💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
🌿💖🌿💖
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌿💖
💖
💖کانال داستان و پند
📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند
📕بنام〰 #مادر_سنگدل
#قسمت_آخر
گفت وقتی مادرم فهمید پولمو میخوام که پسرمو ببرم دکتر باهام درگیر شد ودعوا را انداخت همه رو با سرو صداش جمع کرد اونجا،وبعد کلی کتک کاری تونستم پولمو پس بگیرم ولی مث اینکه خیلی دیر شده...بچه هام دورم حلقه زده بودن و زار زار گریه میکردن ما قاتل بودیم دستی بچمون وکشتیم مادر به بی عرضگی و بدبختی خودم ندیده بودم.
وقتی همسایه ها فهمیدن اومدن گفتن شما لیاقت همچین پسری ونداشتین خوب که مرد مادر شوهرم با لبخند به لب اومد گفت خجالت بکشین جمع کنید این بساتو بچه نه میگف نه میخندید همش یک ماهش بود،مرده که مرده با خوشحالی بچه کوچک منو برداشت وبرد. حتی نفهمیدم کجا به خاک سپردش.
من دوسال کارم شده بود گریه نمیتونستم ظلمی که در حق بچم کرده بودیمو فراموش کنم .وبیماری گرفتم که همیشه باید تا اخر عمر دارو میخوردم بعد متوجه شدم بچه هام دارن اذیت میشن به خاطر گریه های من تصمیم گرفتم دیگه گریه نکنم بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وهمه چی بهتر وبهتر میشد...
خبر اومد پدرم فوت کرده ما رفتیم خواهرا همه اونجا بودیم مادرم بعد خاک سپاری اومد پیش مادخترا گف میدونم چرا اومدین، اومدین پدرتون نمرده اموالشو ببرید ولی کور خوندید با بی ابرویی ما خواهرا رو از خونه اش بیرون کرد بعدا یکی از دوستای بابام اومد خونه ی ما وگفت که بابام قبلش از دوستش خواهش کرده که حرفاش وبعد مرگش تو جمع بزنه، گفته تو وصیتشم نوشته که باعث مرگ پسر اولیم اونا بودن ،باعث طلاقم اونا بودن، بابام از من خواسته بودحلاش کنم، و دوتا از زمین های خیلی گرون قیمتش با پول زیادی را به اسم من کرده بوده.
دوست بابام گف رفته به مادرم گفته ولی مادرم با بی ابرویی بیرونش کرده ووصیت نامه رو هم پاره کرده وگفته فقط دخترا جرات دارن برگردن این ورا..
برای من دیگه این چیزا اهمیتی نداشت اصلا دنبالشو نگرفتم
مادرم ده سال بعد پدرم زنده بود تمام طلاها واموال وپول هارو به نام پسرا زد وهیچی نزاشت بمونه بعد خودش فوت کردد.
زن عموم موقع مرگش خیلی اصرار داشته منو ببینه.خیلی بچه هاش اومدن سراغمو اصرار کردن به دیدنش برم گفته بود کار مهمی باهام داره ولی من نرفتم. نتونستم خودم وراضی کنم برم، خیلی با دردوعذاب فوت کرد بچه هاش گفتن تا اخرین لحظه اسم منو صدا میکرده....
بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وتشویقشون میکردم درس بخونن. بچه های خیلی خوبی داشتم. اوضاع خیلی خوب شده بود،پدر شوهرم منو خیلی دوست داشت، هر روز سر نماز برای مریضیم دعا میکرد.
مادر شوهرمم باهام خیلی خوب شده بود پدر شوهرمم بعد مدتی فوت کرد ومادر شوهرمم موقع مرگش ازم حلالیت خواست گفت که چقد دوستم داشته وداره ،واز کاراش پشیمونه خدا بیامرزدش ..
حالا همه چی خوبه شوهرم دیگه اون مرد بد اخلاق نیست دخترمو خیلی دوست داره، بچه هام همه درس خوندن و برای خودشون کسی شدن همه شون ازدواج کردن وخیلی موفق هستن.
من هشت نوه دارم چهارتا پسر ودوتا نوه دختر ومریضی منم روز به روز پیش رفت میکنه ومنم ضعیف تر میشم ...خیلی خوشحالم عروس های خوب وداماد خوبی دارم وهمه چی درست شده خداروشکر...❤️🙏
#پایان
💖
🌿💖
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌿💖🌿💖
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺
🍃🍂🍀🍃🍂
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍀
🌈کانال داستان و پند
📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند
💙 #ثمره_دعای_مادر
#قسمت_آخر
شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه
ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒
شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔
هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی...
همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔
کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم.
اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و...
بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم.
از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم.
خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم...
اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو.
حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه.
تشکر از شما بخاطر این کانال خوب و داستان ها و مطالب اموزندتون☺️
پایان
✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند
🍃
🌸🌼
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
عجیب و پر ابهام🥶
#داستان_دردناڪ_واقعی #قسمت3 ببینید بی محبتیای شوهرم چی به سرم آورد دختری که تو یه خانواده پاک بزر
#داستان_دردناڪ_واقعی
#قسمت_اخر
شوهرم واس خودش دوس دختر داشت من واس خودم یک دوس پسر داشتم
از رابطه منو طرفم سه سال گذشت ولی خداروشڪر هربار ڪه قرار میزاشتیم هیچ رابطه بدی باهم نداشیم خیلی معدبانه میرفتیم و بر میگشتیم خیلی دوسش داشتم و خیلی هم اعتماد شوهرمم ڪ روز ب روز باهام بدتر میشد
اخلاقش گندتر میشد منم دلمو بسته بودم ب دوس پسرم ولی دیگه ب چشم دوس پسر نگاش نمیڪردم حالا اون تموم زندگیم شده بود و تنها عشقم تنها ڪسی ڪه درڪم میڪرد و از تموم سختیای زندگیم خبر داشت.
وقتی پسرم هفت سالش شد و دخترم سه سال از روزی ڪه میترسیدم رسید شوهرم با اون دختره ازدواج ڪرد
مارو هم از خونه انداخت بیرون و خانوم جدیدشو اورد واسه من و بچه هام یک جای دور افتاده یک اتاق ڪرایه ڪرد و مارو برد اونجا خرجمونم درست نمیداد
طرف منم اینجا هی میگفت چرا طلاق نمیگیری طلاق بگیر حیف تو ڪ بااین آدم بی لیاقت زندگی میڪنی بعد از ازدواج شوهرم روزی صد بار بهم یادآوری میڪرد طلاق بگیر من باهات ازدواج میڪنم تورو رو چشام نگه میدارم حتی نمیزارم ڪوچڪترین ناراحتی تو زندگیمون داشته باشی از گل ڪمتر بهت نمیگم میگفت بچه هاتم بزرگ شدن سه چهار سال دیگه پیش تو هستن
نمیدونم چیشد ڪه گول حرفاشو خوردم و بزور طلاقمو از شوهرم گرفتم وای خدای من طلاق از بچه هام ڪ پاره تنم بودن جداشدم دنیا رو سرم خراب شد
وقتی بچه هامو جلو چشام میبردن داشتم سڪته میڪردم خیلی اون روز گریه میڪردم فریاد میڪشیدم ولی ڪار از ڪار گذشته بود خودم با دستای خودم بچه هامو بخاطر ی پسر بی ارزش ڪه بهم قول ازدواج داد و زیر قولش زد بی مادر ڪردم😭
خواهران گلم ڪسانی ڪه چ مجرد هستن و چ متأهل گول همچنین پسرایی رو نخورین
زندگیتونو مث من خاڪ برسر بخاطر ی پسر خراب نڪنید بچه هاتونو بی مادر نڪنید جدایی از اولاد مثل مرگ میمونه واسه آدم ڪاش میمردم و این روزارو نمیدیدم
حالا خونه پدرم هستم و دوسال طلاق گرفتم ولی خیلی عذاب وجدان دارم چون باعث و بانی بی مادر شدن بچه هام من شدم خدا آدمایی مثل منو نمیبخشه من خیلی آدم ڪثیفی هستم😭
امشب ڪه این داستانو براتون بازگو ڪردم انگار تازه از بچه هام جدا شدم همه خاطرات تلخ دوسال پیشم توی ذهنم مرور شدن داغ جدایی بچه هام واسم امشب تازه تازه شدن نمیدونید چ حسی دارم فقط خدا میدونه چی میڪشم درد میڪشم درد
یک نصیحت ب شما خواهران و برادران بزرگوارم ڪ عضو ڪانال هستین ب مخلوق دل ندید چون همه دل میشڪنن تنها ڪسی ڪ دلو قلب آدمو نمیشڪنه اون ڪسیه ڪ درستش ڪرده پس عشق خدایی یه چیز دیگست نه رسوایی داره نه ترس اینڪه یه روزی آبروت بره و حدأقل اینو میدونید ڪه ی روزی بهش میرسید
یک خواهشی هم دارم واسم دعا ڪنید تا شاید خدا بنده گنه ڪارشو ڪه من باشم ببخشه
#پایان💜
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💞داستان واقعی عاشقانه💞
فاطمه_وکمال
#قسمت_آخر
تا آنجایی که از دستمان برمیآمد از لحاظ مالی و یا پشتیبانی به مردم کمک میکردیم
همسرم بسیار دست و دلباز بود و هیچگاه مرا از لحاظ مالی در تنگنا قرار نداد. تا به حال 5دفعه با همسرم به خانه خدا رفتیم و به خاطر این همه خوشبختی از او سپاسگزاری کردیم
زندگی پستی و بلندی، سرد و گرمی و زشتی و زیبایی دارد. انسان ها اگر سختی نکشند، قدر آسایش را نمیدانند👌و پیشرفتی نخواهد کرد. و من بسیار خدا را شاکرم که زندگی عاشقانه و زیبایی را نصیبم نمود و همسری مهربان و فداکار دارم🥰
#پایان......
