eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده.... ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت نبی افلاک را می دید از غار حرا اما جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد فقط این زن وجودی لایق زهرای اطهر داشت علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت... @shia_poem
آقا سلام خواهرتان روبراه نیست دور از تو کار هر شب او غیر آه نیست می خواست تا به طوس بیاید ولی نشد ور نه رفیق بی کسی ات نیمه راه نیست وقتی به قم رسید خرابه نشین نشد آسوده باش خواهر تو بی پناه نیست یک مرد هم نیامده نزدیک محملش شب را به آفتاب که اذن نگاه نیست اذنم بده به طعنه بگویم به شامیان در قم محب فاطمه بودن گناه نیست دروازه را که دید به یاد رباب گفت در شهر شام هیچ کسی سر به راه نیست زینب کجا و محمل بی سایبان کجا بال و پر رقیه کجا ریسمان کجا زهر فراغ خورد ولی دست و پا نزد معصومه ات بجز تو کسی را صدا نزد مسموم شد ولی به هوای زیارتت با اهل خویش حرفی ازین ماجرا نزد میخواست تا شهیده شود مثل مادرش هرچند تازیانه به او بی حیا نزد از کوچه ای گذشت که نامحرمی نداشت اطراف او کسی سخن نابجا نزد آقا اجازه؟! فاطمه ی تو زمین نخورد اینجا کسی به ساحت او پشت پا نزد اصلا به جان فاطمه سوگند یارضا اورا کسی برای رضای خدا نزد اذنم بده به طعنه بگویم مدینه را قم ،امن بود، فاطمه را بی هوا نزد این کوچه ها کجا؟! غم آن کوچه ها کجا زهرا کجا و سیلی آن بی حیا کجا @shia_poem
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ... ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ! ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ... حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ: ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ از مردم نامرد در اینجا اثری نیست در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست @shia_poem
آقا سلام خواهرتان روبراه نیست دور از تو کار هر شب او غیر آه نیست می خواست تا به طوس بیاید ولی نشد ور نه رفیق بی کسی ات نیمه راه نیست وقتی به قم رسید خرابه نشین نشد آسوده باش خواهر تو بی پناه نیست یک مرد هم نیامده نزدیک محملش شب را به آفتاب که اذن نگاه نیست اذنم بده به طعنه بگویم به شامیان در قم محب فاطمه بودن گناه نیست دروازه را که دید به یاد رباب گفت در شهر شام هیچ کسی سر به راه نیست زینب کجا و محمل بی سایبان کجا بال و پر رقیه کجا ریسمان کجا زهر فراغ خورد ولی دست و پا نزد معصومه ات بجز تو کسی را صدا نزد مسموم شد ولی به هوای زیارتت با اهل خویش حرفی ازین ماجرا نزد میخواست تا شهیده شود مثل مادرش هرچند تازیانه به او بی حیا نزد از کوچه ای گذشت که نامحرمی نداشت اطراف او کسی سخن نابجا نزد آقا اجازه؟! فاطمه ی تو زمین نخورد اینجا کسی به ساحت او پشت پا نزد اصلا به جان فاطمه سوگند یارضا اورا کسی برای رضای خدا نزد اذنم بده به طعنه بگویم مدینه را قم ،امن بود، فاطمه را بی هوا نزد این کوچه ها کجا؟! غم آن کوچه ها کجا زهرا کجا و سیلی آن بی حیا کجا @shia_poem
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ دلگیرم ازین شهر و روا ، نیست بمانم ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ(ﻉ) ﺍﮔﺮﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ(ﻉ) ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ... ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ ﺑﺨﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ! ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ... حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺎﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﯼ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ... ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﯼ (ﺱ) ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست اینجا زدن فاطمه ها (س) حرف کمی نیست ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ (س) ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ (ﺱ) ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ از مردم نامرد دراینجا اثری نیست در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست @shia_poem
روزی شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهواره سقا مانده زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانه او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت لک لبیک برادر می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید چقدر منبر کعبه به عمو می‌آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله‌نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانه او پای نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز کاشف الکرب تویی؛ خندۀ ارباب تویی پدر خاک علی و پدر آب تویی! روی چشم تو بود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین پیش خورشید و قمر سایۀ تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته‌ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ أشهد أن علیاً ولی الله بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا @shia_poem
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده.... ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت نبی افلاک را می دید از غار حرا اما جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد فقط این زن وجودی لایق زهرای اطهر داشت علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت... @shia_poem
من که جبریل نیستم بانو از تو گفتن برای من سخت است کار هرکس نبود کار تو بود مادر فاطمه شدن سخت است می توان گفت بی محبت تو دین اسلام هم نتیجه نداشت من قسم میخورم رسول الله همسری بهتراز خدیجه نداشت مثل زهرا طهارت محضی قبل اسلام هم ،چنین بودی از احادیث معتبر پیداست تو فقط ام مومنین بودی از محبان واقعی علی اولین بانوی مکرمه ای زود تر از غدیر شیعه شدی بی نهایت شبیه فاطمه ای باعلی راز مشترک دارد هرکه در راه عشق کار کند در حقیقت عجیب نیست اگر ثروتت کار ذوالفقار کند ثروتت بی نهایت است ولی عزت و اعتبار تو زهراست مال دنیا برای تو هیچ است چونکه دارو ندار تو زهراست #@shia_poem
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُرة العین نبی وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دو عالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم «من از آن روز که در بند توام آزادم» فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها «یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فاطمه کافی‌ست که فَرمان بدهد همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس‌العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود لعنِ تاریخ به موذی‌گری آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادان‌ها داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ها چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ست سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ست سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایۀ چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست @shia_poem
و بی مقدمه با رخصت از جناب قمر نوشتم اول خط سیدی علی اکبر خدا به حضرت ارباب هدیه داد پسر خوشابه حال پسر یا خوشا به حال پدر خوشا به حال هرآنکس که نام خادم داشت علی رسید،جهان شاهزاده لازم داشت و جلوه کرد در عالم علی دوباره علی که برد نام علی را به هر مناره علی علیست وارث والایی و وقار علی به دست اوست برازنده... ذوالفقار علی حسین بر لبش الله اکبر آورده خدا برای جهان باز حیدر آورده به سینه مُهر(( انا فاطمی نسب )) دارد زمان زمان تبراست، پس غضب دارد به انتقام،سر از دشمنان طلب دارد همیشه نعره ی یا فارس العرب دارد علی کنار ابالفضل مثل جان و تن اند بگو که جمع ابالقاسم و ابالحسن اند اگرچه عالم و آدم به شوکتش رو زد اگرچه هیبت عباس هم دم از او زد قدش به قامت افلاک اگرچه پهلو زد ولی مقابل زینب همیشه زانو زد حسین گفت که بی او دلم شفیق نداشت اگر نبود...، علمدارمن رفیق نداشت میان کرببلا خواست تا نشان بدهد_ _علی شده ، که برای حسین جان بدهد چرا بهانه به دست حرامیان بدهد نخواست تا به امان نامه ها امان بدهد نظام لشکر خودکامه را به هم می زد همین که دور و بر خیمه ها قدم می زد @shia_poem
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده.... ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت نبی افلاک را می دید از غار حرا اما جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد فقط این زن وجودی لایق زهرای اطهر داشت علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت... @shia_poem