همین که آینه چشم آبی ات تر شد
به هر کویر که کردی نگاه بندر شد
@shearhayeziba
#غلامرضا_طریقی
چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت
پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو
پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو
گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو
مینشستم که مگر خار غم از پا بکشم
داد دشنام که تقریب مینگیز و برو
وحشی این دیده که گردید همه اشک امید
آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو
@shearhayeziba
#وحشی
دل میسپاری به غربت
وقتی پناهی نداری
بنبستها بی شمارند
جز مرگ راهی نداری
تا مینشینی، گذشته
فرصت برای رسیدن
تندیس میمانی آخر
یخ بسته در پر کشیدن
...
من هیچ وقت از محبت
راهی به جایی نبردم
امید پاسخ شنیدن
در سینه ام ماند و مُردم
@shearhayeziba
#محمدجواد_آسمان
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
@shearhayeziba
#فروغی_بسطامی
از گلها بیاموزیم
غنچه دادن
شکفته شدن
عطرافشانی
پژمردن
تحسین ما یا ندیده گرفتن آنها
برایشان بی تفاوت است
در هرحال،
آنها زیبا
و در اوج
زندگی می کنند
و در اوج پژمرده می شوند
@shearhayeziba
#گلاره_سادات_اخوی
منبع: کانال تلگرامی باغ آیینه و نور
فکرت از ماضی و مستقبل بود
چون ازین دو رَست مشکل حل شود
@shearhayeziba
#مولانا
توجه به لحظه ی حال و غنیمت شمردن وقت جاری
ای درد!
ای دردِ بی قرار من
که جز من
با هیچکست کاری و
وعده دیداری نیست
روح مرا مگر
با خون آزگار تو پرداختند
که لحظهی مرا تنها نمیگذاری
@shearhayeziba
#شمس_لنگرودی
جز تو با کس سخن از عشق نگفتیم ای دوست
کز نیستان تو در خویش شکفتیم ای دوست
آتشی کز جگر شمع دل آمد به زبان
شعله ای بود که در سینه نهفتیم ای دوست
روز هر روز حدیث من شیدایی را
با دل افروخته گفتیم و شنوفتیم ای دوست
تا بنوشیم از آن جام مرصّع می لعل
ای بسا درّ که به نوک مژه سفتیم ای دوست
مرغ حق تا نزند پرده در آوای سکوت
شب همه شب چو شباویز نخفتیم ای دوست
@shearhayeziba
#مشفق_کاشانی
این شعر را پیشکش میکنم
به همهی آنان که تابوت برایم فراهم خواهند کرد
پیشانی بلند و زشتم را باز خواهند کرد
و دسته گلی بر آن خواهند نهاد
و من، بیگانه با قلب خود در تابوتم آرام خواهم گرفت
از چهره ام پی نخواهی برد
که همهچیز را میشنوم
همهچیز را میبینم
حتی در تابوت دردناک است
چون همه بودن
در لباسی سفید چون برف
رنگی که از کودکی نفرت داشتم از آن
آیا کسی هم در کنارم خواهد بود تا ابد؟
گوش کن این را قبول نمیکنم
تله است این
من نیستم که با تابوت زیر خاکم میگذارند
میدانم همه چیز بدل به خاک خواهد شد
و گور پناهی نخواهد بود
بر هر آنچه که دوستش داشتم
و بر آن گونه که زیستم
@shearhayeziba
#مارینا_تسوِتایوا
ترجمه : احمد پوری
مطالعات اخیر دلم نشان داده ست
که از کتاب جهان جاودان ترین هستید
و بر اساس تمامی تجربیاتم
شما برای دلم مهربان ترین هستید
@shearhayeziba
#محمدسعید_میرزایی
دریاب صبح فیض نسیم بهار را
در دیده جا ده این نفس بی غبار را
با درد خود گذار من خاکسار را
از روی گردباد میفشان غبار را
از چشم او به یک نگه خشک قانعیم
طی کرده ایم خواهش بوس و کنار را
بیرون شدن ز عالم تکلیف، نعمتی است
دیوانه از خدا طلبد نوبهار را
بی اختیار خون ز لب زخم می چکد
نتوان ز شکوه بست دهان خمار را
@shearhayeziba
#صائب
چنان که ابر
گره خورده با گریستنش،
چنان که گُل
همهعمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش
اسیرِ سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
@shearhayeziba
#شفیعی_کدکنی