#فرزند_بی_گناه:
جوانی كه معلم بود با دختری كه آرزويش را داشت ازدواج نمود ، آن دختر هم معلم بود.
آنها صاحب بچه شدند ، با وجود طفل شادی و خوشحالی شان به اوج رسيد.
اما خيلی زود احساس خستگی شديدی به آنها دست داد ، زيرا رعايت سرپرستی نوزاد با شغل و مدرسه ی مادر ناسازگار بود. گاهي اوقات مريض ميشد و پدر و مادر مجبور بودند كه از كار بمانند ، يا اين كه سرپرستي نوزاد را به بعضی خويشان يا دوستان بسپارند. پدر فكر كرد مادر كودك از كار دست بكشد ، اما شرايط اقتصادی سبب شد از اين فكر صرف نظر كنند.
با پيدار شدن آثار حاملگی در زن ، هر دو غافلگير و ناراحت شدند ، از داشتن يك فرزند به تنگ آمده بودند ، چگونه می توانستند دو فرزند داشته باشند.
سريع به پزشك مراجعه كردند تا آنها را در رهایی از شر جنين كمك نمايد. اما پزشك از اقدام به سقط جنين سر باز زد ، در مقابل فشار آنها توصيه كرد كه زن بدود و برخي سختيها و خستگيهای بدني را انجام دهد تا عمليات سقط انجام گيرد. زن و شوهر سخن پزشك را بذيرفتند ، بر بلنديها بالا رفتند و پايين آمدند ، و مسافت زيادي را دويدند سپس برگشتند و منتظر رهای از حمل بودند تا راحت شوند.
هنگاميكه به منزل رسيدند مصيبتی چشم به راه آنها بود ، چون ديدند كودك خردسالشان بر اثر افتادن از روی پله زندگي را بدرود گفته است ، او هنگام غفلت سرپرستش روی نردبان رفته بود. اين حادثه تلخ و غافلگير كننده برای زوجين بود. به سرعت به طرف پزشكی كه چند ساعت قبل نزدش بودند و از او ميخواستند كه از شر جنين آنها را رها سازد رفتند. اين بار ازاو ميخواستند تا جلوی سقط را بگيرند. بار ديگر دكتر گفت : من نميتوانم ، غير از خداوند بزرگ كسی نيست كه بتواند به شما كمك كند. آن دو شروع به دعا و نيايش كردند ، دعا كردند كه خداوند بر آنها آسان بگيرد ، خداوند شنوا و داناست و خداوند بسيار بخشنده مهربان و مهرورز است. خداوند دعايشان را مستجاب نمود و جنين را نجات داد ، همان جنين كه اميد و آرزوی آنان گرديد ، در حاليكه چند ساعت پيش تلاش ميكردند از شر آن راحت شوند.
اينها نمونه های واقعی است ، و خيلی روشن كه جهان هستی صاحب پاك و بی آلايشی دارد كه آن را بوجود آورده است ، و نظم و تدبير امورش را به عهده دارند:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣آهنگر و زن زیبا.
🌼🍃 مردی از پرهیزگاران وارد مصر شد.
آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون می آورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری ندارد. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان است.
🌼🍃پیش رفت سلام کرده ، گفت : تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده ، دعایی درباره ی من بکن . آهنگر این حرف را که شنید ، شروع به گریستن نمود .
گفت : گمانی که درباره ی من کردی، صحیح نیست من از پرهیزگاران و صالحان نیستم . پرسید : چگونه می شود با این که انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا نیست ؟!
🌼🍃پاسخ داد: صحیح است ولی از دست من هم سببی دارد آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود . آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم . زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم ، جلو آمده اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد.
من دل به رخسار او بستم و شیفته ی جمالش شده ، گفتم : اگر راضی شدی کام از تو بگیرم، هرچه احتیاج داشته باشی برمی آورم.
🌼🍃با حالتی که حاکی از تأثیر فوق العاده بود، گفت: ای مرد! از خدا بترس، من اهل چنین کاری نیستم .
گفتم : در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو.
