eitaa logo
شعر و داستان
1.8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت خرمن های گندم،لای بازو های بید آفتاب زرد کم کم رو نهفت بر سر گیسوی گندم زار ها بوسه ی بدرود تابستان شکفت از تو بود ای چشمه ی جوشان تابستان گرم گر به هر سو خوشه ها جوشید و خرمن ها رسید از تو بود از گرمی آغوش تو هر گلی خندید و هر برگی دمید... این همه شهد و شکر از سینه ی پر شور توست در دل ذرات هستی نور توست مستی ما از طلایی خوشه ی انگور توست... راستی را بوسه ی تو بوسه ی بدرود بود؟ بسته شد آغوش تابستان؟ خدایا زود بود... سلام. صبحتون بخیر @shearvdastan
و عمر شیشه عطر است پس نمی‌ماند پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد که روی آینه جای نفس نمی ماند طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند كه عشق جز به هوای هوس نمی ماند مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان که این طبیب به فریاد رس نمی ماند من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم قطار منتظر هیچ کس نمی ماند @shearvdastan
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیکِ خبرگیر و سخن بازرسان #حافظ @shearvdastan
چشم بر چشمان من مى زد گره بر روسرى بودنش يك خواب بود و رفتنش ناباورى من نگاهش مى كنم او هم نگاهم مى كند او براى دل بريدن من براى دل برى واژه ها را از دهانم يك به يك دزديد و رفت سهم من از عشق شعرى شد بنام ديگرى عشق يعنى تار موهاى تنت مى ايستد هر كجا كه نام او را روى لب مى آورى در سرم بيهوده روياى پريدن با تو بود چيست دنيا جز قفس وقتى كه بى بال و پرى @shearvdastan
مانده بر دوش زمین ، رنج مسیر سفرت آسمان هم شده با گریه ی خود نوحه گرت سفر کوفه و دروازه ی ساعات و حلب.. چه سفرها... چه سفرها که نکرده ست سرت! مجلس شام و تنور و طبق و تشت طلا.. چند تابوت ..که افتاده به آنها گذرت؟ کوهی از درد :سراسیمه دوان است پی ات رودی از ناله سرازیر شده پشت سرت راه افتاده به تشییع سرت، شهر به شهر پابه پای تو نسیمی که شده همسفرت می روی...بر دل گلهای جهان خواهد ماند داغ هفتاد و دو پروانه ی بی بال و پرت آه دریا ! چه گذشته ست به روزت که چنین مانده بر دوش زمین رنج مسیر سفرت؟ شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد @shearvdastan
صبح‌، وقتی واژگون شد آخرین پیمانه‌ها راه‌، پرپیچ است از می‌خانه‌ها تا خانه‌ها حیف‌! وقتی‌که اذان توی اذان گم می‌شود من، من‌ِ تصنیف کفرآلوده‌ی مستانه‌ها دور می‌گیرند گرداگرد تو دیوارها دور می‌گردند بالای سرت پروانه‌ها گریه یا خنده‌ست در سمفونی اندام تو، بی صدا بالا و پایین می‌نوازد شانه‌ها من تواَم وقتی تو من هستی، چه فرقی می‌کند این‌چنین گم می‌شود گاهی مسیر خانه‌ها روز و شب مال تمام مردم دنیا ولی ساعتی از گرگ و میشش مال ما دیوانه‌ها! @shearvdastan
شدت این عشق در شعرم نمی گنجد چرا؟؟ بی خیال شعر اصلا، دوستت دارم حسین(ع).. @shearvdastan
به نام آفریدگار فراوانی امروز چهارشنبه سوم مهر ماه نود و هشت از متخصص کمک بگیرید. نادیده گرفتن خود دردناک است. شما لایق شاد بودن هستید. شما حق دارید پذیرفته شده و دوست داشته شوید. اگر لازم بود، از یک مشاور، مربی یا متخصص کمک بگیرید. این بهترین سرمایه‌گذاری است که می‌توانید انجام دهید. از آنجا که ما انسانها همه به هم وصل هستیم، اگر من خودم را دوست داشته باشم، شما را هم دوست خواهم داشت. ما با عشق‌هایمان می‌توانیم خودمان، همدیگر و دنیا را بهبود بخشیم. عشق هدف ماست. یادتان باشد که عشق از ما و از درون تک‌تک ما آغاز می‌شود. عبارت تاکیدی: من همه انسانها را دوست دارم! خداوندا سپاسگزارم.... @shearvdastan
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو...! #اوحدى @shearvdastan
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است چای می نوشيد و قلب استکان می ایستاد در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد موقع رفتن که می شد من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه یک شب در میان می ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد ساربان آهسته ران کارام جانم می رود نه چرا آهسته، باید ساربان می ایستاد باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد @shearvdastan
حکمت عمر دراز فرعون سید ابن طاووس(عالم شیعی قرن هفتم) در کتاب الملاحم و الفتن (ص۳۵۹ – ۳۵۸) می‌گوید: در روایت است که روزی موسی و هارون به خدا گفتند: چرا به فرعون عمر دراز دادی و تا مدت‌ها نفرین ما را در حق او اجابت نکردی؟ خدا گفت: فرعون، یک عیب داشت و یک حُسن. عیب او این بود که دعوی خدایی می‌کرد، و حُسن او این بود که شهرها را آباد و راه‌ها را امن و سفره‌ها را رنگین کرده بود. از دعوی خدایی او زیانی به من نمی‌رسید، اما فرمانروایی او به سود مردم بود. پس من از حق خویش گذشتم تا مردم آسوده باشند. @shearvdastan
چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا دل یک آدم سرسخت را بردی ، خداقوّت! @shearvdastan
با نگاهت صبح من غرق شکفتن میشود مملو از لبخندهای یاس و سوسن میشود بامــداد برگهــــای شبنــــم آرای حریـــــر با نگـــــاه آفتــــابت باز روشــــن میشود میگشــــایی مخمل پلک خمارت را به ناز آینــــه در آینـــــه مبهــــوت دیدن میشود دور تا دور سرت پروانه های رنــگ رنــگ بالشان سرشـــار از رقص مطنطن میشود رشک موهوم هزاران معبد مشرق زمین! سنگ هم در آرزویت مرمری تن میشـود عاجز از آوردن نامــت به او حق میدهم هر زبان رشــــــک آلودی که الکن میشود بس که زیبایی و رعنایی به وصفت بیت بیت خوش بحال شاعری دیوانه چون من میشود در هوایت عاشقــــــــانه میسرایم تا ابد بهترین شعر خدا در دفترم زن میشود @shearvdastan
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود دست های خویش و دامان توام آمد به یاد #سهیل_محمودی @shearvdastan
سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند، درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم... سومی می لرزید... خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد …… گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند... خجل و دل نگران، منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا ……. چشمم افتاد به چشم کودک... غرق اندوه و تاثرگشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر …. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام …. او به من یاد بداد درس زیبایی را... که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید، گرهی بگشایم با خشونت هرگز... با خشونت هرگز... با خشونت هرگز...
سلام شنبه هفته آینده ساعت ۵ و ۴۳ دقیقه و ۲۱ ثانیه ؛ تنها وقتی هست که تمام اعداد کنار هم قرار می گیرند و تنها یکبار اتفاق می افتد . میشه : ۵:۴۳:۲۱ ؛ ۹۸/۷/۶ ۹۸۷۶۵۴۳۲۱
سالیانی هست از عشق تو تب دارم هنوز  نام زیبای تو را بر روی لب دارم هنوز   ذره ای از تربتت را زیر لب بگذاشتم  بعد از آن در کام خود طعم رطب دارم هنوز   عهد کردم تا فقط با تربتت خوانم نماز این روال کهنه را هر روز و شب دارم هنوز    رو به قبله میکنم هر صبح, این کارم شده دست بر سینه, به تو عرض ادب دارم هنوز   روضه و سینه زنی گردیده کار هر شبم گریه بر داغ تو را چون مشق شب, دارم هنوز   بار آخر, زیر قبه, هست یادت حاجتم؟ یک شب جمعه حرم, از تو طلب دارم هنوز   @shearvdastan
بغضی که گلوگاه تو را نیمه شب آزرد سنگی شد و بر آینه‌ی باور ِ من خورد با قطره‌ی اشکی که شب از چشم تو جوشید این مرد هم از چشم تو افتاد و زمین خورد امّید، گُلی بود که در گوشه‌ی این باغ با بوسه‌ی پاییزترین حادثه پژمرد پاییز ِ من از حوصله خالی‌ست مسافر نفرین به بهاری که مرا خورد و تو را برد این شعر ، همان خانه‌ی گرمی‌ست که بی تو یکباره فرو ریخت و در قلب تو افسرد پرپر بکن این سِر شده از زخم زبان را مردی که تو را دست خداوند ِ تو نسپرد @shearvdastan
در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد @shearvdastan
ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس کوچه های خاکی قلبم عبور کن آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن آقا بیا و روضه بخوان ، زینب (س) است و شام با اشک روضه قلب مرا هم بلور کن آقا بیا و روضه بخوان روضه ی عطش یادی ز مشک پاره و اشک و تنور کن صبر و قرار رفته ز دلهای عاشقان با دست عشق آتش دل را صبور کن راه نفس نمانده بیا ای گل امید اقا بیا و رنج و بلا را تو دور کن دجال های دشمن دین جلوه کرده اند چشمان فتنه های زمان را تو کور کن @shearvdastan  
از فصل باران های شور انگیز می ترسم بیزارم از پاییز، از پاییز می ترسم هر بار گفتی "دوستت دارم" دلم لرزید! من از دروغ مصلحت آمیز می ترسم @shearvdastan
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله زندان شده است عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است ای که از کوچه معشوقـــه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است @shearvdastan
جنازه‌ای را بر سر راهی می‌بردند، درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند پسر از پدر پرسید که: بابا در صندوق چیست؟ گفت: آدمی! گفت: کجایش می‌برند؟ گفت: به جایی که نه خوردنی باشد، و نه پوشیدنی، نه نان و نه هیزم! نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم! گفت: بابا مگر به خانه ما می‌برندش؟! 👤 عبید زاکانی @shearvdastan
همیشه به یاد داشته باش وقتی مردی از اتاق بیرون می رود همه چیز را آنجا میگذارد اما وقتی زنی از اتاق خارج می شود تمام چیزی را که در اتاق اتفاق افتاده است با خود حمل می کند.... 📙 شادی بیش از حد ✍🏻 آلیس مونرو @shearvdastan
خدا آن چيزى است كه كودكان مى دانند، نه بزرگسالان؛ بزرگسالان وقت خود را براى غذا دادن به گنجشكان هدر نمى دهند. 📙 رفيق اعلى ✍🏻 كريستين بوبن @shearvdastan