eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
439 عکس
162 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
«والشّمس» چیست؟ جلوهٔ روی تو یا حسین «واللّیل» آیتی‌ست ز موی تو یا حسین سرچشمهٔ بقاست به فتوای عاشقان یک جرعه از زلالِ سبوی تو یا حسین تو تشنهٔ جمالِ خدایی و دوخته‌ست آب فرات، چشم به سوی تو یا حسین محراب شاهد است، که وقت نماز عشق خون گلوست، آب وضوی تو یا حسین کرده‌ست لاله‌زار، بیابان و دشت را «باغ کرامت است گلوی تو یا حسین» وقتی که داد بوسه به رگ‌هایِ حنجرت زینب شنید، راز مگوی تو یا حسین ای بهترین شقایقِ پرپر، هنوز هم آزادگی‌ست، زنده به بوی تو یا حسین همچون دمِ مسیح، شفابخش عالم است گرد و غبار و تربتِ کوی تو یا حسین از ابتدا ضریح تو شش گوشه داشته‌ست هر گوشه کعبه را به تماشا گذاشته‌ست @shia_poem
دوباره بغض و کمی آه، علتش این است حرم نرفته بمیرم... خجالتش این است «سلام می دهم از بام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را بضاعتش این است» هنوز توبه نکرده، مرا خرید آقا محبت و کرم یار سرعتش این است به ذکر و نام قشنگش لبم شده شیرین تمام لذت فرهاد و خلوتش این است رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است به قطره قطره ی اشکم ملک خورَد غبطه که اشکِ روضه ی ارباب قیمتش این است شفای هر مرضی گشت، خاک تربت دوست چه ها کند نظرش آنکه تربتش این است عجیب نیست که بدکاره هم شود زاهد که جذبه ی نظر یار، قدرتش این است محبتش ز ازل با گلم شد آغشته که ماجرای من و عشق قدمتش این است خوشا میان عزا جان دهم، همه گویند: غلام کویِ حسینیه قسمتش این است @shia_poem
عاشقانت می‌فروشند عیش را، غم می‌خرند دل به پاى روضه می‌ریزند ماتم می‌خرند باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه‌ها دارند از بازار پرچم می‌خرند مثل خار و خس در این سیل به راه افتاده‌ایم* باز درهم آمدیم و باز درهم می‌خرند ماه‌ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه‌ها ماه محرم می‌خرند اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم می‌خرند تا تو را داریم ما، داراترین عالمیم بچه‌هاى ما در این خانه حاتم می‌خرند این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد اشک کالایى‌ست که در هر دو عالم می‌خرند گریه بر مظلوم تکوینا تقرب‌آور است در حسینیه مرا، حتى نخواهم، می‌خرند مطمئنا روضه‌اى یا گریه‌اى در کار هست هر کجا عصیانى از فرزند آدم می‌خرند عده‌اى دم می‌دهند و عده‌اى دم می‌زنند پنج تن هم این وسط دارند از دم می‌خرند گریه‌کن زهراست، ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال شکل گریه را هم می‌خرند اولین گریه‌کن مسلم رسول الله بود گریه بر دندان مسلم را مسلم می‌خرند *مثل خار و خس در این سیل به راه افتاده‌ایم (علامه طباطبایى.ره.) @shia_poem
پدرم کرده دعا پیرغلامت بشوم یا جوانمرگ ، شهیدِ سر راهت بشوم مادرم خواسته از مادرتان بعد نماز تا نفس هست فقط خرج عزایت بشوم کیمیایی ست عجب روضه ی جانسوز حسین مددی صاحب عزا تعزیه دارت بشوم کوچه کوچه بزنم حب تو را جار و سپس از روی بام پریشان فراقت بشوم کاش میشد گِل تقدیرم عوض گردد تا ظهر عاشور سیاهیِ سپاهت بشوم رخصت خیمه ی خود را بده تا مثل زهیر متحول شده از فیض وصالت بشوم مثل حر توبه ی من را بپذیر آقاجان تا رها از قفس و بند اسارت بشوم گوشه چشمی که شبیه وهب نصرانی من مسلمان شده ی طرز نگاهت بشوم وسط معرکه مجنون بشوم چون عابس پیرُهن پاره کنم مست ز جامت بشوم قاسم ابن الحسنی قد بکشم پای غمت زیر بار مِحنت خوش قد و قامت بشوم مثل شهزاده علی در صف میدان جهاد با لب تشنه اذان گوی نمازت بشوم یک سه شعبه ز کمان آید و چون طفل رباب عاقبت با گلوی پاره فدایت بشوم سر من باشد و دامان تو ، چون جون سیاه بین آغوش تو نائل به شهادت بشوم گوشه ای از حرمت خاک شوم مثل حبیب من هم همسایه ی نزدیک مزارت بشوم حضرت عشق به آمال دلم خرده مگیر من بقربان سر نیزه سوارت بشوم بشکند گردنم اما نرسد روزی که لکه ی ننگ شما باشم و بارت بشوم @shia_poem
محرم اومدو بارون گرفتو همه جا پخش شد آوازه ی تو واست فرقی نداره خوب یا بد فدای لطف بی اندازه ی تو همین که اشک می ریزم به یادت عزیز چارده معصوم میشم بدون تو به هم می ریزم اما صدات که می زنم آروم میشم می دونم که فراموشم نکردی می گیرم کربلامو آخر از تو منو زهرا به دست تو سپرده خودمونیم آقا کی بهتر از تو ؟! به این امّید جون دادی گمونم که قلب مرده ی ما جون بگیره بمیرم اونقدر سختی کشیدی که این دنیا به ما آسون بگیره یه جوری دوستت دارم که میخام اگه نباشی تو، دنیا نباشه بعیده واسه ی بی سرپناها تو کشتی نجاتت جا نباشه هنوزم تشنه ی یاری میدونم هنوزم بازه راه خیمه ت آقا هنوزم خواهرت میخونه با اشک (( گلی گم کرده ام می جویم اورا )) @shia_poem
روی پر جبریل بودم که مرا برد گفتم نجف می خواهم... اما کربلا برد جبریل هم در قرب عرشی اش نبرده است حظّی که بال فطرس از بام شما برد گفتم تو ربّ مایی و گفتند کفر است دنیای بی جنبه مرا در انزوا برد ما جای خود دارد، سلیمان ها گدات اند هر که رسید از سفره ات آب و غذا برد دارم خجالت می کشم از خواهش کم الطاف تو چه آبرویی از گدا برد! آدم توسل کرد و ما را توبه دادند پس آدمیت بود که نام تو را برد بیچاره من که سنگ قبرت هم نبودم بیچاره آن که سنگ آورد و طلا برد دور و برت دیدم عجب وضعیتی بود مردی زره برد و قبا برد و عبا برد با این بساطی که درآورده ست لشگر باید که جمعت کرد و بین بوریا برد @shia_poem
تمام حنجره ها نینوای توست حسین دل شکسته ی ما کربلای توست حسین بهای خون تو را جز خدا نداند کس تو کیستی که خدا خونبهای توست حسین برات عفو به امضاى مادرت گیرد کسی که زائر صحن و سرای توست حسین بهشت باد به اهل بهشت ارزانی  بهشت ما حرم باصفای توست حسین به عالمی در دل بسته ايم از اول مگر به روی تو، این خانه جای توست حسین هنوز دوست به یاد تو اشک می ریزد هنوز بر لب دشمن ثنای توست حسین سلام بر تو که قاتل، کریم خواند تو را سلام بر تو که عالم گدای توست حسین سلام بر تو که حتّی سپاه دشمن هم رهین منّت و لطف و عطای توست حسین   زیارت همه پیغمبران، زیارت حق  زیارت سر از تن جدای توست حسین   سر تو دفن شد امّا چهارده قرن است جهان پر از تو و بانگ رسای توست حسین تو آن صحیفهء صد پارهء ورق ورقی  که زخم های تنت آیه های توست حسین...   @shia_poem
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت شعر علیل و واژه‌ی بی‌اشتهای آن با اشک‌های شوق تشرف شفا گرفت در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت امّا پس از طلوع فراگیر آفتاب بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت! مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود خورشید با تبسّم تو روشنا گرفت عالم قرار بود پس از تو شود خراب مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت با فطرت اویس دل آمد به سوی تو از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست اذن طواف در حرم کربلا گرفت بی شک سراغ رایحه‌ی گیسوی تو را حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت! با شوق تو مشارق الهام جلوه کرد با عطر تو عوالم ایجاد پا گرفت دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت! از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت فیض عظیم با «وَ فَدَیناهُ» موج زد این جام را خلیل به لطف شما گرفت حتی پیامبر به پیامت امید داشت آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت عمّان درست گفت: خدا در دم نخست وقتی که امتحان ز همه اولیا گرفت قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟! "آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند" دیدند دعبل از چه امامی قبا گرفت من در خور عطای شما نیستم ولی باید دهان شاعرتان را طلا گرفت وقتی خروش کرد که "باز این چه شورش است" آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت... @shia_poem
آن باده ای خوش است که نذر سبو شود آن غصه ای خوش است که آهِ گلو شود اصلاً به یک دو قطره نباید بسنده کرد آن چشمه، چشمه است، که یک روز «جو» شود وقتی دلم شکست، گرو می گزارمش خوب است، آبروی جگر، «آبِ رو» شود عشاق راه در به در ناله ی هم اند مستانه ناله کن که دلی زیر و رو شود آقایی کریم اجازه نمی دهد تا این که دست ما به صف حشر رو شود ما در حسینیه به خداوند می رسیم ذکر "حسین" جلوه کند ذکر "هو" شود روزی اگر بناست که قربانی ام کنند این کار بهتر است به ابروی او شود باید که سجده کرد خدا، یا حسین را؟ فردا که با خدایِ خودش رو به رو شود این گریه ی برای تو عین طهارت است عابد چرا معطل آب وضو شود هر کس که سر به زیر تو شد سر بلند شد بی آبرو کنار تو با آبرو شود @shia_poem
آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد یعنی به زیر مِنّت پیمانه بگذرد روزیِ ما به دست کریمانِ آشناست کفر است پای سفره ی بیگانه بگذرد سوگند می خوریم که ما گنج می شویم یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد خدمت گذار اهل خرابات اگر شدی ایام نوکری تو شاهانه بگذرد ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد دور از نگاه کعبه تو را می کند طواف کافی ست از کنار تو پروانه بگذرد این روزگار می گذرد خوب یا که بد بهتر که عمر ما درِ این خانه بگذرد @shia_poem
با تو شروع می کنم ای ابتدای من ای جلوه خدایی بی منتهای من پایان راه تو به خدا ختم می شود از راه کربلاست مسیر خدای من لحظه به لحظه محضر زهرا رسیده است رنگ خدا گرفته اگر گریه های من از روی فرش های حسینیه عزا تا عرش می رود اثر ردپای من شکر خدا که در دهه آخر الزمان خرج تو می شود نفس من صدای من این گریهی برای تو کفارهی من است این راه توبه ای ست برای خطای من از من نیاز می رسد و از تو ناز عجب دردسری شده سفر کربلای من @shia_poem
با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت هم چنان که جگر خویشتن از یادم رفت من اویسم بگذارید که اطراق کنم بوی شهر تو که آمد قرن از یادم رفت جذبه ی عشق بر آن است مرا ذوب کند صحبت نام تو شد نام من از یادم رفت قصد "ربّ ارنی" گفتن من دیدن توست تا نگاهم به تو افتاد "لن" از یادم رفت مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده ام بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت مثل فطرس نکنم پشت به گهواره ی تو بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت "ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم" بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت می رود دل به همان جا که تعلق دارد صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت همه ی بهت من این است چرا عریانی؟! نکند فکر کنی پیرهن از یادم رفت @shia_poem
آفریدند تو را تا که مسیحا باشی همه چون خادم دربار و تو آقا باشی آفریدند تو را از طبَق گریه ی نور تا که جانسوزترین واژه ی دنیا باشی آفریدند تو را تا که فقط ناز کنی همه مجنون تو باشند و تو لیلا باشی کم بیارند به پیش کرمت، اهل کرم دیگران قطره ی ناچیز و تو دریا باشی تو قتیل العبراتی، نه که بر گریه ی ما کشته ی چشم تر زینب کبری باشی بر سر نیزه نشستی و تلألؤ کردی مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی خیزران خورده ترین قاری قرآن خدا تشت زر دیده ترین حضرت یحیی باشی @shia_poem
مسلمم سلمانُ منّای حسین در رگ من خون بابای حسین قبله گاهم قدّ و بالای حسین ارزشم هیچ است منهای حسین آی مردم ! من حسینی مذهبم دست بوس بچّه های زینبم هر که عاشق شد فراقش بیشتر سالک حق ، اتّفاقش بیشتر عاشق تو ، اشتیاقش بیشتر می خورد سبک و سیاقش بیشتر ... ... به اُویسی که « ندیده » عاشق است مثل او دندان مسلم هم شکست کوفه شهر حیله و نیرنگ هاست رسم این ها رسم بی فرهنگ هاست صورت ما سجده گاه سنگ هاست فاصله گر بین ما فرسنگ هاست ... ... عطر سیبت به مشامم می رسد سوی تو پیک سلامم می رسد عشق تو در قلب کوفه جا نشد بینشان یک مرد هم پیدا نشد قطره قطره جمعشان دریا نشد هر چه گشتم در به رویم وا نشد گم شده در این قلمرو معرفت ای دریغ از عشق و یک جو معرفت ای ستون پنج تن ، بعد از سه روز ... ... این در و آن در زدن بعد از سه روز خسته شد پاهای من بعد از سه روز عاقبت یک پیرزن بعد از سه روز ... ... در به روی نائب تو باز کرد عشق خود را این چنین ابراز کرد ... ... من مگر مُردم ، که مثل مرتضی در بغل زانوی غم داری چرا ؟! کلبه ای دارم قدم رنجه نما ـ مرحبا به غیرت او مرحبا ـ یک نفر با مسلمت همدرد بود طوعه زن نه ، مَردتر از مَرد بود خانه پر شد از صدای پشت در رفت بالاتر دمای پشت در تا که شد تیره هوای پشت در یادم آمد ماجرای پشت در گفتم آن لحظه میان شعله ها جان زهرا ، طوعه ! پشت در نیا گر چه بین کوچه های غرق دود صورتم شد ارغوانی و کبود تیغ ها روی تنم آمد فرود در پی ام دیگر زن و بچّه نبود از غمت تب کرده ام بی اختیار یاد زینب کرده ام بی اختیار کوفه از ما بهتران دارد ، نیا خولی و شمر و سنان دارد ، نیا مردمان بد دهان دارد ، نیا حرمله تیر و کمان دارد ، نیا به سپیدی ها اشاره می کند حنجری را پاره پاره می کند همرهت یک قافله حور و پری ست هر یکی محجوب تر از دیگری ست جان من برگرد ، اینجا محشری ست وعده ی سوغات این ها روسری ست حرص بی اندازه دارند آه آه نعل های تازه دارند آه آه @shia_poem
میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا خنده کردند در این شهر همین که گفتم: برسانید به او حالِ پریشانِ مرا آتش از بام سرم ریخت که گیر اُفتادم شعله سوزاند میانِ همه مژگانِ مرا زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد ریخت در کاسه‌ی آبی دو سه دندانِ مرا مثل زینب دو پسر داشتم و حالا نَه حیف نشنید کسی هِق هِقِ طفلانِ مرا آه بر حنجرشان بوسه زدم وقتِ وداع گریه کردیم  ببین خیسیِ دامانِ مرا تازه فهمیده‌ام آقا که جگر یعنی چه من ندیدم تو بگو داغِ پسر یعنی چه در هوایت دلِ نامه‌بَرِ من می‌چرخد باز دنبالِ تو چشم ترِ من می‌چرخد میرسی بر سرِ یک نیزه و می‌بینی که می‌شود دست به دست و سرِ من می‌چرخد یک نفر بُرده زره پیرهنم هست بگو چقدر حرمله دور و برِ من می‌چرخد داد انگشترم و در عوض‌اش تیر خرید حال دستِ همه انگشترِ من می‌چرخد می‌زنند بر دو سه تا میخ گره مویم را رویِ قناره زِ بس حنجر من می‌چرخد بند بر پا زده از پا بدنم می‌گردد می‌خورَد هِی به زمین پیکرِ من می‌چرخد وای با خواهرِ تو دخترِ تو همسرِ تو بین بازارچه‌ها دخترِ من می‌چرخد داد از عاقبتِ پیرهنت در گودال کاش می‌شد که نچرخد بدنت در گودال @shia_poem
امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را یکسال برای غمتان لحظه شمردیم یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را این شالِ عزا را چه کسی گردنم انداخت ممنون توام حالِ پریشان شدنم را پیراهنِ مشکیِ مرا مادرت آورد جانی بده بر تَن کنم امشب کفنم را بر قلبِ من آوار شده وای ربابت یک داغ خراشیده عقیق یمنم را ما سجده نمودیم و خدا کرببلا داد ای اشک ببین برکت خاک وطنم را من آمده بودم به حسین تو بگریم زهرا به لبم داد حسن واحسنم را *** می‌گفت : میا منتظر آمدن توست این سنگ که اینگونه شکسته دهنم را @shia_poem
سیر و سلوک من شده آواره بودن بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم کاری به جز زانو بغل کردن ندارم من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را شب تا سحر دلواپس زینب شدن را رفتند اما یک نفر دوروبرم بود آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود گشتم ولی این شهر پروانه ندارد انگار جز طوعه کسی خانه ندارد این شهر بی درد است ، یک زن اهل درد است طوعه پناهم داد ، خیلی طوعه مرد است چه مردم نامهربانی داشت کوفه ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته این چند روز آنقدرها دندان شکسته اینجا وفا دارد ، وفاهای دروغی بازار هم دارد ، چه بازار شلوغی !!! بازار ، دنبال وفا رفتم ، جفا داشت اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت حالا که دستم بسته شد یاد علی ام معلوم شد امروز داماد علی ام از بام نه از چشمشان افتادم آخر دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!! گفتم سرم را طوعه میگیرد به دامان اما سرم را کوفیان دادند طفلان مانند قربانی تنم را میکشیدند دست مرا بستند و از پا میکشیدند میخواستم خونم به پای رب بریزد گل در مسیر محمل زینب بریزد ... @shia_poem
اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی ای دلبر غریب مبادا که لحظه‌ای بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی این کوچه‌گردی عاقبتش درد سیلی است باید به رنج فاطمه‌ام مبتلا کنی سنگم اگر زنند دل از تو نمی‌کنم تا که ز لطف گوشه‌ی چشمی به ما کنی عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر قربانی مِنای خودت را دعا کنی اینجا که بار مرکب‌شان تیر و نیزه است بهتر که فکر حنجر مه‌پاره‌ها کنی برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست با خنده‌های "حرمله و شمر" تا کنی تا فرصت است زیور آلاله‌ها درآر حاشا که دست دختر خود را رها کنی ای کاش بهر دفن تن مُثله‌مُثله‌ات جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی خوب است از اضافی پیراهنی که هست معجر برای دخترکان دست و پا کنی آبی رسان برای لب شیرخواره‌ات حالا که روی جانب کرب و بلا کنی از روی نیزه هم به سر ما محل بده دور از بزرگی است که ترک وفا کنی! @shia_poem
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا آنقدر بد دیدم که در باور نیاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید دیر است اما کاش می‌شد تا عقیله شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بی آبروها آبرویم رفت از دست در کوچه‌ها بر خاکها رویم کشیدند در را شکستند و به پهلویم کشیدند در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند با پا زدنهاشان غرورم را شکستند از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم بینِ جماعت بودم و گودال رفتم عمامه‌ی من را که غارت کرد نامرد با نیزه‌ای آمد جسارت کرد نامرد دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند آقا جسارت را به دندانت نبینند با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند ای کاش می‌شد لحظه‌ی آخر  نیاید یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید @shia_poem
