eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
387 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
همین امروز اکبر داشتم حیف همین امروز اصغر داشتم حیف ندارم طاقتِ نامحرما رو که من هفتا برادر داشتم حیف کمانی‌تر از این خواهر نمیشُد حریفِ گریه‌ی مادر نمیشُد می‌ببخشی خواهرت زیرِ کتک بود گلوت از این مرتب‌تر نمیشُد کنارِ ناقه‌های بی جهازم میخندن بر من و سوز و گدازم جنازت‌رو نمی شناختم ولی تو دارم میرم بیا تشیع جنازم رُباب این تیر دنیاتو گرفته سکینه شمر باباتو گرفته کنارِ ناقه‌ی عریان سنانه ببین عباس کی جاتو گرفته رُباب است دلی پرتاب مهتاب نتاب امشب به روی آب مهتاب نزار موی یتیما رو ببینند نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب زدن از پیش رو از پشت ای داد زدن با سیلی و با مشت ای داد جدا از پیکرت اصلا نمی شه حرامی دخترت رو کشت ای داد @shia_poem
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است، عید قربان من است مادرم زهرا (س) در این گودال مهمان من است، عید قربان من است # شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است مو پریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است مو پریشان زینب است # آسمان کربلا تیره شده واویلتا حضرت زهرا بیا سر به روی نی تن شه مانده زیر دست و پا حضرت زهرا بیا # رأس حسین به نیزه‌ها آتیش زدن به خیمه‌ها # بر خیز‌ای باب نجات حسین جان آزاد شد آب فرات حسین جان # دگر خورشید روی نیزه‌ها رفت امان از دل زینب (س) دگر دشمن به سوی خیمه‌ها رفت امان از دل زینب (س) # شمع دل می‌سوزد و شام غریبان امشب است -موپریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است- موپریشان زینب است # زینب سوخته دل بی کس و کار است اخا -بنگر حال مرا پای طفلان حرم آبله دارداست اخا-بنگر حال مرا # امشب حرم آل عبا یار ندارد-امان از دل زینب مردی به جز از عابد بیمار ندارد -امان از دل زینب # جان زینب در شب شام غریبان گم شده ---- یاریم کن یاحسین دخترت با گوش پاره در بیابان گم شده --- یاریم کن یاحسین # بین هر خیمه پرستویی خدایی می‌شود ----- کربلا آتش گرفت صورت پروانه‌ها کرب بلای می‌شود ----- کربلا آتش گرفت # شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است -مو پریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است - مو پریشان زینب است # امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است شام غریبان است امشب نوای کودکان بر بام کیوان است شام غریبان است @shia_poem
امشب اطفال حسين بن على بى ياورند آه و واويلا حسين (٢) دختران اين حرم در كربلا بى معجرند آه و واويلا حسين (٢) ٢ روى نى ها راس شاه و روى صحرا پيكرش يا حسين و يا حسين (٢) جاى عباس على خالى ببيند خواهرش يا حسين و يا حسين (٢) ٣ راس نور چشم پيغمبر نشسته بر سنان آه از اين داغ گران (٢) جابجا مى شد ميان دست هاى اين و آن آه از اين داغ گران (٢) ٤ در زمين كربلا شام غريبان امشب است گريه كار زينب است (٢) بين اطفال حرم بى وقفه در تاب و تب است گريه كار زينب است (٢) ٥ شد حسين بن على امروز از خواهر جدا يا حسين و يا حسين (٢) سر جدا، پيكر جدا، دستان آب آور جدا يا حسين و يا حسين (٢) ٦ در ميان لشكر كفار امشب همهمه ست يا حسين و يا حسين (٢) يا رسول الله! اين راس حسين فاطمه ست يا حسين و يا حسين (٢) ٧ مى رسد از خيمه هاى سوخته امشب ندا ناله واغربتا (٢) مى زند زينب به صوتى دل غمين او را صدا ناله واغربتا (٢) ٨ خاک دشت كربلا لبريز قربانى شده ست يا حسين و يا حسين (٢) دشت با سرهاى بر نيزه چراغانى شده ست يا حسين و يا حسين (٢) ٩ اى سر بر روى نى ها! از غم جانان بخوان يا حسين و يا حسين (٢) خارجى گفتند ما را، اندكى قرآن بخوان يا حسين و يا حسين (٢) ١٠ يادگارى روى خاک از حنجرت مانده ست و من يا حسين و يا حسين (٢) با سرت رفتند و تنها پيكرت مانده ست و من يا حسين و يا حسين (٢) # پیمان_طالبی @shia_poem
ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود مارا به سخت جانی خود این گمان نبود ناراحتم زیاد نماندم کنار تو شمر آمد و برای نشستن زمان نبود هر ناقه ای به غربت من گریه کرده است مانند من غریب دراین‌ کاروان نبود ای کاش در رکوع عقیق از تو میگرفت ای کاش بین قافله ای ساربان نبود ماندم چرا به زور کشیدند از تنت آخر لباس کهنه ی تو که گران نبود گفتم به آفتاب نتابد روی تنت شرمنده ام که روی تنت سایبان نبود با لشگری برای سرت جنگ کرده ام پس حق بده اگر که به جسمم توان نبود دیروز شش برادر کرار داشتم امروز دور خواهر تو جز سنان نبود آغوش من که هست چرا مانده ای به خاک جای تن تو برروی ریگ‌ روان نبود لعنت به این سفر که بدون تو میروم تنها شدن که حق من نیمه جان نبود باد صبا ببر به نجف روضه مرا روضه بخوان که دخت علی در امان نبود ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است اما دگر اسیر شدن رسممان نبود @shia_poem
