eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
22.8هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
19.3هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
: : با سلام شاید هیچ گاه نمیتونستم جرات کنم و داستان زندگی خودم رو بنویسم ولی حالا دیگه درست زمانش رسیده و احساس میکنم وقتش شده که زندگی من درس عبرتی برای بقیه باشه که شاید با خواندن این زندگینامه واقعی زندگی خیلی‌ها عوض بشه و مثل من به راه راست برگردن : حدود 5 سال پیش تو زندگی واقعیم در اوج جوانی مشکلی پیش آمد و من خیلی دلسرد و افسرده شدم همان زمان وارد دنیای تلگرام شدم تا با سرگرم کردن خودم شاید بتونم غم زندگیمو جبران کنم .اوایل خوب بود تو کانالهای مختلف می‌چرخیدم و خودمو با داستانها و متن ها سرگرم میکردم . تا اینکه یک روز خیلی اتفاقی از طریق یه کانال وارد یه گروه کوچک شدم .اولین باری بود که توی یه جمع غریبه بودم .شایان ذکر است که من متاهل بودم و توی گروه احساس راحتی نمی‌کردم خیلی هم بدخلق بودم و اجازه نمیدادم کسی بهم نزدیک بشه یا توهینی کنه تا اینکه آروم آروم با بچه های گروه گرم شدم و در این میان پسری بود شوخ که بیشتر از همه به اون نزدیک شده بودم البته نزدیک که میگم یعنی باهاش راحت حرف میزدم حدود یکسال از این ماجراها گذشت و من تقریبا هر چند زندگی واقعیم و غمم فراموش نشده بود ولی کمی آرام شده بودم تا اینکه یک روز اون پسر که اسمش سعید بود از گروه رفت .نمی‌دونم چم شده بود و چرا ولی از رفتنش انگار کوهی غم تو دلم نشست بچه ها میگفتن عادتشه و بر میگرده اما من انگار تحمل این دوری رو نداشتم. بالاخره بعد دو روز نتونستم تحمل کنم و رفتم پی ویش باهاش حرف زدم و این حرف بنایی شد برای دوستی بلند مدت . دیگه کارمون شده بود با هم چت کردن و حقیقت این که من بودم که بیشتر میرفتم و حرف میزدم آروم آروم حس کردم که نمیتونم بدون اون بمونم و وقتی چشم باز کردم دیدم خیلی بش وابستم هر چند حرفامون معمولی بود ولی من ... تا اینکه یک روز موضوعی پیش اومد و دعوای بزرگی کردیم .اونقد عصبانی بود که بهم گفت برم و دیگه پی ویش نرم ولی من فراتر از اینا بودم براش یه متن نوشتم و فرستادم یه متن که پایه و بنیان زندگیمو ویران کرد +چرا زندگی می‌کنی وقتی می‌دونی میمیری؟ +تو چرا عاشقشی وقتی بهش نمیرسی؟ وقتی این متنو دید گفت :تو عاشق کی هستی و من بدون ذره ای فکر بدون ذره ای توجه به موقعیت خودم فقط یک کلمه گفتم :عاشق تو با شنیدن این حرف انگار طعمه خوبی گیرش اومده فوری چسبید بهم و نزاشت برم و من خوشحال از بودن در کنارش غافل از اینکه چه روزایی در انتظار منه. صادقانه این داستان رو می‌نویسم تا بخونید و بفهمید میدونم خیلی ها اینجوری گرفتارن پس قشنگ بخونید. من به عنوان یه زن متاهل با یه پسر دوست شدم و از اون روز با هم صمیمی تر شدیم و حرفامون عاشقانه شد. اون می‌گفت و من احساس شادی میکردم دیگه مثل گذشته غمگین نبودم . کسی بود که با من پا به پای غم ها و شادیهام میمومد .هنوزم حس میکنم اونم منو دوست داشت خیلی . رابطه های ما آروم آروم طوری پیش رفت که رسیده بود به خاسته های دیگه جسمی تو دنیای مجازی هم روحا و هم جسما دیگه در اختیارش بودم .حدود دو سال از این دوستی گزشته بود دیگه تحمل دوری برامون سخت بود پس نقشه دیدار واقعی کشیدیم . با اینکه خیلی میترسیدم ولی میخاستم ببینمش .تا اینکه یک روز موقعیت جور شد و خونه اون پسر خالی بود . با وقاحت تمام متاسفانه متاسفانه به دیدارش رفتم و وقتی بغلش کردم انگار تمام دنیا مال من بود .شیطان چقد از این دیدار خوشحال بود و من بدتر از شیطان.البته بگم کاری نکردیم چون میترسیدم فقط بغل و چن تا بوسیدن معمولی .بعد سریع برگشتم خونه .برای اولین بار عذاب وجدان گرفتم نشستم و گریه کردم ولی وقتی با اون پسر حرف زدم جوری منو قانع کرد که آروم شدم و این رابطه بار دیگر تکرار شد .اما اینار فرق میکرد و کامل دچار گناه شدیم: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_اول: با سلام شاید هیچ گاه نمیتونستم جرات کنم و داستان زندگی خودم رو بنویس
: : حالا دیگه عذاب هم نمیکشیدیم و خیلی راحت میرفتم و میومدم .حدودچن باری به دیدنش رفتم تو خونشون . بعد هم دیدارمون تو جنگل _ پارک _ ماشین .حتی دیدار شبانه من هم باهاش بود. دیگه به هم عادت کرده بودیم و همش همدیگرو میخاستیم . آخ خدایا الان که فکر میکنم قلبم درد می‌کنه. دیگه به اون پسر احساس مالکیت داشتم و مهمتر این بود که اون ازم میخاست همش طلاق بگیرم و این تنها چیزی بود که من نمیخاستم.من بدون عشق و به اجبار با شوهرم عروسی کرده بودم و عاشقش نبودم ولی دوسش داشتم و این طلاقو حقش نمی‌دونستم اون یه مرد کامل بود ولی من نه من خیانت کردم به اون و زندگیمون . روزها می‌گذشت و من اونقد وابسته بودم که شبا بدون شب به خیر به سعید نمیخابیدم و آرامش نداشتم. تا اینکه یه روز متوجه شدم که او تو دنیای مجازی با دختر دیگری رابطه داره و وقتی اینو بهش گفتم: بهم گفت عشق واقعی من تو هستی و اون فقط مجازیه و بهش دسترسی ندارم . من همش غصه میخوردم هیچ وقت فک نمی‌کردم بعد دو سال بعد این همه رابطه با کس دیگه ای هم دوست باشه . همش اونو واسه خودم میخاستم نمیخاستم مال کسی باشه ولی در جوابم می‌گفت تو شبا تل نیستی و منم برای تنهایی خودم باهاش چت میکنم . ولی اینا منو قانع نمی‌کرد . از اون روز من بهم ریختم عوض شدم بازم افسرده شدم عصبی بودم هم تو مجازی هم دنیای واقعی.کارم همش شده بود دعوا و گریه . به هیچ عنوان نمیتونستم اونو با دیگری قسمت کنم . دیگه کار به جایی رسیده بود که تصمیم گرفتم برم و با اون دختر حرف بزنم .و همه چیو بهش گفتم. بماند که بعدش چه جنگی شد و چه ها کشیدیم و حتی من خودکشی هم کردم ولی من میدونستم که اون پسر به هیچ عنوان منو از دست نمیده .بعد اون رفتار اونم عوض شد . دیگه مثل قبل نبودیم من ولی تشنه بودم تشنه داشتنش تشنه خواستنش. با این تصمیم گرفتم که ترکش کنم دیگه نمیتونستم حقارت‌ها رو تحمل کنم . اون بعد اون ماجرا بیشتر نزدیک اون دختر شد و از من فاصله گرفت و فقط موقع احساس نیازش بهم سر میزد . میخاستم برم میخاستم نباشم ولی سست بودم وابسته بودم .با وجود همه چیزهایی که میشندیم باز نمیتونستم ترک کنم. آروم آروم حال جسمیم هم بد شده بود دچار مشکل شدید افسردگی شده بودم و تمام روز یا بی حال بودم یا دکتر بودم . چن باری سعی کردم برم ولی نشد نتونستم کم میاوردم و دوباره بر می‌گشتم .جسما خیلی ضعیف شده بودم کارم شده بود گریه و عذاب وجدان . دیگه کارم جایی رسیده بود که نتونستم تحمل کنم و گفتم بهش که من میخام برم ولی چیزی شنیدم که نمیشد باور کنم . تهدید با عکسام بدترین درد زندگیم بود .. بعد از 4 سال رابطه و دوستی و عشق و عاشقی اون روز بهش گفتم اگه بیام دیدنت عکسها رو. پاک میکنی؟بهم قول داد که اینکارو می‌کنه. بنابراین با دلی پر از درد به دیدنش رفتم و کاری رو که میخاست انجام دادم و همونجا عکسهامم پاک کرد اما... سرنوشت برایم چیز دیگری نوشت: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: مفیدترین مطالب اسلامی: کانال کلام ماندگار: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_دوم: حالا دیگه عذاب هم نمیکشیدیم و خیلی راحت میرفتم و میومدم .حدودچن باری
: : فکر میکردم همه چی تموم شد فک میکردم دیگه راحت میشم . توبه کردم ولی توبه من شاید خالص نبود . اون رابطه اون دیدار شد آخرین دیدارمون ولی متاسفانه بعد یه مدت فهمیدم که از وقت پریودیم چند روز گذشته. میدونستم که حتما اتفاقی میوفته مطمعن بودم بنابراین سریعا به دکتر رفتم نمیخاستم گناه بزرگتری بکنم هر چه زودتر اقدام کردم خوشبختانه تست چیزی نشون ندادو دکتر آمپول زد تا سریع مشکل حل بشه. با سعید تماس گرفتم و همه چیو بش گفتم ولی انگار اصلا براش مهم نبود و فقط گفت که خودت مقصر بودی و باید مواظب میشدی. به مرز جنون رسیده بودم . داشتم دیوونه میشدم میخاستم بمیرم میخاستم نفس نکشم. چه قدر عذاب کشیدم و گریه کردم چقدپنهانی از شوهرم دکتر رفتم تا بالاخره بعد چن بار آمپول زدن تونستم این مشکلو حل کنم.ماه رمضون بود با خودم و خدای خودم عهد کردم که دیگه هیچ وقت دیدنش نرم .تو بدترین شرایط منو تنها گزاشت و گناهی که دو نفری مقصرش بودیم تنها به پای من نوشت. دلمو سنگ کرده بودم ولی باز نمیشد رابطمو قطع کنم با تمام تنفری که ازش داشتم.بازم یه وقتها پیام میداد و علی رغم سر سختیم گاهی جوابشو میدادم.ولی نه عاشقانه.نفرت تمام تنمو پر کرده بود.از خودم متنفر بودم. تا اینکه بازم ازم درخواست دیدار دوباره کرد دیگه نمیخاستم به هیچ عنوان پای من دوباره به گناه کشیده بشه نمیخاستم بازم عذاب بکشم نمیخاستم دوباره باهاش باشم ولی بم گفت که هنوزم یه فیلم ازم داره. هر چیزی که می‌گفت مطمعن بودم که داره.ترسیده بودم که نکنه فیلم جایی درز پیدا کنه.ترس عذاب وجدان همه واحساس گناه همه و همه دست به هم داده بودن تا منو خفه کنند و این وسط هیچکس نبود که کمکم کنه. اینجا بود که میگن بنده به وقت نیاز خداشو صدا می‌کنه .من قبل اون هم نماز میخوندم هم کلاس قران میرفتم ولی بعد اون دوستی از خدا خجالت می‌کشیدم و هیچ کاری نمی‌کردم .درسته گناه کرده بودم ولی عذاب وجدانش همیشه باهام بود.پناه بردم به خدا پناه بردم به بزرگیش که اگه منو بخشیده راهو نشونم بده و کمکم کنه . سعید رفته بود جایی و من بالاخره بعد 5 سال تصمیم نهایی گرفتم و توبه واقعی کردم .اول از همه اکانتامو دلیت زدم . واتساپ هم پاک کردم برای همیشه. تمام اکانتها و شماره هاشو گزاشتم تو لیست سیاه. یه قدرتی پیدا کرده بودم . همش زمینو چنگ میزدم و خدا رو صدا میکردم بعد 5سال چادر سرم کردم و رو به قبله ایستادم خجالت می‌کشیدم از خودم از خدا از همه ولی این سد شکسته شده بود و من باید میتونستم باید به خدا نزدیک میشدم . چقدر گریه میکردم وقتی میرفتم حموم اونقد تن و جسمم رو چنگ میزدم تا این حس آلودگی ازم دور بشه. اینها داستان نیس درده درد .دردی که با یاد آوریش هزار بار خودمو نفرین میکردم دیگه مطمعن بودم که اون پسر از هیچ راهی بهم دسترسی نداره. قدم دوم برداشتم و به کلاس قران رفتم .