eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠 🍃 باقی صدای توست "امروز قلب عالم و آدم حرای توست" تنها نه جان ما که جهان مبتلای توست ای احمد محمّد و محبوب انس و جان اول کسی که عاشق تو شد خدای توست هفت آسمان و نه فلک و عرش، بنده‌ات عالم طفیل خاک تو، گردون گدای توست دوزخ شراره‌ای بود از خشم و قهر تو بوی بهشت از نفس دلگشای توست ای که امام رحمت و دریای رأفتی تنها وفا و مهر و مودّت سزای توست بیچاره هرکه با غم و مهرت غریبه است خوشبخت هرکه در دو جهان آشنای توست ای ننگ بر هرآن‌که به روی تو سنگ زد نفرین بر آن‌که دشمن دین رسای توست شکر خدا به‌کوری چشمان دشمنت عالم پر از محبت و مهر و وَلای توست قرآن تو تمام زمین را گرفته است فانی است هر صدایی و باقی صدای توست ✍️ 📌مصرع نخست از استاد محمود ژولیده است. 💐 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ هر کجا سلطان هست، دورش سپاه و لشگر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشگر است با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است 💔 @shohada_vamahdawiat
                     ﷽ زهراسادات دختر پسرعمه بابا بود که الان هم به خاطر سالگرد پدر بزرگش مامان اینا اومده بودن. همونجور که تو دلم غر میزدم از حرم اومدم بیرون. چادرم رو مچاله کردم تو کیفم هدم رو در اوردم شالم رو کشیدم عقب . با صدای دختری که گفت ” حانیه سادات” برگشتم و نگاش کردم. ای خدا تاالان بابت حانیه صدا کردن خانواده حرص میخوردم الان سادات هم اضافه شد. اون دختره_ حانیه ای دیگه؟ _ اره اره گفتن من مصادف شد با پرش اون تو بقلم . واه این چرا اینجوری کرد. البته حق داره. تا جایی که یادمه من و زهراسادات و ملیکا خواهرش خیلی صمیمی بودیم و حالا بعد از ۶٫۷ سال جدایی حق داشت. ذهنم پر کشید پیش فاطمه. با فاطمه هم خیلی صمیمی بودیم. برام جالب بود که دقیقا همین الان که این همه با خودم و افکارم درگیرم باید دوستای صمیمی قدیمی و مذهبیم رو ببینم….. بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما. _ اها باشه بریم. ملیکا راه افتاد و منم دنبالش ، تا رسیدیم به یه سمند سفید . ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست. سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغـ ـوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد. ملیکا_ خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟ مثلا یه زمانی خواهر بودیما. در جوابش به لبخند اکتفا کردم. راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه. هم خوشحال بودم هم ناراحت. ناراحت به خاطر اینکه هنوزهم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون با اعتقاداتشون مشکل داشتم و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون. البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم . زهراسادات_حانیه جان. الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما. _ نمیدونم هرجور خودت میدونی . زهراسادات_ پس بریم خونه ما. . . . . زهراسادات در رو باز کرد و کنار وایساد تا من وارد بشم. با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم. . . . زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم. زهراسادات_ حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ _ اگه تانیا صدام کنی نه. _ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟ شونه بالا انداختم. _ نمیدونم. شاید…. با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود…… 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
💢 روسیه به حمله کرد و یک روزه رفت تا پایتخت، هی درود میفرستم بر شهدای جنگ تحمیلی صدام آن روز با حمایت همه غرب و شوروی و عربها میخواست خوزستان را ببلعد. مردم با دست خالی و به برکت خون شهدا مقاومت کردند و در نهایت نگذاشتند یک وجب از خاک ایران برود. روح شهدا شاد 🦋🌹 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 رهبر معظم انقلاب: آن کسانی که با توهّم تکیه‌ی به دیگران، و با تکیه‌ی به دیگران گمان می کنند که امنیّت خودشان را می توانند تأمین کنند، بدانند که سیلیِ این را بزودی خواهند خورد. @shohada_vamahdawiat                 
‌🌷مهدی شناسی ۳۱۸🌷 🌹ﻭَ ﺍَﺭْﻛﺎﻧﺎً ﻟِﺘَﻮْﺣﯿِﺪِﻩِ🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🌺ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﮔﻼ‌ﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ،ﺍﯾﻦ ﮔﻼ‌ﺏ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﮐﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﺭﮐنش ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﮔﻞ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﮔﻼ‌ﺏ ﺷﻮﺩ؟ ﯾﮏ ﺭﮐﻨﺶ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ. ﺁﺗﺶ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ. ﯾﮏ ﺭﮐﻨﺶ ﺩﯾﮓ و ﻇﺮﻑ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ هم ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ. 🌺ﻣﻮﺣﺪ و ﯾکتا ﭘﺮﺳﺖ ﺷﺪﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﺷﺪﻥ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﺭﮐﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺭﮐﺎﻧﺶ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺗﻮﺣﯿﺪ و ﯾﮑﺘﺎ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﭼﻮﻥ ﯾﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺷﺮﮎ و ﻣﺸﺮﮎ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﮐﻔﺮ ﻭ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ‌ﺷود. ☘قدیم ترها ﺧﺎﻧﻪ‌ﻫﺎ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺩﺯﺩﯼ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ‌ﻫﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ‌ﺷﺪ.پس ﺩﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻓﺖ. ☘ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ علیه السلام می فرمایند:ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﻔﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ‌ﻫﺎ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﺎﻧﻪ‌ﯼ ﻣﺎ ﺩﺯﺩ ﻧﻤﯽ‌ﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮎ ﺍﺳﺖ و ﺗﻮ ﻣﺸﺮﮎ ﻫﺴﺘﯽ. ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻏﺎﺑﯽ ﺭﺍ ﺻﺎﺣﺐ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺩﯾﺪﯼ. ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺛﺮ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ. پس ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﺸﺮﮎ ﻫﺴﺘﯽ و ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺷﺮﮎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﯽ. ☘ﺣﺎﻻ‌ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ‌ﻫﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﻼ‌ﻥ ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺎﺩ؟ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺷﺮﮎ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﯾﺎ ﺑﻪ ﮐﻔﺮ ﮐﺸﯿﺪﻩ می شود. 🌻🌷❤️🌻❤️🌷❤️🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کتاب ایرانی که سید حسن نصرلله در سخنرانیش از روی آن میخواند و زیبا کلام بعد از شنیدن استدلال‌های موجود در آن کتاب گفت؛ حرفی ندارم! بر همه‌مون واجبه که این کتاب رو داشته باشیم @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ اکنون اگر یار بیاید چه میشود؟ این انتظار گر به سر آید چه میشود؟ آن نازنین که در همه عالم فقط یکیست. گر روی خود به ما بگشاید چه میشود؟ @shohada_vamahdawiat
    ﷽ بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغـ ـوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از ۷٫۸ سالگی) تا ۱۲٫۱۳ سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین. مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم. ملیکا_ چشم خاله اومدیم. . . . . . تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم. ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد. _ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم. راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. . . . . ساعت ۸ شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت ۸دم در باشیم. رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم. رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من. امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟ _ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟ و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود. امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا….. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 🔸انتظار واقعی یعنی چه؟! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. @shohada_vamahdawiat                 
