﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام بر جمعهایی ڪہ بیغروب اسٺ
غم عالم تہ جامش رسوب اسٺ
بگویند اهل عالم مهدے(عج) آمد
من بعد حال دنیا خوبِ خوب اسٺ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتچهلم
_ الو دختر تو کجایی؟
_ وای یاشار سر کلاس بودم. گوشیمم سایلنت نبود. زنگ زدی هول هولکی فقط گوشی را خاموش کردم.
_ واقعا که...
_ تو کجایی الان؟
_ پشت در خانه. در هم زدم...کسی خانه نیست.
_ اره بردیا هم رفته جایی. مثل اینکه کار داشته.
_ باشه. من خیلی خسته ام. میرم یک هتل تا کلاسات تمام بشه. رفتی خانه بهم زنگ بزن بیام.
_ نه یاشار. کلاسام تمام شده. هنوز با اژانسی؟
_ اره بابا.
_ من بابات نیستم. بیا دانشگاه........!
_ بیام اونجا چیکار.
_ من ماشین ندارم. تا دوساعت دیگه هم نمیتوانم صبر کنم که بردیا بیاد دنبالم. بیا اینجا با هم بر می گردیم خانه.
_ از دست تو باران...امدم.
گوشی را قطع کردم و با یک موجود فضول رو به رو شدم. خنده ای کردم و گفتم: چته فضول خانم؟ داری می میری از فضولی؟
به جای جوابم گفت: یاشار کیه؟
که البته از این حرفش جوابمم گرفتم و فهمیدم اگه جوابش را ندم حسام در اوج جوانی بیوه میشه.
_ یاشار بردباری.
_ تو مگه نگفته بودی دوتا بچه بیشتر نیستید...؟
_ خب چرا.
_ پس یاشار کیه؟
_ مگه هرکی فامیلیش بردباریه داداشمه؟
_ نه خب...( لبخندی زد و با اعتماد به نفس گفت):اهان...پسر عموته. اره...پس یه عروسی افتادیم دیگه. عقد دختر عمو پسر عمو را هم که توی اسمان ها بستن و بادا بادا مبارک بادا. داره میاد عروسش را ببینه...اخییییییی. فقط نباید تا امدن بردیا تنهاتون بذارم. خطرناکین. مخصوصا اینکه چند وقته همدیگر را ندیدین...چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
_ الهه تا حالا کسی بهت گفته بود چقدر زر میزنی؟
_ می گم این ترانه چند روز پیشت بود روت تاثیر بد گذاشته. بیتربیت شدی چقدر؟!
_ پاشو بریم توی این کافی شاپ روبه رویی دانشگاه یه چیزی بخوریم.مردم از گشنگی.
_ حالا این پسر عموت خشگله؟
یک نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و گفتم: چیه اگه خشگل باشه قید حسام را میزنی؟
_ خب اره...
چشام و گرد کردم و گفتم: اره؟؟؟؟
_ اره عزیزم. مگه چی گفتم. معلومه ادم نون و کباب و نمیذاره نون و ماست و برداره.
_ واقعا که الهه. فکر می کردم واقعا حسام را دوست داری.
از حرفش خیلی بدم امد. به نظر من عشق وجود داشت و خیلی مقدس تر از هر چیز دیگه بود. به نظر من ادمی که ادعا میکنه عاشق است و فقط از قیافه ی طرف مقابلش خوشش میاد فقط یک مدعی است. عاشق بودن یعنی اینکه از همه چی معشوقه ات خوشت بیاد. اخلاق...رفتار...طرز فکر...و هر چیزی که درون معشوقه ات میبینی.حتی اگر ویژگی های بد هم داشته باشد تو باید ان ها را هم دوست داشته باشی...در این صورت است که عاشق واقعی هستی.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#سلامبرابراهیم
♦️در یکی از مغازه ها مشغول کار بود.یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد.
💠جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابراهیم برای شمازشته،این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
🔸گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!شما ورزشکاری و.......خیلی ها می شناسنت.ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خداتو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
🌷خاطره ای از شهیدابراهیم هادی🌷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام عصرتون بخیر..........
میشه برای یه خانمی که وارث نداره نماز لیله الدفن بخونید؟؟ خدا خیرتون بده.....
