eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ 🌱سه‌شنبه های من و جمعه های تو باقی ست نظر به گمشده ی در به در کنی بد نیست... 🌱برای دیدنتان سال ها سفر کردیم برای دیدن ما هم سفر کنی بد نیست... 💚 @shohada_vamahdawiat
﷽ در زندگی بســیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده می شود. این کار باعث رشــد ســریع معنوی آنان می گردد. این کنترل نفس بیشتر در شهوات :جنسی است. حتی در مورد داستان حضرت یوسف خداوند می فرماید ،هرکس تقوا پیشه کند و)در مقابل شهوت و هوس(صبر و مقاومت نماید« خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند.« که نشان می دهد این یک قانون .عمومی بوده و اختصاص به حضرت یوسف ندارد از پیروزی انقاب یک ماه گذشت. چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبائی می پوشید به محل کار می آمد. محل کار او در شمال تهران بود. یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام .چیزی شده؟! گفت: نه، چیز مهمی نیست. اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده .گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم کمی سکوت کرد. به آرامی گفت: »چند روزه که دختری بی حجاب، توی »!این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی کنم رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ابراهیم با تعجب ســرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسیدم، فکر کردم چی شده!؟ بعــد نگاهی به قد و بالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟! یعنی به خاطر تیپ و !قیافه ام این حرف رو زده. لبخندی زدم وگفتم: شک نکن روز بعد تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شــلوار! فردای آن روز بــا پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهره ای ژولیده تر، حتی با شــلوار کردی و دمپائی آمده بود. ابراهیم این کار .را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد ٭٭٭ ،ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی های ابراهیم بود. این مشخصه او را از دوستانش متمایز می کرد. فروردین ۱۳۵۸ بود. به همراه ابراهیم و بچه های کمیته به مأموریت رفتیم. خبر رسید، فردی که قبل از انقاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می باشــد در یکی از مجتمع های آپارتمانی دیده شده.آدرس را .دراختیار داشتیم. با دو دستگاه خودرو به ساختمان اعام شده رسیدیم .وارد آپارتمان مورد نظر شدیم. بدون درگیری شخص مظنون دستگیرشد می خواستیم از ســاختمان خارج شــویم. جمعیت زیادی جمع شده بودند تا .فرد مورد نظر را مشــاهده کنند. خیلی از آن ها ساکنان همان ساختمان بودند !ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت: صبر کنید با تعجب پرسیدیم: چی شده!؟ چیزی نگفت. فقط چفیه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم: ابرام چیکار می کنی !؟ ،در حالی که صورت او را می بست جواب داد: ما بر اساس یک تماس و خبر این آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر .نمی تواند اینجا زندگی کند. همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگاه می کنند .اما حالا، دیگر کسی او را نمی شناسد . اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمی آید وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت. به ریزبینی .ابراهیم فکر می کردم. چقدر شخصیت و آبروی انسان ها در نظرش مهم بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌠☫﷽☫🌠 برای پاره پاره کردن ایران جنگ روسری راه انداخته اند .... غافل از اینکه ما برای حفظ جمهوری اسلامی سر می دهیم ... امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند... @shohada_vamahdawiat                  
29.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢رایحه شهادت 🔹گذری بر زندگی شهدای فراجا شهیدعلیرضا همایی فصیح 🔹شهید مدافع وطن علیرضا همایی فصیح متولد سال 1347 همدان و فرمانده انتظامی شهرستان دلگان مورخ 1390/03/23 در عملیات مبارزه با سارقین مسلح براثر اصابت گلوله سارقین به شهادت رسید. @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 صبح روز عرفه است، روزى كه خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند. گويا كه كوفه از اين رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد. همه به دنبال مسلم هستند تا جايزه بگيرند. بلال در حياط خانه نشسته است و در فكر است كه ناگهان اين صدا به گوشش مى رسد: "اگر در خانه اى مسلم را بيابيم آن خانه را خراب خواهيم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهيم رساند". آرى، مأموران ابن زياد در شهر مى چرخند و اين خبر را اعلام مى كنند. ترسى عجيب بر بلال سايه مى افكند. او با خود مى گويد: "مأموران، خانه هاى افراد زيادى را گشته اند و هر لحظه ممكن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، ديگر سرنوشت من و مادرم چيزى جز مرگ نيست". از طرف ديگر آن جايزه بزرگ او را وسوسه مى كند. سرانجام او تصميم خود را مى گيرد و به سوى قصر حركت مى كند. او به مأموران مى گويد: "خبر مهمّى دارم كه بايد به ابن زياد بگويم، من مى دانم مسلم كجاست". ابن زياد تا از اين خبر مطّلع مى شود بسيار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جايزه بلال را به او بدهند. ابن زياد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ويژه) دستور مى دهد با مأموران زيادى به سوى خانه طَوْعه حركت كنند. صداى شيهه اسب ها و هياهوى سربازان به گوش مى رسد. سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى كنند; آنها درِ خانه را شكسته و وارد خانه مى شوند. مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بيرون مى كند. براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى كنند و مسلم آنها را از خانه بيرون مى كند. آيا در اين جنگ نا برابر، مسلم ياورى هم دارد؟ اگر خوب نگاه كنى در گوشه خانه، طَوْعه را مى بينى كه دست به دعا برداشته است. او با نگاه خود و دعايى كه بر لب دارد، قوّت قلبى براى مسلم است. خانه طَوْعه به خاطر شرايط خاص، سنگر خوبى براى مسلم است، براى همين ابن اشعث تصميم مى گيرد، مسلم را به وسط كوچه بياورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد. اينجاست كه او فرياد مى زند: "اى مسلم! از خانه بيرون بيا و گر نه، ما اين خانه را آتش مى زنيم". مسلم تصميم مى گيرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسيبى برسد. اين تصميم مسلم، آن قدر سريع است كه فرصت خداحافظى با طَوْعه را از او مى گيرد. چرا كه اگر لحظه اى درنگ كند، آن نامردان خانه را به آتش مى كشند. تنها فرصتى كه براى مسلم مى ماند، يك نگاه است. اين نگاه چه نگاهى است؟ نگاه آخر، نگاه خداحافظى، نگاه تشكّر. وقتى طَوْعه مهمانش را غريب و بى ياور مى بيند، بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "خدايا! مهمانم تنهاست، خدايا! او را يارى نما، كاش مى توانستم مهمانم را يارى كنم!". هنگامى كه مسلم از درِ خانه خارج مى شود به مرگ، لبخند مى زند و مى گويد: "اين همان شهادتى است كه همواره آرزويش را داشتم". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
pushide-shod-be-tanam.mp3
6.58M
با مداحی های شهدای مدافعان حرم ۷ پوشیده شد به تنم، قبل از لباس کفنم 🎙کربلایی سید رضا نریمانی @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ نگوکه بیخبری درد هر دوای من است که زَهر بی خبری درد پُر بلای من است نگو برای من ازمرگ و روزگارفراق بلای اعظمِ من، غیبتت برای من است @shohada_vamahdawiat