برخاست و رفت. طولی نکشید دو مرتبه بازگشت و گفت: همان قدر بدان ، تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته ی تو پاسخ دهم.
🌼🍃من دکان را بستم با او به خانه رفتم . وقتی وارد اتاق شدیم ، در را قفل کردم. پرسید: چرا قفل می کنی؟ اینجا کسی نیست . گفتم : می ترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوایی شود. در این هنگام زن چون برگ بید به لرزه افتاد قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارید، گفت: پس چرا از خدا نمی ترسی؟!! پرسیدم : تو از چه می ترسی که این قدر به لرزه افتاده ای ؟!!!
🌼🍃گفت : هم اکنون خدا شاهد و ناظر ما است .چگونه نترسم ؟!! با قیافه ای بسیار تضرع آمیز گفت: ای مرد! اگر مرا واگذاری، به عهده می گیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند. دانه های اشک او با التماس عجیبش در من تأثیر به سزایی کرد، از تصمیم خود منصرف شدم احتیاجاتش را برآوردم . با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت .
🌼🍃همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار که تاجی از یاقوت برسر داشت، به من فرمود: یا هذا ! جزاک الله عنا خیرا (خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند) پرسیدم : شما کیستید؟ گفت:من مادر همان دخترکم که نیازمندی او را به سوی تو کشانید ولی از ترس خدا رهایش کردی اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند
❣پرسیدم : آن زن از کدام خانواده بود؟ گفت : از بستگان رسول خدا . سپاس و شکر فراوانی کردم به همین جهت حرارت آتش در من اثر ندارد:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
هدایت شده از یا صاحب الزمان ادرکنی💚
💚☘
بــســـــღــم ࢪب مہدۍ
🦋
سلام صاحبِ زمانم ♥️
🪴
مهدی جان آدینه ی دیگری باتشعشع امیدآفرین یاد شما آغاز شد
و روح یخ زده ام
دوباره باپرتو مهرتان جان گرفت🌱
💔
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊
#صبحانتظار
#صبـح_مهدوی
#جمعههای_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
☘☘☘💚💚💚
#حکایت:
جوانی خداترسی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
🌸🍃پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
🌸🍃صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
🌸🍃صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
🌸🍃گفت : دخترت را قبول کردم !
▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد
جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت :
🌸🍃من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
🌸🍃و پدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد و به خاطر سیبی که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد در نسلی که از شما به جا می ماند .
✔️مهم ترین چیزی که برای تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولی دعاها نیز میشود:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#داستان_کوتاه:
جوانی، به خواستگاری دختری رفت و در اثنای دیدار شرعی، دختر از جوان سوال کرد: چقدر از قرآن کريم را حفظ کردی؟
جوان جواب داد: چندان زیاد حفظ نکردم؛ و لكن شوق و علاقه دارم که يک بندهی نیک و صالح باشم.
بعدأ جوان از دختر پرسید: تو چقدر قرآن کريم را حفظ کردی؟
دختر گفت: ﺟﺰﺀ ﻋﻢ را حفظ کردم.
از اینکه دختر فهمید، جوان واقعا صادق است؛ به ازدواج با آن موافقت کرد و بعد از عقد ازدواج، از جوان خواست که طبق وعده به حفظ قرآن کریم شروع کند.
جوان گفت: اشکالی ندارد؛ به کمک هم، حفظ می کنیم. بناءً از سورهی مريم حفظ را شروع کردند و به همین ترتیب، سوره های قرآن کريم را یکی پس از دیگری حفظ کردند؛ تا اینکه بعد از گذشت مدتی، تمام قرآن کریم را حفظ نموده، از امتحان استاد، موفق بدر آمدند و شهادت نامه و سلسلهی اجازه در حفظ را، هردو حاصل کردند.
اما جالب این است که در یکی از روزها زمانی که جوان به زیارت پدر خانم اش رفت و به آن مژده داده گفت: الحمدلله دختر تان قرآن کریم را حفظ کرد.
پدر از شنیدن سخنان شوهر دخترش متعجب شده، به اتاق خود داخل شد و شهادت نامه و تقدیر نامه های زیادی از دخترش در حفظ قرآن کريم را با خود آورده پيش روي دامادش گذاشت.
داماد از دیدن آنها حیران و شگفت زده شد و دانست که خانم اش قبل از ازدواج اش حافظ قرآن کريم بوده؛ و لکن بخاطر تشويق شوهرش، به وی نگفته است تا با هم یکجا حفظ کنند.
الله متعال به هر مرد مومن همسر خدا دوست و صالحه نصیب فرماید آرامش زندگی در تقوا است:مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
قويترين معذرت خواهي در تاريخ.. ✨هنگامی که ابوذر به بلال گفت: "حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه
مرا میگیری ؟.." بلال سرگشته و خشمگین برخاست و
گفت: "به خدا سوگند این برای این توهین
از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت
خواهم کرد..".. چهره ی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این
جریان دگرگون شد و گفت: "ای ابوذر!.. آیا او را بخاطر مادرش سرزنش
کرده ای ؟
تو کسی هستی که هنوز آثار
جاهلیت در تو دیده میشود.."..
در این حال ابوذر به گریه افتاد
و گفت: "ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن "
سپس با حالت گریه از مسجد بیرون
آمد و به نزد بلال رفت و در مقابل او
چهرهاش را بر خاک گذاشت و گفت: "ای بلال!.. به خدا سوگند چهرهام را از روی خاک بلند نمیکنم ، مگر آنکه تو با پایت آن را
لگدمال کنی ، چون تو بزرگواری و من
پست و بی ارزش.. اشک از چشمان بلال سرازیر شد،، نزدیک ابوذر شد
خم شد و چهرهی ابوذر را بوسید
و گفت:
" به خدا سوگند من چهرهی کسی
که حتی یک بار هم در برابر خدا
سجده کرده باشد را لگدمال نمیکنم.." سپس هر دو برخاستند همدیگر را
در آغوش گرفتند و به گریه
افتادند.
امروزه در میان ما کسانی هستند
که دهها مرتبه به یکدیگر اهانت
میکنند ، اما هيچوقت به یگدیگر نمیگویند
برادر یا خواهر گرامی ، مرا ببخش... بعضی از ما احساس همدیگر را به
خاطر عقاید،، اصول و ارزشمندترین
چیزهای زندگیشان عمیقا جریحه دار
میکنیم..ولی هیچگاه کلمه معذرت خواهی
را بر زبان نمیآوریم و از گفتن آن
شرمسار میشویم.. معذرت خواهی فرهنگی با ارزش و
گرانقدر است..
رفتاری بزرگ و ارزشمند که برخی آن
را توهین به نفس میشمارند.. من از شما بخاطر هراشتباه یا سخنی که احساسات شما را جریحه دار کرده است عذرخواهی میکنم..
فرهنگی که باید آن را گسترش داد.. همگی مسافریم و توشه راهمان
اندک است.
از خداوند برای دنیا و آخرتمان طلب
بخشش و تندرستی دارم.. ساعات خوب و خوشى را برايتان
آرزو ميكنم.. ⚘
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#بار_سنگین_گناه:
#قسمت_اول:
با سلام
شاید هیچ گاه نمیتونستم جرات کنم و داستان زندگی خودم رو بنویسم ولی حالا دیگه درست زمانش رسیده و احساس میکنم وقتش شده که زندگی من درس عبرتی برای بقیه باشه که شاید با خواندن این زندگینامه واقعی زندگی خیلیها عوض بشه و مثل من به راه راست برگردن
#شروع_داستان:
حدود 5 سال پیش تو زندگی واقعیم در اوج جوانی مشکلی پیش آمد و من خیلی دلسرد و افسرده شدم همان زمان وارد دنیای تلگرام شدم تا با سرگرم کردن خودم شاید بتونم غم زندگیمو جبران کنم .اوایل خوب بود تو کانالهای مختلف میچرخیدم و خودمو با داستانها و متن ها سرگرم میکردم .
تا اینکه یک روز خیلی اتفاقی از طریق یه کانال وارد یه گروه کوچک شدم .اولین باری بود که توی یه جمع غریبه بودم .شایان ذکر است که من متاهل بودم و توی گروه احساس راحتی نمیکردم خیلی هم بدخلق بودم و اجازه نمیدادم کسی بهم نزدیک بشه یا توهینی کنه تا اینکه آروم آروم با بچه های گروه گرم شدم و در این میان پسری بود شوخ که بیشتر از همه به اون نزدیک شده بودم البته نزدیک که میگم یعنی باهاش راحت حرف میزدم حدود یکسال از این ماجراها گذشت و من تقریبا هر چند زندگی واقعیم و غمم فراموش نشده بود ولی کمی آرام شده بودم تا اینکه یک روز اون پسر که اسمش سعید بود از گروه رفت .نمیدونم چم شده بود و چرا ولی از رفتنش انگار کوهی غم تو دلم نشست بچه ها میگفتن عادتشه و بر میگرده اما من انگار تحمل این دوری رو نداشتم. بالاخره بعد دو روز نتونستم تحمل کنم و رفتم پی ویش باهاش حرف زدم و این حرف بنایی شد برای دوستی بلند مدت .
دیگه کارمون شده بود با هم چت کردن و حقیقت این که من بودم که بیشتر میرفتم و حرف میزدم آروم آروم حس کردم که نمیتونم بدون اون بمونم و وقتی چشم باز کردم دیدم خیلی بش وابستم هر چند حرفامون معمولی بود ولی من ...
تا اینکه یک روز موضوعی پیش اومد و دعوای بزرگی کردیم .اونقد عصبانی بود که بهم گفت برم و دیگه پی ویش نرم ولی من فراتر از اینا بودم براش یه متن نوشتم و فرستادم یه متن که پایه و بنیان زندگیمو ویران کرد
+چرا زندگی میکنی وقتی میدونی میمیری؟
+تو چرا عاشقشی وقتی بهش نمیرسی؟
وقتی این متنو دید گفت :تو عاشق کی هستی و من بدون ذره ای فکر بدون ذره ای توجه به موقعیت خودم فقط یک کلمه گفتم :عاشق تو
با شنیدن این حرف انگار طعمه خوبی گیرش اومده فوری چسبید بهم و نزاشت برم و من خوشحال از بودن در کنارش غافل از اینکه چه روزایی در انتظار منه.
صادقانه این داستان رو مینویسم تا بخونید و بفهمید میدونم خیلی ها اینجوری گرفتارن پس قشنگ بخونید.
من به عنوان یه زن متاهل با یه پسر دوست شدم و از اون روز با هم صمیمی تر شدیم و حرفامون عاشقانه شد. اون میگفت و من احساس شادی میکردم دیگه مثل گذشته غمگین نبودم . کسی بود که با من پا به پای غم ها و شادیهام میمومد .هنوزم حس میکنم اونم منو دوست داشت خیلی .
رابطه های ما آروم آروم طوری پیش رفت که رسیده بود به خاسته های دیگه جسمی تو دنیای مجازی هم روحا و هم جسما دیگه در اختیارش بودم .حدود دو سال از این دوستی گزشته بود دیگه تحمل دوری برامون سخت بود پس نقشه دیدار واقعی کشیدیم .
با اینکه خیلی میترسیدم ولی میخاستم ببینمش .تا اینکه یک روز موقعیت جور شد و خونه اون پسر خالی بود . با وقاحت تمام متاسفانه متاسفانه به دیدارش رفتم و وقتی بغلش کردم انگار تمام دنیا مال من بود .شیطان چقد از این دیدار خوشحال بود و من بدتر از شیطان.البته بگم کاری نکردیم چون میترسیدم فقط بغل و چن تا بوسیدن معمولی .بعد سریع برگشتم خونه .برای اولین بار عذاب وجدان گرفتم نشستم و گریه کردم ولی وقتی با اون پسر حرف زدم جوری منو قانع کرد که آروم شدم و این رابطه بار دیگر تکرار شد .اما اینار فرق میکرد و کامل دچار گناه شدیم:
#ادامه_دارد:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✳️ فضائل دهه ذی الحجه (4)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
4⃣ روزه روز عرفه: روزه عرفه به دليل آنچه از رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ در مورد روزه عرفه به ثبوت رسيده است مستحب است. رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ مي فرمايد: : «[ثواب] آن را نزد خداوند اينگونه احتساب مي كنم كه كفاره گناهان سال قبل و سال بعدش باشد» [رواه مسلم] اما هر كس كه خود در صحراي عرفه حاضر باشد (يعني خود حاجي باشد) روزه برايش مستحب نيست زيرا رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ در حالي كه روزه نبود در عرفه وقوف نمود.
5⃣ فضيلت روز قرباني (نحر): بسياري از مسلمانان از عظمت و بزرگي اين روز غفلت مي ورزند حال آنكه برخي از علما بر اين نظر هستند كه اين روز مطلقا بهترين روز سال است حتي بهتر از روز عرفه. ابن قيم رحمه الله مي گويد: «بهترين روزها نزد خداوند روز نحر است كه همان روز حج اكبر است» چنانكه در سنن ابي داود از رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ روايت است كه فرمود: «بزرگترين ايام نزد الله سبحانه و تعالي روز نحر است و پس از آن روز قَرّ» و روز قر يعني روز استقرار در مني كه روز 11 ذي الحجه است و گفته شده است كه روز عرفه بهتر است زيرا روزه اش كفاره گناهان دو سال است و هيچ روزي نيست كه خداوند به اندازه روز عرفه انسانها را از آتش آزاد سازد، به اين دليل كه در اين روز خداوند به بندگانش نزديك مي شود و به خاطر اهل موقف (حجاجي كه در عرفات وقوف كرده اند) به فرشتگان مباهات مي كند. البته قول اول صحيح تر است زيرا حديثي كه درباره آن آمده معارضي نداردو الله اعلم. و چه روز عرفه بافضيلت تر باشد و يا روز نحر، انسان مسلمان چه حاجي باشد چه مقيم بايد در به دست آوردن اين فضايل و استفاده از فرصت كوشا باشد...
👌🏻ادامـــه دارد:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✨﷽✨
🌼روز عرفه
✍نهم ذیحجه را روز عَرَفه میگویند. این روز از روزهای مهم برای مسلمانان و از جمله شیعیان است. اگرچه عید نامیده نشده اما همچون عید خوانده شده است. از سوی دیگر از آنجا که امام حسین( ع) حرکت خود را بسوی کربلا پس از مراسم حج آغاز کرد این روزبرای شیعیان از اهمیت بسزایی برخوردار است. «دعای امام حسین در روز عرفه» از مهم ترین اعمال این روز است که پس از نماز ظهر و عصر خوانده میشود. عید قربان پس از روز عرفه قرار دارد.
در باره نامگذاری این روز به عرفه در برخی روایات آمده است: جبرائیل علیه السلام هنگامی که مناسک را به ابراهیم میآموخت چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت؟» (فهمیدی؟) و او پاسخ داد «آری» لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است. خدای خوبم در روز عرفه دلم میخواهد برای همه بندههایت دعا کنم
الهی
شادکن دلی را که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است
امیدوار کن کسی را که به آستانت آمده
بگیر دستانی را که اکنون بسوی تو بلند است
مستجاب کن دعای کسی که با اشکهایش دارد تو را صدا میزند
حامی آن دلی باش که تنهاشده و راه چاره اش باش
دستگیرِ دستی باش که درمانده شده و رو به آسمانت دراز
🌹خدای نازنین من ، عزیز قلب من سلامتی و شادی را مهمان دائمی دلهای عزیزان و دوستانم گردان .آمین
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_اول: با سلام شاید هیچ گاه نمیتونستم جرات کنم و داستان زندگی خودم رو بنویس
#بار_سنگین_گناه:
#قسمت_دوم:
حالا دیگه عذاب هم نمیکشیدیم و خیلی راحت میرفتم و میومدم .حدودچن باری به دیدنش رفتم تو خونشون .
بعد هم دیدارمون تو جنگل _ پارک _ ماشین .حتی دیدار شبانه من هم باهاش بود.
دیگه به هم عادت کرده بودیم و همش همدیگرو میخاستیم . آخ خدایا الان که فکر میکنم قلبم درد میکنه.
دیگه به اون پسر احساس مالکیت داشتم و مهمتر این بود که اون ازم میخاست همش طلاق بگیرم و این تنها چیزی بود که من نمیخاستم.من بدون عشق و به اجبار با شوهرم عروسی کرده بودم و عاشقش نبودم ولی دوسش داشتم و این طلاقو حقش نمیدونستم اون یه مرد کامل بود ولی من نه من خیانت کردم به اون و زندگیمون .
روزها میگذشت و من اونقد وابسته بودم که شبا بدون شب به خیر به سعید نمیخابیدم و آرامش نداشتم. تا اینکه یه روز متوجه شدم که او تو دنیای مجازی با دختر دیگری رابطه داره و وقتی اینو بهش گفتم: بهم گفت عشق واقعی من تو هستی و اون فقط مجازیه و بهش دسترسی ندارم . من همش غصه میخوردم هیچ وقت فک نمیکردم بعد دو سال بعد این همه رابطه با کس دیگه ای هم دوست باشه . همش اونو واسه خودم میخاستم نمیخاستم مال کسی باشه ولی در جوابم میگفت تو شبا تل نیستی و منم برای تنهایی خودم باهاش چت میکنم . ولی اینا منو قانع نمیکرد . از اون روز من بهم ریختم عوض شدم بازم افسرده شدم عصبی بودم هم تو مجازی هم دنیای واقعی.کارم همش شده بود دعوا و گریه . به هیچ عنوان نمیتونستم اونو با دیگری قسمت کنم . دیگه کار به جایی رسیده بود که تصمیم گرفتم برم و با اون دختر حرف بزنم .و همه چیو بهش گفتم.
بماند که بعدش چه جنگی شد و چه ها کشیدیم و حتی من خودکشی هم کردم ولی من میدونستم که اون پسر به هیچ عنوان منو از دست نمیده .بعد اون رفتار اونم عوض شد . دیگه مثل قبل نبودیم من ولی تشنه بودم تشنه داشتنش تشنه خواستنش. با این تصمیم گرفتم که ترکش کنم دیگه نمیتونستم حقارتها رو تحمل کنم . اون بعد اون ماجرا بیشتر نزدیک اون دختر شد و از من فاصله گرفت و فقط موقع احساس نیازش بهم سر میزد . میخاستم برم میخاستم نباشم ولی سست بودم وابسته بودم .با وجود همه چیزهایی که میشندیم باز نمیتونستم ترک کنم.
آروم آروم حال جسمیم هم بد شده بود دچار مشکل شدید افسردگی شده بودم و تمام روز یا بی حال بودم یا دکتر بودم .
چن باری سعی کردم برم ولی نشد نتونستم
کم میاوردم و دوباره بر میگشتم .جسما خیلی ضعیف شده بودم کارم شده بود گریه و عذاب وجدان . دیگه کارم جایی رسیده بود که نتونستم تحمل کنم و گفتم بهش که من میخام برم ولی چیزی شنیدم که نمیشد باور کنم . تهدید با عکسام بدترین درد زندگیم بود ..
بعد از 4 سال رابطه و دوستی و عشق و عاشقی
اون روز بهش گفتم اگه بیام دیدنت عکسها رو. پاک میکنی؟بهم قول داد که اینکارو میکنه.
بنابراین با دلی پر از درد به دیدنش رفتم و کاری رو که میخاست انجام دادم و همونجا عکسهامم پاک کرد اما...
سرنوشت برایم چیز دیگری نوشت:
#ادامه_دارد:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_دوم: حالا دیگه عذاب هم نمیکشیدیم و خیلی راحت میرفتم و میومدم .حدودچن باری
#بار_سنگین_گناه:
#قسمت_سوم:
فکر میکردم همه چی تموم شد فک میکردم دیگه راحت میشم . توبه کردم ولی توبه من شاید خالص نبود . اون رابطه اون دیدار شد آخرین دیدارمون ولی متاسفانه بعد یه مدت فهمیدم که از وقت پریودیم چند روز گذشته. میدونستم که حتما اتفاقی میوفته مطمعن بودم بنابراین سریعا به دکتر رفتم نمیخاستم گناه بزرگتری بکنم هر چه زودتر اقدام کردم خوشبختانه تست چیزی نشون ندادو دکتر آمپول زد تا سریع مشکل حل بشه. با سعید تماس گرفتم و همه چیو بش گفتم ولی انگار اصلا براش مهم نبود و فقط گفت که خودت مقصر بودی و باید مواظب میشدی.
به مرز جنون رسیده بودم . داشتم دیوونه میشدم میخاستم بمیرم میخاستم نفس نکشم. چه قدر عذاب کشیدم و گریه کردم چقدپنهانی از شوهرم دکتر رفتم تا بالاخره بعد چن بار آمپول زدن تونستم این مشکلو حل کنم.ماه رمضون بود با خودم و خدای خودم عهد کردم که دیگه هیچ وقت دیدنش نرم .تو بدترین شرایط منو تنها گزاشت و گناهی که دو نفری مقصرش بودیم تنها به پای من نوشت.
دلمو سنگ کرده بودم ولی باز نمیشد رابطمو قطع کنم با تمام تنفری که ازش داشتم.بازم یه وقتها پیام میداد و علی رغم سر سختیم گاهی جوابشو میدادم.ولی نه عاشقانه.نفرت تمام تنمو پر کرده بود.از خودم متنفر بودم.
تا اینکه بازم ازم درخواست دیدار دوباره کرد دیگه نمیخاستم به هیچ عنوان پای من دوباره به گناه کشیده بشه نمیخاستم بازم عذاب بکشم نمیخاستم دوباره باهاش باشم ولی بم گفت که هنوزم یه فیلم ازم داره. هر چیزی که میگفت مطمعن بودم که داره.ترسیده بودم که نکنه فیلم جایی درز پیدا کنه.ترس عذاب وجدان همه واحساس گناه همه و همه دست به هم داده بودن تا منو خفه کنند و این وسط هیچکس نبود که کمکم کنه.
اینجا بود که میگن بنده به وقت نیاز خداشو صدا میکنه .من قبل اون هم نماز میخوندم هم کلاس قران میرفتم ولی بعد اون دوستی از خدا خجالت میکشیدم و هیچ کاری نمیکردم .درسته گناه کرده بودم ولی عذاب وجدانش همیشه باهام بود.پناه بردم به خدا پناه بردم به بزرگیش که اگه منو بخشیده راهو نشونم بده و کمکم کنه .
سعید رفته بود جایی و من بالاخره بعد 5 سال تصمیم نهایی گرفتم و توبه واقعی کردم .اول از همه اکانتامو دلیت زدم . واتساپ هم پاک کردم برای همیشه.
تمام اکانتها و شماره هاشو گزاشتم تو لیست سیاه.
یه قدرتی پیدا کرده بودم . همش زمینو چنگ میزدم و خدا رو صدا میکردم بعد 5سال چادر سرم کردم و رو به قبله ایستادم خجالت میکشیدم از خودم از خدا از همه
ولی این سد شکسته شده بود و من باید میتونستم باید به خدا نزدیک میشدم .
چقدر گریه میکردم وقتی میرفتم حموم اونقد تن و جسمم رو چنگ میزدم تا این حس آلودگی ازم دور بشه.
اینها داستان نیس درده درد .دردی که با یاد آوریش هزار بار خودمو نفرین میکردم
دیگه مطمعن بودم که اون پسر از هیچ راهی بهم دسترسی نداره.
قدم دوم برداشتم و به کلاس قران رفتم .حدود یه هفته گذشته بود که سعید با یه اکانت مجازی بهم پیام اومد.سخت بود کنترل این قلب و این دل سخت بود . میدونستم نباید جواب بدم میدونستم هنوزم کمی سستم بنابراین فقط یه جمله در جوابش گفتم
گفتم بعد یک هفته بهم پیام بده و این یک هفته زمانی بود که من خودمو آماده کامل کنم. تو این یه هفته فقط با خدا بودم با خودش با کتابش و البته با یکی از دوستام حرف میزدم اونقد گریه کرده بودم که چشام میسوخت ولی حس میکردم سبک شدم حس میکردم آزادم دیگه داشتم حتی حضور خدا رو توی قلبم حس میکردم .بارها توبه کرده بودم ولی اینبار توبه من توبه همیشگی نبود .میخاستم خودم بشم .یه وقتها وقتی به وسعت گناهم نگاه میکردم ناامید میشدم و میگفتم خدا منو نمیبخشه ولی بعد که به قرآن پناه میبردم. بازم آروم میشدم و قوت قلب میگرفتم:
#ادامه_دارد:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عجیب و پر ابهام🥶
#بار_سنگین_گناه: #قسمت_سوم: فکر میکردم همه چی تموم شد فک میکردم دیگه راحت میشم . توبه کردم ولی ت
#بار_سنگین_گناه:
#قسمت_آخر:
بعد یک هفته اونقد قوی شده بودم که بتونم جواب پیام بدم . اون شب بهم پیام داد و من به خودم جسارت دادم که بهش بگم بابت تمام این سالها و تمام اون لحظاتی که کنارش بودم پشیمونم و ازش متنفرم .کلماتی که هیچ وقت نتونسته بودم بهش بگم و ازش خواستم برای همیشه منو و یاد منو فراموش کنه.و بعد اون شماره و تمام خاطراتش با همون شماره به لیست سیاه گوشیم رفت..
مدتهاست که دارم فقط با خدا حرف میزنم .خیلی چیزها از دست دادم خیلی چیزها.غرورم احساسم جسمم .اونقد. خوار و حقیر شدم که تمامی نداشت ولی....
الان که این داستانو براتون مینویسم مدتیه که قلبم و روحم و جسمم آرام گرفته
میدونم خدا توبه منو قبول کرده دیر بود خیلی دیر ولی هر روز از خدا التماس میکردم که منو با گناه نکشه هر روز ازش میخاستم که بهم فرصت جبران بده من از ته دلم پشیمون شدم از ته دلم توبه کردم و خدا رو شکر میکنم که امروز پاکم و روحم آروم گرفته.
دوستان خدا بخشنده و مهربونه
بیایید هر کسی یه همچین مشکلی یا هر مشکل دیگه ای داره از امروز توبه کنه توبه واقعی توبه ای که هر بار جلوی خدا ایستاد اشک امانش نده.
مواظب باشید همچین راهی که من رفتمو نرین که اولش خوب و قشنگه آخرش پشیمانی عذاب وجدان و بیماری.درسته من تونستم بالاخره بر شیطان درونم غلبه کنم ولی اون حس خیانت همیشه گوشه قلبم شاید بمونه اما حداقل آرومم آرومم که تونستم توبه کنم که خدا فرصت جبران داد .همیشه وقت نیس بیاید همین الان همین لحظه فقط و فقط به خدا پناه ببریم و بس.بیایید خدا رو همیشه تو قلبامون داشته باشیم.اونقد زجر کشیدم که نمیشد همه رو تو این داستان گفت .درسته من سال رابطه داشتم ولی دیدارهای نزدیکمون نهایت ده بار میشد ولی همون هم سراسر وجودمو پر از غم و درد کرد .
امیدوارم هیچکس تو زندگیش اونقد درمونده نشه که به جایی غیر خونوادش پناه ببره.
و در آخر توصیه من به شماها و هدفم از ارسال این داستان هر وقت حس کردین تنها هستین و هیچ همدمی نیس وضو بگیرین و کتاب خدا رو با صوت بخونین و گریه کنین هیچ وقت آرامش خودتونو با چیز دیگه کس دیگه و جای دیگه عوض نکنین:
#ممنون_که_وقت_گذاشتین:
#پایان:
مفیدترین مطالب اسلامی:
کانال کلام ماندگار:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️