eitaa logo
شعر شیعه
7.2هزار دنبال‌کننده
516 عکس
189 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی تا روز جزا زیر لوای تو بمانم المنةُ لله که من وقف تو هستم یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم! وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم جام دلم از عشق تو گردیده لبالب این حالت روحانی من گشته نشانم جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست تزریق شده مِهر تو در روح و روانم سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم جبریل فرود آمده از سوی خدایت حکمی ز خدای احد آورده برایت آورده برای تو که سلطان جهانی تاجی که مزیّن شده با نور ولایت «اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی آوای علی می رسد از غار حرایت فرمود بخوان نام خداوند جلی را آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر یعنی که به دست علی است امر هدایت تو با علی هستی و علی با تو دمادم هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت آویخته بر گردن من رشته ی لطفت مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم جز لطف شما هیچ مددکار ندارم ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم المنةُ لله که تویی سید خاتم با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم مشی تو به اسلام علی عادتمان داد این است صراطی که به قرآن شده اقوَم تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست تویم ولایت به تو دادند مُسلّم واقف به تولای علی چون تو کسی نیست ای یار قدیمی علی، قائد اعظم! با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟ این دست خدا بود که گشتی تو معمّم! معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟ با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟ هنگام خداحافظیِ آخر معراج آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟ بالله که این حمد خداوند ودود است حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار جانم به فدای قدم حیدر کرّار بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت گردیده دلم جام جم حیدر کرّار اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار در معرکه بر روی زمین ریخته سرها با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت از بارش ابر کرَم حیدر کرّار با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم از پیر غلامان شما بوده و هستم @shia_poem
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است بشنود مدح تو را با هیجان می آید مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه با نفس هاي الهي تو جان می آید بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است ریگ هم در کف دستت به زبان می آید هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين از سماوات خدا برگ امان مي آيد نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد عرشِ معراج سماوات شده محرابت ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد نور توحید به قلب بشر ارزانی شد خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است عرش با نور نگاه تو چراغانی شد قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد خواستم در خور حسن تو کلامی گویم شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد «از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد» جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است اسداللهی چون حضرت حيدر داری حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست رحمت عالمي و نور هدايت با توست چشم امید همه خلق و شکوه کرمت پدر امتي و اذن شفاعت با توست با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست بايد از باب ولاي علي آيد هر کس در هواي تو و در حسرت جنت با توست سالياني ست دلم شوق زيارت دارد يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله @shia_poem
شما زمان شروع من ابتدای منید مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد ولی همیشه شما اشهد صدای منید به شوق روی شما هست وقف محرابم شما تهجدمید و شما دعای منید شما برای خدایید و من برای خودم نه من برای شما نه شما برای منید گل اضافیتان بودم و اضافه شدم به آفرینشتان پس شما خدای منید شما بهار، شما آسمان، شما برکات به خاندان شما اهل بیت حق صلوات بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی خدای آینه ها را تو دلبرش بودی تو حق محضی و در خلوت خداوندی کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی برای آن که خدا ناظر خودش باشد شبیه آیینه ای در برابرش بودی در آن زمان که درختی نبود و برگی هم خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی قرار نیست چهل سال بگذرد از تو تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت فدائیان نگاهت شهید جانانند ملازمان سر کوی تو بزرگانند فراریان سر گیسویت پر از کفرند اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند نگاه خاک نشینان خانواده ی تو به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند رسول سبز ببینم که می شناسیشان همین قبیله همین ها که شکل سلمانند نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد بهشت باغچه‌ی روشن سرای تو بود گل محمدیِ دست بچه های تو بود سلام اول صبح و غروب این خانه مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد نزول آیه نزول خودت برای تو بود فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود تو را کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست قرار شد همه عقد برادری خوانند برای سهم شما حسن انتخاب علی ست اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست برای فخر تو این بس یگانه دامادت جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست "به ذره گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند"... @shia_poem