به نام خدیجه فرزند حسین🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر من شهید شدم
🔹روایتی از شهید محمد حسین رئیسی
برگرفته از کتاب در مسیر آسمان
شهید محمد حسین رئیسی از پرسنل یگان تکاوری نیروی انتظامی شهر بم استان کرمان متولد 1370 در تاریخ 11/5/1396 بر اثر درگیری با اشرار در محور بم به جیرفت به شهادت رسید
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتچهلیکم
سر میز نشسته بودیم که الهه بی هوا گفت:
ولی باران دور از شوخی واقعا احساس میکنم که هیچ کسی را نمیتونم به جای حسام ببینم. حسام برای من تکه...میفهمی؟ تک!
_ تو شوخی کردی؟
_ اره..پس چی؟ فکر کردی واقعا میام زن پسر عموی تو بشم؟
خنده ای کردم و سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و فکری که در موردش کرده بودم را به زبان اوردم.
_ واقعا که...تو من را اینطوری شناختی؟
_ ببخشید ولی تقصیر خودت بود. خیلی جدی گفتی.
گوشیم را که داشت خودکشی می کرد و برداشتم . شماره ی بردیا بود.
_ بله؟
_ باران کجایی؟
_ علیک سلام؟
_ تو مگه سلام کردی؟ میگم کجایی؟
_ توی محوطه ی دانشگاه.
_ میام دنبالت...منتظر باش.
_ نمیخواد...خودم میام
_ تو که میدونی بدم میاد تنها راه بیفتی. صبر کن بیام دنبالت.
_ بابای الهه قراره بیاد دنبالمون. میرم خانه الهه اینا.
_ باشه...پس قبل از 6 خانه باش. منم تنهایی حوصله ام سر میره.
_ اوکی اوکی...پشت خطی دارم. فعلا
_ خداحافظ
پشت خطیم یاشار بود: الو کجایی یاشار؟
_ جلو در دانشگاه. تو کجایی؟
_ من توی کافی شاپ رو به رویی ام، امدم.
_ بدو بابا. دارم می میرم از خستگی.
گوشی رو قطع کردم و رو به الهه گفتم: باهام میای؟
با نارضایتی گفت: اره..تا ماشین میام که این پسر عموتونو ببینم. ولی چون شب قراره با حسام بریم بیرون نمیتونم بیام خونتون.
_ عیبی نداره...فردا شب منتظرتم.
_ باید ببینم چی میشه.
همان موقع رسیدیم جلوی در دانشگاه. دلم قیلی ویلی می رفت که یاشار را بعد از این همه مدت ببینم. داشتم با چشم دنبالش میگشتم که الهه گفت: باران اونی نیست که بهت زل زده؟
درست می گفت. خودش بود. خیلی تغییر کرده بود. اخرین باری که دیدمش سه سال پیش زمانی بود که از مامانم با گریه حلالیت می طلبید. بابا حتی اجازه نداده بود که سمت من و بردیا بیاد و از ما هم خداحافظی کند. یادمه تا چند وقت با بابا لام تا کام حرف نمیزدم. من عاشق یاشار بودم. خیلی دوسش داشتم. مخصوصا که در تمام طول بچگی هام و بزرگی هام مهم ترین حامی توی زندگیم بود.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من، برای چه تأخیر کردهای
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🕌 سوالهای نهمین مسابقه #هفتشهرعشق ......👇👇👇
↩۱_ معاويه در هنگام مرگ با خودش سخنی گفت؟؟
↩ ۲_ بعد از مرگ معاویه یزید چه دستوری میدهد؟؟؟
↩ ۳ مروان چه نصیحتی به امام حسین علیه السلام میکند؟؟ و جواب امام حسین علیه السلام را هم بفرمائید؟؟
↩ ۴ امام به چه منظور حضرت مسلم را به کوفه میفرستد؟؟ و به او چه سفارشی میکند؟
↩ ۵_ پيامی که امام حسين(ع)، به گوش ياران و شيفتگان خود میرساند چه بود؟
↩ ۶_ محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(ع) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و به امام حسین علیه السلام چه مى گويد:؟
↩ ۷_ امام حسين(ع) عاشق چه دعائی است؟
↩ ۸_ مرد عرب،چه خبرهائی به امام حسین علیه السلام مى دهد؟
↩ ۹_ يكى از فرماندهان ابن زياد، با چند لشكر در قادسيّه مستقر شده است.؟
↩ ۱۰_ تعداد سربازان حُرّ رياحى چقدر است؟؟
جواب های نهمین مسابقه #هفتشهرعشق را حداقل تا پنج شنبه به آیدی زیر ارسال کنید......👇👇
@Yare_mahdii313