eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 وصیت نامه شهید آوردگانی 🔹از دوستان عزیزم می‌خواهم که اگر مسئولین اجازه دادند، می‌خواهم مرا در زیر پای زوار امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) دفن کنید و از همکاران و اقوام طلب عفو و بخشش دارم. فرزندانم را به خواندن نماز اول وقت و روزه‌گرفتن تأکید می‌کنم و شما را به احترام گذاشتن به بزرگ‌ترها توصیه می‌نمایم و اینکه هیچ‌وقت توکل خود را به خداوند و اهل بیت(ع) از دست ندهید. از شما ملت سلحشور می‌خواهم که رهبر عزیزمان را که امروز بیش از بیش به ما احتیاج دارد، تنها نگذارید. 🔹شهید محرم آوردگانی از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در زمان جنگ تحمیلی مجروح و سرانجام پنجم شهریور 1377 به علت عوارض ناشی از مجروحیت به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ➥ @shohada_vamahdawiat
دشمنـان ...نمی‌دانند و نمی‌فهمند !که ما برای شهادت مسابقه می‌دهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این‌ست که از سوی خــدا آمده‌ایم و بسوی او می‌رویم .. شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
مناظره رو از دست ندید🌹🌹
🌼سلام مولا جان یابن الزهرا ماه را گم کرده ایم.... چهره دلخواه را گم کرده ایم.... ماتورا در قعر چاه انداختیم... یوسف ما،چاه را گم کرده ایم... @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 هنوز تک تک کلمات امیر در گوشم بود. حتی حس غروری را که پشت جمله ی : "خواهر من به درد شما نمی خوره " مخفی کرده بود. سرم را بالا گرفتم و در را کامل باز کردم . اما قبل از شنیدن هر التماس و خواهش گفتم : _چی مثلا؟ همین به زبان آوردن یک کلمه میتوانست همه غرورشان را بشکند. آقای صابری سکوت کرد. انگار آن یک کلمه از همه بیشتر برای او سخت بود. دست به سینه منتظر شدم . و امیر نگاه وحشی اش را در چشمانم چرخی داد و با حرصی که غالب بود ولی می خواست پنهان بماند گفت : -ازدواج . حس کردم ، از صدای بلند شکسته شدن سد غرور امیر ، تمام وجودم پر از ذوق شد . لبخندم به خنده رسید و گفتم : _ازدواج ! ... چرا فکر کردید من همچین پیشنهادی رو قبول می کنم ؟ خیلی جالبه ... اومدید رضایت بگیرید یا اومدید منو براي دخترتون خواستگاری کنید ؟ خشم توی صورتش رفته رفته داشت بالا می گرفت و من خرسند از دیدن اینهمه خشم ادامه دادم : _یعنی فکر می کنید من حاضرم با یه قاتل ازدواج کنم ؟ یکی از پیرمردهایی که دنبال خودشون کشانده بودند ، پا درمیانی کرد: -پسرم ...شما خودت قبل از این اتفاق پیشنهاد آشنایی با این خانواده رو دادی ؟ فوری اخم کردم و جواب دادم : _کی گفته ؟ ... حتما این . با دست امیر را نشانه رفتم و ادامه دادم : _آشنایی دو تا خانواده یعنی ازدواج !اینقدر این دختر ترشیده شده که با یه پیشنهاد آشنایی ، اولین چیزی که به ذهنشون خطور کرده ، اینه که خب خدا رو شکر یه آدم احمقی پیدا شد بیاد ترشی لیته ی ما رو بگیره !؟ چنان دستان امیر مشت شد که به ادامه ی جمله ای که می خواستم بگویم نرسیدم . دو طرف یقه ی پیراهنم را محکم چسبید و صورتش را تا نزدیک بینی ام جلو کشید : _خیلی عوضی هستی ...خواهر من هزار سال هم توی خونه ی پدرم بمونه ، حاضر نیستم با تو ازدواج کنه ...