#منتظرداستانهایبعدیماباشید😍
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان
#قسمت_آخر
از خودم بدم میومد بهش
گفتم ازت خداحافظی میکنم تا بعد هر کاری کردم نزاشت برم....
گفت بری میام شهرتون و میام در خونت من بدون تو میمیرم.
گفتم باشه باهات حرف میزنم اما عاشقانه نه در حد احوال پرسی بزار عشقمون خاموش بشه نمی تونم بهت برسم....
روزا سخت گذشت اونم ناچار شد قبول کنه هر چی فکر میکردم که من خیلی کثیفم من داغونم من بی ایمانم شوهرمم وقتی شنید میخوام ازش جدا بشم اونم محبتاش شروع شد....
تا محبتای شوهرم میدیدم از خودم و اون پسر بیشتر تنفر داشتم خدایا چکار کردم من خیانت کردم😭💔..
کجا رفت پاکیم گفتم نمیتونم با این عذاب وجدان آرام بگیرم خودمو میکشم چند بار اقدام کردم اما نشد....
از ترس قیامتم نشد گفتم میرم از این مملکت بیرون کسی ازم خبری نداشته باشه اما اونم نمیتونستم...
ای خدا چیکار کنم همیشه گریه و زاری توبه میکردم اما خودمو لایق بخشیدن نمیدونستم...
میگفتم باید حتما خودمو بکشم تا یه روز متوجه شدم حامله ام🥺
خدا با گذاشتن بچه تو شکمم یه در دیگرو برام باز کرد از عشق بچم نمیتونستم کاری بکنم....
به شوهرم علاقهم بیشتر شد اما هر وقت اون بهم محبت میکرد بخودم تف میکردم بهش میگفتم لیاقت محبتتو ندارم از اون پسر جدا شدم بهش گفتم حامله ام خلاصه اونم گفت منو ببخش عاشقت کردم و عاشقت شدم.....
هر دو توبه کردیم الان چند ماهیه اگه خدا ازمون قبول کنه اما عذاب وجدانم هنوز داره داغونم میکنه نمیدونم چیکار کنم نمیخوام از شوهرم پنهونش کنم اگرم بگم منو طلاق میده و از بچه م جدام میکنه...
خیلی سخته تورو خدا خواهرای گلم مواظب باشید اگه ببینید چه سختی میکشم حتی خودمو لایق مادر شدن نمیبینم..
هر چند که رابطه ما دو تا در حد تلفن بود و حتی از یه کیلومتریم چشمم به اون پسر نیفتاده اما ببینید دو تا مسلمون از خدا ترس یعنی ما دو تا رو ببینید.
باورتون نمیشه تو این دام افتادیم برام دعا کنید خدا هر عذابی رو برام گذاشته واسه خودم باشه نه بچه م و کسی دیگه ای....
برای هردومون دعا کنید خدا توبه مون را قبول کنه و هیچوقت مثل من گول نخورید وقتیکه خودتون یه همدم دارید نرید با مرد متاهل وارد رابطه نشید الله هممونو ببخشه.
