eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
484 عکس
179 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچند که در شهر تو بازار زیاد است باید برسم زود، خریدار زیاد است من دربه‌در پنجره‌ فولادم و دیری‌ست بین من و آن پنجره دیوار زیاد است آن‌قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست آن‌قدر کریمی که طلبکار زیاد است پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم این‌جا چقدر چادر گل‌ دار زیاد است با بار گناه آمده‌ام مثل همیشه با بار گناه آمدم این بار زیاد است گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است نوروز به نوروز، محرم به محرم سرمست زیاد است، عزادار زیاد است هر گوشه ایران حرم توست که با تو همسایه دیوار به دیوار زیاد است از دور سلامی تو و از دور جوابی این فاصله انگار نه انگار زیاد است آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی هر قدر که می‌خواهی بردار، زیاد است @shia_poem
هریک نخش علاج هزاران غم است و درد بر روی پرچمی که رضا جان نوشته است. @shia_poem
او که مثل من هزاران دربه در دارد، رفیق! این محال است از یکی مان چشم بر دارد،رفیق! آن زمانی که درون روضه می آئیم ما شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق این مرام اوست از ما چشم پوشی میکند ورنه خوب از حال و روز ما خبر دارد رفیق این نشستن را میان روضه دست کم نگیر یک نفس در روضه ها خیلی اثر دارد رفیق هر چه شد خرج عزایش آسمانی میشود چای بعد از روضه هم طعمی دگر دارد رفیق بسکه با ما مهربانی کرد ، انگاری حسین، بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق! شاهراه بندگی تنها حسین فاطمه ست بی حسین راه سعادت هم خطر دارد رفیق! مرهمی بر زخم های قلب مولا میشود هر که بین روضه هایش چشم تر دارد رفیق مادرش زهرا برای ما دعا ها میکند با همان دستی که بر روی کمر دارد...رفیق! @shia_poem
آن روز كه به داغ ِغمت مبتلا شديم دل خون تر از شقايق دشتِ بلا شديم ما يادمان كه نيست ولي راستي حسين با درد غربت تو كجا آشنا شديم؟! ممنون از اينكه آمدي آقاي ما شدي ممنون از اينكه نوكر اين خانه ما شديم شكر ِخدا كه فاطمه مارا خريده است شكر خدا كه خرج بساط شما شديم غربت سراي ماست عزاخانه ي شما با گريه بر تو بود عزيز خدا شديم مارا خدا به عشق تو ميبخشد عاقبت ما عاقبت به خير تو در روضه ها شديم @shia_poem
بده در راهِ خدا ، من به خدا محتاجم  من به بخشندگیِ آل عبا محتاجم از قنوت سحرِ مادرتان جا ماندم  پسرحضرت زهرا به دعا محتاجم مهربان، كاش زهيریِ بغلم می كردی  من به آغوش پُراز مِهر شما محتاجم فطرس نفس مرا گوشه چشمت کافیست  با پروبالِ شكسته به شفا محتاجم شوق پرواز بده روح زمينگير مرا  به جنونِ سرِ ايوان طلا محتاجم دودِ اين شهر مرا از نفس انداخته است  به هوایِ حرم كرببلا محتاجم چقدر گريه كنم تا نبری از يادم!؟ در سراشیبیِ قبرم به شما محتاجم @shia_poem
میخواستم برای تو باشم ولی نشد کنج حرم گدای تو باشم ولی نشد میخواستم که یک شب جمعه به سرزنان مهمان کربلای تو باشم ولی نشد میخواستم به نیت مرهم گذاشتن گریه کن عزای تو باشم ولی نشد می خواستم کبوتر جلد حرم شوم بر گنبد طلای تو باشم ولی نشد میخواستم که دل بِبُرم از دل همه تا این که آشنای تو باشم ولی نشد میخواستم که رو نزنم برکسی-فقط ریزه خور سرای تو باشم ولی نشد میخواستم مقابل لطف و کرامتت شرمنده ی عطای تو باشم ولی نشد میخواستم برای حسینیه های شهر بانی روضه های تو باشم ولی نشد میخواستم برای رسیدن به آسمان دنبال ردّ پای تو باشم ولی نشد میخواستم که با دل سنگی ام عاقبت کاشیِ زیر پای تو باشم ولی نشد میخواستم که در ته گودال قتلگاه آقای من به جای تو باشم ولی نشد میخواستم که لحظه ی تقطیع پیکرت در دومین هجای تو باشم ولی نشد @shia_poem
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش بايد رفاقت کرد با خار بيابانش هجران کشيدن به اميد وصل ميارزد گر اولش تلخ ست، شيرين است پايانش هر کس که عاشق نيست پس اصلا چرا زنده ست يا چه جوابى ميدهد فردا به وجدانش خاکستر پروانه اى را ديدم و گفتم هر کس که عاشق ميشود اين است تاوانش آن کوچه اى که يار ما از آن گذر کرده ست عشاق منت ميکشند از سنگ طفلانش منکه چهل سال است روى خاک ميخوابم حيف است نگذارم سرم را روى دامانش اين شمعها که بر تن پروانه ميگريند زنده نميمانند تا شام غريبانش اشک جوانى بهترين سرمايه پيرى ست خوب است باشد آدمى فکر زمستانش در وقت مردن روبه قبله ميشود هر کس من وقت مرگم ميشوم رو به خيابانش در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد عبدى که سجده ميکند اول به ايوانش باران که آمد بعد از آن خيرات ميبارد خير کسى را خواستى اول بگريانش سنگينى زنجير بر گردن نميگيرد از گريه هر که خيس ميگردد گريبانش من سالها در گيسوى تو سير ميکردم سيرى که خيل عارفان خواندند عرفانش وقتى دلم را دست چشمان تو ميدادم باور نميکردم بيندازى به زندانش يک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد پژمرده ميگردد گلى که نيست گلدانش آنکه لبش را از ضريحت برنميدارد صدها گره وا ميکند از کار، دندانش . گفتم همه هستند شايد جاى من هم هست منهم يکى از اين کبوترهاى مهمانش شکر خدا اينجا کريمان سلطنت دارند دنيا به ايران نازد و ايران به سلطانش سيرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است هر کس که از قم ميرود سمت خراسانش @shia_poem
این بار هم بیا و دو چشم تری بده بالم شکسته است تو بال وپری بده حالا که قصد کرده دلم در به در شود از آن شراب کهنه ی خود ساغری بده ازمن مرا بگیر وخودت را به من بده از من مرا بگیر و من بهتری بده من سال های سال بدون تو مانده ام بر آسمان بی کسی ام اختری بده تا زنده ام حواله ی جایی نکن مرا نعش مرا به دست کس دیگری بده افسوس میخورم نشدم همجوار تو پس افتخار خادمی و نوکری بده جاروکش سرای توام "یا اباالحسن" شکر خدا گدای توام "یااباالحسن" در بین سینه شوق حریم تو بی حد است اصلا تمام دلخوشی ام شهر مشهد است وقتی که در حیاط حرم راه می روم پایم به روی عرش و دلم روی گنبد است پایم به غیر راه تو جایی نمی رود عمریست درمسیر تو در رفت وآمد است با دست خالی آمدن من که عیب نیست با دست خالی ام بروم بر شما بد است این آستان قدس به نام کسی ست که سلطان طوس و عالم آل محمد است یا حضرت "رضا" به دلم یک نگاه کن حال مرا برای خودت رو به راه کن @shia_poem
قتیل تیغ تو در خون تپید با امید هرآن شهید تو شد شد شهید با امید به شوق خنجر تو با زبان الکن نبض چه حرفها زده حبل ورید با امید نشد ز شدت شمشیر غم دوتا کمرش دلی که انس گرفته شدید با امید به فکر عطر فشانی برای عشاق است صبا که گیسوی گل را کشید با امید کبوترانه در این دشت رفتم و دیدم عقاب از سر سنگی پرید با امید سرشک رفت بگوید ز غم به یار که چشم در التماس لبش را گزید با امید چنان که پیر به مقصد رسد به لطف عصا دلم چه ساده به منزل رسید با امید بهانه ای ست شفای شمیم پیراهن بیا که دیده ی یعقوب دید با امید ز یک درخت میان شراره ها ای دل شود صدای خدا را شنید با امید دم از مسیح نخواهم که وامدار بود از آنچه روح به مریم دمید با امید شود لطافت باران خشونت سیلش هرآنکه لطف خدا را ندید با امید ز نرمی دل یزدان دلا ببین داوود چو نخ گرفت به دستش حدید با امید شرف مجو ز کسی جز خدا که رسوایی ست عزیز یوسف خود را خرید با امید ببین که دزد در بسته را به یک سوزن نمود باز به جای کلید با امید به نا امیدی از این در مرو بزن فالی لباس بر تن شب شد سپید با امید ز یأس عید تو گردد عزا به خود بازآ و گشت شام عزا صبح عید با امید نه مثل تاک پریشان چو نخل سر بکشم بجای می بزنم گر نبید با امید نشسته منتظرم تا گریزم از زاهد چو آهویی که ز دامی رمید با امید خلاف حرکت دست درختهای بلند زد از جنون به زمین دست بید با امید چه دامها که به دور خودم نمودم پهن که تارتن به تغافل تنید با امید برای جذب نگاه مطهر یوسف چه دستها که به مجلس برید با امید به باغبان نرسد این خبر که گلچینی برای نان شبش لاله چید با امید شراب خوردم و گفتم خدا ببخشاید خوشم که مستی ما شد مزید با امید به استواری قرآن که وعده داده خدا وعیدها همه گردد نوید با امید به شوق نقش هدایت به جبهه ی ما بود حماسه ایی که حسین آفرید با امید حسین! آنکه سروده برای عشاقش به راه عزت خود سر دهید با امید برای مرهم زخم دل محبانش مسیر شعر به روضه کشید با امید امید چونکه شود یأس پیر خواهد کرد حسین بر سر اکبر رسید با امید به خنده گفته ی شش ماهه تير را عجب است پی مراد نیافتد مرید با امید به عشق روی اباالفضل تا ابد هر رود گرفت دامن سروی رشید با امید برای آنکه نیافتد به دشت خون عریان چو غنچه پیرهنش را درید با امید برای شمر ! که لرزد به جای دستش دل شمیم یاس به هر سو وزید با امید دوباره خواست ببیند حسین را خواهر ز تل به مقصد مقتل دوید با امید چه نسبتی ست به غم میدهند زینب را برای بوسه به مقتل خمید با امید ز ناقه در پی آغوش بر زمین افتاد چو شبنمی که ز برگی چکید با امید رقیه نقش یتیمی کنار بابا را به روی خاک خرابه کشید با امید به تیغ تکیه مکن در نبرد مظلومان که بود محضر زینب یزید با امید ز پاک بازی ارباب ماست عاشورا در اوج نحسی خود شد سعید با امید بیان واژه نشان امیدهاست که گفت تفاوت است میان امید با امید هدف ندیدن تنهایی است از این رو غریب از همه شد ناپدید با امید @shia_poem
زندگی بی تو همان مردگی طولانیست نور تو در همه جا هست ولی پنهانیست میچکد خون دل از زخم قدیمی فراق ظاهرا باز هوای جگرم بارانیست اینهمه اشک چرا چشم مرا پاک نکرد چه کسی گفته طهارت به همین آسانیست اصلا انگار نباید که تو را دید ولی جمعه ها وقت ملاقات من زندانیست آخر عاقبتم با تو بخیر است بخیر ترسم از اول راه وهوسی شیطانیست اولین بار مرا در عرفاتت بپذیر مهزیار تو شدن کار دل روحانیست من به دنبال همان خیمه سبزت هستم جان عباس(ع) مگویی که برایم جا نیست @shia_poem
أعوذُ مِن کُرُباتِ السَّواحَل المَنحوس به چشم‌های بلاخیز شاه اقیانوس فرار می‌کنم از کوخ‌های خاک‌آلود به ابرهای طهورای حضرت قدّوس هراس وافرم از شام‌های تیره و تار روانه کرد مرا تا حریم شمس شموس وجوب شرعی و عقلی است این روانه شدن برای من نه فقط! که برای گبر و مجوس هر آنچه کرد که از زلف او جدا بشوم گرفت باد ز دستم نتیجه‌ی معکوس ستاره در حرمش می‌کند گدائی نور و ماه از غم دوریش میخورَد افسوس نوشته اند: «عَلَیک الرّفیقُ ثمّ طریق» شروع و ختم ره عشق: یک سفر پابوس «غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود» از آستان رضا(ع) لحظه‌ای نشد مأیوس خموش باش کنیسا! سکوت بانگ جرس! خموش باش کلیسا! سکوت کن ناقوس! سکوت، اسقف و پاپ و برهمن و خاخام! که میرسد دم نقّاره از مناره‌ی طوس «رواق منظر چشم من آشیانه‌ی توست» بیا و پا بگُذار ای طبیب کلّ نفوس بزرگ و کوچک و پیر و جوان و مرد و زن تو با تمامی عشّاق می‌شوی مأنوس اگر به «خاتِم مهر طبیب‌ها» شهره‌ست کمی ز علم تو در سینه داشت جالینوس مناره‌های تو سرتر ز هر چه برج بلند رواق‌های تو برتر ز قصر کیکاووس قسم به هر چه که زیباتر است از زیبا کبوتران تو زیباترند از طاووس چقدر تا سر زلف تو پر زده سیمرغ چقدر سوخته پیش قدوم تو ققنوس شبیه خانه‌ی کعبه حریم تو امن است گناهکارم و در مرقد تو ام محروس «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی!» که دست رد زدنت هست بدترین کابوس علَی الصّباح قیامت به نعره خواهم گفت: که من اسیر تو بودم ز عهد دقیانوس @shia_poem
دنیا زده به عزت دنیا نمیرسد حیران غیر دوست به صحرا نمیرسد باید بفکر بود که او فکر ما کند مجنون بیخیال به لیلا نمیرسد ثابت شد از جوانی از دست داده اش عشق کسی به عشق زلیخا نمیرسد ازبس اسیر عشق مجازی شدیم ما در قلب ما به صاحب ما جا نمیرسد با این همه گناه که ما مرتکب شدیم خیلی عجیب نیست که آقا نمیرسد روزی که عمر ما بشود وقف عشق او امر ظهور به اگر اما نمیرسد این اعتقاد ماست که بی گریه برحسین حاجات ما به نوبت امضا نمیرسد *** سرها به نیزه رفت ولی مانده ام چرا نوبت به دفن کردن تن ها نمیرسد... @shia_poem
صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد عبور تو لب "شیراز" را غزل‌خوان کرد "کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست" بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد چو خواهرت که ز "دریاچه ی نمک" دل برد هوای زلف تو دریاچه را "پریشان" کرد نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد ولی چه حیف که آن طره ی خیال‌انگیز چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری... چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد شرابِ خون تو جوشید و جان "حافظ" را به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد و گنبد تو برای دل کبوترها چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو "شیراز" را "خراسان" کرد... @shia_poem
در آسمان آبی چشمت شناورم از بارش نگاه بهارانه ات، ترم چشم تمام ثانیه ها برضریح توست آورده ام هدیه گل اشک پرپرم بر صفحه ی خیال دلم می کشم به شوق از بارگاه پاک تو طرحی برابرم فیض دعای ندبه کنار ضریح تو شد قسمتم، که منتظر نور کوثرم درسایه سار امن تو مأوا گزیده ام ای سیدالاعاظم و ای روح باورم این واژه ها که هیات زائر گرفته اند امید بر نگاه تو دارند، سرورم گلهای نور چیده ام از باغ مرقدت شاه چراغ، ای حرم سبز خاطرم آه ای نگین حلقه ی شیراز! باز هم لطفی نما که پا بگذارم در این حرم @shia_poem
شاه منی که مونس هر سال و هر دمی شاهی ولی غریب ‌ترین شاه عالمی باران اشک اذن ورود حریم توست در هر کویر علت باران نمی نمی حیرت نکن از این که خرابم مقابلت آخر همان که از ته دل دوست دارمی بر شانه‌های تو حرم حضرت رضاست عباس وار حامل راز مُحرّمی هر چند گنبد تو طلا نیست شاه من در چشم‌های خیس، طلای مجسّمی ای معدن محبت شهر گل و غزل هر قدر کشف می‌کنمت، باز، مبهمی هر لحظه بی تو ماندن دنیا جهنم است کاری کن ای بهشت، نماند جهنمی @shia_poem
برسان مرد مهربانی که، بر خلاف رسوم عاقل‌ها بی تجمل، به تخت بنشیند، بشود  پادشاه عاشق‌ها @shia_poem
عارف اگر زشعشعه هو تو را شناخت سالک زقدر و منزلت" او" تو را شناخت بیدل به خلق و خوی خداجو تو را شناخت من بنده کسی که چو آهو تو را شناخت پیچید چو نی نوای تو در بند بندمان یا ثامن الائمه رها کن زبندمان خورشید با جمال جمیلت جمیل نیست بر درگه جلال تو گردون جلیل نیست جایی که هم رکاب تو غیر از " خلیل" نیست دیگر مجال پر زدن جبرئیل نیست وقتی به محضر تو شرفیاب می شوم از شرم شعله می کشم و آب می شوم کوثر پیاله ز شراب طهور توست طور شهود پرتو فاش ظهور توست سینای جلوه، شاهد نور حضور توست خورشید هم از آینه داران نور توست چشمم که محو حسن ملیح تو می شود اشکم دخیل بند ضریح تو می شود خواهی بخوان به پیشم و خواهی جواب کن یا لطف کن به حال دلم یا عتاب کن یا بیش از این خراب غمت را خراب کن اما مرا ز زمره یاران حساب کن مپسند بار خواهش ما را به ذمه ات سوگند می دهم به جواد الائمه ات آن زایرم که آمده با دست خالی ام رحمی به دل شکستگی و خسته حالی ام بال و پری ببخش به بی دست و بالی ام کز شاعران حضرت مولی الموالی ام پرواز را ز خاطر خود بریده ایم ما هر چند زنده ایم ولی مرده ایم ما هر جا که می رویم خیال تو می کنیم در باغ گل خیال مجال تو می کنیم صدها غزل نثار غزال تو می کنیم با این بهانه یاد وصال تو می کنیم تا لطف خویش بیشتر از پیش کرده ای ما را کبوتر حرم خویش کرده ای @shia_poem
یک جذبه ریسمان شد و پای مرا گرفت یک ابر گریه کرد و دوباره هوا گرفت افسوس ذکرهای لبم ناشنیده ماند دادم کبود ماند و گلوی صدا گرفت صورت به صورت در صحنش گذاشتم در گفت: آهِ گرم کشیدی بیا گرفت بالای سر نشستم و دیدم که جبرئیل یک پر گذاشت در صف و از پیش جا گرفت بالای سر نشستم و دیدم که عاشقی خواند از فضائل تو و بعداً عبا گرفت دیوانه ای که عقل طلب کرد از شما بالای سر نشستم و دیدم عصا گرفت بالای سر نشسته ام و حدس می زنم پائین پای تو چه کسی را شفا گرفت پرسیدم از نسیم، کجایی؟ جواب داد با بوسه ای که از لب گلدسته ها گرفت سمت زیارتم بشتابید چون که اشک امشب ضریح چهره ی ما را طلا گرفت @shia_poem
مهمان بارگاه توأم یا ابا الحسن محتاج یک نگاه توأم یا ابا الحسن هرچند روسیاهم و درمانده و بدم اما مرا تو تذکره دادیٌ و آمدم ای هشتمین ولیّ خدا روح پنج تن جدّت علی، ابا الحسن و تو ابا الحسن هرکس در آستانۀ تو نوکری کند تا بام عرش سر زده و سروری کند تو مصطفی شمایلی ای مرتضی نژاد ما را مران ز درگه خود یا ابالجواد ای قامتت به خیمه ی اخلاص قائمه نور دو چشم حیدر و دلبند فاطمه مولا شما چهارده آیت، مؤیدید تک تک همه ذوات مقدس، محمدید ای بهترین وسیله قرب خدا رضا مولا تو باش واسطه بین خدا و ما هستیم، از فراق ولیّ حق اشك ریز خواهیم از خدا فرج مهدی عزیز ای قاضی اریکۀ حق داوری نما بر بی کسان روی زمین یاوری ما هستی کائنات رضا جان ز هست توست چشم دل تمام کریمان به دست توست ای معتبر، به شیعۀ خود اعتبار باش مولا مدافعانِ حرم را تو یار باش این ملتی که روی بر این در نهاده اند ده ها هزار کشته در این راه داده اند ** سلطان جاودانه تویی یا امام رضا بر عشق ما بهانه تویی یا امام رضا ایران به اعتبار شما گشته سربلند گوهر دراین خزانه تویی یا امام رضا فرماندۀ کل قوا را درین دیار فرماندۀ یگانه تویی یا امام رضا این بارگاه خانۀ عشق است و شیعه را مهمان پذیر خانه تویی یا امام رضا ما را پناه و ملجاء و امید و تکیه گاه در بحر و در کرانه تویی یا امام رضا @shia_poem
کلامش نور، فعلش خیر، نامش دلنشین باشد دلیل عالم ایجاد باید اینچنین باشد یکی از معجزات حضرت موسی بن جعفر اوست علی سوم و دست خدا در آستین باشد هو الاول، هو الاخر، هو الظاهر، هوالباطن رضا آئینه ی فضل امیرالمومنین باشد "رضی الله عنهم و رضوا عنه" است شأن او به قرآن بهترین مصداق آیات مبین باشد حدیث سلسله پای دلم را قرص و محکم کرد ولای حضرتش تنها مرا حصن حصین باشد شبیه تک تک اجداد خود باب نجاتم شد نخی از ریشه ی سجاده اش حبل المتین باشد به جز او چه کسی با حسن رفتار و صمیمیت سر هر سفره با جمع غلامان همنشین باشد؟ کجا رد میکند از محضر خود سائلانش را کسی که دامنش باب الحوائج آفرین باشد ادب شرط قدم برداشتن در نزد آقایی ست که دربان حریمش حضرت روح الامین باشد شکوه بارگاهش را که دیدم با خودم گفتم بهشتی هم اگر روی زمین باشد همین باشد از اینجا دل به سوی آسمانها راه پیدا کرد حریمش مهبط الوحی و به نوعی مهد دین باشد تلاقی میکند اینجا نگاه سائل و سلطان چرا که آستان اش نقطه ی عطف زمین باشد گره وا میشود از کارها با یک "امین الله" به قدر یک سر سوزن اگر در دل یقین باشد اگر مولا سراغم را نگیرد روز وانفسا بدون شک حسابم با کرام الکاتبین باشد منِ بد را ضمانت میکند جای تعجب نیست تعجب میکنم روزی اگر که غیر از این باشد همیشه وقت پابوسی تمام ترسم از این است مبادا این زیارت... این سلام آخرین باشد کسی از عهده ی مدح و ثنایش بر نمی آید همیشه سهم بیت آخر من نقطه چین باشد @shia_poem
تو نور كمال فصل بسم‌اللهي در ظلمت فتنه، شبچراغ ماهي تو رمزگشاي واژه‌ي توحيدي تو معنيِ لااله‌الا‌اللهي من از تو تبسّم دعا مي‌خواهم يك خلوت ناب با خدا مي‌خواهم بي ‌معرفتم به نور تو آقاجان من از تو حقيقت تو را مي‌خواهم هي با كلمات كَل ‌كَل و آخر هيچ روي لب من سكوت و در دفتر هيچ من ماندم و داغ از تو گفتن بر دل واكن گره از زبان من، ديگر هيچ تهران ـ مشهد، نسيم گُل، بوي جان لبخند به لب، به سينه شوقي پنهان بوي خوش ثامن‌الحُجج مي‌آيد اي تشنه لبان عشق! اينك باران هر چند در عاشقي مُردّد هستم در درس خُلوص، دائماً رَد هستم دلباخته‌ام به گنبد زرد تو من منتظر قطار مشهد هستم تهران ـ مشهد، مگو كه خيلي راه است اين راه كه روشن از شُهود ماه است تهران ـ مشهد، قسم به خورشيد توس عاشق بشوي، مسافتي كوتاه است غم نيست كه مشهد حضورت دور است يا چشم من از نديدنت، بي‌نور است ايمان به تو دارم و خيالم تخت است وقتي تو طلب كُني، زيارت جور است اي حضرت عشق! با تو بد تا كرديم ما عشق تو را چه زرد معنا كرديم گفتيم «رضا» و دل به دنيا داديم گفتيم «خدا» و قصد خُرما كرديم! تنها نه امام عصر، غيبت دارد اي خوب! تو غايبي، حقيقت دارد ما نام تو را كليد دنيا كرديم اين عشق، چه عشقي‌ست؟ خجالت دارد! از خطّه‌ي توس، سبزتر جايي نيست فردوس، به اين سبزي و زيبايي نيست هرچند غريب الغُربايي، امّا توي حَرَم‌ات، فرصت تنهايي نيست! با شوق زيارتت، حَرَم مي‌آيم دلسوخته، پا به ‌پايِ غم مي‌آيم پرواز پُر و بليت ...؟ امّا غم نيست با خطِ هوايي دلم مي‌آيم! تهران ـ مشهد، قطار، من، تنهايي روي لبِ دل، تبسّم شيدايي از دور شُكوهِ گنبدت پيدا شد مولا، تو به پيشواز من مي‌آيي! اي حضرت عشق! خاك ايران بي ‌تو ...؟! سرسبزي خطه‌ي خراسان بي‌ تو ...؟! نه، فرضيه‌ي باطل و نافرجامي‌ست بودن به خدا ندارد امكان، بي‌ تو من تهران و تو در خراسان، افسوس دارد چشمم هواي باران، افسوس اين دل شده از نديدنت دلتنگ است اي آينه! از شما چه پنهان، افسوس! عشق است كه با خيال تو بنشينم بر پنجره‌ي جمال تو بنشينم لبريز شوم ز لذت ديدارت در مشهد خط و خال تو بنشينم آيينه ! امام هشتم خوبي‌ها در چشم زمين، تجسم خوبي‌ها نام تو غزل‌ترين فراز عشق است نام تو، غزل ـ تبسم خوبي‌ها در عشق، اشارت تو ما را كافي‌ست لبخند رضايت تو ما را كافي‌ست ما مفتخريم خادم خورشيديم پاداش، زيارت تو ما را كافي‌ست ماييم و صفاي حَرَمت، يا مولا در سينه، زيارت غمت، يا مولا ننگ است مدد زغير تو، مولا جان ماييم و اميد كرمت، يا مولا تو حُجت نور، عصمت خورشيدي آيينه‌ي عشق، آيه‌ي اميدي با لهجه‌ي ايجاز تو را مي‌گويم تو روح يقين، حقيقت توحيدي اي حُجت عشق، اي دليل راهم اي در شب زندگي، فروغ ماهم بر من تو بتاب، اي امام خورشيد بي ‌نور تو من ستاره‌اي گمراهم اي حُجت عشق! چشم من روشن كن يك جلوه بتاب، يك نظر بر من كن من در شبِ بي‌ تو، ظلمتي دلتنگم اي خوب! چراغ وصل را روشن كن تاريك ‌ترين شبم، تو خورشيدم باش بر زخم دلم، نوازش مرهم باش در ظلمت كفر، بي‌ تو من مي‌پوسم اي قبله‌ي عشق! روح توحيدم باش @shia_poem
كبوترانه در اين عصر بي پر وبالي دلم به ياد شما عاشقانه مي گيرد هواي باتو پريدن نشسته در بالم سراغ همسفري بي بهانه مي گيرد مرا ببر، ببر اي عشق از شب كوچه به شهر هشتم آئينه، در تب توفان مرا ببر به تماشاي ناگهان- چشمه به پاي بوسي سنگ ها پس از باران رسيده ايم من و شب، سلام اي خورشيد كه با تبسم تو ماه رهروان روشن دلم هميشه به يادت بلندپرواز است كه با اشاره ي تو راه آسمان روشن سلام بر تو كه انگشت تو نسيم صباست چه سرخوشانه گره مي گشايي از دردم دلم پرنده و دست تو آشيانه ي مهر از اين رهايي يكدست برنمي گردم ز ما نگاه مگردان كه ذره ايم آقا تو آفتاب بلندي و سايه ها بسيار در اين كناره كه باشيم ذره، خورشيد است در اين كرانه كه باشيم سنگ ها، دلدار حديث سلسله العشق را روايت كن تبارنامه ي نام پيمبران اين جاست از ازدحام پريشان بي پناهي ها سفر كنيم كه آرامش جهان اين جاست من از زيارت يك صبح تازه مي آيم دلم زلال و شبم مثل صبح خنده گشاست قرارگاه دل بيقرار خسته دلان رواق روضه ي تو خانه ي اميد و رضاست قسم به حرمت همصحبتي خداوندا مرا به غربت اين خاك آشناتر كن در اين زمانه كه پروازها زمين گير است مرا دچار قفس كن، مرا رهاتر كن @shia_poem
آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را چشم ‌هایی را که حیرانند پشت "لا اله" در خراسان تو می ‌بینند "اِلّا الله" را این تجلی‌ گاه سلطان ازل، این کوه نور برده است از یادها الماس نادرشاه را با زبان بی ‌زبانی بشنو از نقّاره‌ ها "وال من والاه" را و "عاد من عاداه" را ای خراسانی ‌ترین خورشید، روشن کن مرا ما که می ‌دانی نمی ‌دانیم راه و چاه را من زیارت ‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است وقت داری تا بخوانم چند دفتر "آه" را؟ بیت‌هایم خانه بر دوشند مانند خودم راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را راز پهلوی تو ماندن را نمی ‌دانم ولی آخرش می ‌پرسم از شیخ بهایی راه را می ‌کِشی از هر طرف هر بی‌ پناهی را به توس بچه آهو کرده ‌ای انگار خَلقُ الله را شعر من با دوستت دارم به پایان می ‌رسد کاش می‌ دادی جواب این جمله ی کوتاه را... @shia_poem
وا می کنم سوی تو تا بال و پرم را حس می کنم شیرینی طعم حرم را تا که حواسم پرت این و آن نباشد خالی کن از غیر خودت دوروبرم را در دفتر ثبت نذوراتت ببین که نذر تو کردم هم خودم هم همسرم را یک جلوه کن با پرتو شمس الشموسی از دامن خود جمع کن خاکسترم را حالا پر از بغضم که دارم می گذارم بر شانه ی گلدسته های تو سرم را آیینه کاری رواقت هم گواه است پر کردی از زو‌ار خود سرتاسرم را این چندمین باراست می آیم ولی کاش یک دفعه هم می شد بیارم مادرم را ایمان چشمانت مرا از شک در آورد لبریز عشقت کن تمام باورم را @shia_poem
ذكر پابوس شما از لب باران می‌ریخت ابر هم زير قدم‌های شما جان می‌ريخت هر چه درد است به اميّد دوا آمده بود از كفِ دست دعای همه درمان می‌ريخت عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید باد بر دوش همه زلف پريشان می‌ريخت نور در آينه‌های حرمت گل می‌كاشت از نگاه در و ديوار گلستان می‌ريخت روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد از ضريح لب تو آيۀ احسان می‌ريخت چشم در قاب مفاتيح تو را خط می‌برد روی اسليمی لب، نام تو طوفان می‌ريخت روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه نور از چشمه خورشيد خراسان می‌ريخت @shia_poem