اگه الان راضی شدم بیام اینجا به توی کثافت التماس کنم فقط واسه خاطر حفظ جون خودشه نه چیزی دیگه ای . صدای پدرش و آن پیرمردهای زپرتی که همراهشان بودند ، بلند شد : _امیر .... امیرآقا .... ولش کن . همان لحظه بود که صدای بلند رامش را از خانه شنیدم: _رادوین ! چیزی شده ؟ همین صدا بود که امیر را عصبی تر کرد . دستش را از دور یقه ام پس کشید و بلند و عصبی ، سر چرخاند سمت رامش و گفت : _نه چیزی نیست ...دیدم بوی کثافت میآد ...اومدم دیدم بله ...بوی گند یه رفیقه قدیمیه که دوستشو میکشونه خونه ی خودش تا با پدر هیزش تنها باشه . خون به مغزم نرسید .فریادم بلند شد و سمت امیر هجوم بردم : _عوضی ، کثافت خودتی و هفت جد و آبادت ... کثافت آشغال ، خواهرت اگه کرم نداشت که دنبال خونه خالی نمیگشت . و همین جمله باعث درگیری ما شد . رامش هم به جمعمان اضافه شد و مادر تنها کسی شد که خدا را شکر به یمن قرص های خواب ، بی خبر از همه چیز بی خبر ماند و چیزی از ماجرا نفهمید . نه من حاضر بودم یقه ی امیر را ول کنم نه او حاضر بود مرا رها کند تا.... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚 ذهنمان را آرام کن😊 وما را در پناه خودت💞 به دور از هیاهوی🍃 این جهان بدار🌏 الهی شبمان را🌙 با یادت بخیر کن🙏 شبتون بخیر💫 💖🌹🌟🌙✨🌹💖
﷽❣ ❣﷽ ای کاش قرار دل ما برگردد منصور علی من اعتدی برگردد دیگر به دل شیعه نمی ماند غم وقتی که معز الاولیاء برگردد 💔 @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 غیر از حرف های امیر ، صدای بلند رامش بود که داشت دیوانه ترم می کرد: _رادوین بخاطر من ...تو رو خدا ... ولشون کن ... آقا امیر تو رو خدا ...شما خوددار باشید . و صدای امیر بلند شد : _خوددار باشم ؟ ... چطور تونستی به دوست خودت خیانت کنی ؟ تو نگفتی بیاد خونتون تو تنهایی؟ نگاهش سمت رامش چرخیده بود و رامش با شنیدن همان یه جمله مثل مجسمه ای از شرم و خجالت داشت جلوی چشمانم آب میشد . که فریاد زدم : _عوضی نگاهش نکن .... محکم توی صورتم فریاد کشید : _تو غیرتم حالیت میشه ؟! صدای آقای صابری و آن چند پیر مرد علیل هم برخاست : _صلوات بفرستید ...کوتاه بیایید . امیر محکم یقه ام را رها کرد و مرا با دو کف دست به عقب هل داد. چند قدمی به عقب رفتم که نگاه پر کینه اش را نصیبم کرد و گفت : _دلم به حالتون میسوزه ... یه خانواده ی درب داغون از هم پاشیده اید .... وقتی پدرت حتی به دوستِ دخترِ خودش نظر داره ...خدا میدونه که تا حالا ، چه آدمای بی گناهی رو بدبخت کرده . رامش آهسته اشک می ریخت و آن ها امیر را نم نمک سمت در میکشیدند و بحث پایان یافته بود که نشد .حرصم ، عصبانیتم ، غرورم و جمله ای که شنیدم همه احساسم را زیر و رو کرد. این پسر با آنهمه غرورش ، با دستانی خالی از ثروت و مقام چنان مرا مقابل خودم وخواهرم و پدرش خرد کرده بود که حس کردم اگر آرزوی مرگ یک نفر را با دستان خودم داشته باشم ، آن یک نفر امیر است .در خانه بسته شد و صدای محکم و پر ضرب آن نفسم را از سینه بیرون داد. نگاهم هم رفت سمت رامش و فریادم را سر او خالی کردم : _کی گفته جلوی این گدا گشنه ها اینجوری زار بزنی ؟ هنوز سرپایین گرفته بود و میگریست که محکمتر داد کشیدم : _گمشو توخونه. رامش رفت و من ماندم . لبه ی بلند باغچه نشستم و با افکار پر نفرت و کینه ام جدال کردم . هر قدر خواستم آرام شوم نشد که نشد . دلم بدجوری میخواست یه بلایی سر امیر بیاورم . اوحرفی زده بود که رگ گردنم رویش غیرت داشت . شک داشتم . بو برده بودم ، از گریه های مادر ، از اختلافش با پدر ، از اینکه سالی چند ماه بیشتر پدر را نمی دیدم و تمام کارهای کارگاه طلاسازی و مغازه های طلا فروشی را به من سپرده بود و ماه به ماه مبلغ قابل توجهی برایش میریختم و او حتی نمیپرسید "حالتون خوبه یانه ؟ " پول که بود انگار پرسش این سئوال بی معنی میشد . می دانستم پدرم آدم درستی نیست ولی اینکه امیر این حرف را زد ، مقابل نگاه رامش و یا حتی پدرش ، آقای صابری یا همان دو پیر مرد علیل که حتی مرا نمیشناختند ، مرا چنان خرد کرد که به چیزی جز انتقام فکر نمی کردم . قصاص ارغوان سر جای خودش ، در عوض قتل پدر ، اما قصاص امیر در ازای حرفی که زده بود و غروری که شکسته بود ، حق من بود. بعد از ماجرای آشنایی و صحبت با امیر ، آدرس خانه شان را داشتم . چند باری حتی ارغوان را با آن تیپ جنجالی و چادر و پوشیه تعقیب کرده بودم اما اینبار به نیت یک چیز دیگر ، جلوی در خانه شان کشیک می کشیدم . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🟥موج عظیم تهرانی ها در راه است 🔴همایش بزرگ مردم تهران🔴 سخنران: دکتر سید ابراهیم رییسی زمان: سه شنبه ۲۵ خرداد مکان: مصلای بزرگ امام خمینی ره ساعت : ۱۸ 🔺️بار دگر از این سید بزرگوار حمایت خواهیم کرد🔺️ 🔷️نشر سراسری در تمام فضای مجازی🔷️ ✨🌹🍃🕊️✨
💐معرفت مهدوی💐 ☀️فواید امام 🌿‌ب) واسطه بقا و تداوم هستی 🔺جهان هستی پس از وجود یافتن، یعنی مرحله ابداع، وارد مرحله جریان و استمرار شده است. 🔺در این مرحله، آن چه از فیوضات الاهی به جهان هستی می‌رسد، از مجرای انسان کامل است. 🔺 انسان کامل در وهله اول، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و در وهله دوم، ائمه طاهرین علیه السلام. واسطه فیض باید همیشه در عالم باشد؛ زیرا اگر زمین از حجّت و واسطه فیض خالی بماند، به فرموده ی امام صادق علیه السلام : لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». [۱] زمین اهلش را در خود فرو می‌برد. 🔺منظور از «حجّت» در این روایت، امام حی است و منظور از «ارض» تنها این کره خاکی نیست؛ بلکه مراد، کل عالم هستی است و این کلمه عنوان مشیر دارد. ---------- [۱]: الکافی، ج۱، ص۲۰۱ 📚آخرین منجی ✍قنبرعلی صمدی @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
سلام اى فرزند رسول خدا! تو از نسل پيامبر هستى، تو پسر رسول خدا هستى. شنيده ام كه گروهى گفته اند من نبايد تو را از نسل پيامبر بدانم، آن ها مى گويند: حسين، پسر دختر پيامبر است، او نوه دخترى پيامبر است. كسى كه نوه دخترى پيامبر است، از نسل پيامبر نيست! ولى من تو را فرزند پيامبر مى دانم، تو از نسل پيامبر هستى، تو پسر پيامبر هستى. اين باور من است و قرآن هم آن را تأييد مى كند. سخن بدون دليل نمى گويم. اكنون مى خواهم از قرآن دليل بياورم. من مى خواهم با آن كسى كه تو را فرزند پيامبر نمى داند سخن بگويم: ــ آيا اين آيه قرآن را شنيده اى: (ع)مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمانَ(ع). ــ آرى! اين آيه 84 سوره "اعراف" مى باشد. ــ تو مى توانى معناى آن را برايم بگويى؟ ـ خدا مى گويد كه داوود و سليمان(ع) از فرزندان ابراهيم(ع) هستند. ــ آيا مى دانى ادامه اين سخن خدا چيست؟ ــ (و زكريا و يحيى و عيسى)، يعنى زكريا و يحيى و عيسى(ع) از فرزندان ابراهيم هستند. ــ آيا مى توانى بگويى پدر عيسى(ع) كه بود؟ ــ چه حرف ها مى زنى؟ معلوم است، خداوند عيسى(ع) را از مادرش مريم(ع)(و بدون پدر) آفريد. ــ خوب. اگر عيسى(ع) پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم(ع)مى رسد، يعنى مادر او (مريم(ع)) با چند واسطه به ابراهيم(ع) مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى(ع) را (كه فرزند دخترِ ابراهيم(ع) است)، فرزند ابراهيم(ع) مى داند. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى(ع)، فرزند ابراهيم(ع) باشد، امّا حسين(ع)، فرزند پيامبر نباشد؟ آيا فاصله مريم(ع)به ابراهيم بيشتر است يا فاصله فاطمه(ع) به پيامبر؟ مريم(ع) با چندين واسطه به ابراهيم(ع) مى رسد و خدا فرزند مريم(ع) را فرزند ابراهيم(ع) معرّفى مى كند، امّا فاطمه(ع)، دختر پيامبر است و بين او و پيامبر هيچ واسطه اى نيست، آيا باز هم مى گويى كه حسين(ع)فرزند پيامبر نيست؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دلم برایتان می‌سوزد که می‌خواهید غم از دست دادن جوان را تحمل کنید. درکتان می‌کنم ولی دوست دارم در جواب مردم بگویید که... شادی روح پاک همه شهدا @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
••• "جنگ‌امروز اسلحه‌نمۍخواد اسلحه‌اتـــ رو‌باید‌تـو مغزت پرورش‌بدۍ که‌بتونۍ‌تـودنیاۍمجازی بـا‌دشمن‌واقعی‌بجنگۍ توجبهه‌خودۍ‌نه‌اینکه‌گل‌به‌خودۍبزنی جنگــ این‌روزا‌نخبه‌مومن‌میخواد‌نه‌علافـــ تـو‌فضاۍمجازی... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 صدای فریاد آقای صابری با فریادم آمیخته شد .ضربه ی محکمی زدم . با تمام قدرتم . قفل فرمان من ، با همه ی سنگی اش درست در گودی کمرش نشست . اما ...چند قدمی عقب رفتم . قفل فرمان از دستم افتاد. نفهمیدم چطور شد که آخرین ثانیه آقای صابری پشت امیر چرخید و ... نگاهم روی صورت کبود شده اش رفت . دهانش از شدت درد تماما باز شد ولی حتی ناله نکرد. فریاد نزد . با صورتی کبود از بی هوایی ، خفه و آهسته گفت : _امیر . و امیر انگار بدتر از من گیج و منگ مانده بود . قدم به قدم از آن ها فاصله گرفتم .حتما چیزی نبود . نهایت شکستگی مهره های کمرش ...تا حالا که کسی با ضربه ی سنگین به کمر فوت نکرده ! این افکار در سرم بود که اقای صابری مقابل نگاه نگران من و امیر دو زانو روی زمین افتاد .آن لحظه حس کردم ، انگار با همان دیدن طرز سقوطش روی زمین ، متوجه خرد شدن مهره های کمرش شدم . دویدم . نفس های تندم و صحنه ای که از جلوی چشمانم پاک نمیشد ، و حتی صدای فریادهای بلند امیر ، ضربان قلبم را تند و کوبنده کرد. اهل دعوا نبودم . نیازی هم به دعوا نداشتم . همه بخاطر موقعیت زندگی ام اطرافم جمع می شدند .هیچ کسی تا آنروز برایم شاخ و شونه نکشیده بود. و این شاید اولین تجربه ی تلخ دعوایی بود که داشتم .امیر و حرف هایش ، آن غرور کاذب نگاهش یا آن تحقیر ذاتی که در کلامش نسبت به من داشت ،خیلی روی اعصابم بود. آشفته به خانه برگشتم . بی تاب و بیقرار . مضطرب و نگران . نفهمیدم چی شد ولی هرچه میشد باعث نگرانیم بود. این آشفتگی از چشم رامش هم دور نماند . -چیه رادوین ؟ -هیچی . -پس واسه چی اینقدر راه میری ؟ -هیچی سرم درد میکنه ... برو یه لیوان چایی برام بیار ...نه ...نه یه لیوان قهوه اسپرسو بریز. باقدم هایی آرام تا جلوی ورودی آشپزخانه رفته بود که مادر بلند از روی آخرین پله های دوبلکس حاشیه ی سالن گفت : -نه ... چیه اینقدر قهوه میخوری بدتره ....برو یه دوش بگیر یه دوساعتی بخواب لااقل . کلافه دستی به پیشانی پر دردم کشیدم : -خوابم نمیآد ...