eitaa logo
شعر مذهبی شاعران الغوث
331 دنبال‌کننده
17 عکس
3 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز ، سر بر زانوی غم گریه کردم بر اشرف اولاد آدم گریه کرم در خانه ها منبر به منبر روضه خواندم در کوچه ها پرچم به پرچم گریه  کردم من سال‌های سال قبل از خنجر شمر بر ضرب تیغ ابن ملجم گریه کردم کوه گناهی را خدا می‌بخشد از مهر وقتی به قدر بال شبنم گریه کردم چه عالمی دارم در این روضه در این اشک در عالمی فوق دو عالم گریه کردم تا نوحه خوان دم داد ای اهل حرم را با مشک پاره پاره آن دم گریه کردم برآن هزار و نهصد و پنجاه زخمش دیدم فقط اشک است مرهم گریه کردم بر عضو عضو پیکر از هم جدایش واژه به واژه در محرم گریه کردم قدر نگینی جای سالم در تنش نیست بر غارت انگشت و خاتم گریه کردم مقتل نوشت از تشنه کامی تار میدید با چشم کوثر چشم زمزم گریه کردم هی با لهوف اش روضه خواندم روضه خواندم هی با مقرم گریه کردم گریه کردم فردا که میفهمم بهای اشک من چیست افسوس خواهم خورد که کم گریه کردم @sher_alghoth
من ندانم چه حساب است، بیا برگردیم که دلم در تب و تاب است؛ بیا برگردیم نام این دشت زد آتش به غم‌آباد دلم این چه خاک است؟ چه آب است؟ بیا برگردیم جلوه ی روی تو در مردمک چشم من است تا که این عکس به قاب است، بیا برگردیم نکند بی تو از این معرکه برگردم من هجر، سرگرم شتاب است، بیا برگردیم بین اینان که ز صخره دلشان سنگ‌تر است سنگ بر آینه، باب است؛ بیا برگردیم ما همه تشنه‌ی دیدار تو و طرح عطش نقشه‌اش نقش بر آب است؛ بیا یرگردیم دخترت چشم به من دارد و گوید: عمّه! تا عمو پا به رکاب است، بیا برگردیم ▫️به اقتفای دوستم آقا که بیتی جان‌سوز دارد: «طاقت تیر ندارد گلوی اصغر تو تا در آغوش رباب است، بیا برگردیم»  @sher_alghoth
پر از زخم و جراحت شد ... بمیرم ته گودال اذیت شد ... بمیرم چنان با حوصله سر را بریدند که تقریبا سه ساعت شد ... بمیرم @sher_alghoth
ای وای اگر جای دگر سِیر کنیم از سمت تو، رو به خانه‌ی غیر کنیم حتماً تو به مهمانی ما می‌آیی دل را اگر از عشقِ تو، چون دِیْر کنیم @sher_alghoth
از آخرِ کارِ وهب و حُر و زهیر از ذکرِ شَهادتینِ نصرانیِ دِیْر پیداست که دست همه را می‌گیری در خیمه‌ی تو، عاقبتم هست به خیر @sher_alghoth
میبرندم بر سر بازار چشمت را ببند نور چشم حیدر کرار چشمت را ببند کربلا تا شام می گفتم که چشمت را نبند یا اخا اما به شام تار چشمت را ببند* شد نقاب صورت من آستین پاره ام بی تو شد کار حرم دشوار چشمت را ببند پایکوبی و کف و دشنام و سوت و هلهله من کجا و این همه آزار چشمت را ببند تاب سیلی خوردن دختر نداری روی نی دخترت را دست من بسپار چشمت را ببند کاری از دست سر ببریده می آید مگر تو فقط یک کار کن یک کار چشمت را ببند من که می‌دانم تو از زینب خجالت می‌کشی در میان این همه انظار چشمت را ببند چشم عباس تو را بستند با تیر جفا تا نخورده سنگ این کفار چشمت را ببند کوچه ها را یک به یک گشتم به همراه سرت می‌روم در مجلس اغیار چشمت را ببند من کجا و این همه نامحرمان بی حیا من کجا و این همه خمار چشمت را ببند رفت انگشت اشاره سمت دخترهای تو ای برادر می‌کنم اصرار چشمت را ببند خیزران تا رفت بالا قلب من آتش گرفت تو بگو با خواهرت اینبار چشمت را ببند *مرحوم ذهنی در کتاب مدینه تا مدینه: حضرت زینب فرمودند بین کوفه تا شام سر برادرم بر نیزه چشمش باز بود و به اطفال و اهل و عیالش نگاه میکرد اما در شهر شام نگاه به سر برادرم کردم  دیدم چشمهای مبارکش  بسته شده یعنی دیگر طاقت ندارم این همه رقاص و شراب خوار و..... دور اهلبیتم ببینم @sher_alghoth
دردسروده‌ای خطاب به آن ده اسب.. زمانی که از کربلا بازگشتند: دیروز پا به عرش معلّا گذاشتید در این جهنم از چه کنون پا گذاشتید؟ گامی که شد گذاشته بر سینۀ بهشت در دوزخی‌ترین رهِ دنیا گذاشتید! گویند عصر واقعه در شیب قتلگاه پای خود از ثری به ثریا گذاشتید هر گامتان شمیم خوشی می پراکنَد بر شیشۀ عبیر مگر پا گذاشتید؟ جز نکهتی به دست صبا، بهر باغبان زآن یاسِ تیشه‌خورده چه بر جا گذاشتید؟ گل را به سان مشک بسودید و همچو عود آن سوده را در آتش صحرا گذاشتید آیند قدسیان به تماشای آن چمن چیزی اگر برای تماشا گذاشتید صندوق سرّ غیب شکستید و تا ابد بزم شهود را همه شیدا گذاشتید گیرم مسیح آوردش مرهم از بهشت یک زخم از برای مداوا گذاشتید؟ نتواندش گرفت در آغوش خود، کفن کارش به بوریای کهن وا گذاشتید  @sher_alghoth
من عشق و صفا و شور را می طلبم با روی سیاه ، نور را می طلبم چون منتظر حجت ثانی عشرم در هر قدمم ظهور را می طلبم @sher_alghoth
خطبه های محکمی خواندم حسین شام را با گریه لرزاندم حسین باز از رویت خجالت می کشم دخترت را برنگرداندم حسین @sher_alghoth
هر چند که زهر کینه باشد جانکاه وز سوز جگر به لب ندارد جز آه اینجا پدر آب از پسر می خواهد لایَوم کَیومَکَ اباعبدالله @sher_alghoth
بسم الله الرحمن الرحیم همین‌که شد چراغ روشن این راه؛ «پیراهن» خدا یک‌سوره نازل کرد؛ بسم‌الله، پیراهن... طنین افکند از این‌سوره چندین‌آیه در هستی که یادآور شود شادی و غم را گاه پیراهن هم از راز نهان انبیا با خود خبرها داشت هم از اسرار پنهان خدا آگاه؛ پیراهن مرور تازه‌ای از خاطراتی کهنه‌ خواهد داشت اگر دیده‌ست عمق قصه را کوتاه پیراهن فرود آمد...، فرود آورد یک‌یک آیه‌هایش را برآورد از نهاد اهل عالم «آه...» پیراهن نخستین بار باب توبه شد بر قامت آدم که شد کار جهان را بانی اصلاح؛ پیراهن برای نوح کشتی‌بان، برای یونس آزادی شد آتش را گلستان بر خلیل‌الله؛ پیراهن سلیمان خاتمش را یافت، موسی نیل را رد کرد شفای دیده‌ی یعقوب شد در چاه؛ پیراهن لباس کعبه بر اندام بت زیبا نخواهد بود اگر افتاد دست مردم گمراه پیراهن هزار و چارصد سال است در عرش‌خدا هرشب بنا کرده هزاران روضه‌ی جان‌کاه پیراهن خبر از سرخی رازی نهان در سینه‌‌اش دارد اگر تا کربلا رفته‌ست با اکراه پیراهن به‌لطف زخم‌ها بوده که این پیراهن از اعجاز به تن کرده «هزار و نهصد و پنجاه پیراهن!» حنایی سرخ از خون خدا با خود به تن دارد که در روز قیامت می‌شود خون‌خواه پیراهن یقین دارم که در آخر سعادت‌مند خواهد شد که با موعود منجی می‌شود همراه پیراهن. @sher_alghoth
من عشق و صفا و شور را می طلبم با روی سیاه ، نور را می طلبم چون منتظر حجت ثانی عشرم در هر قدمم ظهور را می طلبم @sher_alghoth