eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
422 عکس
159 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
افتاده است روی زمین درد میکشد پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها با تازیانه روزه ی خود باز می کند مردی که مانده بین حصار شکنجه ها کنج سیاه چاله به این فکر می کند معصومه ام میان مدینه چه می کند؟ دردی شدید سوی دو پهلوش می رود وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد با دستهای بسته ی خود روی خاک ها تصویر یک جراحت زنجیر می کشد گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود با یاد عمه زینب خود زار می زند وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود @shia_poem
سجاده ها ز جلوه روحانى تواند زندانى خدا همه زندانى تواند با دستهاى بسته مناجات ديدنی ست يک گوشه اى نشسته مناجات ديدنى ست در زير تازيانه خدا را صدا بزن آه اى غريب قيد ملاقات را بزن جايت کم است بال و پرت را تکان مده ديوار محکم است سرت را تکان مده تا ساقه ات خميد خميده شدى تو هم زنجير را کشيد کشيده شدى تو هم خورشيدى و به جانب گودال می روى ساقت تکان که می خورد از حال می روى بالت به ميله هاى قفس گير می کند با اين گلوى بسته نفس گير می کند اين چهار تا غلام غريبت کشيده اند انگار تخته ها به صليبت کشيده اند يک گوشه دختران خودت را صدا زدى با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى پا جاى دستهاى توسل گذاشتند جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند رد می شدند مردم بى عار بارها رد می شدند از بغل تو سوارها اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد اما کسى دهان تو را با عصا نزد... @shia_poem
رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ی موسی بن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد... @shia_poem
کشکول خالی من و دست عطای تو باب الحوائجی و دو عالم گدای تو ای حضرت غریب خودم دعبلت شوم چشم مرا گرفته شکوه عبای تو چیزی نمانده است شوم بشر حافی ات اعجاز میکند نفس کیمیای تو گویا قدم به صحن گهرشاد میزند هرکس که پا نهاده به صحن و سرای تو ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم ما را سوا نموده رضایت برای تو از سفره ی تو حاجت خود را گرفته ام شکر خدا کنم که شدم اشنای تو مثل عموی خود گره ها باز میکنی قربان سفره ی کرم پربهای تو هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق هرگز نسوزد آنکه شود مبتلای تو با این دل شکسته و با اشک چشم مان زانو زدیم بر روی فرش عزای تو کنج سیاه چال بلا دست و پا زدی زندان کاظمین شده کربلای تو صد مرده زنده می شود از ذکر یاحسین صد سینه بیقرار شود با نوای تو @shia_poem
مردی که نام دیگر او «آفتاب» است بین غل و زنجیر هم عالی‌جناب است حبل‌المتین ماست یک تار عبایش این مرد از نسل شریف بوتراب است هنگام طی‌الارض و معراجش یقیناً ... ... روح الامین در محضرش پا در رکاب است پیداست از باب الحوائج بودن او هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد هر کس به پای او بیفتد کامیاب است بدکاره ای را زود سجّاده‌نشین کرد اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است چیز کمی که نیست... آقا چارده سال زیر شکنجه، کنج زندان در عذاب است نامرد ، زندان‌بان ، یهودی زاده‌ی شوم دست و سر و پاهای آقا را چرا بست؟! با ناسزا باب زدن را باز کرده این بددهان بی‌حیا ذاتش خراب است از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد هر صبح و شب دنبال تسویه‌حساب است از بس که گلبرگ تن آقا خمیده زندان تاریکش پر از عطر گلاب است زخمی که در زیر گلوی او شکفته یادآور زخم و غم طفل رباب است با این غل و زنجیر و لب‌های ترک‌دار تنها به یاد زینب و بزم شراب است چوب یزید و گریه‌ی اطفال ای وای حرف کنیزی و زبانم لال ای وای @shia_poem
چه عالمی ست عالم باب الحوائجی با توست نورِ اعظم باب الحوائجی مهر تو است حلقه‌ی وصل خدا و خلق داری به دست خاتم باب الحوائجی در عرش و فرش واسطه‌ی فیض و رحمتی بر دوش توست پرچم باب الحوائجی در آستانه‌ی تو کسی نا امید نیست آقا برای ما همه باب الحوائجی بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه باب الحوائجی دیوانه‌ی سخای ابا الفضلی توام مانند ماه علقمه باب الحوائجی صحن و سرات غرق گل یاس می شود وقتی که میهمان تو عباس می شود در ساحل سخاوت دریای کاظمین مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین با دست های خالی از اینجا نمی رویم ما سائلیم، سائل آقای کاظمین رشک بهشتیان شده حال کسی که هست گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین نور الهی از همه جا موج می زند توحیدی است بسکه سراپای کاظمین داریم در جوار حرم، حق آب و گِل خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم این افتخار ماست، گدای کریمه ایم در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل بیت او ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی ست مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید در بند ظلم و کینه‌ی قوم ستمگری تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود در بین این قبیله‌ی عصیان چه می‌کشید با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها با حال خسته گوشه‌ی زندان چه می‌کشید شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید اما دلم گرفته ز اندوه دیگری طفل سه ساله گوشه‌ی ویران چه می‌کشید با دیدن سر پدرش در میان طشت هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید وقتی که دید چشم کبودش در آن میان خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت @shia_poem
  تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نفس کشیده ای و بند آمده نَفَست به سینه ات چقدَر استخوان، رها مانده خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده به سجده می روی و مثل بید می‌لرزی قیام کن که تسلّای ربّنا مانده هوای غربتِ زندان که جای خود دارد نگاه یک زنِ رقّاص بی حیا مانده به‌ فرض‌ هم‌ که ‌خودت از جهان، خلاص‌ شوی هنوز ، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده دوباره روضه ی جانسوز پنج تن داری بخوان که روضه ی مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینه ای خسته اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده به التماسِ صدای حسین، یا زینب! برو حرم که غم گوشواره ها مانده @shia_poem
  باز هم نام کریمان پیش من آورده اند علتش این بود من را از قرن آورده اند در سیه چال گنه افتاده بودم بی حبیب لطف کردند و برایم هم سخن آورده اند چار حمال از دل زندان به بیرون آمدند روی یک لنگه دری خونین بدن آورده اند بس که او لاغر شده اصلا نمی آید به چشم تن که نه... بر روی تخته پیروهن آورده اند صوت قرآن و مناجاتش نمی آید دگر چکمه پوشان چه به روز این دهن آورده اند تا غرورش را شبیه ساق پایش له کنند چند زندان بان پست و بد دهن آورده اند باز هم شکر خدا عریان نمیماند زمین نوزده تا دخترش چندین کفن آورده اند تا سه روز آقا تنش روی پل بغداد بود پیکرش در معرض خورشید و خاک و باد بود @shia_poem
ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی... آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی... تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسی تو در کالبد انسانی جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی... اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود منم و دست و گریبان غمی پنهانی... «گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی» با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی... چه بخواهم که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم که تو خود درد مرا می‌دانی نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود ای بنای حرم عدل و امان را بانی @shia_poem
  بی جانم و جان می شود موسی بن جعفر در جانم ایمان می شود موسی بن جعفر تا بر لبم گل می کند "باب الحوائج" بانی احسان می شود موسی بن جعفر مشهد، رضا... قم، فاطمه... با این کریمان والی ایران می شود موسی بن جعفر یک قطره از دریای آقایی اش این است یار فقیران می شود موسی بن جعفر فهمیده ام از ماجرای بُشر حافی کهفِ هراسان می شود موسی بن جعفر باید که با پای برهنه رفت سویش وقتی که رضوان می شود موسی بن جعفر خشکیده ام باید بیافتم در مسیرش بر تشنه باران می شود موسی بن جعفر جانم به لب آمد از این ماتم، ز بس که زندان به زندان می شود موسی بن جعفر وقتی غل و زنجیر بر ساقش می افتد دردش فراوان می شود موسی بن جعفر وقتی که می افتد میان سجده انگار در جامه پنهان می شود موسی بن جعفر حالا که زندان بان غرورش را شکسته داغش دو چندان می شود موسی بن جعفر کارش فقط گریه است بر جد غریبش وقتی که عطشان می شود موسی بن جعفر جسم نحیفش می رود زیر سم اسب؟! یا سنگ باران می شود موسی بن جعفر؟! یا در تنور و تشت و روی نیزه آخر قاری قرآن می شود موسی بن جعفر؟! واللهِ نه این روضه ها سهم حسین است حتی کفن نه... بوریا سهم حسین است @shia_poem
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم @shia_poem