eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
133 دنبال‌کننده
528 عکس
232 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط باادمینای کانال @samtebaran @bambo28
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکیه گاهی غیر تو مادر ندارم هیچ وقت آشنایی غیر تو کوثر ندارم هیچ وقت خیمه ی امنم شده در زیر معجر فاطمه من پناهی غیر این معجر ندارم هیچ وقت رفت و آمد می کنم در روضه هایت، جا بده نیتی بالاتر از نوکر ندارم هیچ وقت هرچه باداباد وقف تو شدم ام الحسن تکیه گاهی غیر تو مادر ندارم هیچ وقت @shearhayeziba
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد ای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانه ای را برد، از بنیاد برد عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُرد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن ها هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد در قمار دوستی، جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد @shearhayeziba
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟ گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است ترا به خاک زند هر چه را برافرازی به غیر رایت آهی که برفراشتنی است همین سرشک ندامت بود دل شبها درین زمین سیه، دانه ای که کاشتنی است به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است کسی که درد دلش را فشرده، می داند که درد نامه صائب به خون نگاشتنی است اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس که عزت سخن اهل درد، داشتنی است @shearhayeziba
عشقت آمیخت به دل، دردِ فراوانی را ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را نام پروانه مکن یاد، که نسبت نبُوَد با منِ سوخته دل، سوخته دامانی را هرچه خواهی بکن، از دوریِ دیدار مگو وحشت آباد مکن ،خاطر ویرانی را عشق در دل، چه خیال است که پنهان گردد؟ پرده پوشی نتوان، آتش سوزانی را دستم از دامن دلدار، جدا ماند حزین چه کنم گر نکنم پاره، گریبانی را؟ ------------------- 🖋محمدعلی بن ابوطالب متخلص به حَزین و معروف به شیخ علی حزین ، شاعر، عارف و دانشمند ایرانی در سال ۱۱۰۳ قمری در اصفهان زاده شد. او جهانگرد و همچنین دانشمندی جانورشناس بود. وی همچنین از آخرین شاعران بزرگ سبک هندی بود. حزین از خانواده‌ای از علما و زمینداران در گیلان برخاسته بود و تبار او به شیخ زاهد گیلانی می‌رسید. حزین لاهیجی نوزده سال آخر عمرش را از بیم نادر شاه به هند رفت و در سال ۱۱۸۱ق در حدود هفتاد و هشت سالگی در بنارس (شهری بندری در هندوستان )درگذشت و در همان شهر دفن شد. حضور حزین و درسهای او در ترویج و اشاعه تشیع در آن سامان نقش بسیار مهمی داشت. امروزه آرامگاه او در بنارس زیارتگاه مهمی بشمار میرود. @shearhayeziba
ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا بشنو ز آسمان‌ها حی علی الصلا درهای گلستان ز پی تو گشاده‌ایم در خارزار چند دوی ای برهنه پا جان را من آفریدم و دردیش داده‌ام آن کس که درد داده همو سازدش دوا قدی چو سرو خواهی در باغ عشق رو کاین چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا باغی که برگ و شاخش گویا و زنده‌اند باغی که جان ندارد آن نیست جان فزا هر دو جهان پر است ز حی حیات بخش با جان پنج روزه قناعت مکن ز ما @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا دلی که دراو درد را گذر باشد خوشا سری که سزاوار دردسر باشد شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت دل رمیده ما چند در سفر باشد زجِد و جَهد گذر کن که در طریق فنا حجاب اول پروانه بال وپر باشد غم زمانه به بی حاصلان ندارد کار زنند سنگ به نخلی که بارور باشد @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خنده بر لب مي زنم تا کس نداند راز من ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت... ------------------- 🖋این تک بیت از شاهکارهای مرحوم صائب است. ایشان میرزا محمد علی صائب تبریزی از شاعران عهد صفویه است که در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان (و به روایتی در تبریز) زاده شد. در جوانی مانند اکثر شعرای آن زمان به هندوستان رفت و از مقربین دربار شاه جهان شد. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و از آنجا به ایران بازگشت و به منصب ملک‌الشعرایی شاه عباس ثانی درآمد. در زمان پیری در باغ تکیه در اصفهان اقامت کرد و همواره عده‌ای از ارباب هنر گرد او جمع می‌شدند. وی در سال ۱۰۸۰ هجری قمری وفات یافت و در همین محل (باغ تکیه) در کنار زاینده‌رود به خاک سپرده شد. 📚 مقدمه سید کریم امیری فیروزکوهی بر دیوان صائب ، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۵، ص ۳۱ @shearhayeziba
تو در بیت ولایت شمع سوزان علی بودی تو جانان محمد بودی و جان علی بودی چگونه حرمتت پامال شد ای سوره ی کوثر چرا نقش زمین گشتی تو قرآن علی بودی علی حق داشت گر از هجر تو سرو قدش خم شد تو سرو و باغ و بستان و گلستان علی بودی نه در شام عروسی، نه ز صبح روز میلادت تو پیش از خلقتت در عهد و پیمان علی بودی تو تا رفتی علی تنهای تنها شد، که تو تنها شریک درد و غم های فراوان علی بودی تو با دست شکسته، دست حیدر بودی ای زهرا تو با اشک پیاپی چشم گریان علی بودی ندارد شیر حق بعد از تو همتایی و هم شانی تو همتای علی بودی و هم شان علی بودی @shearhayeziba
مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد که آب صیقل خاک است تا روان باشد خوشا کسی که درین خارزار دامنگیر چو باد تند وچو برق آتشین عنان باشد خوشم چو سرو به بی حاصلی درین بستان که بی بری خط آزادی از خزان باشد @shearhayeziba
مدتی شد کز حدیثِ اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دلِ بیدار و اشکِ آتشین و آهِ گرم دستگاهِ زندگی چون شمعِ خاموشم تهی است @shearhayeziba
نه تسلیِ شفیقی، نه محبتِ حبیبی به جهان مباد چون من، که از این دو بی نصیبی به کدام آشنایی به دری روم خدایا که در این جهان چنانم که به منزل غریبی ز حیات خویش سیرم، که به عمر خود ندیدم ز جهان به جز فسونی، ز کسان به جز فریبی به کدام بخت و طالع پی کار عشق گیرم؟ که به غیرِ بی نصیبی نبود مرا نصیبی به کمال دردمندی طلب شفا ز خود کن که نه دردمند باشد که بود کم از طبیبی ز سخن"امیر" تنها، به همین خوش است ما را که به صد کرشمه بیتی شنود ز ما ادیبی ------------------------ 🖋سید کریم امیری فیروزکوهی (زادهٔ ۱۲۸۹ در (فیروزکوه) – درگذشتهٔ ۱۳۶۳ در تهران) از شاعران معاصر ایرانی بود. امیربانو کریمی فرزند اوست. امیری فیروزکوهی شاعر غزل و قصیده و از شیفتگان صائب بود و به سبک هندی شعر می‌سرود. در شعر به «امیر» تخلص می‌کرد. در زبان عربی تبحر داشت و به آن زبان نیز شعر می‌سرود. وى در تهران درگذشت و در آستانه امامزاده طاهر در صحن عبدالعظیم حسنی مدفون گردید. @shearhayeziba
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدیگرند حباب وار ندارند چشم بر کوثر ز شعر های تر آب روان یکدیگرند زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگین ز فکر تازه گل بوستان یکدیگرند سخن تراش چو گردند تیغ الماسند زند چو طبع به کندی فسان یکدیگرند ز خوان رزق به یک رنگ چشم دوخته اند چو داغ لاله به خون میهمان یکدیگرند چه احتیاج به گلزار غنچه خسبان را که از گشاد جبین گلستان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما و پروانه که از بلندی طبع آسمان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما وپروانه چو شمع سوخته جانان زبان یکدیگرند در آمدم چو به مجلس سپند جای نمود ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند بغیر صائب و معصوم نکته سنج وکلیم دگر که ز اهل سخن مهربان یکدیگرند @shearhayeziba
وقتی که دلگیر از زمینی یا با خودت قهری همیشه از زندگی راضی نمیشی دنیا به چشمت تار میشه پشتت نگاهی کن خدا هست بالای تو رنگ دعا هست حتی زمین زیر پاتم غرقِ تواضع، بی ریا هست وقتی که با حالِ یک رنگی میخندی با هر آدمیزاد اما یه خنجر در کمینه فرصت نمیشه حس فریاد پشتت نگاهی کن خدا هست بالای تو رنگ دعا هست حتی زمین زیر پاتم غرقِ تواضع، بی ریا هست وقتی تلاشت یک حبابه هر آرزوت نقش بر آبه وقتی دلت بی تاب درد یا آینه نقشِ سرابه پشتت نگاهی کن خدا هست بالای تو رنگ دعا هست حتی زمین زیر پاتم غرقِ تواضع، بی ریا هست وقتی تکلّم کور و خسته است هر واژه ای بی چیز میشه حتی تموم واژه ها هم همراه با پاییز میشه پشتت نگاهی کن خدا هست بالای تو رنگ دعا هست حتی زمین زیر پاتم  غرقِ تواضع، بی ریا هست @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزاده را جفای فلک بیش می‌رسد اول بلا به عافیت‌اندیش می‌رسد از هیچ آفریده ندارم شکایتی بر من هر آنچه می‌رسد، از خویش می‌رسد چون لاله یک پیاله ز خون است روزیم کان هم مرا ز داغ دل خویش می‌رسد با خار نیز چون گل بی خار بوده‌ام زآن رو به جای نوش، مرا نیش می‌رسد رنج غناست آنچه نصیب توانگر است طبع غنی، به مردم درویش می‌رسد دست از ستم مدار، کز این خلق نادرست خیری اگر رسد، به ستم‌کیش می‌رسد امروز نیز محنت فرداست روزیم آن بنده‌ام که رزق من از پیش می‌رسد چیزی نمی‌رسد به تو بی خون دل، امیر جان نیز بر لب تو به تشویش می‌رسد @shearhayeziba
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است ، دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است، اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست، درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است، تا این غرل شبیه غزل های من شود، چیزی شبیه عطر حضور شما کم است ------------------------- 🖋محمدعلی بهمنی (زادهٔ ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در شهر دزفول از شهرهای خوزستان ) شاعر و غزل‌سرای ایرانی است. عشق از جمله مضمون غزل‌های بهمنی است. بسیاری بر این عقیده‌اند که غزل‌های او وام‌دار سبک و سیاق نیما یوشیج است. آنچنان که خود او می گوید: «جسمم غزل است امّا روحم همه نیمایی است در آینه تلفیق این چهره تماشایی است.» نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت، به چاپ رسید. او برگزیده اولین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر در بخش شعر کلاسیک بود. @shearhayeziba
من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دوصد زخم مرا بسم الله @shearhayeziba
بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست در آرزوی روی تو خونابه گریست بیچاره بمانده‌ام، دریغا! بی تو بیچاره کسی که بی تواش باید زیست. @shearhayeziba
درین دوهفته که گل گرم محمل آرایی است کسی چه در پی تعمیر آشیان باشد زبان شکوه ما نیست شمع هر مجلس چو سنگ آتش ما در جگر نهان باشد @shearhayeziba
من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم بیا ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم مرا روی تو محرابست در شهر مسلمانان و گر جنگ مغل باشد نگردانی ز محرابم مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم دگر ره پای می‌بندد وفای عهد اصحابم نگفتی بی‌وفا یارا که دلداری کنی ما را الا ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزم بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد دری دیگر نمی‌دانم مکن محروم از این بابم @shearhayeziba
تا با کمان ابرو بنشست در کمینم در خون خویش بنشاند از تیر دلنشینم خاری که از تو آید بهتر ز تو ستانم بویی که از تو باشد خوش تر ز یاسمینم دست از تو بر ندارم گر می‌کِشی به دارم مهر از تو برنگیرم گر می‌کُشی به کینم روزی اگر ببینم خود را بر آستانت دیگر کسی نبیند جان را در آستینم بر آسمانِ خوبی دارم مهی فروغی کز سجده زمینش مُهری است بر جبینم. ----------------------------- 🖋 میرزا عباس بَسطامی با تخلص فُروغی (زادهٔ ۱۲۱۳ در کربلا – درگذشتهٔ ۲۵ محرم ۱۲۷۴ در تهران) از غزل ‌سرایان دوره قاجار بود. او شاعر معاصر سه تن از پادشاهان قاجار بود: از زمان فتحعلی شاه نامور گشت، و در دوره‌های محمد شاه و ناصرالدین شاه به کار خویش ادامه داد. بیشترین و برجسته‌ترین شعرهای فروغى بسطامی در قالب غزل است. وی از جرگهٔ شاعران صوفی‌منش بود. فروغی در بهترین غزل‌های عارفانه‌اش لطافت و شیرینی را با رسایی و سادگی واژگان، به‌هم می‌سرشت. @shearhayeziba
اگر پاییز کوتاهست،‌جهانت خوب و دلخواه است حیاطِ آرزوی تو پر از عکسِ گل و ماه است چراغِ خانه‌‌ی قلبت، حریر آرزو دارد دلت شب‌ها در این رویا بدونِ غصه و آهست سرودِ شاد می‌خوانی کنار ساز خوش آهنگ تو دوری از غم قلبی که می‌گویند جانکاه است دل تو خانه‌ی غم نیست که دردم را نمی‌فهمی برایت شرح غم گفتن چقدر بیجا و بیراه است ندانستم که در قلبت همیشه‌ کینه می‌روید گل نرگس بهتر نیست؟هوا سرمای دی ماه است @shearhayeziba
گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست ...  قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست @shearhayeziba
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی @shearhayeziba
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟ گله‌ها را بگذار! ناله‌ها را بس کن! روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی! زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود! تا بجنبیم تمام است تمام! مِهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت؟ یا همین سال جدید! باز کم مانده به عید! این شتاب عمر است… من و تو باورمان نیست که نیست! زندگی گاه به کام است و بس است زندگی گاه به نام است و کم است زندگی گاه به دام است و غم است؛ چه به کام و چه به نام و چه به دام… زندگی معرکه‌ی همت ماست… زندگی می‌گذرد... @shearhayeziba
خبرم شده است امشب سر یار خواهی آمد سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم پس ازان که من نمانم، به چه کار خواهی آمد؟ غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد منم و دلی و آهی ره تو درون این دل مرو ایمن اندرین ره که فگار خواهی آمد همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد به یک آمدن ببردی دل و جان صد چو خسرو که زید اگر بدینسان دو سه بار خواهی آمد ------------------------- 🖋امیرخسرو دهلوی پس از کسب معلومات به شاعری پرداخت و در دربار پادشاهان هند تقرب حاصل کرد. وی در نظم و نثر استاد بود و آثار بسیاری از خود باقی گذاشته که ازجملهٔ آنها دیوان قصاید و غزلیات اوست. وی سرانجام در سن هفتاد و پنج سالگی در سال ۷۲۵ هجری قمری در دهلی وفات یافت. @shearhayeziba  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا