eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست ورنه عشق تو کجا؟ این دل بیمار کجا؟ کاش در نافله‌ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا؟ عبد گنه کار کجا؟ فرج مولا صلواتـــــــ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #الهی_به_امیدتو💖🌹🦋 ☘💐🌷🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... فردای آن روز به مطب دکتر افکاری رفتم . _ من از روند درمان همسر شما خیلی راضی هستم اما فقط.... _ فقط چی دکتر؟ _ یه مسئله ای که تمام توجه منو به خودش جلب کرده اینه که توی درمان همسر شما یک اتفاق نادر افتاده و این اتفاق نادر اینه که هیچ کسی در روند خواب مصنوعی از رویاها و کابوس های ذهنی خودش حرف نمیزنه ولی همونطوری که شما هم دیروز اینجا شنیدید همسرتون گفت؛ من درون ماشین خودم از خواب بیدار شدم و بعد مادرم به من زنگ زد و متوجه شدم که پدرم کشته شده در حالیکه همچین اتفاقی قاعدتاً نباید توی روند هیپنوتیزم درمانی اتفاق بیفته .... معموالً اون حوادثی در خواب مصنوعی یا همان هیپنوتیزم به زبان بیان میشه که در ضمیر ناخودآگاه فرد به دست فراموشی سپرده شده ولی باعث یا علت خود بروز اخالالت روانیه .... و خواب و رویا هیچ جایگاهی برای بیان نداره. _ من متوجه حرفهای شما نشدم .... الان دقیقا منظورتون اینه که رادوین خواب ندیده؟ یعنی.... خودش... پدرش رو کشته ؟! _ بله دقیقا منظورم همینه. _ پس اگه خواب ندیده .... خودش پدرش رو به قتل رسونده ؟! دکتر سری تکان داد و سکوت کرد .حس کردم تپش های قلبم به نهایت خودش رسید . هوا گرم شد . شاید هم خفه . نگاهم به صندلی خالی بود که دیروز روی آن صندلی رادوین دراز کشیده بود . یعنی ، تمام این مدت رادوین قاتل پدرش بود !! هنوز هم نمیشد باور کنم .... سخت بود. _ ببین دخترم چیز غیر قابل باوری نیست .... مسلماً با زمینه بیماری همسر شما و قرص هایی که توسط مادرش بهش داده میشه که طبق گفته خودش اثر مثبتی هم داشته .... اما چون بدون تجویز دکتر و بدون درمان بوده، مسلماً عوارضی داشته .... عوارض این قرص ها توهم و فراموشیه ... پس میشه همسر شما که این بیماری رو داره و سابقه مصرف این قرصها رو هم در زندگیش داره ، بعد از این که پدرش را به قتل رسانده حاال با دارو یا با هیپنوتیزم یا به هر طریق دیگه ای بیهوش بشه یا به خواب فرو بره و بعد کسی یا کسانی اون رو داخل ماشینش بزارن و بعد از مدتی وقتی خودش از خواب بیدار شد ... بهش زنگ بزنن و خبر فوت پدرش رو بهش بدن ....خوب این آدم چی تصور میکنه ؟.... تصور میکنه که همه چیزهایی رو که دیده ، خوابی یا کابوسی بیش نبوده .... من نمیخوام جریان رو به پلیس بگم یا پرونده قتل پدر ایشون را دوباره باز کنم اما فکر کردم گفتن این مطلب به شما لازم و ضروریه .... شما خودتون میتونید این مطلب رو پیگیری کنید چون این مسئله در حیطه کاری من نیست... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... نمیدونم چه حالی داشتم . توصیفش هم برام سخت بود . اینکه فکر کنم این همه مدت ، این همه ماه زجر کشیدن ، عذاب کشیدن برای قصاصی که اصالً نبود !! برای جرمی که اصال اتفاق نیفتاده بود !! یعنی من اصال قاتل پدر رادوین نبودم؟! این فکر داشت قلبم را از تپش باز می داشت . تنها کاری که می توانست مرا کمی آرام کند این بود که با ایران خانوم در مورد همین صحبت دکتر ، حرف بزنم . همان روز از مطب به خانه ایران خانم رفتم ، می دانستم که بعد از دعوا و جدایی رادوین از مادرش ، رادوین دیگر به خانه ایران خانم برنمیگردد . همین مسئله فرصت مناسبی ایجاد میکرد ، تا بی دغدغه حضور رادوین ، حرفهایم را با ایران خانوم بزنم . جلوی درب خانه که رسیدم حس کردم تمام خشم ها و سختی های روزهای گذشته که بر سر من خراب شده بود ، در وجودم آتشی به پا کرد. حق داشتم یا نداشتم ، عصبانی بودم . زنگ در خانه را زدم و طولی نکشید که صدای شیرین خانوم را شنیدم: _ شما هستید ارغوان خانوم؟! _ بله لطفاً در رو باز کنید. و در باز شد . وارد خانه شدم . درست حدس زده بودم . خبری از ماشین رادوین در حیاط ایران خانم نبود . قدمهایم تند بود و تپش های قلبم از فشار تصوراتی که در سرم جوالن می داد ، تندتر ... وارد خانه شدم . حتی ایران خانم هم از دیدن من شوکه شد . چرایش معلوم نبود . بی مقدمه گفتم: _ باید با شما حرف بزنم. نفس بلندی کشید و گفت : _مشکلی نیست صحبت می کنیم. _ تنها. نگاهش سمت شیرین خانم رفت و بعد از مکثی گفت: _ راستی تو گفتی امروز خرید داری آره؟ _ بله خانم خرید دارم. _ خوبه تو برو خرید ... من خودم حواسم به غذا هست. شیرین خانوم اصالً خوشش نیامد که از جمع ما دور شد . اما این تنهایی برای گفتن حرفهای من الزم بود. شیرین خانم حاضر شد و من روی یکی از مبلهای سلطنتی درون سالن نشستم. ایران خانم که با دیدن حال آمیخته به عصبانیت و خشمم متعجب و منتظر صحبتهایم بود ، پرسید: _چایی بیارم؟ _نه... نگاهم سمت شیرین رفت که عمدی یا سهوی ، معطل میکرد . و این مسئله حتی از نگاه ایران خانم هم دور نماند. _اَه شیرین برو دیگه چکار میکنی دو ساعته ! _ خب خانم میرم فرفره که نیستم ، باید حاضر بشم . ایران خانم با خشم جواب داد: _معلومه که فرفره نیستی ، تو با اون هیکل چاق و تپلت کجا میتونی فرفره باشی! شیرین با دلخوری زیر لب چیزی گفت و رفت و با بسته شدن در ، نگاهم رفت سمت ایران خانم. چند ثانیه ای فقط نگاهش کردم. نگاه متفاوتی با همه ی روزهای گذشته که احترامش را بخاطر سن و سالش و یا نام مادر ، نگه داشته بودم. _چرا اینطوری نگاهم میکنی؟!... چیزی شده ؟... رادوین کاری کرده ؟... حتما اومده جلوی در خونتون آبروریزی راه انداخته .... یا شایدم ... شایدش ماند در بین کلمات من. _رادوین داره میره پیش یکی از بهترین دکترهای روانپزشکی که تبحر خاصی در هیپنوتیزم درمانی داره. _خب ...مبارک زنش باشه ... من بهت هشدار دادم سمت دارو و دکتر نفرستش ولی تو گوش ندادی ...حالا هم هر اتفاقی بیافته خودت گردن میگیری. بی دلیل صدایم بالا رفت: _من گردن میگیرم ولی نه قتلی رو که از اول کار من نبوده نگاهش به وضوح در ترسی که در چشمانش زلزله ای به پا کرده بود ، غرق شد. _ قتل!!... قتل کی منظورته ؟ _بسه تو رو خدا ...خسته نشدید از اینهمه دروغ ؟!... رادوین قاتل پدرشه نه من . 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
⇦ ظهور امام زمان با قرآن و سنت جدید ‌↯ روایات اهل سنت در روایات معتبر اهل سنت نیز نقل شده است که حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) بعد از ظهور طبق سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با مردم رفتار می‌کند و دین اسلام را در زمین پیاده می‌کند. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 منبر تصویری 🌺 حضرت آیت الله بهجت ره موضوع : توصیه آیت الله قاضی قدس سره به نماز اول وقت و مقامات عالیه @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... به زور اخم کرد تا ترس نشسته در نگاهش را بپوشاند: _چی؟!... چه مزخرفاتی ! ...اگه میخوای بری طالق بگیری خب برو بگیر ، منکه ازت حمایتم کردم ...اصال میخوای برات وکیلم میگیرم ، چرا دیگه گناه خودتو میندازی گردن پسر من ! حرص و عصبانیتم با خاطرهای تلخی که از حضور در آن خانه داشتم ، گره خورد و فوران کرد. فریادم حتی ایران خانم را محکوم به سکوت کرد و متعجب . _ رادوین خودش اعتراف کرده... توی مطب دکتر... تمام ریز و بم اینکارش رو گفته... با آجیل خوری بلور ضربه زده به سر پدرش ...اما خب اینکه شما چطور تونستید خوابش کنید و بذاریدش توی ماشین و بعد بهش زنگ بزنید که پدرش فوت کرده تا فکر کنه همه چی رو در خواب دیده ، برای من جای سواله! بغض خفه کننده ای را در گلویش حس کردم . اما مصمم جلویش را گرفت و فریاد زد: _ خفه شو ... این چرندیات چیه میگی؟! از جا برخاستم و مصمم تر از انکار او گفتم _ قصدم از گفتن این حرفا دوباره باز شدن پرونده ی قتل اقای عالمیان نبوده ولی با این انکار شما و گواهی که دکترش میتونه بهم بده تا این قتل ثابت بشه ، منو مجبور کردید که برم پیش پلیس... شاید اصال باید دوباره این پرونده به جریان بیافته. یک قدم از مبل فاصله گرفته بودم که با بغضی که حاال شکسته بود گفت: _ارغوان نرو.... بخاطر رادوین نرو.... نگاهم برگشت سمتش که گفت : _بشین توضیح میدم. نشستم مقابلش اشکانش را پاک کرد و همراه با یک نفس ، به حکم رد بغض نشسته در گلویش ، گفت: _آره... من واسه همین نمیخواستم رادوین دنبال درمانش بره... چون حقیقت روشن میشد. خشم و بغضم با هم فریاد شد سر ایران خانم. _ فقط پسر شما مهم بود؟! ... منی که اینهمه مدت با اسم قاتل بهم تهمت زدید و مجبورم کردید پای سفره ی عقد بشینم ، پدری که رادوین با زدن به کمرش باعث آسیب نخاعیش شد، امیری که این وسط بخاطر شما و رادوین با رامش ازدواج کرد تا بهش کنایه بزنید باعث مرگ رامش شده ، اینا هیچ کدوم مهم نبود؟!... چرا فقط شما و بچه های شما مهمند ؟ سرش را از من برگرداند و اشکش را باز پاک کرد و گفت : _ دلیل داشتم. _ خب بگید ...اومدم که همین دلیل ها رو بشنوم. _پدربزرگ رادوین از همون اولش با من مشکل داشت... نه تنها با من بلکه حتی با رادوینم مشکل داشت... آخه رادوین حاصل یه رابطه ی نامشروعه که بخاطر تهدید به شکایت پدر رادوین اونو میپذیره... ازدواجش با منم فقط برای بزرگ کردن رادوین بود... یعنی در واقع برای اینکه بقیه فکر کنن رادوین پسر منه.... یه ازدواج الکی و سرسری ...تا اسم رادوین توی شناسنامه ی من بره.... بدون حتی علاقه یا عشقی خاص ... خانواده ام مشکل مالی داشتن که با وعده های پدر رادوین ، راضی شدن ... اما عالمیان بزرگ همچنان مخالف من بود... توی همون روزایی که دختر بیچاره ای که مادر رادوین محسوب میشد ،دنبال شکایت از پدر رادوین بود ، کارای عقد ما صورت گرفت و چند ماه بعد وانمود کردیم که رادوین فرزند ماست و هفت ماهه به دنیا اومده... نفرت پدر رادوین و عالمیان بزرگ از رادوین واسه همینه که اونو فرزند شرعی خودشون نمیدونن... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
مولا غروب جمعه به نوعی دروغ بود؛ وقتی شروع معصیت از شنبه کنیم...  شبتون مهدوی 🌹💖🌟✨🌙🌟💖🌹
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... سری تکان داد و من محو شده در افکاری که داشت حتی نفسهایم را هم تنگ میکرد. _اونقدر این خاندان عوضی و کثافت بودن که حتی یکبار به خودشون نگفتن که رادوین حاصل کثافتکاری خودشونه... اینا این بچه رو خیلی اذیت کردن.... من که مادرش نبودم دلم براش سوخت... وقتی هر شب تن کبودشو میدیدم که چطور بیرحمانه به بهانه های بیخودی ، کبود شده ، پاک از یادم میرفت که رادوین بچه ی من نیست....من ، مادر بچه هایی بودم که هیچ کدوم برای من نبودن. _حتی رامش ؟! _حتی رامش... رامش از زن صیغه ای پدر رادوین بود... زن بیچاره مریض شد و مرد ... پدر رادوین با پول شناسنامشو عوض کرد و اونو هم توی دامن من انداخت تا بزرگ کنم... رامش فقط یکسالش بود و چیزی از این قضیه متوجه نشد. نفسم جایی بین دنده های سینه ام گیر کرد . منو اینهمه حقیقت تلخ ! ... تحملم کجا بود تا بتوانم باز هم بشنوم؟ _اگه عالمیان بزرگ میفهمید قتل پسرش که عزیز دردانه اش بود ، کار همون پسرک حرومزاده ایه ، که خودشون روش لقب گذاشته بودن .... قصاص میخواست...من شک نداشتم که رادوین رو قصاص میکرد... باید سکوت میکردم... باید مخفی میکردم... باید میگفتم پدر رادوین ، قربانی زیادی هوسش شد تا انتقام پسرش.... من از اولشم نمیخواستم تو قصاص بشی ...فقط میخواستم یه طوری مجبورت کنم به زندگی با رادوین... مخصوصا که رامش گفته بود رادوین قبلا تو رو دیده و یه جورایی پسندیده ... من حتی برای اینکه نه تو قصاص بشی ، نه رادوین ، پیشهاد این مصالحه رو من به زبون بزرگترا و ریش سفیدایی که برای جلب رضایت از سمت شما ، نزد من اومدم ، دادم.... امیدم این بود که رادوین با این باور که قاتل نیست و هرچیزی رو هم که دیده در خواب دیده ، بتونه کنار تو آروم بگیره و همون کابوسهاش رو هم فراموش کنه....تکرار اسم قاتل و قصاصی که به تو نسبت میدادم فقط واسه همین بود... میترسیدم رادوین همه چیز رو به یاد بیاره و اعتراف کنه و همه چیز رو خراب کنه. با حرص فریاد زدم: _حاال چی؟... اگه حاال بفهمه که چکار کرده میدونید چقدر حالش بد میشه ؟ _ اگه فهمید مجبور میشم یه واقعیت دیگه رو هم بهش بگم. مثل چوبی خشک شده به زور پرسیدم : _چی ؟ این معمای مرموز داشت مرا گیج میکرد اما نه به اندازه ی حرفی که ایران خانم زد: _من پدر رادوین رو کشتم. انگار یخ زدم. نگاهم در چشمان سرد ایران خانم نشست. _مردی که تنها اسم شوهر رو داشت و تنها چیزی که برای من نبود همون شوهر بود... شکنجه گر بود... هوسباز بود...طمعکار وحریص و خسیس بود ولی شوهر نبود... وقتی تو رو از خونه ام بیرون کردم ... بالای سرش نشستم... گیج و منگ بود اما هوشیار... نفس میکشید ...و من چقدر لذت میبردم از اینکه ناتوان تر از همیشه داره بهم نگاه میکنه...نگاه چشمانی که ازش متنفر بودم ... چه شبایی که تمام تنم رو با سیگارش میسوزوند و من فقط و فقط بخاطر کمک ماهیانه ای که به خانواده ام میکرد تموم روزا و شبایی که کنار اون عوضی ، اسمش رو گذاشته بود رابطه ی زناشویی و برای من فقط شکنجه ای بیش نبود رو تحمل کردم و حالا با ناتوانی اون بالای سرش نشستم و ریز ریز زجرامو توی چشمام به نمایش گذاشتم و در مقابل التماس های اون که میگفت حالش بده ...بهش خندیدم و بهش یاداوری کردم چطور توی شبای تنهایی مون اون به التماسهای من خندید...به درد من خندید و اسمش رو گذاشت لذت... هوس ... حالا نوبت من بود ... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... داشتم از زجرام میگفتم که رادوین اومد و با دیدن من و شنیدن حرفام حالش بد شد ...حس کردم جنون بهش دست داد ...بلند بلند میخندید و حرف میزد اما مثل من بالای سر پدرش نیایستاد تا زجرش رو ببینه بلکه با ظرف بلور کنار دستش روی همون شکاف سر پدرش زد. نمیخواستم این اتفاق بیافته... میدونستم اگر رادوین قاتل بشه جونش را باید در عوض اینکار بده در حالیکه میدونستم هر کسی غیر از او بود ، نمیشد قاتل ، میشد نتیجه زیاده روی در هوس ... و نهایتا دیه گرفته میشد .... یه آمپول آرامش بخش داشتم... واسه خودم بود ...واسه شبایی که حتی بعد از طلاق از اون عوضی ، یادش ، ترسش، کابوسش ، خواب رو ازم میگرفت... رادوین از نوجوانی بخاطر اختالالت عصبی تحت درمان بود و البته جواب هم گرفت اما آرامش بخش مصرف نکرده بود ، پس یقین داشتم روی اون اثر خوبی داره ... در میون همون حال پر آشوبش که حتی متوجه ی اطرافش نبود و داشت مثل من زجر مردن پدرش رو با چشماش تماشا میکرد ، بهش تزریق کردم... اون خوابید و من موندم با دو نفر ... اگر پدر رادوین زنده میموند، قطعا خودش رادوین رو میکشت ... اگر هم میمرد رادوین قصاص میشد . زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون که بعد از طالق از پدر رادوین با اون ازدواج کرده بودم ....اما مخفیانه و دور از چشم رادوین و رامش یا حتی خودش ، ازش کمک خواستم و اون خودش رو سریع رسوند. تموم مسیر رو به حل مشکل من فکر کرده بود... ظرف بلور شیشه ای که رد دستای رادوین بود رو دور انداخت ...رادوین رو به کمک هم سوار ماشینش کردیم...و حاال نوبت پدرش بود... ترس زنده موندنش یا حتی احتمال زنده بودنش هم میتونست جون منو رادوین رو با هم بگیره... بهمن ، دکتر خانوادگی که همسرم بود ، پیشنهاد داد که یه آمپول بهش تزریق کنه که خون توی سرش لخته بشه و از اون جاییکه از عوارض هر ضربه ی مغزی لخته شدن خون در مغزه ، هیچ کسی متوجه ی این مسئله نمیشه .... و همین هم شد ...ما شواهد رو با هم از بین بردیم و بعد همراه هم با ماشین رادوین ، اونو تا یه جای دور از خونه رسوندیم . رادوین رو پشت فرمون گذاشتیم و بعد برگشتیم ... اولین کاری که کردم تماس با اورژانس بود و بعدش هم تماس با رادوین که رادوین بعد از اورژانس رسید و خبر فوت پدرش .... از همون روز بود که باز اختالالت عصبیش عود کرد.... بهمن یه قرص تجویز کرد ، تخصصی نبود ولی خیلی اثر خوبی داشت... لرزی شدید بر تنم نشست . داشتم غش میکردم . نگاهم در چشمان ایران خانم مانده بود و تحلیل اینهمه واقعیت تلخ در گنجایش ذهنم که هیچ ، در گنجایش و تحمل تنم هم نبود. _ارغوان جان ... تو رو خدا نخواه باز کار به پلیس و وکیل و دادگاه بکشه ، پدربزرگ رادوین تشنه ی خون منو رادوینه... این بچه رو من به سختی بزرگ کردم...مادرش نبودم ولی به خدا از مادری براش چیزی کم نذاشتم... اگه عالمیان بزرگ بفهمه ، قصاص میخواد.... ازت خواهش میکنم خانمی کن... سکوت کن . _رادوین چی ؟ اگه بفهمه ؟ _ من بهش میگم ... میگم که من مقصرم... من اجازه ی تزریق اون امپول رو دادم ... اصال من بهش تزریق کردم. چشمانم رو بستم و گذاشتم ثانیه هایم بروند شاید هر ثانیه ای که از کنارم میگذشت با رفتنش باعث میشد حالم بهتر از قبل شود . چشم گشودم . ایران خانم آرام میگریست که از جابرخاستم . روی پاهایی که شاید خواب رفته بود بین همان حرفهای زهرآلود! پاهایم نمیکشید و ذهنم امان رسیدن به خانه را نمیداد... در همان مسیر بازگشت به خانه ، صدای التماس های ایران خانم دوباره در گوشم طنین انداخت: _التماست میکنم ارغوان ...این راز بین منو تو بمونه... اگه خواستی بگی الاقل بعد از مرگ پدربزرگ رادوین بگو... تا اون زنده است من باید مراقب جون خودمو رادوین باشم ... 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
به هر طرف نظر کنم ،اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپا شده ،بخاطر صفای توست ببین که پر شده جهان،ز ظلم وجور ای عزیز بگو کدام لحظه ها، ظهور روی ماه توست غریب کوچه های شب، گرفته ذکر نام او به نام نامیه علی، که نام او پناه توست بگو که رمز یا حسن ،شده قرار هر شبت به مجتبی بیا عزیز،که یاد او دوای توست ز پشت در شنیده ام ،که نام تو برده شد بیا شها مادرت ،هنوز چشم به راه توست ز کوچه ی دلم بگو، که کی عبور میکنی به کوچه کوچه ی جهان،اثر ز ردپای توست گهی به این گدای خود ،نظر کنید ای شها که این گدای روسیاه،همیشه جان نثار توست 👇👇👇 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
حسين جان! من هنوز در كربلا هستم! روز عاشوراست، پيكر تو را در گودى قتلگاه مى بينم، فهميدم كه تو امروز شهيد نشدى، تو را در روز سقيفه شهيد كردند. من امروز از همه كسانى كه به شما ظلم كردند، بيزارى مى جويم. من از كسى كه بناى ظلم و ستم شما را گذاشت، بيزارم، من او را لعنت مى كنم. من همه ستمكاران به شما را لعنت مى كنم: همه آنان را شناختم: از شمر (قاتل تو) شروع مى كنم، به عُمَرسعد (فرمانده سپاه كوفه) مى رسم، سپس به يزيد و پدرش معاويه مى رسم، و بعد از نوبت خليفه اوّل و دوم و سوم است... مولاى من! باور دارم كه جايگاه شما از جايگاه همه پيامبران (به غير از جايگاه خاتم پيامبر محمّد(ع)) بالاتر است، هيچ كس نمى تواند به مقام شما برسد. اين مقامى است كه خدا به ما عنايت كرده است و به همه بندگان خود هم خبر داده است كه شما چه جايگاهى نزد او داريد. آرى! خدا مقام شما را بر ديگران پنهان نكرد، بلكه زيبايى ها و خوبى هاى شما را به همه خبر داده است، اين پيام خدا براى همه بود: "اى فرشتگان من! اى پيامبران من! اى بندگان من! با همه شما هستم، بدانيد كه من محمّد و آل محمّد را برترى دادم، مقام آنها از همه و همه بالاتر و والاتر است". اين پيام خدا را همه شنيدند، همه فهميدند كه شما در نزد خدا جايگاه ويژه اى داريد و خدا هيچ كس را به اندازه شما دوست ندارد. اين جايگاهى است كه خدا فقط به شما عنايت كرده است و خداوند هيچ كس به غير از شما را اين گونه بزرگى و عظمت نداده است، خدا شما را به بزمِ مخصوص خود راه داده است، و كس ديگرى را به آنجا راه نيست، هيچ كس نبايد آرزوى رسيدن به جايگاه شما را بنمايد كه اين يك آرزوى دست نايافتنى است. خدا آن جايگاه را فقط براى شما در نظر گرفته است و بس! وقتى آدم(ع) و حوا در بهشت زندگى مى كردند، يك روز خداوند پرده از مقابل چشم آنها برداشت. آنها عرش خدا را ديدند، آنها آن روز نورهاى شما را ديدند كه در عرش خدا بود، نام هاى شما را آنجا يافتند، آنها از خدا سؤال كردند كه اينان كيستند كه اين گونه در نزد تو مقام دارند. خداوند در پاسخ اين سؤال به آنان چنين گفت: "آن نورهايى كه شما در عرش من مى بينيد، نور بهترين بندگان من مى باشد. بدانيد كه اگر آنها نبودند، من شما را خلق نمى كردم! آنان خزانه دار علم و دانش من هستند و اسرار من در نزد آنان است. هرگز آرزوى مقام آنها را نكنيد كه مقام آنها بس بزرگ و والاست". اما افسوس كه گروهى براى رسيدن به جكومت چند روزه دنيا، بناى ظلم و ستم بر شما را نهادند و حقّ شما را غصب كردند. رهبرى جامعه حقّى بود كه خدا به شما داده بود ولى آنان، شما را كنار زده و مقام رهبرى را از آن خود كردند. ====💖💖💖💖💖==== eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از عاشقانه
وقتی خداوند انتخابت کند مهم نیست چه کسانی تو را رد یا طر کرده باشند دست خدا بالاتر از هر دستی و عشق خدا برتر از هر محبتی است صبح بخیر! @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🦋 💔 خسته‍ ام...😪 خسته‍ از به‍ دور خود گشتن و باز هم سرجای اول که نه‍ به‍ عقب برگشتن↑😞 خسته ام از خودم😔 از آدم نبودنم🥀 به‍ من بیچاره‍ کمک کن آقا! کمک کردن به بیچاره ثواب دارد...🍂 . . . @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و ما... ساکنانِ کشتی حسین... در طوفان و بلا و مصیبت... به آرامِ جان‌مان متوسل می‌شویم! و در روزگار رهایی... چشم‌انتظارِ جانِ آرام‌مان هستیم! تا پرده از رُخ گشاید! زندگی... با همه‌ی تلخی‌هایش... برای ما شیرین شده است؛ با نام حسین! و امیدواریم... به آمدن اول ضمیر غایب‌مفرد... که با آمدن‌ش... مرحمی است بر داغ... حسین و کربلا! ➥ @shohada_vamahdawiat
🌠☫﷽☫🌠 🔴آیه‌الله‌علم‌الهدی در خطبه نماز جمعه: بعضی شبها در گشت در می‌بینم جوانانی گعده کرده‌اند و بی‌ماسک درحال دعا هستند؛این ایراد دارد،این اشکال دارد ویروس جدی‌ست و رعایت نکردن مسئولیت شرعی دارد. خادمین با درنظرگرفتن اصول مهمان‌نوازی تذکر بدهند باید الگوی‌جهان اسلام بود. ⚫ پ.ن: را پیش رو داریم باید رعایت اصول بهداشتی چند برابر شود. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... یه لحظه نه تنها پاهایم توان تحملش را از دست داد بلکه حتی قلبم هم نزد . نشستم روی تک پله ی یه مغازه و چشم بستم . روی این دنیای کثیف و بی ارزش . ارزش های واقعی یک زندگی زیر پای حرص و طمع دنیا ، زیر پای غرور و مقام ، زیر پای هوسهایی پوچ له شده بود و حاصل این زندگی چه بود ؟ جز دغدغه ...جز کابوس ...جز بیقراری و آشوب ؟ به سختی خودم را به خانه رساندم. مادر باز با دیدنم پرسید: _ای وای ...باز چت شده ؟! و پدر یادم داده بود سکوت کنم. یادم داده بود جواب بدی ، بدی نیست ... یادم داده بود گناه دیگران را جار نزنم که ستارالعیوب سزاوارتر است به فاش کردن گناهان بندگانش . فقط نگاهش کردم . در عمق چشمان مادرم و دل گرفته ام آغوشش را خواست. بی هیچ حرفی مادر را در آغوش گرفتم و زیر لب زمزمه کردم : _خدا رو شکر که هستی. و چقدر ناسپاس بودم من! ... منی که هیچ کدام از دغدغه های رادوین در زندگیم نبود . حرمت پدر و فرزندی بود...حرمت زن و شوهری بود ... نگاه پر عشق پدرم به مادرم هنوز در خاطرم بود و من تازه فهمیده بودم زیر پوست این شهر به ظاهر آرام چه کابوسهای وحشتناکی نهفته است . شب بود و من در اتاقم و تنهایی هنوز داشتم فکر میکردم که امیر بعد از چند ضربه به در ، وارد اتاقم شد . اشاره ای به موبایلش که زیر گوشش بود کرد و گفت: _ من و مادرم نه اجبارش میکنیم نه تشویقش ...خودش باید تصمیم بگیره ... بذار چند روزی فکر کنه ...میگم خودش بهت زنگ بزنه. گوشی اش را قطع کرد و گفت: _رادوین بود... کچلم کرده از بس زنگ زده ... شنیدی که چی بهش گفتم... باهاش الاقل حرف بزن. _امیر... _ همیشه وقتی اینجوری صدام میکردی میخواستی یه سوال خاص بپرسی. _آره ... سوالم خاصه ... میخوام بپرسم ... اگه رامش هنوز زنده بود... بعد این اتفاق هایی که بین منو رادوین افتاده بود ... تو بازم حاضر بودی باهاش زندگی کنی؟ یک لحظه نگاهش پر شد از آه و دلش طاقت نیاورد و بر لبانش همان آه سرازیر شد. جلو آمد و کنارم لبه ی تخت نشست و گفت: _رامش.... چه مکثی کرد روی اسم رامش و بعد باز حلقه های نگاهش پر از حسرت شد که پرسیدم: _امیر... واقعا دوستش داشتی ؟ نفس بلندی کشید از دست هجوم خاطرات و گفت: _دیر عاشقش شدم... اوایل بخاطر مریضی اش وانمود میکردم یه حسی بینمون هست اما درست بعد از مسافرت زیارتی که با هم رفتیم ، فهمیدم که انگار یه چیزی بیشتر از یه حس ساده بهش دارم... میدونی ارغوان ... آهی کشید و ادامه داد: _ بعضی وقتا دلم واقعا براش تنگ میشه... با خودم میگم کاش بخوابم صبح ببینم همه چیز خوابه، رامش باشه ، رادوین باشه اما همه چیز اونی باشه که میخوایم ...آرامش باشه ، عشق باشه... این دعواها نباشه ... و باز آهی کشید که من گفتم : _به نظرت من برگردم پیش رادوین یا نه؟ 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خدایا دراین لحظات شب دلهای دوستانم را سرشاراز نور وشادی کن وآنچه را که به بهترین بندگانت عطا میفرمایی به آنها نیز عطا فرما آمین🙏🏻 شبتون بخیر🌹💕💕 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 🦋💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کشف اموال مسروقه مردم وشهادت مامور پلیس 🔹استوار طاهری جانانه با سارقان مسلح درگیر و به شهاد رسید 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، شب گذشته حوالی ساعت 2100 ماموران کلانتری گاندی تهران در حال گشت زنی در محله جردن متوجه رفتارهای مشکوک فردی شده که پس از رویت مامورین اقدام به فرار نموده و مامور گشت به صورت پیاده دنبال فرد مشکوک می رود. 🔹فرد مذکور خود را به یک دستگاه وانت رسانده و متواری می شود و مامور گشت سریعا خودش را به قسمت بار وانت رسانده و پس از طی مسافتی خودرو را متوقف کرده و با راننده خودرو درگیر شده که ناگهان همدستان سارق با خودروی دیگری به سمت مامور پلیس تیراندازی کردند. 🔹بر اساس این گزارش استواردوم یاسر طاهری پس از اصابت دوگلوله به بیمارستان منتقل که بر اثر شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نائل گردید ➥ @shohada_vamahdawiat