حدود یه هفته گذشته بود که سعید با یه اکانت مجازی بهم پیام اومد.سخت بود کنترل این قلب و این دل سخت بود . میدونستم نباید جواب بدم میدونستم هنوزم کمی سستم بنابراین فقط یه جمله در جوابش گفتم گفتم بعد یک هفته بهم پیام بده و این یک هفته زمانی بود که من خودمو آماده کامل کنم. تو این یه هفته فقط با خدا بودم با خودش با کتابش و البته با یکی از دوستام حرف میزدم اونقد گریه کرده بودم که چشام می‌سوخت ولی حس میکردم سبک شدم حس میکردم آزادم دیگه داشتم حتی حضور خدا رو توی قلبم حس میکردم .بارها توبه کرده بودم ولی اینبار توبه من توبه همیشگی نبود .میخاستم خودم بشم .یه وقتها وقتی به وسعت گناهم نگاه میکردم ناامید میشدم و میگفتم خدا منو نمیبخشه ولی بعد که به قرآن پناه می‌بردم. بازم آروم میشدم و قوت قلب می‌گرفتم: : ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مفیدترین مطالب اسلامی: کانال کلام ماندگار: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_سوم: فکر میکردم همه چی تموم شد فک میکردم دیگه راحت میشم . توبه کردم ولی ت
: : بعد یک هفته اونقد قوی شده بودم که بتونم جواب پیام بدم . اون شب بهم پیام داد و من به خودم جسارت دادم که بهش بگم بابت تمام این سالها و تمام اون لحظاتی که کنارش بودم پشیمونم و ازش متنفرم .کلماتی که هیچ وقت نتونسته بودم بهش بگم و ازش خواستم برای همیشه منو و یاد منو فراموش کنه.و بعد اون شماره و تمام خاطراتش با همون شماره به لیست سیاه گوشیم رفت.. مدتهاست که دارم فقط با خدا حرف میزنم .خیلی چیزها از دست دادم خیلی چیزها.غرورم احساسم جسمم .اونقد. خوار و حقیر شدم که تمامی نداشت ولی.... الان که این داستانو براتون می‌نویسم مدتیه که قلبم و روحم و جسمم آرام گرفته میدونم خدا توبه منو قبول کرده دیر بود خیلی دیر ولی هر روز از خدا التماس میکردم که منو با گناه نکشه هر روز ازش میخاستم که بهم فرصت جبران بده من از ته دلم پشیمون شدم از ته دلم توبه کردم و خدا رو شکر میکنم که امروز پاکم و روحم آروم گرفته. دوستان خدا بخشنده و مهربونه بیایید هر کسی یه همچین مشکلی یا هر مشکل دیگه ای داره از امروز توبه کنه توبه واقعی توبه ای که هر بار جلوی خدا ایستاد اشک امانش نده. مواظب باشید همچین راهی که من رفتمو نرین که اولش خوب و قشنگه آخرش پشیمانی عذاب وجدان و بیماری.درسته من تونستم بالاخره بر شیطان درونم غلبه کنم ولی اون حس خیانت همیشه گوشه قلبم شاید بمونه اما حداقل آرومم آرومم که تونستم توبه کنم که خدا فرصت جبران داد .همیشه وقت نیس بیاید همین الان همین لحظه فقط و فقط به خدا پناه ببریم و بس.بیایید خدا رو همیشه تو قلبامون داشته باشیم.اونقد زجر کشیدم که نمیشد همه رو تو این داستان گفت .درسته من سال رابطه داشتم ولی دیدارهای نزدیکمون نهایت ده بار میشد ولی همون هم سراسر وجودمو پر از غم و درد کرد . امیدوارم هیچکس تو زندگیش اونقد درمونده نشه که به جایی غیر خونوادش پناه ببره. و در آخر توصیه من به شماها و هدفم از ارسال این داستان هر وقت حس کردین تنها هستین و هیچ همدمی نیس وضو بگیرین و کتاب خدا رو با صوت بخونین و گریه کنین هیچ وقت آرامش خودتونو با چیز دیگه کس دیگه و جای دیگه عوض نکنین: : : ‌مفیدترین مطالب اسلامی: کانال کلام ماندگار: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️