فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتوت حسینی....
💖🦋🌟✨🌙🦋💖
#رمان💌
#عشقمقدساست💗
#پارتدوازدهم🌼
برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... .
مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .
چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ...
مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .
بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... .
از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... .
🎁
🎁🎁
🎁🎁🎁
#رمان
#عشقمقدساست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#العجل_یا_مهدی 💔
این ترک خورده دلم وحشت آن را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را ...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
💖🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Haftegi14001006[01].mp3
8.66M
🎙اسباب مرگ تو مهیا کردنش سخت است (روضه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#حاج_قاسم
#قهرمان_من
🔵 ما از مرگ نمیترسیم که مرگ ما شهادت است🌷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههفتادنهم
عصر روز تاسوعاست. هواى بسيار گرم اين بيابان همه را به ستوه آورده است.
عمرسعد با عدّه اى از ياران خود به سوى فرات حركت مى كند. او مى خواهد در آب فرات آب تنى كند.
به به، چه آب خنك و با صفايى! صداى خنده و قهقهه بلند است.
واى بر تو! آب را بر كودكان حسين بسته اى و خودت در آن لذت مى برى.
در اين هنگام سوارى از راه مى رسد. گويى از راهى دور آمده است.
ــ من بايد همين حالا عمرسعد را ببينم.
ــ فرمانده آب تنى مى كند، بايد صبر كنى.
ــ من از كوفه مى آيم و خبر مهمّى براى او دارم.
به عمرسعد خبر مى دهند و او اجازه مى دهد تا آن مرد نزدش برود.
عمرسعد او را شناخت زيرا پول زيادى به او داده است تا خبرهاى مهم اردوگاه ابن زياد را براى او بياورد.
ــ اى عمرسعد! به هوش باش! شمر در راه است و مى خواهد گردن تو را بزند.
ــ آخر مگر من چه كرده ام؟
ــ خبر ملاقات تو با حسين به گوش ابن زياد رسيده و او خيلى خشمگين شده و به شمر دستور داده است تا به كربلا بيايد. تو بايد خيلى زود جنگ با حسين را آغاز كنى و اگر بخواهى لحظه اى ترديد كنى شمر از راه خواهد رسيد و گردن تو را خواهد زد.
عمرسعد به فكر فرو مى رود. وقتى ابن زياد به او پيشنهاد كرد كه به كربلا برود، به او جايزه و پول فراوان داد و احترام زيادى براى او قائل بود.
او به اين خيال به كربلا آمد تا كارى كند كه جنگ برپا نشود و توانسته بود از روز سوم محرّم تا به امروز شروع جنگ را عقب بياندازد، امّا اكنون اگر بخواهد به صلح بينديشد جانش در خطر است. او فرصتى ندارد و شمر به زودى از راه مى رسد.
عمرسعد از فرات بيرون آمد. لباس خود را پوشيد و پس از ورود به خيمه فرماندهى، دستور داد تا شيپور جنگ زده شود.
نگاه كن! همه سپاه كوفه به تكاپو افتادند. چه غوغايى بر پا شده است!
همه سربازان خوشحال اند كه سرانجام دستور حمله صادر شده است. زيرا آنها هفت روز است كه در اين بيابان معطل اند.
عمرسعد زره بر تن كرده و شمشير در دست مى گيرد.
شمر اين راه را به اين اميد طى مى كند كه گردن عمرسعد را بزند و خود فرمانده بيش از سى و سه هزار سرباز شود. شمر با خود فكر مى كند كه اگر او فرمانده سپاه كوفه بشود، يزيد جايزه بزرگى به او خواهد داد.
شمر كيسه هاى طلا را در دست خود احساس مى كند و شايد هم به فكر حكومت منطقه مركزى ايران است. بعيد نيست كه اگر او عمرسعد را از ميان بردارد، ابن زياد او را امير رى كند، امّا شمر خبر ندارد كه عمرسعد از همه جريان با خبر شده است و نمى گذارد در اين عرصه رقابت، بازنده شود.
شمر به كربلا مى رسد و مى بيند كه سپاه كوفه آماده حمله است. او نزد عمرسعد مى آيد. عمرسعد را مى بيند كه لباس رزم پوشيده و شمشير در دست گرفته است. به او مى گويد: "اى عمرسعد، نامه اى از طرف ابن زياد برايت آورده ام".
عمرسعد نامه را مى گيرد و خود را به بى خبرى مى زند و خيلى عادى شروع به خواندن آن مى كند. صداى قهقهه عمرسعد بلند مى شود: "آمده اى تا فرمانده كل قوّا شوى، مگر من مرده ام؟! نه، اين خيال ها را از سرت بيرون كن. من خودم كار حسين را تمام مى كنم".
شمر كه احساس مى كند بازى را باخته است، سرش را پايين مى اندازد. عمرسعد خيلى زيرك است و مى داند كه شمر تشنه قدرت و رياست است و اگر او را به حال خود رها كند، مايه درد سر خواهد شد. بدين ترتيب تصميم مى گيرد كه از راه رفاقت كارى كند تا هم از شرّ او راحت شود و هم از او استفاده كند.
ــ اى شمر! من تو را فرمانده نيروهاى پياده مى كنم. هر چه سريع تر برو و نيروهايت را آماده كن.
ــ چشم، قربان!
بدين ترتيب، عمرسعد براى رسيدن به اهداف خود بزرگ ترين رقيب خود را اين گونه به خدمت مى گيرد.
سپاه كوفه سراسر جوش و خروش است. همه آماده اند تا به سوى امام حسين()حمله كنند.
سواره نظام، پياده نظام، تيراندازها و نيزه دارها همه آماده و مرتّب ايستاده اند.
عمرسعد با تشريفات خاصّى در جلوى سپاه قرار مى گيرد.
آنجا را نگاه كن! امروز او فرمانده بيش از سى و سه هزار نيرو است. همه منتظر دستور او هستند. آيا شما مى دانيد عمرسعد چگونه دستور حمله را مى دهد؟
اين صداى عمرسعد است كه مى شنوى: "اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت"!
درست شنيديد! اين صداى اوست: "اگر در اين جنگ كشته شويد شما شهيد هستيد و به بهشت مى رويد. شما سربازانى هستيد كه در راه خدا مبارزه مى كنيد. حسين از دين خدا خارج شده و مى خواهد در امّت اسلامى اختلاف بيندازد. شما براى حفظ و بقاى اسلام شمشير مى زنيد".
همسفرم! مظلوميّت امام حسين(ع) فقط در تشنگى و كشته شدنش نيست. يكى ديگر از مظلوميّت هاى او اين است كه دشمنان براى رسيدن به بهشت، با او جنگيدند. براى اين مصيبت نيز، بايد اشك ماتم ريخت كه امام حسين(ع) را به عنوان دشمن خدا معرّفى كردند.
تبليغات عمرسعد كارى كرد كه مردم نادان و بىوفاى كوفه، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خ
ارج شده و كشتن او واجب است.
آنها با عنصر دين به جنگ امام حسين(ع) آمدند. به عبارت ديگر، آنها براى زنده كردن اسلامِ ساختگى، با اسلام واقعى جنگيدند.
امام حسين(ع) كنار خيمه نشسته است. بىوفايى كوفيان دل او را به درد آورده است.
لحظاتى خواب به چشم آن حضرت مى آيد. در خواب مهمان جدّش پيامبرمى شود. پيامبر به ايشان مى فرمايد: "اى حسين! تو به زودى، مهمان ما خواهى بود".
صداى هياهوى سپاه كوفه به گوش مى رسد! زينب(س) از خيمه بيرون مى آيد و نگاهى به صحراى كربلا مى كند.
خداى من! حمله كوفيان آغاز شده است. آنها به سوى ما مى آيند. شمشيرها و نيزه ها در دست، همچون سيل خروشان در حركت اند.
زينب(س) سراسيمه به سوى خيمه برادر مى آيد، امّا مى بيند كه برادرش، سر روى زانو نهاده و گويى خوابش برده است. نزديك مى آيد و كنار او مى نشيند و به آرامى مى گويد: "برادر! آيا اين هياهو را مى شنوى؟ دشمنان به سوى ما مى آيند".
امام سر خود را از روى زانوهايش بلند مى كند. خواهر را كنار خود مى بيند و مى گويد: "اكنون نزد پيامبر بودم. او به من فرمود: به زودى مهمان من خواهى بود".
زينب(س) نگاهى به برادر دارد و نيم نگاهى به سپاهى كه به اين طرف مى آيند. او متوجّه مى شود كه بايد از برادر دل بكند. برادر عزم سفر دارد. اشكى كه در چشمان زينب(س) حلقه زده بود فرو مى ريزد.
گريه او به گوش زن ها و بچّه ها مى رسد و موجى از گريه در خيمه ها به پا مى شود.
امام به او مى فرمايد: "خواهرم، آرام باش!".
سپاه كوفه به پيش مى آيد. امام از جا برمى خيزد و به سوى برادرش عبّاس مى رود و مى فرمايد: "جانم فدايت!".
درست شنيدى، امام حسين(ع) به عبّاس چنين مى گويد: "جانم فدايت، برو و ببين چه خبر شده است؟ اينان كه چنين با شتاب مى آيند چه مى خواهند؟".
عبّاس بر اسب سوار مى شود و همراه بيست نفر از ياران امام به سوى سپاه كوفه حركت مى كند. چهره مصمّم و آرام عبّاس، آرامش عجيبى به خيمه نشينان مى دهد. آرى! تا عبّاس پاسدار خيمه هاست غم به دل راه ندارد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
دوستان عزیزم تازه وارد گل #هفت_شهر_عشق یه مسابقه است حتما کامل مطالعه کنید ان شاءالله برای میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها قرعه کشی انجام میشه 🌹🌹🌹🌹🌹
@Yare_mahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕اللهمصلعلیمحمدوال محمدوعجلفرجهم💕
💖🌹🦋
💢نگهبان ارزش های اسلامی
🔹به کارش اعتقاد عجیبی داشت . همان اوایل که تازه عقد کرده بودیم و در مورد همه جنبه های زندگی صحبت می کردیم گفت :من به عنوان کسی که این لباس مقدس رو پوشیده تعهد دادم که نگهبان ارزشهای جمهوری اسلامی باشم و باید این رو از خونواده خودم شروع کنم.
🔹شهید آیت الله خانعلی پور از کارکنان انتظامی سیستان و بلوچستان شانزدهم مهرماه 1393 توسط تروریست ها ترور گردید
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#حوادثفاطميه
#برگسیزدهم
38 ـ طلب يارى از مردم: شب 3، 4، 5 ربيع الاول
شب فرا مى رسد، هوا تاريك مى شود، على(ع)همراه با فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) از خانه بيرون مى آيند.
آنها درِ خانه يكى از انصار را مى زنند.
صاحب خانه با خود مى گويد كه اين وقت شب كيست كه درِ خانه ما را مى زند؟
او سراسيمه بيرون مى آيد، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند، فاطمه(س)با او سخن مى گويد:
ــ آيا به ياد دارى كه تو در غدير خُمّ با على بيعت كردى؟ آيا به ياد دارى كه پدرم او را به عنوان جانشين و خليفه خود معيّن كرد؟
ــ آرى، اى دختر رسول خدا.
ــ پس چرا پيمان خود را شكستى؟
ــ اگر على، زودتر از ابوبكر خود را به سقيفه مى رساند ما با او بيعت مى كرديم.
ــ آيا مى خواستى على، پيكر پيامبر را به حال خود رها كند و به سقيفه بيايد؟
او به فكر فرو مى رود و از كارى كه كرده است اظهار پشيمانى مى كند. على(ع)به او مى گويد: "وعده من و تو، فردا صبح، كنار مسجد، در حالى كه موهاى سر خود را تراشيده باشى".
او قبول مى كند و قول مى دهد كه فردا، صبح زود آنجا حاضر باشد. اكنون، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين (عليهما السلام)به سوى خانه ديگرى مى روند.
و همه اين سخن ها را با صاحب آن خانه هم مى گويند و او هم قول مى دهد فردا، صبح زود بيايد. و خانه بعدى...و باز هم خانه بعدى...
سيصد و شصت نفر به على(ع) قول مى دهند كه فردا براى يارى او بيايند، همه آنها عهد و پيمان مى بندند كه تا پاى جان به ميدان بيايند و از حقّ دفاع كنند. على(ع) به سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر هم خبر مى دهد كه فردا صبح در محلّ وعده حاضر شوند.
به غير از سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، هيچ كس به محل وعده نمى آيد.
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷🖤🌷
👇
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر. تا سلام دیگر........ التماس دعای فرج........
🦋🌟✨🌙🦋
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
یک دانه نه صددانهی تسبیح دعایت
هر روز فـرج زمزمه کردیم برایت
شرمندهی چشمان پرازاشک تو هستیم
جان همـه عالم و آدم به فـدایت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان💌
#عشقمقدساست💗
#پارتسیزدهم
من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن های دست و پا شکسته شون می فهمیدم ... .
دوباره سوار تاکسی شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .
زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود ... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... .
داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم هایی که زیارت می کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف هاشون نمی فهمیدم ... .
بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .
برگشتم و سوار تاکسی شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .
بدتر از این نمی شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .
هتل پذیرشم نکرد ... نمی دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ... سوار ماشین شدم ... فکر می کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه ها و خیابان ها اصلا چنین چیزی نمی اومد ...
کوچه پس کوچه ها قدیمی بود ... گریه ام گرفته بود ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ...
🎁
🎁🎁
🎁🎁🎁
#رمان
#عشقمقدساست
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راه نفوذ شیطان در درونت رو بشناس ...
🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
#حوادثفاطميه
#برگچهاردهم
روز هجوم اصلى، روز پنجم ربيع الأول، يك شنبه سال 11 هجرى قمرى
وقتى كه من مجموعه حوادث را بررسى نمودم به اين نتيجه رسيدم كه هجومِ اصلى در روز "پنجم ربيع الأول" واقع شده است.
پنجم ربيع الأول، روز اندوه و مصيبت دوستداران فاطمه(س)مى باشد. در اينجا شرح حوادث اين روز را بيان مى كنم:
39 ـ آغاز هجوم چهارم
عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(ع)اقدام كند.
عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(ع) به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(ع) مى رسند، فاطمه(س)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن، به خدا قسم، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم".
اكنون همه منتظر هستند تا على(ع) جواب دهد.
40 ـ فاطمه(عليها السلام) سخن مى گويد
اين صداى فاطمه(س)است كه به گوش مى رسد: "اى گمراهان! از ما چه مى خواهيد؟"
عُمَر خيلى عصبانى مى شود فرياد مى زند:
ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم!
ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى؟
ــ به خدا قسم، اين كار را مى كنم، زيرا اين كار از آن دينى كه پدرت آورده است، بهتر است.
ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟
ــ اى فاطمه! ساكت شو، محمّد مرده است، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست!75
ــ بار خدايا، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم.
41 ـ خشم عُمَر
عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(س) را مى شنوند پشيمان مى شوند، همه كسانى كه صداى فاطمه(س)را مى شنوند به گريه مى افتند.
عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى دارند هيزم مى آورند.
چند لحظه مى گذرد تا اين كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود.
عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته، به اين سو مى آيد. او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد".
42 ـ آتش زدن درِ خانه
عُمَر جلو مى آيد، شعله آتش را به هيزم مى گذارد، آتش شعله مى كشد.
درِ خانه نيم سوخته مى شود. عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند.
فاطمه(س) بين در و ديوار قرار مى گيرد، صداى ناله اش بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله فاطمه بلندت(س)ر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(س)فرو مى رود.
فرياد فاطمه(س) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷🖤🌷
👇
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
،،،،،،،،سلامبرحاجقاسم،،،،،،،
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
امام مهدی (عج): فرمان ما به یکباره و ناگهانی فرا میرسد و در آن زمان توبه و بازگشت برای کسی سودی ندارد و پشیمانی از گناه کسی را نجات نمیبخشد.
📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۷۶
امام حسین علیه السلام: نهمین فرزند من، نشانی از حضرت یوسف و نشانی از حضرت موسی ابن عمران دارد. او قائم ما اهل بیت است که خداوند امر ظهورش را در یک شب فراهم میکند.
📚محجة البیضا، ج۲، ص۳۳
🌟 آیتاللهبهجت(ره)
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌹🍃
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
Haftegi990928[04].mp3
2.62M
▪️رفته سردارِ حرم برگردد اما ... (در سوگِ حاج قاسم)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 در آستانه فرارسیدن دومین سالگرد شهادت حاج #قاسم_سلیمانی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🏴🏴🏴🏴
🌼🍃🌸کاش جمعه دی ماه سال ۹۸ خبرهای شهادت خبرهای سالگرد شهادت آن نماز پرشکوه در تشیع شما و دوستانت
همه ایناها کاش یک خواب بود
یک خوابی با صدای اینکه از خواب بلندمان کنند یک لبخند بزنند لیوانی آبی در دست مان بدهند بگویند پاشو داشتی خواب میدیدی همش خواب بود
بلند شو
و دیگر تمام شود...
نمی توانم باور کنم دیگر نیستی
بشکند دستی ک نشانه گرفت اتومبیل شما را...
جسم شما را از ما گرفتند
حاجی مگر میتوانند عشق گرمای محبت شما را از ما جدا کنند؟!
شما در دل یک نوزاد جای گرفته ای تا پیرمردی ک دستانش پینه بسته
نام شما غیرت شما مردانگی شما در قلب هایمان حک شده چگونه می توانند آن را از ما بگیرند؟!🌻🍃🌸
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۲۸۸🌷
🌹و حُجَّتِهِ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
🔶ترازو را ﻣﯽﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺟﻮﺭﯼ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮐﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ و ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍ ﮐﻢ.ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻧﻬﯿﺐ ﻣﯽﺯﻧﺪ و ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ "ﺃَﻟَّﺎ ﺗَﻄْﻐَﻮْﺍ ﻓِﻲ ﺍﻟْﻤِﻴﺰَﺍﻥِ" (ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ/ 8) ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ و ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻧﮑﻨﯿﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺪ ﻭ ﺣﺮﯾﻢﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺑﮑﻨﯿﺪ.
🔶 ﻭﻗﺘﯽ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺑﮑﻨﯽ،ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺧﻮﺩﺵ ﺿﺎﯾﻊ ﻣﯽﺷﻮﺩ و ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ،می شوی.پس ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻧﮑﻨﯿﺪ. ﺷﻤﺎ ﺣﺪ ﻭ ﺣﻘﻮﻗﯽ ﺩارید،ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﯿﺪ و ﺩﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻨﯿﺪ.
🔶ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﯾﮏ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ،ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺯﺷﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ. ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ و بگوﯾﺪ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ و ﯾﮏ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﺷﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﺪ. ﻫﻤﻪﯼ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﺎﻩ و ﻭﺯﯾﺮ و ﮔﺪﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﺷﯽ. ﺁﯾﻨﻪﻫﺎ ﻋﺼﻤﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ و از خطا ﻣﻌﺼﻮمند.
🔶 ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎ ﺣﺠﺖ و ﺩﻟﯿلند. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪﯼ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺯﺷﺘﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ.
🔶ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍمامﺍﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ:" ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻪِ" ﺍﯾشان ﺣﺠﺖ ﺍﻟﻬﯽ ﺍست. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾد ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﯼ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ایشان ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﮐﻪ ﺍیشان ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ.
🔶ﺍﮔﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ علیه السلام ﺩﺭﺑﺎﺭﻩﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻀﺎﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ که ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ می گوید.نظر امام زمان عج الله فرجه هم همان است.ﻫﻤﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ...
❤️☘💐❤️☘💐❤️☘❤️
#مهدی_شناسی
#قسمت_288
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر. تا سلام دیگر........ التماس دعای فرج........
🦋🌟✨🌙🦋