سرم درد میکنه . صدای رامش باز برخاست : _الان من چکارکنم ؟ قهوه بیارم یا چایی ؟ من گفتم : _قهوه . و مادر همزمان با من : _هیچی ... برو رادوین ... برو دیگه . همراه با فوت کشیده ای جواب دادم : _بابا خوابم نمیآد ولم کنید . مادر مکثی کرد .سمتم آمد و نشست طرف دیگر مبل : _از این دختره چه خبر؟ -چه خبر ... زندانه دیگه . -رضایت که ندادی ؟ -نه بابا رضایت چی ... مادر با آسودگی تکیه زد به مبل : _آفرین از خون پدرت نگذر ...حقشه باید قصاص بشه ... من یکی راضی نیستم که تو یا رامش کوتاه بیایید و راضی بشید ، گفته باشم هر کدومتون که راضی بشید ، حلالتون نمی کنم ... قید مادرتونو بزنید . اينهمه غیض از ارغوان که میدانستم مادر را به آرزوی دیرینه اش یعنی رهایی از جنجال ها و دعواهایش با پدر ، رسانده است ، برايم عجیب بود. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
**** درد و دل با شهدا  ****   دلنوشته برای شهدا سلام بر شما ای شهیدان راه حق سلام بر شما ای مجاهدان برای خون حسین (ع) دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما کاش میشد در کنارتان بود.کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما… کاش میشد دوباره حضورتان غبار از دل های آلوده یمان بزداید… کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباس های مجلل…همان لباس های خاکی و زیبا دلم گرفته از این همه رنگ و ریا اصلا بهتر است ننویسم.دلم لک زده برای سادگی… برای نور خدا… برای  شهدا… و فقط میگویم این منم  در راه مانده ای بی پناه و پرو بال شکسته ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد 🌹🌻🦋 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در سکوت شب🌚 ذهنمان را آرام کن😊 وما را در پناه خودت💞 به دور از هیاهوی🍃 این جهان بدار🌏 الهی شبمان را🌙 با یادت بخیر کن🙏 شبتون بخیر💫 ❤️🦋🌟🌙✨🦋❤️
ناب ترین ڪاناݪ هاے ایتا را دنبال کنید✅ ➖➖➖🔷🔶🔹🔸🔷🔶➖➖➖ 🔮همه چیز این جا آماده شده برای یه دنیای رنگی🌈 🎀 برای زیباترشدن شما😍 📌اگه دلت یه تنوع میخواد،با ما همراه شو💪 https://eitaa.com/joinchat/124780669C72c7ca01aa 🌟کانال نماز خیلیا رو نمازخون کرده eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab 🌟《تفسیرکوتاه‌وآسان {همراه بامسابقه و هدیه نقدی}》 eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d 🌟ایــده های بانوان eitaa.com/joinchat/309329921C08037d5e04 🌟احادیث۱۴معصوم،تفسیرآیات‌قرآن eitaa.com/joinchat/2067857410C2adc10030d 🌟آشپزخانه ی من و تو eitaa.com/joinchat/317063169C2ceccdeddd 🌟حـس آرامـش بـا یـاد پـروردگار eitaa.com/joinchat/1993277442Ce1e0ec17d2 🌟مجموعه ای از داستان وحکایات آموزنده eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 🌟درمان اضطراب و استرس* روانشناسی رشد و موفقیت در زندگی eitaa.com/joinchat/897908738C30a1928237 🌟(بانــــــــــღــــــــو) با ترفندهای «زنـــــღــــــانه» زندگی تو حفظ کن√ eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb 🌟عـــاشـــقانــ مـــهــ♡ــــدی{عــج} eitaa.com/joinchat/3567648826C2e83eed008 🌟قلبی آرام با یاد خدا eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a 🌟♡آموزش گام به گام نقاشی رایگان♡ eitaa.com/joinchat/2020212752Cfd93523493 🌟چگونہ غیبـت نکنیــم!؟ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌟فتنـــه_های_آخـــرالزمان eitaa.com/joinchat/3596812291C5bffef7aba 🌟آموزش طبی حکیم خيرانديش eitaa.com/joinchat/3657826315C2a3b833fb4 🌟کلچینی ازنکته ها ارزنده ورمان درپروانه های وصال eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 🌟 ♡کانال آموزش نقاشی وکاردستی به کودکان ونوجوانان♡ eitaa.com/joinchat/456523794C65fe4146e6 🌟صوت‌ دلنشین نهج‌البلاغه"روزی شرح یک حکمت eitaa.com/joinchat/2855665682Cc04673bf9f 🌟برنامه ترک گناه، تفسیر زیبای قرآن، تلنگر، دلنوشته eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 🌟راهکارهای عزیزشدن نزدشوهــر بیا و ترفند های خانه داری رو یادبگیر eitaa.com/joinchat/3459514378Ca66f30224f 🌟گنجـــــهاے معنـــــوے eitaa.com/joinchat/3198681104C2fc8fb24a4 🌟ذکرهای گره گشای مجرب و درمان با قرآن eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 🌟تلنگر مذهبی eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7 🌟روز شمار ولادت حضرت امام رضا (ع) eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859 🌟مسائل شرعی " "ویــژه مــتاهلین" eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 می خواهی روحت💁‍♂ را از ⛓ آزاد کنی، راهش اینجاست😎👇 eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 کانال مـــدافعان حرم☝️😍 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست ویژه24خرداد؛ @Listi_Baneri_110
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ غمی به وسعت دریای بیکران دارم هوای گنبد زیبای جمڪران دارم... #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🌻🦋❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀 ﷽ 🍀 🍁 گرفتار شدم و حبس در آن اتاقک کوچک کلانتری. سردردم در میان دیوارهای پر از یادگاری و دست نوشته اش ، در حال طغیان بود.چشمانم را بستم و سرم را روی زانوان خم کرده ام گذاشتم. خستگی و آشوب یک روز پرتلاطم داشت مرا سمت کابوسی به اسم خواب میکشید. و باز سرخی رنگ خون ، درست در لحظه ای که چشمانم بسته بود و ذهنم داشت کم کم به درجه غیر هوشیاری میرسید ، چنان جلوی چشمانم را گرفت که با تکانی شدید از خواب پریدم. این کابوس از روزی که سر غرق خون پدر را دیده بودم از جلوی چشمانم محو نمیشد. حس کردم گردنم از شدت تکانی که خوردم گرفت و همان دو نفری که با من در آن اتاقک بودند ، نگاهشان با تعجب سمتم آمد. دوباره سربلند کردم و خیره ی دیوار سیاه اتاقک شدم. چشمانم روی دیوار بود و آن شکل قلب هایی که انگار روی دیوار شکسته بود و تیر غیبی که همه ی آن قلب ها را در نوردیده بود. اما ذهنم در حال تحلیل حادثه ی صبح بود و صدای امیر که هنوز در سرم پژواک میشد. " شما همگی علف هرزید " این جمله مثل ضربه ی پتکی بود که دایم تو سرم میخورد. و همان موقع صدای بلند سرباز از کنار پنجره ی کوچک روی در برخاست: _عالمیان کیه ؟ دستم بالا آمد: _منم. _بیا بیرون. و در باز شد.همراه همان سرباز دفتر جناب سروان حضرتی رفتم. _ میتونی بری. نگاهم به سرباز افتاد که محکم پایش را جفت کرد و با ادای احترام رفت. _ با من کار داشتید ؟ _گفتم. نگاهم همچنان خیره بود که سر بالا آورد: _به قید وثیقه آزادی فعلا. _شکایت چی میشه پس ؟ _شکایتشون سر جاشه ... شما فعلا آزادی تا پرونده ی شما راهی دادگاه بشه. _پس ... آسیب نخاعی آقای صابری... صحت داره ؟ چشمان جناب سروان برایم ریز شد. هنوز خودمم نمیخواستم باور کنم که چه خطایی مرتکب شدم. آرزو میکردم یه جوری ، به یه نحوی ، طوری نشده باشد که با آن نگاه جناب سروان ، حتی از آرزویم هم گذشتم. مادر و رامش توی حیاط کلانتری منتظرم بودند اما با دیدن یک نفر دیگر غیر از اندو ، شوکه شدم. با سکوت به خانه برگشتیم و او نشست روی مبل سه نفره و طبق عادت مغرورانه اش ، هیچ کس کنارش ننشست. آن عصای چوبی خوش تراشش را محکم زمین زد و همراه سرش که به دو طرف تکان میداد گفت : 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❣ما را به زیر سایه ات آقا نگه دار شر شیاطین را به دور از ما نگه دار راضی مشو در تور صیادی بیفتیم این بچه ماهی را در این دریا نگه دار از هرچه غیر از توست خالی کن دلم را مهر خودت را بر دلم تنها نگه دار اصلا امیدی به مسلمانی ما نیست تو پرچم اسلام را بالا نگه دار پشت و پناهم باش تا از پا نیفتم پشت مرا هنگام لغزش ها نگه دار خیری سر کردم که نابینا شدم پس چشم مرا بینا کن و بینا نگه دار روزی اگر دیدی که دست از تو کشیدم حتی شده با زور دستم را نگه دار خیلی به اشک و گریه ام محتاج هستم این اشک ها را جمع کن یک جا نگه دار ای که مرا دنیا کنارت می نشاندی روز قیامت هم برایم جا نگه دار با هر کس هر جای عالم هم غذایی ته مانده هایش را برای ما نگه دار... @shohada_vamahdawiat
چه حرف قشنگے میزد!! میگفت: بلندترین ارتفاع‌ برای سقوط افتادن از چشم آقا امام زمان (عج) است ... ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خبر دادن حضرت رضا(ع) از براندازی برمکیان رو در رویی حضرت رضا(ع) با برمکیان، به گونه‌ای بو‌د که آن حضرت همواره در انتظار سرنگونی آنها بود، سرانجام حدود یک ماه قبل از همان سال (189 هـ.ق) حضرت رضا(ع) به آن خبر داد. یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) می‌گوید: در آن سالی که هارون به مکه رفت، حضرت رضا(ع) نیز به قصد حج از مدینه خارج شد، در مسیر راه در جانب چپ جاده، به کوهی رسید، که نام آن کوه «فارِع» بود، حضرت رضا(ع) فرمود: «بنا کننده‌ی ساختمان در این کوه، و ویران کننده‌ی آن کشته می‌شود و قطعه‌قطعه می‌گردد.» ما نفهمیدیم که منظور حضرت رضا(ع) چیست، هنگامی‌که حضرت رضا از آنجا به سوی مکّه رفت، کاروان هارون به آنجا رسید، و در آنجا بار انداخت، «جعفر برمکی» (شخصیّت برجسته دربار هارون) که در آن کاروان بود، بالای آن کوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانی بنا کنند. سپس کاروان به سوی مکّه رهسپار شدند، پس از مراسم حج، هنگام مراجعت، وقتی که کاروان هارون به پای آن کوه (فارع) رسیدند، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دید طبق دستور قبلی، ساختمان ساخته شده است، دستور داد آن را ویران نمودند. هنگامی که کاروان هارون به بغداد بازگشتند (بر اثر خشم هارون بر برمکیان، زندگی برمکیان تار و مار شد، عده‌ای از آنها کشته و عده‌ای دربدر شدند) جعفر برمکی کشته شد و بدنش را قطعه‌قطعه نمودند. و خبر امام رضا(ع) از حوادث آینده، تحقق یافت. آری نفرین امام رضا(ع) در مورد برمکیان هوسباز و حیله‌گر آن‌چنان آنها را ـ آن هم به دست ظالمی دیگر ـ واژگون کرد، و فوّاره اقبال آنها سرنگون نمود که محمدبن عبدالرحمن هاشمی می‌گوید: روز عید قربان بود، به خانه‌ام رفتم، دیدم زنی فرتوت با لباس‌های مندرس نزد مادرم نشسته، و از