#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
طبق فتوای تو در عشق نمازی ست خمیده
سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده
پشت در، فرق پدر، تشت و جگر، دلبر بی سر
چار نوبت شده ای در گذر عمر، شهیده
#قاسم_صرافان
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#غزل
تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد
نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد
پرسیدم از ستودهی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد
بعدش گذاشت گوشهی لبها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد
آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخهی وجود محمد
غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانهای که کاشت محمد
در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد
زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#اعیاد_شعبانیه
#مدح
#مثنوی
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
او که میآید تو احساس جوانی میکنی
باز یاد رزم و شور پهلوانی میکنی
آمده پیش تو تا مشق سپهداری کند
تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند
میزند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی بر لبانت چشم میدوزد، علی!
ماندهام در بهت شاگردی که استادش تویی
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی
بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!
با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!
نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن
این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده
فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم میشود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم میشود
الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش میشد چشمهایت را بپوشانی پسر!
بینقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ
سعی کن تا میشود بی خُودِ فولادی نجنگ...
تشنهای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی
تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی...
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
«اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم
که تو را آفریدهایم حسین!
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#مناجات
#شروع_سال_جدید
#غزل
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار می رسد اما بهار من! تو کجایی؟
چه برکتی، چه نویدی، چه سبزه ای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی
مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی
مقدرست به فالم مدبّرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی
اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟
اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی
دل از امیر سواران گرفته است بشارت
از آسمان خراسان شنیده است ندایی
خودت مگر که به زهرا(س) توسلی کنی امشب
نمی رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#غزل
دلش را بردهای هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را چنین غرق محبت کردهای بانو!
به محراب دو ابرویش تماشا کردهای حق را
میان معبد چشمش عبادت کردهای بانو!
تو پیش از وحی ایمان داشتی، اعجاز عشق اینست
نمازِ مِهر، بر مُهر نبوت کردهای بانو!
چه خوش فهمیدهای با باختن در عشق، باید برد
چه سودی در صفای این تجارت کردهای بانو!
تو امّالمومنینی، چون که جای کینه، مالت را
میان مومنین، با عشق قسمت کردهای بانو!
تمام هستیِ حق، کوثرش سهم تو شد، زیرا
تمام هستیت را نذر امت کردهای بانو!
علی بود و نبی بود و تو بودی اولِ این راه
تو با زهرات، با مولات، بیعت کردهای بانو!
رخ مرضیه را بوسیدی و روحالامین شد مست
چنین شیرین که کوثر را تلاوت کردهای بانو!
چه دُرّی در دل دلدادگی دیدی؟ که از دنیا
به یک پیراهن کهنه قناعت کردهای بانو!
چه اندوهی است در کوچت؟ که دیگر این محمد، آن
محمد نیست، از وقتی که رحلت کردهای بانو!
بدان دست کریمت دارم امّیدی که در محشر
ببینم شاعرت را هم شفاعت کردهای بانو!
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#روز_قدس
#غزل
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
نِگین، دست شیاطین و سلیمان اشک میریزد
و با فرعون میخندند فرزندان اسرائیل
لب خاخامها تورات را وارونه میخامد!
کلیسا با دعا، رد میشود از غیرت انجیل
درون آتش نمرودها اینبار میسوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل
بیا ای تکسوار سبز! ای پایان این پاییز!
بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل
و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرینتر از تنزیل جبرائیل
بیا ای منتقم! با ذوالفقار بیقرارت تا
نماند روی نقشه لکهای بین فرات و نیل
فلسطین جوجههای کوچکش حالا ابابیلاند
و خواب آخر پاییز میبیند سپاه فیل
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem1
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#غزل
سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند
عرصهی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند
آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق اینچنین که میغرّد آمده قلعه را خراب کند
روح از این صحنه جان تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت
تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند
میپری آن طرف سواره ولی، عمرو! آن سوی خندق است علی
جنگجویی ندیدهام چون تو، سوی مرگش چنین شتاب کند
تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور
ضربهی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند
همه دیدند امیر میآید زودتر از غدیر میآید
کی شود یک امینی دیگر شرح این ضربه را کتاب کند؟
در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید
خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند
بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک ست ولی
رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند
بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر
به دل کوزهگر میاندازد خاک ما را خم شراب کند
قلب را در لحد که میبویند، به رقیب و عتید میگویند
میهمان علیست بگذارید او بیاید خودش حساب کند
شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بیقرار رسید
تا به ذره نگاه یار رسید، میرود کار آفتاب کند
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#مدح
#مربع_ترکیب
حق پرستان را امامی بود، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیههای احمدی را با حدیث جعفری
حرف او عشق است، فهمش را به عاشق میدهند
صادقان، دلهایشان را دست صادق میدهند
مالکیها، شافعیها، خوشهچینانش همه
سید طاووسها، طاووس بستانش همه
شیخها، علامهها، طفل دبستانش همه
گردن افرازان دانش، گَرد میدانش همه
جامی از "العلم نورٌ..." ریخت تا در جان ما
از "هَلِ الدین"ش به "الّاالحُب" رسید ایمان ما
علمِ او با عقل، نه! با جان عالم کار داشت
در تنور خانهاش هم، شیعهی بیدار داشت
گر چه پای درس و بحثش مدعی بسیار داشت،
چند تن، ای کاش! چون هارون مکّی، یار داشت
در هراسند از وجودش چون که میدانند کیست
حجتاللهی که جوشان در رگش، خون علی ست
لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علمها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس میانداخت حقش، در دل منصورها
وامدار حوضی از دریای علمش، حوزهها
امتداد موج اشک روضههایش، روضهها
باز از این کوچه، امام دیگری را میبرند
باز هم با دست بسته، حیدری را میبرند
باز هم تنها، غریب مادری را میبرند
پا برهنه، سیدی را، سروری را میبرند
نسبتی خورشید را، با نیمهشب بردن نبود
حق پیر آسمانیها، زمین خوردن نبود
روضه جانفرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضهخوان کوچه است
در مدینه تا که مینوشد چنین جام بلا
بر مشامش میرسد هر لحظه بوی کربلا
امشب اینجا جلوهای از خیمههای کربلاست
باز آتش، شعلهور در خانهی آل عباست
حضرت شیخالائمه در میان کوچههاست
گرد، بر پیشانیِ آیینهی روی خداست
روضهای جانسوز در این واژههای ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است
هیچکس گویا، حیا از نور آن صورت نداشت
پیر ما موی سفیدش لااقل حرمت نداشت
هم به قدر یک عصا برداشتن، فرصت نداشت
نه، به افتادن، دویدن، این چنین عادت نداشت
ای دلیل حق! دلیل این پریشانی، چه بود؟
جرم تو، جز این که سرّ عشق می دانی، چه بود؟
صادق آل محمد! عالمی در حیرتت
محو دستان کریمت، پای درس حکمتت
قرنها طی گشت و قدری کم نگشت از غربتت
سوختم، وجه خدا! از داغ صحن خلوتت
نور افلاکی و بر خاکت چراغی نیست، نیست
گنبدی، گلدسته ای، صحنی، رواقی نیست، نیست
خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قال صادقها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد
بر خلاف زندگیِ از دروغ آکندهام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمندهام
دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم
مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که میباید شدن
مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهمند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالمند
غم ندارند اولیاءُ الله، غمخوار همند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکمند
دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدهی حق صادق است
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ولادت
#غزل
از آسمان که آمده بودی، لبخند میزدی به «رضا»یت
اشکی نشست گوشهی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت
رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیلهی تو هراسان
شد قبلهی دل تو خراسان، ای عطر دوست، قبلهنمایت!
من تشنهای رسیده به دریا، با حسرت زیارت زهرا
دربان! بگو ملیکهی قم را: از راه آمدهست گدایت
پای ضریح سر بگذارم، بال و پری اگر چه ندارم
خود را به دست تو بسپارم، تا پر کشم به سوی خدایت
لبخندِ شهر تو نمکین است، «قم»، قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جانهای ما، کریمه! فدایت
ای دختر یگانهی مادر! میراث جاودانهی کوثر!
مثل علی نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟
میبارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به روی ما، به دعایت
این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_احمد_بن_موسی_علیه_السلام
#شاهچراغ
#غزل
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
عبور تو لب "شیراز" را غزلخوان کرد
"کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست"
بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
چو خواهرت که ز "دریاچه ی نمک" دل برد
هوای زلف تو دریاچه را "پریشان" کرد
نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
ولی چه حیف که آن طره ی خیالانگیز
چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد
چه اشکها که ضریحت به گونهها جاری...
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
شرابِ خون تو جوشید و جان "حافظ" را
به جرعهای غزل از جام غیب مهمان کرد
و گنبد تو برای دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
سفر اگر چه چنین ناتمام ماند، ولی
صدای پای تو "شیراز" را "خراسان" کرد...
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem