eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
559 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
من آن آئینه‌ام آئینه‌ای از غم ترک خورده من آن زخمم همان زخمی که از هجران نمک خورده من آن داغم که مهمانی ندارد  غیر غمهایت من آن دردم که درمانی ندارد جز تماشایت من آن اشکم که خونین می‌کند دامانِ هجران را من آن آهم که آتش می‌کِشد این شامِ ویران را من آن جانم که بر لب آمده روزی هزاران بار بیا از بِینِ دستانم خودت پیراهنت بردار  من آن پایم که دنبالت دویدم  حیف رفتی تو من آن دستم که شالت را کشیدم حیف رفتی تو من آن موی سیاهم که تماشایت سپیدش کرد من آن دلشوره‌ام که حرمله بد نا اُمیدش کرد من آن بندِ دلم که پاره شد وقتی زمین خوردی هزار و نهصد و پنجاه زخم از آن و این خوردی همان که دید اُفتادی زمین و کارها پیچید همان که زیرِ پایش چادرِ او بارها پیچید شدم آن معجری که خاکِ عالم بر سرش آمد همان مادر که اُفتاد و  کنارش مادرش آمد  میان علقمه اَبرو کمانش را ندیده رفت منم آن مادری که دو جوانش را ندیده رفت خلاصه خواهرم  آن خواهری که بی برادر گشت حرامی دست خالی آمد  اما دست پُر برگشت من آن چشمم که دیدم  ناکسی پیراهنت را بُرد کسی دزدید خودَت   نانجیبی  جوشَنت را بُرد همان چشمانِ تاری که به دنبالِ تو می‌گردید همان غارت زده که در پیِ شالِ تو می‌گردید به زور از پیش تو با کودکت با داغ راهی شد من آن دوشم که از پیش تو با شلاق راهی شد در این بازار و آن بازار چون آواره می‌گشتم رُبابت بود وقتی که پِیِ گهواره می‌گشتم کنارِ دخترانت بودم و غم نامه‌ات دیدم ندیدی  در حراجی‌ها خودم عمامه‌ات دیدم خلاصه خواهرم آن خواهری که بی برادر گَشت حرامی دست خالی آمد اما دست پُر برگشت نگفتی خواهری دارم  که می‌بیند که می‌غلطی نگفتی دختری دارم که می‌بیند که می‌غلطی میان باد و طوفان  اضطرابِ باغ یادم هست به زیر آفتابم آفتابِ داغ یادم هست نگاهم مانده بر در حیف از این در نمی‌آیی نمیبینی که می‌سوزم  چرا آخر نمی‌آیی رُبابت نیست اما ناله‌هایش مانده در گوشم ببین شیر آمده مادر  علی‌اصغر نمی آیی.... #@shia_poem
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا مادر تمام خویش را در دخترش ریخت او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند فرمود: غُضّوا, چشم ها در محضرش ریخت زن بود اما با ابهّت حرف می زد مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته پوشیه های عرش را روی سرش ریخت یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت هجده سر بالای نیزه لشگرش بود تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت با نیزه می کردند بازی نیزه داران آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت به مرقدش تازه نگاه چپ نکرده صد لشگر تازه نفس دوروبرش ریخت آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت @shia_poem
همیشه عرشِ خدا گرمِ اختلاطش بود فرشته تشنه ی یک جرعه ارتباطش بود به جز نگاهِ حسینش پی چه بود؟ بهشت؟! بهشت باغچه ی کوچکِ حیاطش بود همیشه "حمد" به لب داشت، مَدّ نام حسین در امتداد دو تا واژه ی صراطش بود اگر کنار برادر تبسّمی هم داشت هزار بغضِ زبان بسته در نشاطش بود نخواست جان بدهد تا علم به دوشش هست اگر شکست سرش، حکمِ احتیاطش بود کریمه بود ولی از شما چه پنهان که پس از حسین فقط آه در بساطش بود... @shia_poem
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من که می‌آمد صدای ناله‌های پنج تن از من   از آنجایی که وابسته است جان من به جان تو جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو میان خیمه‌ها هم سوختن، هم ساختن از من   دلم خوش بود با پیراهنت، آن هم به غارت رفت پس از تو رخت بر بسته است شوق زیستن از من غریبم آنچنان در سرزمین مادری بی تو که می‌پرسد نشانی‌های زینب را وطن از من   «ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق» کسی نشنید جز توصیف زیبایی سخن از من از آن بُت‌خانه‌ها چیزی نماند آنجا که بر می‌خاست طنین تیشۀ پیغمبران بت شکن از من   منم حسن ختام باشکوه داستان تو پس از این اسوه می‌سازند اساطیر کهن از من @shia_poem
از چمن تا انجمن جوش بهار زینب است گر شهادت گل کند عطر مزار زینب است ساربان کربلا هرچند می‌باشد حسین اشتران صبر را تنگ مهار زینب است گردمی همره شوی با گردباد راه شام دامن صحرا پر از گرد و غبار زینب است گرببندد دل- شکستن صورتی درکربلا در پس هر شیشه‌ای آیینه دار زینب است زیور انس و محبت زینب خلق و وفا:     زن، طلا باشد اگر در وی عیار زینب است مقصدی جز ظهر عاشورا ندارد راه عشق وادی-اینجا همچو منزل رهسپار زینب است گر به مضمون اسارت از غریبی بنگری آشنایی هر کجا قرب جوار زینب است چون شقایق هر قدر آتش- بیان آمدحسین لالۀ باغ از بلاغت داغدار زینب است قصۀ داغ درون هر چند می پاشد نمک احمدا سوز جگرها یادگار زینب است @shia_poem
بود آخرین لحظه عمر من الاشام غم با تو گویم سخن چه خوش بود آیین غمخواریت ز آل علی میهمان داریت دگر جانم از غصه بر لب رسید گذشت آنچه از تو به زینب رسید خداحافظ ای شهر آزارها خداحافظ ای کوی و بازارها خداحافظ ای شاهد جنگ ها خداحافظ ای بارش سنگ ها خداحافظ ای شهر رنج و بلا خداحافظ ای چوب و طشت طلا خداحافظ ای قصه بزم می خداحافظ ای رأس بالای نی خداحافظ ای اشک جمّازه ها خداحافظ ای زیب دروازه ها خداحافظ ای شهر دشنام ها خداحافظ ای کوچه ها، بام ها خداحافظ ای سنگ خون و جبین خداحافظ ای سیدالساجدین خداحافظ ای رنج ها، دردها خداحافظ ای خاک ها، گردها خداحافظ ای ناقة بی جهاز خداحافظ ای اختران حجاز خداحافظ ای خاک ویران سرا خداحافظ ای آل خیرالورا خداحافظ ای خردسال اسیر خداحافظ ای چار ساله صغیر خداحافظ ای یاس نیلی شده یتیم نوازش به سیلی شده همین جا خودم دیدم از خون خضاب سر نیزه ها هجده آفتاب همین جا کنارم نی و دف زدند به دیدار هیجده گلم صف زدند همین جا دلم شد ز غم چاک چاک که خورشیدم افتاده بر روی خاک همین جا به زخمم نمک می زدند عزیز دلم را کتک می زدند همین جا به فرقم عدو خاک ریخت به روی گلم خاک و خاشاک ریخت همین جا ز غم جان من خسته بود که ده تن به یک ریسمان بسته بود همین جا ز غم بود جان بر لبم که بنشسته طی شد نماز شبم همین جا به ما خصم دشنام داد حسین مرا خارجی نام داد همین جا دو چشمم ز خون تر شده که یاسم به ویرانه پرپر شده همین جا به ویرانه بلبل گریست غریبانه بر غربت گل گریست همین جا ز غم جانم آمد به لب که در گِل گُلم دفن شد نیمه شب دریغا که آن گوهر پاک رفت چو زهرا غریبانه در خاک رفت الا ای همه نسل ها بعد من بگویید از قول من این سخن که زینب بدین کوه اندوه و درد به موج بلا چون علی صبر کرد خدا داند و غصه های دلش که داغ حسینش بود قاتلش مرا یک جهان درد و داغ و غم است که توصیف آن بر لب میثم است @shia_poem
تازه آتش به رقص آمده و  تن صحرا تب جنون دارد چوب مَحمل نمیکند گریه اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد تازه اینجا شروع زیباییست چه کسی گفته آخر سفراست؟ زینبانه کمی تأمل کن ازهمیشه حسین زنده تر است خواهرانه برادری کردی پشت هم داغ دیده ای بانو شک ندارم هزار مرتبه هم به شهادت رسیده ای بانو درکتاب تو خون مقدمه شد وقت ایثاروجان فشانی توست فرق دارد نبرد تو؛ حالا چشمِ عالَم به خطبه خوانی توست خطبه یعنی در اوجِ غم ها هم چشمه سارِ کرامت و فضلی خطبه یعنی میانِ جنگ و نبرد پایَش افتَد خودَت ابالفضلی خطبه یعنی همان زمانی که اقتدارِ تو زینبی تر شد آن زمان که صدایِ مادری ات قدکشید و صدای حیدر شد آسمان ها فدای چشمانت از نگاه تو نور می خواهم دوست دارم غلامتان باشم شور دارم شعور می خواهم تا همیشه بدونِ پاییزی تا همیشه فقط بهاری تو قبل از این ها که بوده ای بانو بعدازاین هم ادامه داری تو... @shia_poem
یک سال می شود که تو هم پر کشیده‌ای من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو مانده به زیر صورت خورشید پیکرم ای تشنه لب به یاد ترک‌های لعل تو لب تشنه مانده‌ام به نفس های آخرم بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت بی تو پری برای پریدن نمانده بود صحرای داغ، پای برهنه، لباس خشک نایی دگر برای دویدن نمانده بود چندی ست رفته قوت دیدن ز دیده‌ام  بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی ست دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی ست  دل پاره پاره از همهٴ طعنه‌هایشان پایم هنوز آبله دار از شتاب ها جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله ردی ست بر تمام تنم از طناب ها  پیراهنی که خون تو آغشته اش بود هرگز نَشُسته‌ام نرود عطر و بوی تو دارم هنوز با خودم از کوچه‌های شام سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو @shia_poem
هفتاد و دو شهید به صحراى زینب است پایین نامه همه امضاى زینب است می میرم و دم تو مرا زنده می كند قارى من صدات مسیحاى زینب است از سربلندى تو سرافراز می شوم بالاى نیزه ها سرت آقاى زینب است جاى مرا گرفته اى و پس نمی دهى جاى تو نیست بر سر نى، جاى زینب است امروز که مشاهده کردى مرا زدند عین همین مشاهده، فرداى زینب است در طول زندگانى پنجاه ساله ام این اولین نماز فراداى زینب است این جلوه هاى مختلف روى نیزه ات از"ما رایت الا جمیلا"ى زینب است طورى قدم زدم که همه باخبر شدند کاخ یزید زیر قدم هاى زینب است دارند سمت من صدقه پرت می کنند خرماى نخل ها جلوى پاى زینب است هر چه زدند سنگ، سرش آخ هم نگفت! آخر حسین گرم تماشاى زینب است @shia_poem
ای كه روی دوش منه تا به قیامت علمت دست خدا پشت سرِ مدافعان حرمت روبه روی گنبد تو همیشه تعظیم می كنم برا دفاع از حرمت جونمو تقدیم می كنم روزای من با حسرت زیارت تو شب میشه شهادتینم آخرش لبیك یا زینب میشه چیكار كنم كه خاك غم نشینه رو مرقد تو باد مخالف نزنه به پرچم گنبد تو رو خون این همه رفیق مگه میشه پا بزاریم مگه میتونیم حرمو یه لحظه تنها بزاریم اون كه با سنگ تفرقه نورِ چراغ و می زنه پاش برسه با تبرش ریشه ی باغ و می زنه دلم می خواد هر جا میرم عشق تورو جار بزنم تو دهنِ دشمنا با دست علمدار بزنم اونا كه هر دفه میام بهم میگن دیگه نرو یه روز رو سنگ قبرمن می نویسن اسم تورو @shia_poem
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن با یک دل شکسته خدا را صدا بزن امشب بیا به روضه یک خواهر شهید طعنه به غربت دل آیینه ها بزن با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا با نیت تقرب محض و شفا بزن و بعد در میان عزادارهای عشق خود را شبیه اهل سماوات جا بزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یاد خاطرات خودش خواهری گریست یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن تا می زدند طفل یتیم سه ساله را می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن در لحظه های آخر خود بی قرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود @shia_poem
ای برادر، من جهانی را به خود دیوانه کردم سوختن در عشق را تعلیم هر پروانه کردم دید چون پروانه از من عاشقی، در حیرت آمد زان فداکاری که در راه تو ای فرزانه کردم آن زنم من کز اسارت با دلیری و شهامت بهر تکمیل شهادت همّتی مردانه کردم بهر اثبات حقیقت با بیان آتشینم تا ابد رسوا به عالم زاده مرجانه کردم تا که آثاری بود از نهضتت در شام ویران گنج پر اجر تو پنهان گوشه ویرانه کردم گر به خون اصغرت معلوم شد مظلومی تو من هم اثبات صبوری را بدان دُردانه کردم گر چه در ظاهر به زندان و خرابه جای گرفتم لیک در معنی درون سینه ها کاشانه کردم گوید «انسانی» که من خادم به دربار حسینم فخر بر شاهان من از این منصب شاهانه کردم @shia_poem