﷽ چند ماه از پیروزی انقاب گذشت. یکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهیم !بروید ســازمان تربیت بدنی، آقای داودی)رئیس ســازمان( با شما کار دارند فردا صبح آدرس گرفتیم و رفتیم ســازمان. آقــای داودی که معلم دوران .دبیرستان ابراهیم بود خیلی ما را تحویل گرفت بعد به همراه چند نفر دیگر وارد سالن شدیم. ایشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقابی هستید، بیائید در سازمان و مسئولیت …قبول کنید و .ایشان به من و ابراهیم گفت: مسئولیت بازرسی سازمان را برای شما گذاشته ایم ما هم پس از کمی صحبت قبول کردیم. از فردای آن روزکار ما شروع شد. هر .جا که به مشکل برمی خوردیم با آقای داودی هماهنگ می کردیم فراموش نمی کنم، صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرســی شــد و سؤال کرد: چیکار می کنی؟ گفتم: هیچی، دارم حکم انفصال از خدمت می زنم. پرسید: برای کی!؟ ادامه دادم: گزارش رســیده رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه خیلی زننده به محل کار می یاد. برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم ها داره. حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقاب داره. تازه همســرش هم !حجاب نداره داشتم گزارش را می نوشتم. گفتم: حتماً یک رونوشت برای شورای انقاب می فرستیم. ابراهیم پرسید: می تونم گزارش رو ببینم؟ !گفتم: بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ !گفتم: نه، لازم نیست، همه می دونند چه جورآدمیه جواب داد: نشــد دیگه، مگه نشــنیدی: فقط انســان دروغگــو، هر چه که !می شنود را تأیید می کند :گفتم: آخه بچه های همان فدراســیون خبر دادند… پرید تو حرفم و گفت .آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم: بله هست ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم در خونه اش، ببینیم این آقا کیه، حرفش !چیه .من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه .عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتیم آدرس او بالاتــر از پــل ســید خندان بــود. داخل کوچه ها دنبــال منزلش می گشــتیم. همان موقع آن آقا از راه رســید. از روی عکســی که به گزارش .چسبیده بود او را شناختم اتومبیل بنز جلوی خانه ای ایستاد. خانمی که تقریباً بی حجاب بود پیاده شد .و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشین وارد شد .گفتم: دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره .گفت: باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن .موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خانه را زد .آقا که هنوز توی حیاط بود آمد جلوی در مردی درشــت هیکل بود. با ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما دو نفر !در آن محله خیلی تعجب کرد! نگاهی به ما کرد و گفت: بفرمائید؟ با خودم گفتم: اگر من جای ابراهیم بودم حســابی حالش را می گرفتم. اما :ابراهیم با آرامش همیشــگی، در حالی که لبخند می زد ســام کرد و گفت .ابراهیم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همین مزاحم شما شدم آن آقا گفت: اسم شما خیلی آشناست! همین چند روزه شنیدم، فکرکنم تو !سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟ .ابراهیم خندید و گفت: بله بنده خدا خیلی دست پاچه شد. مرتب اصرار می کرد بفرمائید داخل. ابراهیم .گفت: خیلی ممنون، فقط چند دقیقه با شما کار داریم ومرخص می شویم ابراهیم شــروع به صحبت کرد. حدود یک ساعت مشغول بود، اما گذشت .زمان را اصاً حس نمی کردیم :ابراهیــم از همه چیز برایش گفت. از هر موردی برایش مثال زد. می گفت ببین دوست عزیز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه !می افتند یا اینکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نباید حرف های زشت !یا شوخی های نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشید شما قباً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که .جلوی کار غلط رو بگیره بعد هم از انقاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا .هم این حرف ها را تأیید می کرد ابراهیم در پایان صحبت ها گفت: ببین عزیز من، این حکم انفصال از خدمت .شماست آقای رئیس یکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما .نگاه کرد ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزیز به حرف های .من فکر کن! بعد خداحافظی کردیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم از سر خیابان که رد شدیم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه .نرفته و به ما نگاه می کرد .گفتم: آقا ابرام، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثیر داشت خندید و گفت: ای بابا ما چیکاره ایم. فقط خدا، همه این ها را خدا به زبانم .انداخت. انشاءالله که تأثیر داشته باشد .بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثیر ندارد :مگر نخوانده ای، خدا در قرآن به پیامبرش می فرماید اگر اخلاقت تند)وخشن( بود، همه از اطرافت می رفتند. پس لااقل باید این .رفتار پیامبر را یاد بگیریم یکی دو ماه بعد ، از همان فدراســیون گزارش
جدید رسید؛ جناب رئیس بسیار تغییر کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این !آقا با حجاب به محل کار مراجعه می کند ابراهیم را دیدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد .از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد .اما من هیچ شــکی نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش را گذاشته بود .کلام خالصانه او آقای رئیس فدراسیون را متحول کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نمایش اقتدار سپاه علیه تروریست‌های تجزیه‌طلب 🔰 سپاه پاسداران فیلم و تصاویر حملات اخیر خود به مقر‌‌های گروهک‌های تروریستی تجزیه طلب کُرد را منتشر کرد. ◾️ در این تصاویر حملات موشکی و استفاده سپاه از پهپادها به نمایش گذاشته شده است. 👈 در حملات اخیر سپاه به مقر‌های گروهک‌های تروریستی در اقلیم کردستان عراق ده‌ها تن از تروریست‌های تجزیه‌‌طلب کشته و زخمی شدند و چندین مقر منهدم شد. ➥ @shohada_vamahdawiat
MiladPayambarVaImamSadegh1394[01].mp3
5.6M
|⇦• تویی که بهانه‌ی تمام خلقتی .. ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج میثم مطیعی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ نوشته بود هرچقدر انقلاب پابرهنه‌ها در سال ۵۷ با اصالت و نجیب و با مفهوم بود، انقلاب عریان‌ها در ۱۴۰۱ بی‌ریشه و حقیر و پست و بدون محتواست‌... @shohada_vamahdawiat                  
14000801-kermanshahi-sorood.6.mp3
2.17M
|⇦• یا رسول الله یا محمد... ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج امیر کرمانشاهی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ کوفه نیست ! اینجا ، " یکـی " نه ! " هزاران " دارد آری ! سر ندارد قابلِ ، اگر ! فرمــان دهد @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 صبح روز عرفه است، روزى كه خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند. گويا كه كوفه از اين رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد. همه به دنبال مسلم هستند تا جايزه بگيرند. بلال در حياط خانه نشسته است و در فكر است كه ناگهان اين صدا به گوشش مى رسد: "اگر در خانه اى مسلم را بيابيم آن خانه را خراب خواهيم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهيم رساند". آرى، مأموران ابن زياد در شهر مى چرخند و اين خبر را اعلام مى كنند. ترسى عجيب بر بلال سايه مى افكند. او با خود مى گويد: "مأموران، خانه هاى افراد زيادى را گشته اند و هر لحظه ممكن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، ديگر سرنوشت من و مادرم چيزى جز مرگ نيست". از طرف ديگر آن جايزه بزرگ او را وسوسه مى كند. سرانجام او تصميم خود را مى گيرد و به سوى قصر حركت مى كند. او به مأموران مى گويد: "خبر مهمّى دارم كه بايد به ابن زياد بگويم، من مى دانم مسلم كجاست". ابن زياد تا از اين خبر مطّلع مى شود بسيار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جايزه بلال را به او بدهند. ابن زياد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ويژه) دستور مى دهد با مأموران زيادى به سوى خانه طَوْعه حركت كنند. صداى شيهه اسب ها و هياهوى سربازان به گوش مى رسد. سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى كنند; آنها درِ خانه را شكسته و وارد خانه مى شوند. مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بيرون مى كند. براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى كنند و مسلم آنها را از خانه بيرون مى كند. آيا در اين جنگ نا برابر، مسلم ياورى هم دارد؟ اگر خوب نگاه كنى در گوشه خانه، طَوْعه را مى بينى كه دست به دعا برداشته است. او با نگاه خود و دعايى كه بر لب دارد، قوّت قلبى براى مسلم است. خانه طَوْعه به خاطر شرايط خاص، سنگر خوبى براى مسلم است، براى همين ابن اشعث تصميم مى گيرد، مسلم را به وسط كوچه بياورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد. اينجاست كه او فرياد مى زند: "اى مسلم! از خانه بيرون بيا و گر نه، ما اين خانه را آتش مى زنيم". مسلم تصميم مى گيرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسيبى برسد. اين تصميم مسلم، آن قدر سريع است كه فرصت خداحافظى با طَوْعه را از او مى گيرد. چرا كه اگر لحظه اى درنگ كند، آن نامردان خانه را به آتش مى كشند. تنها فرصتى كه براى مسلم مى ماند، يك نگاه است. اين نگاه چه نگاهى است؟ نگاه آخر، نگاه خداحافظى، نگاه تشكّر. وقتى طَوْعه مهمانش را غريب و بى ياور مى بيند، بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "خدايا! مهمانم تنهاست، خدايا! او را يارى نما، كاش مى توانستم مهمانم را يارى كنم!". هنگامى كه مسلم از درِ خانه خارج مى شود به مرگ، لبخند مى زند و مى گويد: "اين همان شهادتى است كه همواره آرزويش را داشتم". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
44.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢رایحه شهادت 🔹گذری بر زندگی شهدای فراجا شهیدعبدالرسول قربانی 🔹سرهنگ شهید عبدالرسول قربانی رئیس دایره جنایی آگاهی شیراز برای به دام انداختن باند مخوف اشرار گروگانگیر یک سال شبانه روز کار می کند تا اینکه در بیست و ششم اسفند ۸۸در درگیری با این گروه مخوف، پس از انهدام کلیه گروه به اصابت گلوله ای نیز به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. @shohada_vamahdawiat
✍امام علی علی علیه السلام فرمودند: آگاه باشید که یکی از بلا ها فقر و تنگدستی است و بدتر از آن بیماری جسم است و از آن بدتر بیماری قلب( فساد اخلاق و انحراف و عقیدتی) می باشد و بدانید بهتر ازصحت بدن قوای قلب است. 📚 البلاغه حکمت ۳۸۸ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افراد نزد من کسانی هستند که« »۱ .نسبت به آن ها مهربانتر و در رفع حوائج آن ها بیشتر کوشش کنند .عجیب بود! جمعیت زیادی در ابتدای خیابان شهید سعیدی جمع شده بودند با ابراهیم رفتیم جلو، پرسیدم: چی شده!؟ گفت: این پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اینجاست. سطل آب کثیف !را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تیپ و قیافه می پاشد مردم کم کم متفرق می شدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک خیس شــده بود. مرد گفت: نمی دانم با این آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا !هم رفت. ما ماندیم و آن پسر ابراهیم به پسرک گفت: چرا مردم رو خیس می کنی؟ :پســرک خندید و گفت: خوشــم می یاد. ابراهیم کمی فکر کرد و گفت کسی به تو می گه آب بپاشی؟ پسرک گفت: اون ها پنج ریال به من می دن و .می گن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف دیگر خیابان را نشان داد ســه جوان هرزه و بیکار می خندیدند. ابراهیم می خواســت به سمت آن ها برود، اما ایستاد.کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ .پسر راه خانه شان را نشان داد ،ابراهیم گفت: اگه دیگه مردم رو اذیت نکنی، من روزی ده ریال بهت می دم باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آن ها رسیدیم، ابراهیم با مادر آن .پسرک صحبت کرد. به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود ٭٭٭ در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید: موتور آوردی؟ .گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاری نداری بیا با هم بریم فروشگاه تقریباً همه حقوقش را خرید کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و… همه چیز ،خرید. انگار لیستی برای خرید به او داده بودند! بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه .وارد کوچه شدیم. ابراهیم درب خانه ای را زد .پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهیم همه وسائل را تحویل داد :یک صلیب گردن پیرزن بود. خیلی تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم داش ابرام این خانم ارمنی بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟ آمــدم کنار خیابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانیت گفتم: بابا، این همه !فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا .همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه تازه، کمیته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو .ندارند. با این کار، هم مشکاتشان کم می شه، هم دلشان به امام و انقاب گرم می شه ٭٭٭ ۲۶سال از شهادت ابراهیم گذشت. مطالب کتاب جمع آوری و آماده چاپ شد. یکی از نمازگزاران مسجد مرا صدا کرد و گفت: برای مراسم یادمان آقا :ابراهیم هر کاری داشته باشید ما در خدمتیم. با تعجب گفتم شما شهید هادی رو می شناختید!؟ ایشون رو دیده بودید!؟ گفت: نه، من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی نمی دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره برای رفتن عجله داشتم، اما نزدیکتر آمدم. باتعجب پرسیدم: چه حقی!؟ .گفت: در مراســم پارسال جاســوئیچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردید من هم گرفتم و به ســوئیچ ماشینم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت .برمی گشتیم. در راه جلوی یک مهمان پذیر توقف کردیم وقتی خواســتیم سوار شویم باتعجب دیدم که ســوئیچ را داخل ماشین جا :گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:کلید یدکی رو داری؟ او هم گفت !نه،کیفم داخل ماشینه خیلی ناراحت شــدم. هر کاری کردم در باز نشــد. هوا خیلی ســرد بود. با .خودم گفتم شیشه بغل را بشکنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی یکدفعه چشــمم به عکس آقا ابراهیم افتاد. انگار از روی جاسوئیچی به من نگاه می کرد. من هم کمی نگاهش کردم و گفتم:آقا ابرام، من شنیدم تا زنده بودی مشــکل مردم رو حل می کردی. شــهید هم که همیشه زنده است. بعد .گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن تــو همین حال یکدفعه دســتم داخل جیب کُتم رفت. دســته کلید منزل را ،برداشتم! ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل دَر ماشین کردم. با یک تکان .قفل باز شد با خوشــحالی وارد ماشین شدیم و از خدا تشــکر کردم. بعد به عکس آقا ابراهیم خیره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران کنم. هنوز حرکت نکرده بودم که خانمم پرسید: در ماشین با کدام کلید باز شد؟ با تعجب گفتم: راســت می گی، کدوم کلید بود!؟ پیاده شدم و یکی یکی کلیدهــا را امتحان کردم. چند بار هم امتحــان کردم، اما هیچکدام از کلیدها :اصلاً وارد قفل نمی شد!! همینطورکه ایستاده بودم نَفس عمیقی کشیدم. گفتم .آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🔴 صدای آمدنت می آید؛ این را از بارانی که سر و صورت پنجره را خیس کرده فهمیدم. از ابرهایی که بر طبل شادمانه‌ی آمدنت میکوبند... از جوانه‌های امید و انتظار که در دلم روییده است. ❤️ @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢این راه ادامه دارد 🇮🇷🇮🇷 🔹 شهید مدافع وطن منصور عامری سیاهویی از پرسنل نیروی انتظامی هرمزگان مورخ 1388/07/21حین انجام مامورت در درگیری با اشرار مسلح بعلت اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🇮🇷 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ناخنهای دست و پایش توسط کومله کردستان کشیده شده بود، موهای سرش را تراشیده بودن و در روستا میچرخاندن، بدنش کبود بود، سرش شکسته بود، وقتی حریف نشدن تا به خمینی کبیر توهین کند در هفده سالگی زنده به گورش کردند! حالا امروز همین ها برای آن مظلومه اشک تمساح میریزند... @shohada_vamahdawiat                  
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آدم‌ازیه‌جایی‌به‌بعد دلش‌هیچی‌رونمیخواد... بجزیه‌دلِ‌سیرگریه روی‌سنگ‌فرشای‌بین‌الحرمین ❤️ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🔸شهید سیدمرتضی آوینی: ☝️🏻سربازان امام زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهان‌شان نمی ترسند. @shohada_vamahdawiat