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢به سوی عاشقی 🔹نمایی از یادمان سرباز قهرمان شهید محمد رضا سبحانی 🔹شهید مدافع وطن محمدرضا سبحانی از سربازان ژاندارمری هنگام ورود ارتش بعث عراق به سوسنگرد و منطقه خزعلی با تهیه سلاح به تنهایی با آنان مبارزه کرد. مورخ 1359/07/05 هنگامی که گلوله هایش تمام و خودش زخمی شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد، پس از شکنجه بسیار درحالی که هنوز زنده بود او را به درخت خرما بستند و با بنزین آتش زدند؛ تا در سخت ترین شرایط به شهادت برسد پیکر پاک شهید پس از 4 روز در مورخ 1359/07/09 به خوانواده اش تحویل شد و به آغوش خاک سپرده شد. @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ سـلام مولای من قرار عاشقـی مان جـمعه هـا بــود ولی هر جمعه ای جای تو خاليست💔 @shohada_vamahdawiat
    ﷽ داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغـ ـلش کردم و آغـ ـوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. . . . ساعت ۱۰/۵ بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا. امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای. _ امیر این کیه؟ امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش _ عههههههه. میگم این کیه؟ امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه _ کدوم دوستت؟ امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی. _ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم. امیرعلی_ جوووونم؟ _ این دوستت قصد از….. امیرعلی_ خجالت بکش. _ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو. امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. ۲۱ سالشه و…. یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع. _ و چی؟ امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش. _ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟ _ نگفتی و چی؟؟؟؟ امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه. انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم…. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🌷🦋 امواج در منطقه ی عملیاتی کربلای 8 برای شکستن خط دشمن داخل آب رفتیم. امواج ما را خیلی زود به طرف نیروهای خودی برگرداند. همه ی بچه ها از نزدیک شدن به خط دشمن ناامید شدند. اما بعد از کمی تأمل، متوجه شدیم آب دارد ما را دوباره به طرف عراق هدایت می کند. امواج و سر و صدای جزر و مد آب باعث شد دشمن متوجه رسیدن نیروهای ما به خطش نشود. 🦋🌹 @shohada_vamahdawiat                 
شعبان که مه سرور هر مرد و زن است تابان ز وجود جلوه چهار تن است هم مولد سجاد و اباالفضل و حسین هم مولد پاک حجت بن الحسن است   @shohada_vamahdawiat                 
🔰 | 🌟درد و رنج مردم اذیتش میکرد، هرگز بی تفاوت نبود همیشه درحال جهیزیه دادن به یک خانواده بود مخصوصاً دختران شـــهدا... به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد کمک میکرد، برای بچه های بی سرپرست مکانی رو درست کرده بود که مدتها بعد از شهادتش،کسی خبر نداشت اگرمیخواست پولشو جمع کنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را کرد تعاونی وحدت اسلامی از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 🌷شهید سیدمجتبی هاشمی🌷 @shohada_vamahdawiat
🌷 سلام حضرت زندگی ، مهدی جان مدیون شما هستم به خاطر اینکه دوستتان دارم ... بخاطر اینکه رخصت داده اید دلم خانه ی مهر شما باشد ... بخاطر اینکه مرغ جانم را در آسمان یادتان پال و پر داده اید ... مدیون شما هستم که جنس آرزویم با بقیه فرق می کند ... مدیون شما هستم که ندیدنتان حسرت بزرگ زندگی ام است ... مدیون شما هستم که غربتتان وجودم را آتش زده است ... مدیون شما هستم ... 💖🌹 @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ از سختی تمامی دوران دلم گرفت از این همه گناه فراوان دلم گرفت از این همه دورویی وبی مهری و نفاق از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت نوری که بی توجلوه کند تارمیشود حتی بهشت بی تو همان نار میشود @shohada_vamahdawiat