إقرأ باسمِ پس جملات آفریده شد میزان به سجده رفت صراط آفریده شد جبرییل چید با نظر وحی رج به رج انسانی از تمام جهات آفریده شد خُلق و مرام و عاطفه را چید روی هم مجموعه ی تمام صفات آفریده شد با سیزده ستاره به پشت رسول ما امشب ستونی از فقرات آفریده شد پلکی زدی و گفت خداوند یا رسول با گفتن خدا صلوات آفریده شد از متن چشم های سیاهت بدون شک مفهوم سُرمه اصل دوات آفریده شد وقتی که خنده ی عربی ات ردیف شد شاخه به شاخه شاخه نبات آفریده شد کشتی نوح چیست؟ که در عصر این رسول کشتی بی بدیل نجات آفریده شد موسی به نیل داده شد و پس گرفته شد اما عمو برای فرات آفریده شد خضر نبی به چشم خودش دید از لبِ تیر سه شعبه آب حیات آفریده شد تا بود کوثر و حسنین و ابوتراب وقتی نبود هم عتبات آفریده شد @shia_poem
نور اقرأ تابد از آیینه ام کیست در غار حرای سینه ام رگ رگم پیغام احمد می دهد سینه ام روی محمد می دهد گل دمد از آتش تاب و تبم معجز روح القدس دارد لبم من سخن گویم ولی من نیستم این منم یا او ندانم کیستم جبرئیل امشب دمد در نای من قدسیان خوانند با آوای من ای بتان کعبه در هم بشکنید با من امشب از محمد دم زنید دم زنید از دوست، خواموشی چرا؟ ای فراموشان فراموشی چرا گوش تا اوای احمد بشنوید بانک اقرأ یا محمد بشنوید از حرا گلبانگ تحلیل امده دیده بگشایید جبرئیل آمده اینک از بیدادها یاد آورید با امین وحی فریاد آورید لاله های جامه از قم چاک چاک ژاله های خفته در دامان خاک بردگان برده بار ظلم و زور دختران زنده رفته زیر گور کعبه ای بیت خدا عز وجل تابکی در دامنت لات و هبل مکه تا کی مرکز نا اهل ها پایمال چکمه ی بوجهل ها اوس و خزرج قتل و خونریزی بس است ظلم و جور وشهوت انگیزی بس است تا به کی با تیغ یکدیگر قتیل دست بردارید کامد جبرئیل مکه دریای فروغ وحی شد بت پرستان بت پرستی نهی شد کاروان نور را بانک در است یک جهان خورشید در غار حراست دوست می خواند شما را بشنوید بشنوید اینک خدا را بشنوید روز ، روز مرگ ظلم و ظالم است بانک اضرب مردف اقرأ حاکم است این صدای من نه ، آوای خداست آی انسانها محمد مقتداست یا محمد منجی عالم تویی این مبارک نامه را خاتم تویی یا محمد تو به خلقت رهبری اولین نور، آخرین پیغمبری انبیا مشعل ز تو افروختند وز دمت پیغمبری آموختند یا محمد آفرینش گشته گوش غرشی از بحر سرتاپا خروش مردگان را گو که صبح زندگی است بردگان را گو که روز بندگی است عدل را بر مرگ ظلم اعلام کن ظلم رابا دست عدل اعدام کن یا محمد این بود پیغام دوست عالمت در انتظار (تفلحوا)ست ای به شام جهل و ظلمت آفتاب از حرا بر قله ی هستی بتاب جسم بی جان بشر را جان تویی این پریشان گله را چوپان تویی ای حیات جان کلامت، دم بزن تاج عزت بر سر آدم بزن کعبه را ز آلایش بت پاک کن بت گران را همنشین با خاک کن اینکه گفتمیت رسول آخری تا قیامت خلق را پیغمبری ختم شد بر قامتت پیغمبری این تو را باشد دلیل برتری خط پایان را تو میپویی وبس حرف آخر را تو می گویی و بس غیرت و مردانگی ایین تو است عزت زن در حجاب دین توست چند باید سرکشان را سر کشید چند با نامردمی دختر کشید بر همه اعلامن کن زن برده نیست برده ی مردان تن پرورده نیست باغ زیبایی کجا و زاغ زشت دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تورا هم مهر و هم قهر خدا تابکی ابلیس در شهر خدا با علی بت های چوبین را بکش وین خدایان دروغین را بکش می نشاید با گل توحید، خس گو فقط الله الله است و بس تا شود خاموش باطل از سخن ای زبان حق تو از حق دم بزن تو نه تنهایی که خود ما با توئیم با توئیم آنسان که گویی ما توئیم اولیا در محضرت استاده اند انبیا پشت سر استاده اند تیر از ما و کمان در دست تو است اختیار آسمان در دست تو است خاتم توحید در انگشت تو است حق به پیش روی و حیدر پشت تو است مشعل تو تا ابد روشنگر است آتش بیدادگر خاکستر است دین اسلامت مسلمان پرورد بوذر و مقداد و سلمان پرورد مکتب تو مکتب عمارهاست این کلاس میثم تمارهاست ما تو را زهرای اطهر داده‌ایم شیر مردی مثل حیدر داده ایم ما تو را داده ایم در بین همه یک خدیجه ،یک علی ، یک فاطمه تا قیامت جاودان آیین تو است فاطمه رمز بقای دین تو است دست تو دست تو نه ، دست خداست دشمنت را تا ابد تبت یداست ای زمام آسمان در مشت تو مه دو نیمه از سر انگشت تو جای تو دیگر نه در غار حراست در دل امواج طوفان بلاست خصم را با خلق خوش دنبال کن سنگ را با خنده استقبال کن دست رحمت از سر عالم مدار گر تو را خوانند ساحر غم مدار منجی عالم تو می باشی و بس ای همه فریاد رس فریاد رس یا محمد ای خرد پابست تو ای چراغ مهر و مه در دست تو حسن تصویر همه آیینه ها چلچراغ شام تار سینه ها هر زمانن گلواژه هایت تازه تر بلکه از هستی بلند آوازه تر ابر رحمت رحمتی بر ماببار باردیگر از حرا بانگی برآر ما کویر تشنه ، تو آب حیات ما غریقیم و تو کشتی نجات ما به قرآن دست بیعت دادهایم از ازل با مهر عترت زاده ایم عترت و قرآن چراغ راه ماست روشنی بخش دل آگاه ماست عترت و قرآن نجات عالمند چون دو انگشت محمد باهمند ایندو ، تا هستند با یک دیگر پشت هم تا پیش حوض کوثرند هردواند، از ابتدا نور و چراغ کی شوند از هم جدا نور و چراغ این دو یک بودند از بدو ظهور نور خورشید است و خورشید است نور شیعه با قرآن و عترت داده دست نسیت در قاموس او حرف از شکست شیعه قرآن از حسین آموخته شیعه پای این چراغ افروخته شیعه تا بار ولایت برده است مثل زهرا تازیانه خورده است @shia_poem
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته @shia_poem
گــفتند ، از شـرابِ تو، میخانه ها به هم خُــم ها ، به وقت خوردن پیمانه ها به هم از ما ربوده عقل ودل و دین و هوش را وابسته اند،اکثر دیوانه ها به هم تو آن حقیقتی که تو را مژده می دهند اسطوره های خفته در افسانه ها به هم در هر نماز ، عطر تو تکثیر می شود در امتداد وحـدت این شانه ها به هم هر خانه ای ، مناره ی الله اکبر است اینگونه می رسند ، همه خانه ها به هم جاری شده ست ، عقد اخوّت میان ما ای باب آشناییِ بیــگانه ها، به هم ! وقتی که شمع راه تو باشی چه دیدنی ست دل دادن دوباره ی پروانه ها، به هم چون دانه های روشن تسبیح ، باهم ايم در هم تنیده سلسله ی دانه ها، به هم اعجاز بی نظیر تو عشق است و عشق تو ما را رسانده ،از دل ویرانه ها به هم @shia_poem
هر دل که در هوای جمالش مجال یافت عَنقای همّتش دو جهان زیر بال یافت هر جا که در بلای ولایش گرفت انس از نعمت و نعیم دو عالم ملال یافت آداب خدمت درش آن را مُیسّر است کو از ادیب « اَدَّبَنی » گوشمال یافت هر مدرکی که زد در درک کمال او خود را مقیّد درکات ضلال یافت عقل عنان کشید چو سوزن درین طلب عمری به سر دوید و به آخر خیال یافت جبریل را تجلّیِ شمع جمال او پروانه‌ وار سوخته بی پرّ و بال یافت ای منعمی که ناطقۀ خوش سرای را در حصر نعمت تو خرد گنگ و لال یافت یک ذره از لوامع نورت غزاله برد که شمّه از روایح خلقت غزال یافت بویی ز گرد دامن لطفت دماغ باغ در جیب و آستین صبا و شمال یافت هر آفتاب کز افق عزّت تو تافت نی ذل کسف دید و نه نقص زوال یافت بر طور طاعتت « ارنی » گفت، آفتاب یک ذرّه از تجلّیِ حسن و جمال یافت در ملک رحمتت در « هب لی » زد آسمان یک گوشه از ولایت جاه و جلال یافت یوسف ذلیل چاه بالی تو شد از آن جاه عزیز مصر بدو انتقال یافت گه نحل را جلال تو تشریف وحی داد گه نمل بر بساط تو منشور قال یافت چون زلف شاهدان ز تو هر کس که رخ بتافت خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت با یادت ار در آتش سوزنده باشد کسی آتش زهاب چشمۀ آب زلال یافت لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت در حضرت تو روی سفید آمد آنک او بر روی دل ز فقر سیه روی خال یافت فکرم نمی‌رسد به صفاتت که وصف تو بر دست و پای عقل ز حیرت عقال یافت فکر و هوای بشریّت کجا و کی در بارگاه وصف هوایت جمال یافت نیک اختری به منزل وصلت رسد که او با بدر و قدر و صدر و شرف اتّصال یافت سلطان هر دو کون که کونین در ازل بر سفرۀ نوالۀ جودش نوال یافت ادنی مقام او شب معراج روح قدس اعلی مراتب درجات کمال یافت خلقش بهار عالم لطف الهیَست زانرو مزاج عالمیان اعتدال یافت چل صبح و هشت خلد بنام محمّد است خود عقد حا و میم بدین حا و دال یافت منشور فطرت ار چه به توقیع احمدی مشهود گشت و مهر ولایت به آل یافت «» به مدح آل نبی درج سینه را همچون صدف خزینۀ عقد لال یافت جز در ثنای ایزد بی چون حرام گشت شعر رهی که رونق سحر حلال یافت یارب به عاشقِ شبِ اسری که با حبیب در خلوت دَنی فَتَدَلّی مجال یافت کز حال این شکستۀ درویش وامگیر آن یک نظر که هر دو جهان زان مثال یافت @shia_poem
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست ای طیب درد مندان! عالمی بیمار توست از همان اول که پا در عرصه ی دنیا زدی حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست بی گمان قبل از چهل سال عالمی مست تو شد تا قیامت خمره ی انگورها سرشار توست قلب می گیری، به جایش حب زهرا می دهی عشق با ارزش ترین کالای در بازار توست آینه تکثیر کردی تا خدا را بشنویم سیزده آیینه حق، تکرار در تکرار توست در اُحُد ثابت شد آنکه در میان معرکه در نرفت و ماند و زخمی شد به واقع یار توست یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی اسم اعظم در میان غالب اذکار توست @shia_poem
اگر شفیع تویی اضطراب لازم نیست هراس از غم روز حساب لازم نیست همیشه با تو فقط سود کرده ام، هرچند در عاشقی که حساب و کتاب لازم نیست برای کشتن عشاق، یا رسول الله بس است زلف سیاهت طناب لازم نیست چنان ز عطر تو جان ها به مستی افتادند که در دیار تو دیگر شراب لازم نیست تو خَیر خلق خدایی و علت خلقت برای مدحت تو آب و تاب لازم نیست دلیل رحلت ظلمت! پس از طلوع رخت در آسمان جهان آفتاب لازم نیست برای حفظ حیات مراجعین درت عزیز آمنه آیا نقاب لازم نیست؟ بهشتِ بی تو خودش یک جهنم محض است فراق یار که باشد عذاب لازم نیست برای هرکه درِ خانه ی تو خادم شد محبت اسدالله شرط لازم شد @shia_poem
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود امواج مد واقعه تا ماه رفته بود هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت در خلسه‌ی شکفتن یک آه رفته بود دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت شیطان به بزم مردم گمراه رفته بود تنها به مکه بود که در جاده‌ی حرا مردی به شوق سیر الی الله رفته بود آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی ذریّه‌ی حقیقی آن بت شکن شدی... پلکت ميان معرکه شمشير می‌کشد چشم تو طرح حمله‌ی یک شیر می‌کشد حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت می‌گفت در پناه تو شمشیر می‌کشد خورشید رزم‌های تو در خیبر و اُحُد خطی به قصه‌های اساطیر می‌کشد دندان تو شکست ولی باز هم کسی از سینه‌ی تو نعره‌ی تکبیر می‌کشد کمتر به کار شستن این زخم‌ها نشین انگار قلب دختر تو تیر می‌کشد! تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را چون دانه‌های نور به زنجیر می‌کشد تو مظهر تمام صفات خدا شدی شایان سجده و صلوات و دعا شدی یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود با اینکه خود پیاله‌ای و می‌فروش خود خلقت که سخت‌تر ز بنای مساجد است از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟ این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود! گفتی کمی ز مرتبه‌ی رازقیّتت اما شدی دوباره خودت پرده‌پوش خود گفتند وحی، جلوه‌ی علم حضوری است آیا تو گوش می‌کنی آن‌جا به گوش خود؟ این‌ها که گفته‌ایم به معنای کفر نیست ماییم و باز مرکب لفظ چموش خود ما را ببخش، جز تب حیرت نداشتیم ما واژه غیر وحدت و کثرت نداشتیم ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود مستی هر پیامبر از این شمیم بود آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، ازین راه می‌رسد این حادثه، نوشته‌ی عهد قدیم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت محو عصای معجزه‌ی تو کلیم بود پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخم‌ها به سینه‌ی تو غالب آمده است دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده است خورشیدی است جلوه‌ی هفت آسمان تو توحیدی است سیره‌ی پیشینیان تو آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند بوسیده‌اند با صلوات آستان تو با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو جدّت اگر چه لایق وصف خلیل شد شد واژه‌ی حبیب سزاوار جان تو بر اسب باد بود سلیمان، ولی نداشت تیری که داشت لیلة الاسرا کمان تو موسی اگر برای تکلّم به طور رفت شد آسمان هفتم حق میزبان تو با گردباد خاک، اگر آسمان رود کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو؟ نورت چو آفتاب در آفاق جلوه کرد از سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه کرد کردیم در حریم تو دست دعا بلند ای آنکه هست مرتبه‌ات تا خدا بلند بر دامن شفاعت تو چنگ می‌زند دستی که کرده‌ایم به یا ربنّا بلند خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است حتی نسیم سایه‌ی کوتاه یا بلند همراه دسته‌های گل یاس، می‌شود نام تو از صلابت گلدسته‌ها بلند کفر ازهراس موج تو نابود می‌شود هرچند چون حباب شود از هوا بلند این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند از پشت حجره‌های جهالت صدا بلند حتی خیال دوری اگر بال گسترد حنانه‌ایم و ناله‌ی ما در قفا بلند ما را به حال خویش مبادا رها کنی! این کار را –همیشه‌ی رحمت- کجا کنی؟... تحسین آیه‌های خدا را خطاب‌ها مست شراب لم یلد تو خراب‌ها منت نهاده‌ است خدا بعثت تو را یعنی برای عکس تو تنگ است قاب‌ها از بس شکفته باغ دعا زیر پلک تو دارند اشک‌های تو عطر گلاب‌ها پیشی مگیر این همه در گفتن سلام شرمنده می‌شوند ز رویت جواب‌ها از غصه‌ها محاسن پاکت سپید شد؟ یا پیر می‌شوند برایت خضاب‌ها؟ بس نیست این‌که پات ورم کرده از نماز؟ مگذار حسرت این همه بر چشم خواب‌ها! ما را به روز واقعه تشنه رها مکن تا هست مهر دختر پاک تو آب‌ها امواج شوق، ساحل امن تو دیده‌اند «آرامش است عاقبت اضطراب‌ها» فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی وقتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَدَل کنی! با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات کمتر به شرح سوره‌ی هود آستین گشا می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات آفاق را چو آیه‌ی انفاق زنده کرد از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت بر غنچه‌ی لبان تو نام علی شکفت دنیا شنید نام علی را بهار شد چابک‌ترین غزال فضیلت شکار شد با آن‌که آفتاب تو سایه نداشته است خورشید آن امام تو را سایه‌وار شد
از چشمه‌ی حماسه‌ی تو آب خورده بود برقی که میهمان تب ذوالفقار شد آری برای مرحب و عمرو بن عبدود حتی شکست خوردن از او افتخار شد هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر جوشید و رودخانه‌ شد و آبشار شد آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟ یا باغ یاس چهره‌ی او لاله‌زار شد؟ شمشیر را به فرق عدالت نشانده‌اند چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟ آن‌جا که جلوه‌های شب قدر پر گشود اوصاف کوثر تو در آفاق رخ نمود در شرق آسمانی پهلوی دخترت خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت شوق قناری لب تو داشت این سرود: بر روشنای خانه‌ی هارون من سلام بر دامن طلوع حسین و حسن درود حتما پس از تو دختر تو داشت احترام! حتما مدینه فاطمه را بعد تو ستود یک مژده‌ی تو فاطمه را شاد کرده بود: تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود این چند روزِ دختر تو چند سال بود دلتنگ نام تو ز اذان بلال بود باغ تو با دو یاسمن آغاز می‌شود با غنچه‌های نسترن آغاز می‌شود آری، بقای دین تو با همت حسین در شور نهضت حسن آغاز می‌شود آیات از عقیق لبش شهره می‌شود راه حجاز از یمن آغاز می‌شود! در صبح صلح او که پر از عطر کربلاست هفتاد و دو گل از چمن آغاز می‌شود صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن از هرم طعنه سوختن آغاز می‌شود این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد این داغ، تازه از کفن آغاز می‌شود آن‌قدر تیر بوسه به تابوت می‌زند تا خون ز صفحه‌ی بدن آغاز می‌شود آری تنی که از اثر زهر شد کبود ای کاش در کنار مزار تو دفن بود ما مانده‌ایم و معنی مکتوم این کتاب ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب تا هفت پرده راز حسینت عیان شود گفتیم هفت مرتبه تکبیر با شتاب پایین ز منبر آمدی، آغوش واکنان یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست جز آفتاب جای ندارد بر آفتاب! حتما ز فرط بوسه‌ی بی‌وقفه‌ی تو بود که بر لب حسین نمانده است هیچ آب! حتی به وقت مرگ اجازه نداده‌ای از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب حالا نگاه کن که ز صحرای کربلا این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب: «این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟ هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت از سفره‌ی کرامت این خاندان گذشت حتی مناره‌ها همه در وجد آمدند وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت دیگر چگونه بین زمین تاب آوری؟ وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت در اشتیاق روی تو از جان گذشته‌ایم «دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت» دیدیم بستر تو و گفتیم که چه زود باید ز پیش آن پدر مهربان گذشت گیرم که باغ زنده بماند در این خزان آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟ چون حمزه تا همیشه کنار اُحُد بمان آه ای پدر کنار یتیمان خود بمان @shia_poem
آقا اگر به بزم تو مهمان نمی شدیم اینگونه عاشقانه غزلخوان نمی شدیم حتی اگر محبت بی حد تو نبود سوگند برخودت که مسلمان نمی شدیم اخلاق نیک تو همه را جذب کرده است بی مهرتو که صاحب ایمان نمی شدیم قطعا اگر که ختم رسالت نمی شدی مامفتخر به مذهب سلمان نمی شدیم در جهل مانده بود تمامی عقل ها حتما اگر که پیرو قرآن نمی شدیم تو روشنای مشعل سبز هدایتی پایان کار امر خدا در رسالتی نقل محافل همه ی ما کلام توست شیرینی دهان رطب ذکر نام توست هر کس نرفت راه تو گمراه میشود روشنگر مسیر حقیقی پیام توست باید به سیره ی عملی ات عمل کنیم راه سعادت بشریت مرام توست جایی که جبرئیل هم آنجا نمی رسد اوج همیشگی بلندای بام توست دل زنده شد به عشق تو چیزی که بی گمان ثبت است بر جریده عالم؛ دوام توست امشب بخوان به نام خدایی که منجلیست از این به بعد یار و مددکار تو علیست @shia_poem
شب است و شور کسی می کشد مرا بالا ترانه خوان جنونم به خاطر لیلا شب است و باز اسیر نگاه بی خوابم نشسته ام به ره لطف دیده ای شهلا شب است و منتظر پیک رحمت عشقم بیا نسیم کرامت صدا بزن ما را شب است و هیچ کسی جز نگاه دلسوزت خبر ندارد از این سینه ی پر از غوغا شب است و تاب ندارم به جان چشمانت مسافر شب قدرم دمی نظر فرما شب است و باز گرفتار جرأت غزلم هوای رؤیت رویت بود به سر یارا شب است و دست به دامان پاکی ات هستم بریز قطره ی اشکی... به حال این رسوا به تو... محبّت ما را نمی کند اثبات مگر نوای قشنگ و خدایی صلوات... سکوت می کنم امشب به احترام لبت دوباره تشنه ی نازم کجاست جام لبت شکر بریز نگارِ عسل دهان دلم که مرده زنده کند نیمه ی کلام لبت گناه عاشقی من به گردن چشمت کشانده ای و نشاندی مرا به بام لبت مدبّرات اموراست، چرخش چشمت... فتاده حضرت روح الامین به دام لبت هوالسّلام که گفته خدا، تویی جانا به ما نمی رسد آیا شبی سلام لبت به این نتیجه رسیدم زِ قابِ قوسینت که... جز خدا نرسیده کسی به کام لبت به کفر می کشد امشب جنونم ای لیلی تمام زندگی من فدای نام لبت تو از تمام ملائک لطیف تر هستی محمّدی و زعیسی شریف تر هستی به افتخار جمالت خدا مرا... بخشید به دلربایی خالت خدا مرا... بخشید یقین قلبی ام آقا بدل به شک نشود به قلب پر ز ملالت خدا مرا بخشید قسم به حال نماز شبانه ات طه به استغاثه و حالت خدا مرا بخشید تو فکر شیعه ی بیچاره بودی از اوّل به اشکهای زلالت خدا مرا بخشید سر قنوت خدا را ، ز خود رضا کردی به حقّ سین سوالت خدا مرا بخشید اگرچه غرق گناهم ولی یقین دارم به عزّ و جاه و جلالت خدا مرا بخشید اسیر قافیه شعرم نشد که می گویم به خاک پای بلالت خدا مرا بخشید تو ذکر اصلی و اصل نماز من هستی قسم به ناز نگاهت نیاز من هستی همیشه لطف به حال فقیر می کردی نگاه مهر به سوی اسیر می کردی یتیم عبد مطلّب به مکه و یثرب یتیمهای عرب را تو سیر می کردی علی عالی اعلی عبید عشقت بود به وقت معرکه او را تو شیر می کردی ز خاک چای علی و دو قطره اشک حسین تو نسل پاک بشر را خمیر می کردی چه می شد ای نبی آیه های خلق عظیم مرا زخُلق خوشت سربه زیر می کردی برای دفعه ی آخر زدی به عرش خدا درآن دمی که علی را امیرکردی مرا چه می شد اگر آخرین سفیرخدا به ملک بی غم حیدر سفیر می کردی عطا نمودن کوثر بهانه اش این بود همیشه حمد خدا را کثیر می کردی به نام فاطمه امشب نگاه می کنی ام... انیس نیمه شب و اشک و آه می کنی ام شبي كه محو جمال جميل حق بودي خمار جلوه ی جام جليل حق بودي شبي كه روح لطيفت در آسمانها بود ميان ذكر قنوتت دخيل حق بودي شبي كه يكسره فرياد مي زدي ياهو... غريق سجده ی عشق و ذليل حق بودي شبي كه آتش عشق خدا زبانه كشيد درآن ميانه نگارا خليل حق بودي شبي كه از شب درد يتيمي ات عمري گذشته بود و تو ابن السّبيل حق بودي شبي كه قلب سلیمت گرفته بود از غم مصاحب نفس جبرئيل حق بودي شبي كه روح امين با ادب خطابت كرد مخاطب صلوات وكيل حق بودي ندا رسيد... محمّد! زعرش اَو اَدني بخوان به نام خداوند عالی اعلی سلام اشك زلالت ستاره ی آفاق اميرِمهر، امام مكارم الاخلاق بخوان به نام خداوند لاشريك له به نام خالق عشق و عشیره ی عشاق براي رحمت و لطف و محبت و رأفت گرفته از تو خداوند مهربان... ميثاق بساز با عرب بي ادب، اديب خدا اگرچه طاقت و صبرت شود در اين ره طاق اگرکه صبر نمایي به ديده مي بيني... چگونه نصرِخدا دارد اي نبي مصداق چه كرده بود غمت با دل بلال كه داشت... اَحَداَحَد به لبش... زير ضربه ی شلّاق جسارت است نگارا، ولي شب عيد است نخي زپاي عبايت نمی کنی انفاق؟ قسم به قلب رئوفت شكسته ام...لطفی كنارِ رهگذرِ تو نشسته ام... لطفی @shia_poem
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽ‌ﮔﺸﺖ هُبَل ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﺍﺝِ بی‌نوایی‌ها ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعۀ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻦ مدائن ﻫﺰﺍﺭ ﭼﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺎﻭﻩ ﺗﺎﻭﻝ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟ ﺳﻤﺎﻭﻩ ﺑﺎ ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺷﻨﯿﺪ ﻧﻮﯾﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آیینۀ ﺳﺮﺍﺏ ﺷﻨﯿﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومۀ ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟﻘُﺮﯼ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ «ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺯِ ﮐﺸﺘﻦ ﺑﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﭘﯿﻤﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﻘﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭۀ ﺩﺳﺘﺶ ﻗﻤﺮ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘﯿﺎم‌آﻭﺭ ﺻﺒﺢ! ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ... ﺑﺴﯿﻂ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣﮕﺎﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بی‌قرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ‌ﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ... ﻋﺼﺎﯼ ﻣﻌﺠﺰۀ ﺻﺪ ﮐﻠﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ... ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﺑﻌﺜﺖ ﺗﻮ ﺳﻘﻒِ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻮﺝ ﻣﻼﯾﮏ ﺑﻪ ﻏﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻪ دست‌های ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽ‌ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ؟ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﺟﻮﺷﯿﺪ... ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﻋﻄﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﺗﻮ ﻣﺜﻞ آیۀ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻘﺪﺳﯽ، ﭘﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋﻄﺮِ ﻋﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چشمۀ ﺍﻟﻬﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﯿﺪﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ‌ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﯿﺮ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ‌ﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑﻪ‌ﻻﯼ گل‌ها ﺑﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ! ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ!؟ ﻗﻠﻢ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﮔﻨﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺍﯾﺪ ﺳﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝِ ﺗﻌﻬّﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣﻮﻋﻮﺩ! ﻗﺪﻭﻡِ ﻣﻘﺪﻡِ ﭘﺎﮐﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﻣﺴﻌﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ! ﻟﻮﺍﯼ «ﺍﺷﻬﺪ ﺍﻥ ﺍﻟﻪ ﺍﻻ ﺍﻟﻠّﻪ» ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿﺮِ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ @shia_poem
تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد پرسیدم از ستوده‌ی انجیل، راهب رسید و گفت: محمد بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد بعدش گذاشت گوشه‌ی لب‌ها خالی سیاه و گفت: محمد بعدش نشست و سیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد آمد صدا، صدای ملَک بود در آسمان سرود: محمد هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه‌ی وجود محمد غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه‌ای که کاشت محمد در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد الله را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد! اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد! @shia_poem
نفسی تازه شد از عطر خدایی آری شد عطا باز به ما فیض گدایی آری شد نصیب دل غمدیده صفایی آری شد غزلخوان همه عالم به نوایی آری شعر ، الهام ز سر چشمه ی سرمد دارد تا که بر دل همه دم نور محمد دارد باز ماه رجب از نور منور گشته به شمیم قدم دوست معطر گشته چشم در راه نبی دیده ی حیدر گشته گو خدیجه ، که عزیز تو پیمبر گشته شد پیمبر به همه آنکه خدای کرم است شد پدر بر همه آنکس که یتیم حرم است آمد از غار پیمبر نفسش قرآن شد قبله ی کعبه شد و بر تن کعبه جان شد جان جانان شد و جانش به ره جانان شد بعد از آن عشق به احمد محک ایمان شد اولین مرد علی بود مسلمانش شد و خدیجه که زن اول میدانش شد شب مبعث شده احوال خوشی دارم من همچو مجنون پی هر کوچه و بازارم من گاه مجنون شده ی احمد مختارم من گاه در تاب و تب حیدر کرارم من فاش گویم که به دل هست دو صد شور و شعف می پرد مرغ دل از مکه به ایوان نجف گرچه امشب همه جا نور خدای ازلی ست گرچه احمد همه آیات خداوند جلیست نکته ای هست که در گفتن آن شکی نیست نمک سفره احمد همه دم نام علیست همه جا یار نبی حضرت حیدر بوده و علی بود که دلدار پیمبر بوده و علی بود که در جای پیمبر خوابید و علی بود که جز روی خدا هیچ ندید و علی بود که دل از همه ی خلق برید و علی بود که انگشتریش را بخشید نیست بالای دو دستان علی دیگر دست مدح حیدر چه کنم تا که خدا مداح است مدح حیدر بشنو روی خدا دارد او فاطمه محور اصحاب کسا دارد او چو حسن شیر جمل شاه عطا دارد او چو حسین پادشه کرببلا دارد او زینبی مردتر از از هر چه پسر دارد او شیر مردی چو ابوالفضل قمر دارد او @shia_poem
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است مجنون‌ترین صحابی دوران نوشته است این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است دست مرا برای گریبان نوشته است از دست اختیار تو راه فرار نیست این جبر را خدات به پامان نوشته است مانند تو امیر فقط یک نفر ولی مانند من اسیر فراوان نوشته است شکر خدا که نام مرا اعتبار تو سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است نام تو را به آب طلا دستِ کردگار بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان اصلاً خدا برای تو قرآن نوشته است امشب قلم زدند پریشانی مرا با تو رقم زدند مسلمانی مرا قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده توحید را نشان زمین و زمان بده قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات این مرده های روی زمین را تکان بده قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر اندازه شعور پرم آسمان بده آخر چه قدر قوم پسر دار می شوند دختر به دست دامن این مادران بده جز با صدای عشق مسلمان نمی شوم پس لطف کن خودت در ِگوشم اذان بده قرآن بخوان بگو که خدا واحد است و بس هر که ادلّه خواست علی را نشان بده تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست تنها دلیل روشنیِ راه تو علی ست مکه گرفته بوی خدا از دعای تو پیچیده در زمانِ همیشه صدای تو پایین بیا ز کوه دخیلی بیاورند دست توسل همگان بر عبای تو امشب فرشته ها همه پرواز می کنند اطراف آستانه¬ی غار حرای تو از این به بعد چشم تمام قنوت ها ایمان می آورند به یا ربّنای تو از این به بعد شمس و قمر روی دست تو از این به بعد مُلک و مکان زیر پای تو پرواز با دو بال میسر شود، بلی قرآن برای توست، علی هم برای تو احمد شدی کتاب شدی مصطفی شدی حالا تمام دار و ندار خدا شدی امشب که تاج نور نشاندند بر سرت خالی است ای نبیِّ خدا جای مادرت آن بانویی که زحمت بسیار می کشید تا این که این زمانه ببیند پیمبرت ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومت دیدار روی فاطمه معراج دیگرت غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت هر جا که پا نهادی و هر جا که سر زدی دیدی علی امیر نجف را برابرت فکر برادری؟! چه کسی بهتر از علی از این به بعد شاه ولایت برادرت از این به بعد شیر خدا آفتاب توست مهر علی تمامی دین کتاب توست شصت و سه سال زندگی ات مهربان گذشت با کیسه های وصله ایِ آب و نان گذشت شصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها در بندۀ خدا شدن این و آن گذشت گاهی میان دورترین خانه¬ی زمین گاهی میان دورترین آسمان گذشت گاهی کنار سفره بیوه زنان شهر گاهی کنار خاطرۀ کودکان گذشت وقت نزول حضرت خاکی نشین شدی وقت صعود ردّ تو از بی کران گذشت آن روزها که شعب ابی طالبی شدی ایام درد بود ولی همچنان گذشت ای آن که زندگی تو خرج نجات شد ای آن که زندگی تو با مردمان گذشت برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن این زندگیِ سرد بشر را نگاه کن یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند یک عده ای ندیده اویس قرن شدند از خانواده ام همه عبدالله شما از خانواده ات همه آقای من شدند تو پیر خانواده بزرگ قبیله ای محصول زندگی تو پنج تن شدند یک عده زینب و علی و فاطمه شدند یک عده ای حسین شدند و حسن شدند بعد تو دختر تو و زینب کنار هم مشغول کار بافتن پیرهن شدند یک عده بچه های تو پاره جگر ولی یک عده بچه های تو پاره بدن شدند این کشته ها تمام جگر گوشۀ تواند یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند «یا مصطفاه» این تن پامال را ببین این کشته فتاده به گودال را ببین @shia_poem