گذشته‌ها سخن می‌گوید، مادرم به من گفت: آیا این زن را می‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: این زن «عباده» مادر جعفر برمکی است.» من اندکی با او صحبت کردم، در ضمن گفتارش گفت: «روز عید قربان بود، نزد پسرم جعفر رفتم، چهارصد کنیز در خدمت من ایستاده بودند، در عین حال با خودم می‌گفتم: پسرم جعفر در ادای حقّ من کوتاهی کرده، ولی امروز که روز عید قربان است، یگانه آرزویم این است که دو پوست گوسفند داشته باشم که یکی را زیرانداز و دیگری را روانداز خود قرار دهم!!» محمد می‌گوید: من پانصد درهم به او صدقه دادم، او فوق‌العاده خوشحال شد. 💖💖💖💖💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
****درد و دل با شهدا**** خوشا آنانکه با عشق به الله، علیه کفر جنگیدند و رفتند… خوشا آنانکه بهر یاری دین به خون خویش غلطیدند و رفتند… خوشا آنانکه با شور حسینی، شهادت را پسندیدند و رفتند… خوشا آنانکه در این نهضت حق، به سهم خویش کوشیدند و رفتند… @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
سلام اى فرزند على، سلام اى فرزند امير مؤمنان! سلام اى فرزند آقاى آسمان و زيبايى ها! تو فرزند على(ع) هستى، همان كه جانشين پيامبر و خليفه او بود، همان كه رشادت ها و شجاعت هاى او باعث پيروزى اسلام شد، اگر على(ع) و شجاعت او نبود، دشمنان اين دين را از بين برده بودند. از همه مهم تر اگر صبر على(ع)نبود، از اسلام هم چيزى باقى نمانده بود. "اميرمؤمنان" چه اسم زيبايى است! اسمى كه خدا به پدرِ تو داده است، شبى كه پيامبر به معراج رفته بود، در آن شب، خدا على(ع) را به اين نام ناميد. شرح ماجرا اين چنين است: پيامبر از بهشت عبور مى كند و به ملكوت أعلى مى رسد. آنگاه جبرئيل با پيامبر خداحافظى مى كند. پيامبر به او مى گويد: چرا همراه من نمى آيى؟ جبرئيل جواب مى دهد: اگر به اندازه سر سوزنى جلوتر بيايم، پرو بال من مى سوزد. و جبرئيل منتظر مى ماند و پيامبر به سفر خود ادامه مى دهد... پيامبر به هفتاد هزار حجاب (پرده هايى از نور) مى رسد كه از هر حجاب تا حجاب ديگر پانصد سال راه است ! و پيامبر داخل اين حجاب ها مى شود. حجاب عزّت، حجاب قدرت، حجاب كبرياء، حجاب نور...، آخرين حجاب، حجاب جلال است. پيامبر از حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد. لحظه وصال فرا مى رسد، و خدا با دوست خود خلوت مى كند و با او سخن مى گويد: "اى ،محمّد ! سلام مرا به على برسان". و اينك بين خدا و پيامبر سخنان ديگرى به ميان مى آيد: ـ اى محمّد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟ ـ بار خدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى. ـ آرى! من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم كه از زبان تو بشنوم ! ـ پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم. و اينجاست كه خداوند پيامبر را به دوست داشتن على(ع) امر مى كند و به او خطاب مى كند: "آنانى كه على را دوست دارند دوست بدار". و خدا وعده شفاعت شيعيان على(ع) را به پيامبر(ع) مى دهد. اينجاست كه پيامبر(ع) به سجده مى رود ، و خدا به او چنين مى گويد: "هر كس از على اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس نافرمانى على را بكند، از من نافرمانى كرده است. در روز قيامت اين على است كه مؤمنان را از آب گواراى كوثر سيراب مى سازد". 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59