    ﷽ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دفعه امیرعلی بغـ ـلم کرد و گفت: _ از مشهد تا حالا خیلی تغییر کردی حانیه. امیدوارم تغییراتت پایدار باشه. بعد هم اروم منو از بغـ ـلش جدا کرد و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد. مامان اینا هنوز هم مشغول صحبت بودن ولی چون شیشه ها پایین بود و صدای باد میومد نه اونا حرفای مارو میشنیدن و نه ما. بعد از چند دقیقه امیرعلی رو صدا کردم. _ داداشی با لبخند برگشت به سمتم و گفت:_ جونم؟ _ راستش از وقتی از,مشهد برگشتیم درگیرم. با حس آرامشی که زیارت بهم داد و حرفای عمو. با برخوردایی که از مادر جون و خاله اینا و کلا همکلاسیای مذهبیم دیدم و برخوردای فاطمه و زهراسادات اینا و حتی تو. و حالا با دیدن این شهیدی که با وجود این همه آرزو رفته تا نمیدونم مدافع کی بشه. _ ابجی جونم شهید مشلب رفتن تا مدافع حرم بانویی بشن که صبر و شهامت و ایستادگیشون زبون زد همه عالمه. یه سری آدم از خدا بی خبر به ایم دین اسلام دارن به قصد تخریب حرم بی بی زینب میرن و حالا جوونای ایرانی، لبنانی ، افغانی و… میرن تا دفاع کنن. _ اره اینارو میدونم بعضی اوقات بی بی سی رو نگاه میکردیم. امیرعلی یه پوزخند زد و بعد زود جمعش کرد و ادامه داد: امیرعلی_ بعدشم وقتی خودت تجربه کردی اون آرامش رو اون حس خوب رو چرا به حرفای عمو فکر میکنی اصلا؟ _ نمیدونم. بلاخره من ۱۰ .۱۱ سال داشتم حرفاشو میشنیدم همون روزی ۶٫۷ ساعتی هم که پیشش بودم بلاخره حرفاش تاثیر میذاشتن…… توجه: از این جا به بعد رو حتما دنبال کنید. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹یا بن الحسن! سر ّعاشق شدنم لطف طبیبانه توست ور نه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا؟ کاش در نافله ات نام مرا هم ببری که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا؟ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام نگاهى به ميدان مى كند. ديگر هيچ يار و ياورى براى امام باقى نمانده است. كجا رفتيد؟ اى ياران باوفا! غم بر دل امام حسين(ع) نشسته و اكنون تنهاى تنها شده است. امام سوار بر اسب خويش جلو مى آيد. مهار اسب را مى كشد و فرياد او تا دور دست سپاه كوفه، طنين مى اندازد: "آيا كسى هست تا از ناموس رسول خدا دفاع كند؟ آيا كسى هست كه در اين غربت و تنهايى، مرا يارى كند؟" فرياد غريبانه را پاسخى نبود امّا... ناگهان زانوىِ دو برادر مى لرزد. عرقى سرد بر پيشانى آنها مى نشيند. شمشيرهاى اين دو برادر فرو مى افتد. شما را چه مى شود؟ حسىّ ناشناخته در وجود اين دو برادر جوانه مى زند. آرام آرام، همديگر را نگاه مى كنند. چشم هاى آنها با هم سخن مى گويد. آرى! هر دو حسّ مشتركى دارند.به تنهايى و غربت امام حسين(ع) مى نگرند. همسفرم! آيا آنها را مى شناسى؟ آنها سَعْد و ابوالحُتُوف، فرزندان حارث هستند. آنها هر دو از گروه "خَوارج"اند. عمرى با بغض و كينه حضرت على(ع) زندگى كرده اند. آنها همواره دشمن آن حضرت بوده اند. چه شده است كه اكنون بى قرار شده اند؟ صداى حسين(ع) چگونه آنها را اين چنين دگرگون نمود. آنها با خود سخن مى گويند: "ما را چه شده است؟ ما و عشق حسين. مردم ما را به بغض حسين مى شناسند". هنوز طنين صداى حسين(ع) در گوششان است: "آيا كسى هست منِ غريب را يارى كند". همسفر خوبم! قلم من از روايت اين صحنه ناتوان است. نمى توانم اوج اين حماسه را بيان كنم. خدايا، چه مى بينم؟ دو اسب سوار با سرعت باد به سوى امام مى تازند. كسى مانع آنها نمى شود. آنها از خوارج هستند و هميشه كينه حضرت على(ع) را به دل داشته اند. عمرسعد خوشحال است و با خود فكر مى كند كه اينان به جنگ حسين(ع) مى روند! وقتى كه نزديك امام مى رسند، خود را از روى اسب بر زمين مى افكنند. خداى من! آنها سيل اشك توبه را نثار امام مى كنند. نمى دانم با امام چه مى گويند و چه مى شنوند، تنها مى بينم كه اين بار سوار بر اسب شده و به سپاه كوفه حمله مى برند. دو برادر به ميدان مى روند تا خون كافران را بريزند. چه شجاعانه مى جنگند، مى غرّند و به پيش مى روند. لحظاتى بعد، صحراى كربلا رنگين به خون آنها مى شود. آنها به هم نگاه مى كنند و لبخند مى زنند و با هم صدا مى زنند: يا حسين، يا حسين!🌼🌼 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef