن است
چه عجب فتح دل عالم و آدم ز علی ؟
ذوالفقارش چو حسین است و نیامش حسن است
کس نگوید که حسن اهل قعود است ! حسین...
نه فقط صبر که الگوی قیامش حسن است
شعر شیرین حسین است اگر کرب و بلا
طعم شهد و عسل و حسن ختامش حسن است...
#حسنین_علیهما_السلام
#آئینی
#شعری
#محمد_امینزاده
@sheari
بنشین که با تو ای جان گله از فراق دارم
من از آن زمان که رفتی تو , به سینه داغ دارم
تو مبین اطاعت من ز بدان و ناکسان را...
که ز ناکسان ملولم , به تو اشتیاق دارم
خودم از تو رو گرفتم , ز بدان سبو گرفتم
و ز آشنا بریدم , به غریبه خو گرفتم!
و کنون شکایتم را به تو میکنم که جانا :
گله از قضا و از این همه اتفاق دارم
خودم ارچه خوب دانم که خود انتخاب کردم
تو ببخش ، روی لطف و کرمت حساب کردم
که مروت و مدارا به فقیر بی مروت
ز تو می سزد و من در تو فقط سراغ دارم
#به_تو_اشتیاق_دارم
#غزل_مثنوی
#شعری
#محمد_امینزاده
@sheari
مویی که رنگ داد به روی و سپید شد...
رویی که رنگ داد به موی و سیاه شد...
عمری که خرج آنچه که سودی نداشت شد
عمری که صرف تجربه شد تا تباه شد
چون تاجری که بعد سفر دید ناگهان
مال التجاره نیست! چه شد؟ خرج راه شد...
سرمایه های هر دو جهان را بدست من...
دادند و سود هر دو جهان یک کلاه شد
دنیا مرا خرید و بهایی به من نداد
او مشتری نبود فقط اشتباه شد
اقرار من برای تو ایمان نمیشود
اما مرا ز قهر تو شاید پناه شد
اول همیشه در نظرم خاطر تو بود
اول همیشه بود٬ سپس گاه گاه شد
نفْسی که از غلامی من نا امید بود
چندی وزیر بود و سپس پادشاه شد
هربار عزم توبه و رجعت نمود دل
از چاله درنیامده راهی چاه شد
غیر از گناه نیست به پرونده ام مگر
خیری که ذره ذره همان هم گناه شد
حالا دوباره آمده ام ایهاالعزیز
رویم سیاه ... بارامانت تباه شد
کاری بکن ز هرکه بپرسند وصف من
گوید اگر چه دیر٬ ولی سر به راه شد
#موی_سپید_روی_سیاه
#شعری
#محمد_امینزاده
@sheari
گفتمت سوختم از عشق ، دوایی برسان
آتشم را "به کنارم بنشین و" بنشان
کارم از کار گذشت و خبری از تو نشد
یک وصیت به تو از یار به لب آمده جان :
جگرِ سوخته را خاصیتی نیست رفیق
آبدار است ، بیا ، دیر مکن ، قدر بدان
نمک از لطف قدیم تو فراوان مانده
تو فقط زود برس ، داغ به دندان بکشان
اگرت قصد وفا نیست ز کوشش منشین
تو جفا پیشه کن و باز مرا سر بدوان
چون ز من کام گرفتی و مرا سوزاندی
مرحمت کرده و خاکستر مان را بتکان ...
#شکوه
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari
من منتظرم تا که نگاهت به من افتد
تا باد صبا هم گذرش بر چمن افتد
آواره ی هر کوی ، سراپا شده ام گوش
تا بلکه ز احوال تو جایی سخن افتد
چشمان مرا پیرهنت نیز زیاد است
کافیست یکی دکمه که از پیرهن افتد
دلخوش به هوای وطنت بود دل من
قسمت شده اینبار رها در یمن افتد
دور از تو نه ، کوی تو نه ، از شهر تو هم نه
بیچاره چه کرده است که دور از وطن افتد؟
یک چای کنار تو ، چه رویای محالی !
من محو تماشای تو ، چای از دهن افتد
هر چند نگاهم به تو دیریست نیفتاد
ای کاش اقلاً تو نگاهت به من افتد ...
#یک_چای_کنار_تو
#عاشقانه
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari
رود اگر راهی دریا شد لزوماً خوب نیست
شاید از کم طاقتی از چشم کوه افتاده است...
#تک_بیت
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari
تو کیستی؟
که در این خاندان جود و کرم..
تو را به نام "جواد الائمه" میخوانند؟
#امام_جواد
#تک_بیت
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari
ز لطف دوست "لیاقت" نگشت شرط "زیارت"
که "شرط اول" اگر قید و شرط داشت ، نمیشد
برای خلقِ گرفتارِ نفس و سیل بلایا
خدا اگر در رحمت نمیگذاشت ، نمیشد
#کربلا
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari
مرا ببر که ببینند شرط و قید ندارد
محرم و رمضان ، اربعین و عید ندارد
به دستْ بازِ ظفر ، در شکارگاه نشسته...
بهانه چیست ؟ چو صیاد قصدِ صید ندارد ؟!
#کربلا
#شعری
#محمد_امین_زاده
@sheari