ای خاک ره تو خطّۀ خاک پاکی ز تو دیده عالم پاک آشفتۀ موی توست، اَنجُم سرگشتۀ کوی توست افلاک ای بر سرت افسر لَعَمرک وی زیبِ بَرَت قبای لولاک عالم ز معارف تو واله تو نغمه‌سرای «ما عَرَفناک» یا اَعظَمَ صورةَ تَجَلّی فیها الله مَا أدَقّ مَعناک! این بنده و مدح چون تو شاهی؟ حاشاک از این مدیحه حاشاک فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خَلقتُ الاَفلاک ای مظهر اسم اعظمِ حق مَجلای اَتَمِّ نورِ مطلق ای شمس شموس و نور انوار وی اعظم نیّرات و اَشرَق ای فاتحۀ کتاب هستی هستی ز تو یافته‌ست رونق ای آیه‌ای از محامد توست قرآن مقدَّس مُصَدَّق وصف تو به شعر در نگنجد دریا نرود میان زورق فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک... ای صاحب وحی و قلب آگاه دارای مقام «لی مع الله» ای محرم بارگاه لاهوت وی در ملکوت حق، شهنشاه ای بر شده از حضیض ناسوت بر رفرف عز و شوکت و جاه وانگه ز سرادقات عزت بگذشتی و ماند امین درگاه این بوی بهشت عنبرین است یا ذکر جمیل تو، در افواه؟ فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک ملک و ملکوت از تو پر نور ای در تو عیان تجلی طور با روی تو چیست بدر انور؟ با موی تو چیست لیل دیجور؟ روی تو ظهور غیب مَکنون موی تو حجاب سِرّ مَستور در خطۀ ملک استقامت قد تو به اعتدال مشهور ای از تو به پا نظام عالم وی بی تو جهان هَباءِ مَنثور اول رقم تو لوح محفوظ رَشحِ قلمت کتاب مسطور مداحی من تو را چنان است کز چشمۀ خور ثنا کند کور فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک ای گوهر قدس و فیض اَقدَس وی صبح ازل اذا تَنفَّس ذات تو ز هر بدی منزّه ز آلایش نیستی مقدّس خاک در توست عرصۀ خاک فرمان‌بر توست چرخ اَطلس طبع من و وصف صورت تو؟ معنای دقیق و طفل نورس مدح تو چنان که لایق توست در عهدۀ خالق تو و بس در نعت تو هر بلیغ، اَبکَم در وصف تو هر فصیح، اَخرَس نعت من و شأن تو؟ تعالی وصف من و قدر تو؟ تقدّس فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک... ای آینۀ تجلّی ذات مصباح وجود را تو مشکات ای ماه جمال نازنینت نورُ الاَرضَین وَ السَّماوات چون شمس حقیقت تو سر زد اعیان وجود جمله ذرّات ذات تو حقیقة الحقائق نفس تو هویة الهویات ای نسخۀ عالیات اَحرف وی دفتر محکمات آیات ای پایۀ رتبۀ منیعت برتر ز مدارج خیالات وی قامت معنی رفیعت بیرون ز ملابس عبارات در نعت تو ای عزیز کونین این جمله بضاعتی‌ست مزجات فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک... ای عقل نخست و حق ثانی ذات تو حقیقة المثانی مرآت وجود، چون تواَش نیست یک صورت و یک جهان معانی ای در تو جمال حق نمودار زیبندۀ توست «من رآنی» گر کُنه تو را کلیم جوید طور است و جواب «لَن تَرانی» ای منشأ عالم عناصر وی مبدأ فیض آسمانی اوصاف تو در بیان نگنجد ور هر سر مو شود زبانی فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک... @shia_poem
نقّاشی لبخند تو دیدن دارد تصویر نگاه تو کشیدن دارد در لحظه ی خلقتت خدا زمزمه کرد: "آئینه ای چون تو آفریدن دارد" "اِقرَاء" که کلام کامل حضرت حق با لحن حجازی ات شنیدن دارد یعقوب خودش حراج زد یوسف را_ این آیِنه اِنقَدَر خریدن دارد تا خاکیِ آستان نعلین شما مرغ لب ما میل پریدن دارد جبریل به وللهِ پرش می سوزد غیر از تو کسی تاب رسیدن دارد؟ . . . معراج، حوالی خدا، قبل از نور_ از دست علی "سیب" چشیدن دارد... @shia_poem
خبری آمده از عالم دیگر، اقرا حضرت باده به نام می و ساغر، اقرا تا شود از نفست عرش معطر، اقرا و خداوند تو را خوانده پیمبر، اقرا *"ساقیا، رونق میخانه مبارک باشد" بر تنت خلعت شاهانه مبارک باشد آیه آیه لب جبریل عسل می ریزد "وجعلناکم نورٌ" ز ازل می ریزد طبع مستانه، غزل پشت غزل می ريزد به زمین "حی علی خیر عمل" می ریزد "اشهد" عشق من انگار به لحن یمنی ست مرجع عاشقی ام راه اویس قرنی ست به دخیلی که زدم با گره ی دستانم پای چشمت "قمر" و "شمس" و "ضحی"می خوانم وقف محراب دو ابروی کمانت جانم عبد ایرانیتان، هموطن سلمانم افتخارم همه این است که در آن وادی تو  به یک مرد عجم منصب "منٌّا" دادی شجری طيبه از خانه ی طاها بايد دختری تا که شود همدم بابا بايد پس کنار تو فقط ام ابيها بايد مادرانه بشود مادر دنیا باید و خدا خواسته او صاحب کوثر بشود منکرش نیز بنا بوده که ابتر بشود حضرت ختم رسل لطف کن از شاه بگو تو صراط اللهی از راستی راه بگو ای که خورشيد منی خواهشا ًاز ماه بگو أشهد أن علياً ولی الله بگو *"دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد" جان احمد شد علی، جان علی شد احمد... @shia_poem
از خاک تا به خاک تربت فرق دارد جنات هم جنت به جنت فرق دارد ما سعیمان این است این شبها نمیریم در مسلک عاشق ریاضت فرق دارد پایی که مشهد میرود رفته مدینه هرچند به ظاهر مسافت فرق دارد هرروز مبعوث نماز صبح صحنیم پبش رضا صور قیامت فرق دارد یک‌ غار کوچک عرش را جاداده در خود با چشم باطن وسع و وسعت فرق دارد وقتی وظیفه گفتن از اوصاف مولاست پس مطمئنا این نبوت فرق دارد یا ایها المزمل از جا زود برخیز حرف از علی شد باز آقا زود برخیز چهل سال رفت و نوبت پیغمبری شد حالا در این ام القری چه محشری شد خواندی به محض این‌ بسم رب زهرا فورا لبت از ذکر کوثر کوثری شد قرآن بخوان که دوره غربت تمام است قرآن بخوان دوران مرگ کافری شد هر ایه شانی از علی را داشت باخود یعنی که قرآن هم از اول حیدری شد از ان زمانی که سرت بر پای مولاست تاج سر شیعه عجب تاج سری شد از عالم زر پیشمرگت بود آقا از عالم زر کار حیدر حیدری شد پرواز یعنی یاعلی و یا محمد اعجاز یعنی یاعلی و یا محمد راحت برو راحت بیا هرجا علی هست اصلا چرا احساس غربت تا علی هست فورا برو بتخانه را ویران سرا کن حالا که روی شانه ات اقا علی هست بفرست از مکه بیاید تا مدینه باشد خیالت جمع از زهرا!علی هست.. سنگ جنون خوردی ازین و آن اگرچه.. مجنون تویی در رتبه لیلا علی هست در دره گیر افتاده ای آرام هستی یاران‌ اگرچه رفته اند اما علی هست خورشید را هم‌ چند ساعت جابجا کرد مث تو سکاندار این دنیا علی هست خورشید شد حتی به شب تابید حیدر راحت میان بسترت خوابید حیدر اینروزها اشکی روان داری دوباره چشم تر و قدی کمان داری دوباره مستوره ها در بین هر محمل نشستند دلشوره ی یک کاروان داری دوباره مانند ان بعضی که‌ زینب در گلو داشت بغض گلویی بی کران داری دوباره اکبر کنار دست زینب ایستاده حسرت به این تازه جوان داری دوباره روبنده ها برروی صورت ها نشسته روضه برای دختران داری دوباره سقا بروی دوش مشکش را گرفته داغ قد این پهلوان داری دوباره داغی به یاد ازدحام کوچه بازار... از خنده و زخم زبان داری دوباره آقا دگر باغ و بهارت رفتنی شد ارامش این روزگارت‌ رفتنی شد @shia_poem
طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را شايد كسي سوار كند اين پياده را وقتش رسيده است كه با گريه ريختن جبران كنيد توبه ي از دست داده را تكريم ديگري است همين امتناع ها پس شكر ميكنيم عطاي نداده را ما در ركوع نافله با آبروتريم اصلاً نخواستيم تن ايستاده را خُدّام آستانْ هميشه جلوترند يا رب نگير خدمت اين خانواده را مكه شرافتش به حضور محمد است پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را گر بي علي بناست كه اين راه طي شود مگذار پس مقابل ما راه جاده را ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم ما بي علي كنار پيمبر نميرويم خوان كريم خالي و بي نان نميشود فقر گدا حريف كريمان نميشود گويي نمي برد ز عنايت سعادتي آنكه اسير زلف پريشان نميشود اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما مبعث بدون شاه خراسان نميشود از بركت دعاي رسول است هيچ جا در دوستي فاطمه ايران نميشود مبعث نتيجه اي ز كرامات حيدر است هر آنكه بي ولاست مسلمان نميشود يكبار يا نبي و دگر بار يا علي يا مصطفي بدون علي جان نميشود چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست مبهوت مانده است تماشاي خويش را روح بلند و جلوه ي والاي خويش را سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم بردارد از بهشت اگر پاي خويش را اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم اثبات كرده بود بلنداي خويش را آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را از ديدن تجلي خود دست ميكشيد ميديد تا تجلي زهراي خويش را يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است اي خاك پاي توست تمام وجودها هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر آقاي مهرباني و آقاي جودها آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست اي اولين سلام همه در قعودها جبريل ما چگونه تورا پا به پا شود درماندگي كجا و مسير صعودها قربان چشم هاي تو دار و ندارها قربان خاك پاي تو بود و نبودها شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات عالم فداي زندگي صاف و ساده ات از ما مگير تاب و تب شور و شين را حُبِ علي همان شرف نشأتين را از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را با حب خانواده ي تو سالهاي سال بخشيده اند آبروي عالمين را ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم از زير دِين،اين جگر زير دين را ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه نائل شويم كرب و بلاي حسين را بوسه مزن كنار تمناي دخترت زير گلوي كوچك اين نور عين را واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود @shia_poem
وقتی که می‌رفتند،دنیا گریه می‌کرد شهر مدینه مثل زهرا گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند پشت پای آن‌ها چشمان جبرائیل حتی گریه می‌کرد پائین پای ناقه مریم گریه می‌کرد دور سر گهواره عیسی گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند،دنیا گریه می‌کرد شهر مدینه مثل زهرا گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند پشت پای آن‌ها چشمان جبرائیل حتی گریه می‌کرد پائین پای ناقه مریم گریه می‌کرد دور سر گهواره عیسی گریه می‌کرد این است آن داغ عظیمی که برایش حتی میان تشت،یحیی گریه می‌کرد این است زینب بانویی که زیر پایش زانوی لرزه دار سقّا گریه می‌کرد بوسید اکبر دستهای مادرش را در زیر چـادر،‌امّ لیلا گریه می‌کرد بر روی دامن مادری در گوش طفلش آهسته تا می‌گفت لالا گریه می‌کرد یک کاروان گریه شد وقتی رقیه با گـفتن بابا،بابا گـریه می‌کـرد در زیر پای محمل مستوره عشق منزل به منزل ریگ صحرا گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند عالم سینه می‌زد وقتی که می‌رفتند دنیا گریه می‌کرد @shia_poem
مدینه! امامت کجا می‌رود؟  سفر کرده سوی خدا می‌رود دلِ شب، غریبانه تنها حسین  نهان از همه چشم‌ها می‌رود مدینه! چـه آرامی و ساکـتی  امـام غریبت کجا می‌رود؟ مدینه! زعباس و ا کبر بپرس  اگر می‌رود شب، چرا می‌رود؟ مدیـنه! تماشا کن ایـن قافـله  چه عاشق سوی کربلا می‌رود  اگر جان بـه بزم بـلا می‌برد  علی‌اصغرش را کجا می‌برد؟  فضا محو تاب و تب زینب است  گمانم که وقت نمـاز شب است همه هـاشمیات، مشغـول ذکر  بیابان پر از نغمۀ «یا رب» است «طرِمّاح»! محمل به سرعت مران  که بانوی این کاروان زینب است همه کودکـان را هم امشب مـدام  غریبانـه ذکر خدا بـر لب است حسین است چون ماه و اطراف او  فروزنـده هفتـاد و دو کوکب است  بیابـان! بـزن نـاله‌ای دلـنشین  که دخت علی گشته محمل نشین  عجب کاروانی، خـدا یـارشان  اجل آیـد از ره بـه دیدارشان متـاعِ همه گشته خونِ گلـو  خداونـد عالم خریـدارشان شود حجّشان با شهادت شروع  اسارت بـود آخرِ کـارشان گواهی دهم در کنـار فرات  بوَد آبشان خون رخسارشان  چو اینان عزیـزان پیغمبرند  مبادا کنی ای فلک خوارشان   قضا را چه امری مقدر شده؟  کـه سقّا پـریشانِ اصغر شده  در این کاروان کودکی شیرخوار  بـه دامـان مادر کشد انتـظار که روزی در آغوش گرم پدر  کند تشنه لب، جان خود را نثار بپاشد پدر خون او را به عرش  کند هدیـه بـر ذات پروردگار در آغوش خون خدا پر زند  بـه دامان زهرا بگیرد قرار به بابا بگوید که با دست خویش  سپر کن به تیر و به خاکش سپار بـه سقا بگویید آبش دهـد  ز خون دو بازو، گلابش دهد به زینب بگویید: با سوز و آه  بوَد کعبه‌ات گودی قتـلگاه بـه اکبر بـگویید: بـابا کنـد  چگونه به زخم جبینت نگاه؟ بـه زهرا بگویید: از کعب نی  شود پیکر دخترانـت سیـاه به قاسم بگویید: خون سرت  خضابِ رُخَت می شود بی‌گناه  به طفلان بگویید: در زیر خاک  بیاریـد از تـرس دشمن پناه به "میثم" بگویید اشک روان  فرستد بـه دنبال این کاروان @shia_poem