والسلام عليكم و رحمت الله
#پایان
📒داستان های جالب وجذاب😍📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#گناه_من_چه_بود:
#قسمت_آخر:
پس از گذشت مدتی ماجد همراه پسر عمویش به آن رقاصخانه گام نهاد و اندک اندک شروع به رقصیدن با زنان موجود در رقاصخانه کرد…
دیری نگذشت که همان نمازهایی را که در هتل بهجای میآورد ترک کرد و با اذکاری که بر زبان جاری میساخت وداع کرد… در یکی از روزها پسر عموی ماجد سیگاری را که آمیخنه به نوعی مواد مخدر بود به او تعارف نمود و ماجد نیز پذیرفت و پس از آن در چاه تاریکیها سقوط نمود.
ماجد دیگر از هیچ چیزی باک نداشت… نه از سیاهی و کبود شدن اطراف چشمانش و نه از شبگذرانی و میگساری و نه از زنا و زنان رقاصه و نه از ضایع کردن و ترک نمازهایش؛ پس از گذشت مدتی ماجد با پدرش تماس گرفت تا مقداری پول برای وی بفرستد؛ پدر پس از شنیدن این سخن نزدیک بود از خوشحالی پرواز کند. ماجد روز به روز بیشتر در منجلاب فساد می رفت تا اینکه در دام مصرف هروئین افتاد.
مدت روادید به پایان رسید. پسر عموی ماجد تلاش میکرد او را قانع کند تا به سرزمین خودشان بازگردند اما ماجد فریاد میزد: من هیچ سرزمینی ندارم! من پدر ندارم! من خانواده ندارم! سرزمین و پدر و خانوادهی من ربع گرم هروئین سفید است.
ماجد و پسر عمویش به کشور خود بازگشتند، پدر ماجد جهت استقبال آنها به فرودگاه آمده بود اما به محض مشاهده فرزندش متوجه دگرگونی کلی وی شد، ماجد پس از نزدیک شدن به پدرش با سردی او را پذیرا شد.
پدر ماجد همراه وی به خانه بازگشت و تلاش نمود او را معالجه نماید اما فائدهای نداشت. چندین بار ماجد پدرش را کتک زد و نیز بسیاری از طلاهای مادرش را دزدید و وخامت امر به جایی رسید که برای دستیابی به پول جهت تهیهی مواد مخدر پدرش را با چاقو تهدید میکرد.
در یکی از روزها پدر ماجد به نزد امام مسجد رفت و خطاب به او گفت: مرا ببخش، من آب دهان خود را به صورت شما پرت کردم و با بی ادبی با شما برخورد کردم اما الآن ماجد اسیر مواد مخدر شده؛ خواهش میکنم او را بهحال اولش بازگردانید، او را به نماز بازگردانید، او را درحالی که پاک شده است به من بازگردانید؛ امام لبخندی زد و گفت: ای پدر ماجد با صداقت تمام از خداوند بخواه که او را هدایت کند زیرا هدایت تنها بدست خداست.
پس از گذشت دو هفته از این ملاقات، جنازهی پدر و مادر ماجد را به همین مسجد آورده بودند تا امام بر آنها نماز بگذارد چون ماجد آنها را پس از اینکه از دادن پول جهت خرید مواد مخدر به وی خودداری کرده بودند به قتل رسانده بود.
ماجد در حالی که در پس میلههای زندان نشسته بود و در حالیکه اشک از چشمانش جاری بود میگفت: چرا پدر؟!!! گناه من چه بود؟! آیا مگر اسلام تو را به خوشرفتاری با فرزندانت امر نکرده بود:
#پایان:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_سوم: فکر میکردم همه چی تموم شد فک میکردم دیگه راحت میشم . توبه کردم ولی ت
#بار_سنگین_گناه:
#قسمت_آخر:
بعد یک هفته اونقد قوی شده بودم که بتونم جواب پیام بدم . اون شب بهم پیام داد و من به خودم جسارت دادم که بهش بگم بابت تمام این سالها و تمام اون لحظاتی که کنارش بودم پشیمونم و ازش متنفرم .کلماتی که هیچ وقت نتونسته بودم بهش بگم و ازش خواستم برای همیشه منو و یاد منو فراموش کنه.و بعد اون شماره و تمام خاطراتش با همون شماره به لیست سیاه گوشیم رفت..
مدتهاست که دارم فقط با خدا حرف میزنم .خیلی چیزها از دست دادم خیلی چیزها.غرورم احساسم جسمم .اونقد. خوار و حقیر شدم که تمامی نداشت ولی....
الان که این داستانو براتون مینویسم مدتیه که قلبم و روحم و جسمم آرام گرفته
میدونم خدا توبه منو قبول کرده دیر بود خیلی دیر ولی هر روز از خدا التماس میکردم که منو با گناه نکشه هر روز ازش میخاستم که بهم فرصت جبران بده من از ته دلم پشیمون شدم از ته دلم توبه کردم و خدا رو شکر میکنم که امروز پاکم و روحم آروم گرفته.
دوستان خدا بخشنده و مهربونه
بیایید هر کسی یه همچین مشکلی یا هر مشکل دیگه ای داره از امروز توبه کنه توبه واقعی توبه ای که هر بار جلوی خدا ایستاد اشک امانش نده.
مواظب باشید همچین راهی که من رفتمو نرین که اولش خوب و قشنگه آخرش پشیمانی عذاب وجدان و بیماری.درسته من تونستم بالاخره بر شیطان درونم غلبه کنم ولی اون حس خیانت همیشه گوشه قلبم شاید بمونه اما حداقل آرومم آرومم که تونستم توبه کنم که خدا فرصت جبران داد .همیشه وقت نیس بیاید همین الان همین لحظه فقط و فقط به خدا پناه ببریم و بس.بیایید خدا رو همیشه تو قلبامون داشته باشیم.اونقد زجر کشیدم که نمیشد همه رو تو این داستان گفت .درسته من سال رابطه داشتم ولی دیدارهای نزدیکمون نهایت ده بار میشد ولی همون هم سراسر وجودمو پر از غم و درد کرد .
امیدوارم هیچکس تو زندگیش اونقد درمونده نشه که به جایی غیر خونوادش پناه ببره.
و در آخر توصیه من به شماها و هدفم از ارسال این داستان هر وقت حس کردین تنها هستین و هیچ همدمی نیس وضو بگیرین و کتاب خدا رو با صوت بخونین و گریه کنین هیچ وقت آرامش خودتونو با چیز دیگه کس دیگه و جای دیگه عوض نکنین:
#ممنون_که_وقت_گذاشتین:
#پایان:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺 🍃🍂🍀🍃🍂 📚داستانڪ📚 ༺📚════════ @
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺
🍃🍂🍀🍃🍂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍀🍂
🌈کانال داستان و پند
📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند
#بنام_بازیچه
#قسمت_آخر
دختر بزرگم گرفتار دوستان ناباب شده بود و من هم احساس تنهایی و کمبود محبت می کردم...
تا این که شبی به سختی بیمار شدم ولی همسرم که مدعی بود در مغازه اش می خوابد تماس هایم را پاسخ نمی داد. صبح زود و با همان حالت بیماری تاکسی تلفنی گرفتم و به مغازه اش رفتم ولی او آن جا نبود.
همسایگانش که فکر می کردند من مشتری او هستم گفتند ک با زنش به منزل رفته و هنوز نیامده...ومن متوجه شدم که پای زنی دیگه به زندگیمون بازشده...
واینگونه همسایه ها ندانسته ماجرای زن دوم شوهرم را فاش کردند ولی سروش به شدت آن را انکار کرد. تا این که بعد از مدت ها جست و جو و کنکاش فهمیدم همسرم از سه سال قبل زن جوانی را به عقد خودش درآورده است.
و روزهای زیادی را به تفریح و خوشگذرانی می پردازد. آن زن برای شوهرم ولخرجی می کرد.مهریه اش را بخشیده و نفقه هم نمی خواست.
تا این که بالاخره این ماجرا لو رفت و سروش بارها مرا به خاطر اعتراض هایم کتک زد و تهدیدم کرد که به کسی چیزی نگویم و... حالا هم نه تنها نفقه من و فرزندانم را نمی پردازد بلکه اصرار به طلاق دارد.
می خواهم به زن های جوانی که همسر دوم می شوند توصیه کنم مواظب باشند با متلاشی کردن کانون یک خانواده سرنوشت چند نفر را تغییر ندهند...
پایان
✅داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند
🍃
🌸🌼
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌼🍃🌸🍃🌺🍃
عجیب و پر ابهام🥶
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖 🌿💖🌿💖 📚داستانڪ📚 ༺📚════════ @da
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
🌿💖🌿💖
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌿💖
💖
💖کانال داستان و پند
📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند
📕بنام〰 #مادر_سنگدل
#قسمت_آخر
گفت وقتی مادرم فهمید پولمو میخوام که پسرمو ببرم دکتر باهام درگیر شد ودعوا را انداخت همه رو با سرو صداش جمع کرد اونجا،وبعد کلی کتک کاری تونستم پولمو پس بگیرم ولی مث اینکه خیلی دیر شده...بچه هام دورم حلقه زده بودن و زار زار گریه میکردن ما قاتل بودیم دستی بچمون وکشتیم مادر به بی عرضگی و بدبختی خودم ندیده بودم.
وقتی همسایه ها فهمیدن اومدن گفتن شما لیاقت همچین پسری ونداشتین خوب که مرد مادر شوهرم با لبخند به لب اومد گفت خجالت بکشین جمع کنید این بساتو بچه نه میگف نه میخندید همش یک ماهش بود،مرده که مرده با خوشحالی بچه کوچک منو برداشت وبرد. حتی نفهمیدم کجا به خاک سپردش.
من دوسال کارم شده بود گریه نمیتونستم ظلمی که در حق بچم کرده بودیمو فراموش کنم .وبیماری گرفتم که همیشه باید تا اخر عمر دارو میخوردم بعد متوجه شدم بچه هام دارن اذیت میشن به خاطر گریه های من تصمیم گرفتم دیگه گریه نکنم بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وهمه چی بهتر وبهتر میشد...
خبر اومد پدرم فوت کرده ما رفتیم خواهرا همه اونجا بودیم مادرم بعد خاک سپاری اومد پیش مادخترا گف میدونم چرا اومدین، اومدین پدرتون نمرده اموالشو ببرید ولی کور خوندید با بی ابرویی ما خواهرا رو از خونه اش بیرون کرد بعدا یکی از دوستای بابام اومد خونه ی ما وگفت که بابام قبلش از دوستش خواهش کرده که حرفاش وبعد مرگش تو جمع بزنه، گفته تو وصیتشم نوشته که باعث مرگ پسر اولیم اونا بودن ،باعث طلاقم اونا بودن، بابام از من خواسته بودحلاش کنم، و دوتا از زمین های خیلی گرون قیمتش با پول زیادی را به اسم من کرده بوده.
دوست بابام گف رفته به مادرم گفته ولی مادرم با بی ابرویی بیرونش کرده ووصیت نامه رو هم پاره کرده وگفته فقط دخترا جرات دارن برگردن این ورا..
برای من دیگه این چیزا اهمیتی نداشت اصلا دنبالشو نگرفتم
مادرم ده سال بعد پدرم زنده بود تمام طلاها واموال وپول هارو به نام پسرا زد وهیچی نزاشت بمونه بعد خودش فوت کردد.
زن عموم موقع مرگش خیلی اصرار داشته منو ببینه.خیلی بچه هاش اومدن سراغمو اصرار کردن به دیدنش برم گفته بود کار مهمی باهام داره ولی من نرفتم. نتونستم خودم وراضی کنم برم، خیلی با دردوعذاب فوت کرد بچه هاش گفتن تا اخرین لحظه اسم منو صدا میکرده....
بچه هام داشتن روز به روز بزرگ میشدن وتشویقشون میکردم درس بخونن. بچه های خیلی خوبی داشتم. اوضاع خیلی خوب شده بود،پدر شوهرم منو خیلی دوست داشت، هر روز سر نماز برای مریضیم دعا میکرد.
مادر شوهرمم باهام خیلی خوب شده بود پدر شوهرمم بعد مدتی فوت کرد ومادر شوهرمم موقع مرگش ازم حلالیت خواست گفت که چقد دوستم داشته وداره ،واز کاراش پشیمونه خدا بیامرزدش ..
حالا همه چی خوبه شوهرم دیگه اون مرد بد اخلاق نیست دخترمو خیلی دوست داره، بچه هام همه درس خوندن و برای خودشون کسی شدن همه شون ازدواج کردن وخیلی موفق هستن.
من هشت نوه دارم چهارتا پسر ودوتا نوه دختر ومریضی منم روز به روز پیش رفت میکنه ومنم ضعیف تر میشم ...خیلی خوشحالم عروس های خوب وداماد خوبی دارم وهمه چی درست شده خداروشکر...❤️🙏
#پایان
💖
🌿💖
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌿💖🌿💖
💖🌿💖🌿💖🌿💖🌿💖
عجیب و پر ابهام🥶
#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان #قسمت_دوم هرچند حرفامون ناشرعی نبودن و در حد خواهر برادر بودن یه رو
#داستان_خواندنی_کمینگاه_شیطان
#قسمت_آخر
از خودم بدم میومد بهش
گفتم ازت خداحافظی میکنم تا بعد هر کاری کردم نزاشت برم....
گفت بری میام شهرتون و میام در خونت من بدون تو میمیرم.
گفتم باشه باهات حرف میزنم اما عاشقانه نه در حد احوال پرسی بزار عشقمون خاموش بشه نمی تونم بهت برسم....
روزا سخت گذشت اونم ناچار شد قبول کنه هر چی فکر میکردم که من خیلی کثیفم من داغونم من بی ایمانم شوهرمم وقتی شنید میخوام ازش جدا بشم اونم محبتاش شروع شد....
تا محبتای شوهرم میدیدم از خودم و اون پسر بیشتر تنفر داشتم خدایا چکار کردم من خیانت کردم😭💔..
کجا رفت پاکیم گفتم نمیتونم با این عذاب وجدان آرام بگیرم خودمو میکشم چند بار اقدام کردم اما نشد....
از ترس قیامتم نشد گفتم میرم از این مملکت بیرون کسی ازم خبری نداشته باشه اما اونم نمیتونستم...
ای خدا چیکار کنم همیشه گریه و زاری توبه میکردم اما خودمو لایق بخشیدن نمیدونستم...
میگفتم باید حتما خودمو بکشم تا یه روز متوجه شدم حامله ام🥺
خدا با گذاشتن بچه تو شکمم یه در دیگرو برام باز کرد از عشق بچم نمیتونستم کاری بکنم....
به شوهرم علاقهم بیشتر شد اما هر وقت اون بهم محبت میکرد بخودم تف میکردم بهش میگفتم لیاقت محبتتو ندارم از اون پسر جدا شدم بهش گفتم حامله ام خلاصه اونم گفت منو ببخش عاشقت کردم و عاشقت شدم.....
هر دو توبه کردیم الان چند ماهیه اگه خدا ازمون قبول کنه اما عذاب وجدانم هنوز داره داغونم میکنه نمیدونم چیکار کنم نمیخوام از شوهرم پنهونش کنم اگرم بگم منو طلاق میده و از بچه م جدام میکنه...
خیلی سخته تورو خدا خواهرای گلم مواظب باشید اگه ببینید چه سختی میکشم حتی خودمو لایق مادر شدن نمیبینم..
هر چند که رابطه ما دو تا در حد تلفن بود و حتی از یه کیلومتریم چشمم به اون پسر نیفتاده اما ببینید دو تا مسلمون از خدا ترس یعنی ما دو تا رو ببینید.
باورتون نمیشه تو این دام افتادیم برام دعا کنید خدا هر عذابی رو برام گذاشته واسه خودم باشه نه بچه م و کسی دیگه ای....
برای هردومون دعا کنید خدا توبه مون را قبول کنه و هیچوقت مثل من گول نخورید وقتیکه خودتون یه همدم دارید نرید با مرد متاهل وارد رابطه نشید الله هممونو ببخشه.
والسلام عليكم و رحمت الله
#پایان
📒داستان های جالب وجذاب😍📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عجیب و پر ابهام🥶
#داستان_دردناڪ_واقعی #قسمت3 ببینید بی محبتیای شوهرم چی به سرم آورد دختری که تو یه خانواده پاک بزر
#داستان_دردناڪ_واقعی
#قسمت_اخر
شوهرم واس خودش دوس دختر داشت من واس خودم یک دوس پسر داشتم
از رابطه منو طرفم سه سال گذشت ولی خداروشڪر هربار ڪه قرار میزاشتیم هیچ رابطه بدی باهم نداشیم خیلی معدبانه میرفتیم و بر میگشتیم خیلی دوسش داشتم و خیلی هم اعتماد شوهرمم ڪ روز ب روز باهام بدتر میشد
اخلاقش گندتر میشد منم دلمو بسته بودم ب دوس پسرم ولی دیگه ب چشم دوس پسر نگاش نمیڪردم حالا اون تموم زندگیم شده بود و تنها عشقم تنها ڪسی ڪه درڪم میڪرد و از تموم سختیای زندگیم خبر داشت.