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد تا نیافتی بازهم بر نیزه‌ات کوبیدنت هیچ دردی مثل این پیشم مجسم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد @shia_poem
مرا در لحظه‌ی خوشحالی‌اش زد مرا در موقعِ بی‌حالی‌اش زد کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد مرا هم با غلافِ خالی‌اش زد امیدم رفت تا بازوی تو رفت اباالفضلم چه‌شد اَبروی تو رفت سرم را ضربِ یک نیزه شکسته همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت امان از ضربه‌ی سنگینِ نامرد امان چکمه‌ی خونینِ نامرد همین امروز در آغوشِ من بود سری که رفت با خورجینِ نامرد کمک کن تا رَدایت را نَدُزدَد حصیرت بوریایت را نَدُزدَد حواسم هست امشب در خیامت حرامی بچه‌هایت را نَدُزدَد بیا رحمی به این دختر بیاور برایم یک دو تا معجر بیاور سنان نگذاشت تا مقتل  بیایم خودت انگشترت را در بیاور به زحمت می‌دویدم دیر شد حیف بریدند و بریدم دیر شد حیف به پایم چادرم پیچید صدبار حلالم کن رسیدم دیر شد حیف #@shia_poem
ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو سرداده اند قهقهه وقتی که خواندمت از حنجرِ شکسته ات این بار جان بگو دارند می برند در این عصرِ بدرقه پشتِ سرِ مسافرِ کوفه اذان بگو اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان در کوچه های زجر هوادارِ من بمان اشکِ فراق چشمِ ترم را گرفته است خنجر کشیده غم جگرم را گرفته است از تو بگو چگونه خداحافظی کنم؟ بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است ترسم که پای دختر تو لِه شود در این زنجیرها که پای حرم را گرفته است از خیمه های سوخته هر قدر مانده است چادر که رفته روی سرم را گرفته است تا چشمِ پاسبانِ وِقارم ز حدقه ریخت هر چشمِ هَرزه دوو و برم را گرفته است نیزه ز نبشِ قبرِ کسی حرف می زند ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد حالا که کعبِ نیزه پَرم را گرفته است اینان که دورِ آینه دیوار می کِشند از تازیانه ها چقدر کار می کِشند #@shia_poem
شد غرق در غم روزگارت عمه جانم خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد در خاک و خون دار و ندارت عمه جانم بر روی تل، در غربتِ شام غریبان ایکاش بودم در کنارت عمه جانم تنها و بی محرم شدی دیگر ندیدی مرهم برای حال زارت عمه جانم جانم فدایت! عصرِ عاشورا به سختی دیدم گره خورده به کارت عمه جانم مانند قلبت چند جای چادرت سوخت در شعله هایِ پُر حرارت عمه جانم چشم عمو عباسمان را دور دیدند شد پیش چشمت خیمه غارت عمه جانم لعنت بر آنکه بست دست خسته ات را در بین آتش؛ با جسارت...عمه جانم بین تمام داغ هایی را که دیدی می سوزم از داغ اسارت عمه جانم! #@shia_poem
بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را یکی‌یکی همهی خیمه‌ها در آتش سوخت که من شروع کنم روضه‌ی محرم را کمانِ حرمله من را رُباب را خم کرد چگونه صاف کنم بی تو قامتِ خم را امان دهند اگر ، خواهر تو میریزد به رویِ معجر خود خاکهای عالم به زیر آتش خیمه تَنِ شهیدان ماند نشد که جمع کنم پاره‌های مبهم را نشست خیمه‌ای از شعله بر سر طفلت بگو چه چاره کنم "عمه سوختم" را صدای ضجه‌ی هشتاد و چند خانوم است که گرد خویش ندیدند هیچ مَحرم را اگرچه سعی نمودم فقط مرا بزنند خدا بخیر کند ضربه‌های محکم را @shia_poem
آه از غم فراق و شفای نداشته فریاد میزنم به نوای نداشته راحت رسید و سخت مرا تازیانه زد دردسر است قوت پای نداشته رخت اسیری است تنم چاره ای نبود شرمنده ام ز رخت عزای نداشته عباس کو بلند کند از زمین مرا پای مرا شکست عصای نداشته امشب به خاک سرد سرم را گذاشتم من را کجا کشید سرای نداشته گفتم نکش حجاب سرم را کشید و برد ماییم و داغ مقنعه های نداشته لطف تو بود موی سپیدم عیان نشد.. خون گلو به جای حنای نداشته با دستهای بسته قنوتم مصیبت است خون گریه کن دست دعای نداشته #@shia_poem
از صدای «الیّ...» گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عمری رفت بدنم را ببین چه آب شده نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر بد قلق اما ... جان شیرین مادرم ای وای سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای ... جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض «عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟» کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم #@shia_poem