ای کاش دست من قلم میشد تا واسه تو نامه نمیدادم با خون نوشتم اسمتو بعدش بی سر به پای اسمت افتادم از بام افتادم چه تقدیری از بام افتادم چه تعبیری یادش بخیر اون روزی که گفتی تو سربلند از رو زمین میری تو با سر بی تن میای اینجا یه گوشه تو این شهر بُق کردم اما برات بازار و ای یوسف با این تن بی سر غرق کردم آره قناره نردبون میشه از آسمون تا اینکه سر باشم بالای این دروازه هم خوبه تا به خدا نزدیک تر باشم @shia_poem
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین اول فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده اند برای سر حسین خولی و شمر از عددی حرف میزنند حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام تا که علم شود نوک نی منبر حسین پایین پای اکبر او مدفن من است در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین @shia_poem
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه ردّ پایش در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آن جا صدای بال هایش وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش در مغرب این کوچه های نا هماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش پس کوچه های سنگ ریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش دارالاماره بهترین جای تماشاست بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش... @shia_poem
از سر دارالاماره روی بام می دهم بر محضرت مولا سلام چشم بد از دور چشمان تو دور سایه ات بر اهل عالم مستدام کار تو با اهل کوفه شد شروع کار من در شهر کوفه شد تمام شرح حال یار تو در این دیار شد زبانزد بر زبان خاص و عام هر چه گشتم ذّره ای پیدا نشد در وجود کوفیان یک جو مرام در نگاه بی بصیرتهای شهر نیست فرقی بین عامی و امام شب همه در حال بیعت با من اند صبح در بازار شمشیر و نیام از زبان تُندشان فهمیده ام نیست اولاد علی را احترام یا علی گفتم لبم شمشیر خورد ناسزا گفتند بر مولا مدام بر سرم در کوچه آتش ریختند سنگ می انداختند از روی بام سر به داری قسمت من می شود قسمت تو بی سری در این قیام من همین مقدار می گویم، تو را.... می کِشند اینجا به قصد انتقام با لب خونین تمنا میکنم تا کسی بر تو رساند این پیام: بین این نامردها جای تو نیست پای خود مگذار اینجا والسلام @shia_poem
شهر در امن و امان است همه خوابیدند مردمانی که غریبی تو را می دیدند صبح شمشیر کشیدی و رجز می خواندی لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند همه گفتند علی دست به شمشیر شده وَه که بین تو و حیدر همه در تردیدند یا علی گفتی و گفتی که علی بود یکی این جماعت همگی منکر این توحیدند میهمان بودی و از بام تو را سنگ زدند چقَدَر بهر پذیرایی تو کوشیدند وقت بیعت تو طبیب تب کوفی بودی صبح اما همگی نسخهء تو پیچیدند گریه می کردی و گفتی که میا کوفه حسین همه بر حرف پر از گریه تو خندیدند شب تو را از کف پایت به سر دار زدند و ملائک همگی پای تو را بوسیدند @shia_poem
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم اين است بلايى که سر من امد بين گودال سر جسم تو تکرار شود پوشيه چادر خلخال النگو معجر همه را کوفه نامرد خريدار شود من نديدم سر خونى نشده در اين شهر کودک و پير کسى وارد دربار شود سنگ از بام کند کار عمود اهن همه سرها به خدا مثل علمدار شود سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است خاک راه پسر حيدر کرار شود سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران دختران فاطمه بد جور گرفتار شود سر دروازه حسين منتظرات ميمانم تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود @shia_poem