وقتی پسرم هفت سالش شد و دخترم سه سال از روزی ڪه میترسیدم رسید شوهرم با اون دختره ازدواج ڪرد
مارو هم از خونه انداخت بیرون و خانوم جدیدشو اورد واسه من و بچه هام یک جای دور افتاده یک اتاق ڪرایه ڪرد و مارو برد اونجا خرجمونم درست نمیداد
طرف منم اینجا هی میگفت چرا طلاق نمیگیری طلاق بگیر حیف تو ڪ بااین آدم بی لیاقت زندگی میڪنی بعد از ازدواج شوهرم روزی صد بار بهم یادآوری میڪرد طلاق بگیر من باهات ازدواج میڪنم تورو رو چشام نگه میدارم حتی نمیزارم ڪوچڪترین ناراحتی تو زندگیمون داشته باشی از گل ڪمتر بهت نمیگم میگفت بچه هاتم بزرگ شدن سه چهار سال دیگه پیش تو هستن
نمیدونم چیشد ڪه گول حرفاشو خوردم و بزور طلاقمو از شوهرم گرفتم وای خدای من طلاق از بچه هام ڪ پاره تنم بودن جداشدم دنیا رو سرم خراب شد
وقتی بچه هامو جلو چشام میبردن داشتم سڪته میڪردم خیلی اون روز گریه میڪردم فریاد میڪشیدم ولی ڪار از ڪار گذشته بود خودم با دستای خودم بچه هامو بخاطر ی پسر بی ارزش ڪه بهم قول ازدواج داد و زیر قولش زد بی مادر ڪردم😭
خواهران گلم ڪسانی ڪه چ مجرد هستن و چ متأهل گول همچنین پسرایی رو نخورین
زندگیتونو مث من خاڪ برسر بخاطر ی پسر خراب نڪنید بچه هاتونو بی مادر نڪنید جدایی از اولاد مثل مرگ میمونه واسه آدم ڪاش میمردم و این روزارو نمیدیدم
حالا خونه پدرم هستم و دوسال طلاق گرفتم ولی خیلی عذاب وجدان دارم چون باعث و بانی بی مادر شدن بچه هام من شدم خدا آدمایی مثل منو نمیبخشه من خیلی آدم ڪثیفی هستم😭
امشب ڪه این داستانو براتون بازگو ڪردم انگار تازه از بچه هام جدا شدم همه خاطرات تلخ دوسال پیشم توی ذهنم مرور شدن داغ جدایی بچه هام واسم امشب تازه تازه شدن نمیدونید چ حسی دارم فقط خدا میدونه چی میڪشم درد میڪشم درد
یک نصیحت ب شما خواهران و برادران بزرگوارم ڪ عضو ڪانال هستین ب مخلوق دل ندید چون همه دل میشڪنن تنها ڪسی ڪ دلو قلب آدمو نمیشڪنه اون ڪسیه ڪ درستش ڪرده پس عشق خدایی یه چیز دیگست نه رسوایی داره نه ترس اینڪه یه روزی آبروت بره و حدأقل اینو میدونید ڪه ی روزی بهش میرسید
یک خواهشی هم دارم واسم دعا ڪنید تا شاید خدا بنده گنه ڪارشو ڪه من باشم ببخشه
#پایان💜
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستان فریب خوردگان📚
#قسمت_آخر
مرا با شربت بیهوش و همراه چند نفر دیگر مورد سوء استفاده قرار داده بودند😢 واز آن صحنه فیلم تهیه کرده بودند. در پیامی که برایم فرستاده بود تأکید کرده بود که اگر مبلغ 5 میلیون تومان برایش واریز نکنم آن فیلم کذایی را در شبکه های اجتماعی مختلف منتشر می کند .
مثل دیوانه ها شده بودم خودم را به درو دیوار می زدم نمی دانستم باید چه کنم و چه خاکی بر سرم بریزم .اگر پدر و مادرم موضوع را می فهمیدند باید چه می کردم و برای آبروی بر باد رفته و لکه دار شدن عفتم چه توجیهی داشتم💔 .
هر طور بود مبلغ درخواستی را فراهم کردم ولی کاش به همان یکبار ختم می شد.این شیطان صفت نامرد مجدداً از من اخاذی می کرد و به خرجش هم نمی رفت که هیچ پولی در بساط ندارم .داستانمو گفتم تا واسه خواهرانم درس عبرتی بشه و از رابطه های بی هدف و پوچ دست بردارند که زندگی دنیا و آخرتشون را از بین میرند💔
#نصیحت_خواهرتان»»
در این زمونه به هیچکس اعتماد نکنید هیچکس هیچکس هیچکس زندگی خصوصیتان را به کسی نگید که مرهم نیس فقط برات درد میشه...
#پایان
🕊📔داستان های جالب وجذاب📔🕊
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk