eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ تا‌ڪۍدل‌من‌چشم‌به‌در‌داشته‌باشد‌؟ اۍڪاش‌ڪسۍازتو‌خبر‌داشته‌باشد آن‌باد‌ڪه‌آغشته‌به‌بوۍنفس‌توست از‌ڪوچه‌ما‌ڪاش‌گذر‌داشته‌باشد😢 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
💙 :) 🌱 : و عليك السلام مرتضي منتظر شنيدن جوابي از طرف من بود ... و من با چشمان كودكي ملتمس به اون زل زده بودم ... زبانم سنگين بود و قلبم براي تك تك دقيقه ها، التهاب سختي رو تحمل مي كرد ... چشم هام رو از مرتضي گرفتم و نگاهم در امتداد مسير حركت كرد ... در اون شب تاريك، التماس ديدن ديوارها و مناره هاي مسجد رو مي كرد ... دستم بين زمين و آسمان مونده بود ... اومدم بكشمش عقب كه مرتضي برگه رو از دستم گرفت ... از توي قباش خودكاري در آورد و شروع به نوشتن كرد ... شماره خودش رو هم نوشت ... ـ ديدي كجا ماشين رو پارك كردم؟ ... اگه برگشتي اونجا بود كه هيچ، منتظرمون بمون ... اگه نه كه همون مسير رو چند متر پايين تر بري، هر ماشيني كه جا داشته باشه سوارت مي كنه ... برگه رو گرفتم و ازشون جدا شدم ... در ازدحام با قدم هاي سريع ... و هر جا فضاي بيشتري بود از زمين كنده مي شدم ... با تمام قوا مي دويدم ... تمام مسير رو ... تا جايي كه مسجد از دور ديده شد ... تمام لحظات اين فاصله در نظرم طولاني ترين شب زندگي من بود ... دوباره به ساعتم نگاه كردم ... فقط چند دقيقه تا 2 صبح باقي بود ... جلوي ورودي كه رسيدم پاهام مي لرزيد و نفس نفس مي زدم ... چند لحظه توي حالت ركوع، دست به زانو، نفس هاي عميقي كشيدم ... شايد همه اش از خستگي و ضعف نخوردن نبود ... هيجان و التهاب درونم حد و حصري نداشت ... قامت صاف كردم ... چشمم بي اختيار بين جمعيت مي چرخيد ... هر كسي كه به ورودي نزديك مي شد ... هر كسي كه حركت مي كرد ... هر كسي كه ... مردمك چشم هاي منتظر من، يك لحظه آرامش نداشت ... تا اينكه شخصي از پشت سر به من نزديك شد ... به سرعت برگشتم سمتش ... خودش بود ... بغض سنگيني دور گلوم حلقه زد و چشم هام گر گرفت و پشت پرده اشك مخفي شد ... دلم مي خواست محكم بغلش كنم اما به زحمت خودم رو كنترل كردم ... دلم از داخل مثل بچه گنجشك ها مي لرزيد ... كسي باور نمي كرد چه درد وحشتناكي در گذر اون ثانيه ها، به اندازه قرن برمن گذشت ... و حالا اون واقعا بين اون جمعيت، من رو پيدا كرده بود ... به شيوه مسلمان ها به من سلام كرد ... و من براي اولين بار با كلمات عربي، جواب سلامش رو دادم ... ـ عليك السلام شايد با لهجه من، اون كلمات هر چيزي بود الا جواب سلام ... اما نهايت وسع و قدرت من بود ... ـ منتظر كه نمونديد؟ در ميان تمام اون دردها و التهاب هاي پر سوز ... لبخند آرام بخشي از درون قلبم به سمت چهره ام جاري شد ... منتظر بودم اما نه پشت ورودي مسجد ... ساعت ها قبل از حركت، شوق اين ديدار بي تابم كرده بود ... ـ نه ... دقيق راس ساعت اومدید ... لبخند زد و با دستش به سمت ورودي اشاره كرد ... ـ بفرماييد ... مثل ميخ همون جا خشكم زد ... ـ من مسلمان نيستم نمي تونم وارد مسجد بشم ... آرام دستش رو بازوي من گذاشت ... و دوباره با دست ديگه به سمت ورودي اشاره كرد ... ـ حياط ها حكم مسجد ندارن ... بفرما ديي داخل ... قدم هاي لرزان من به حركت در اومد ... يك قدم، عقب تر ... درست مقابل ورودي ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرکس روز اول ماه رمضان، به اندازه کف دست، گلاب بر صورتش بریزد، از ذلّت و فقر ایمن خواهد بود، و هرکس گلاب بر سرش بریزد، آن سال از سرسام ایمن خواهد بود. پس آنچه به شما توصیه کردیم، رها نکنید. 📚(بحارالأنوار، ج97، ص350 به نقل از اقبال الاعمال) @hedye110
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
شد باز در رحمت خالق به روی خلق چون ماه مبارک ز افق گشت هویدا  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷 🌷 !! 🌷سال ١٣٦٢ از طرف جهاد به جمع نيروهاي اعزامی لـشكر ٤١ ثـاراالله پيوستم. درست در اولين روزى كه كـارم را شـروع كـردم، بـا صـحنه‌اى بسيار دلخراش مواجه شدم. من در قرارگاه شهرك ملكشاهى بـودم كـه حاج قاسم سليمانى با چهـره‌اى گرفتـه آمـد و گفـت: خـط شكـسته و تعدادى از بچه‌ها شهيد شده‌اند! 🌷حاج قاسم از ما خواست شهداى داخل ماشين همراهشان را همان‌جا دفن كنيم. از اين حرف همگي تعجب كرديم. بـه ماشـين كـه رسـيديم، ديـديم ماشين پر از اعضاى بدن شهداست كه به طرز فجيعي قطعه قطعه شـده و قابل تشخيص نيستند. هيچ كس حاضر به دفن اعضا نشد و هـر كـدام از بچه‌ها به بهانه انجام كارى به سويى رفتند. من ماندم و يك ماشين پـر از دل و روده انسان!! 🌷....آرام و با احترام اعضا را از ماشين پـايين آوردم و در يـك گورسـتان دسته جمعى دفن كردم. صحنه‌اى كه من در آن روز ديدم، تا آخرين روز حضورم در جبهه همواره در ذهنم بود و آزارم می‌داد. : رزمنده دلاور احمد اسدى ❌❌ امنیت اتفاقی نیست! 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب كه فرا مى رسد، ابن ملجم به سوى خانه عشق خود حركت مى كند، درِ خانه را مى زند: ــ كيستى و چه مى خواهى؟ ــ منم، ابن ملجم! قُطام در را مى گشايد و او را در آغوش مى گيرد و بعد او را به داخل خانه دعوت مى كند. ابن ملجم به چهره عروس رؤياهاى خود نگاه مى كند، و بار ديگر خود را در بهشت آرزوها مى يابد. او حرف هاى عاشقانه را آغاز مى كند... سپس تمام ماجراى سفر خود را براى قُطام تعريف مى كند. او به قُطام خبر مى دهد كه در مكّه با دو نفر ديگر از خوارج آشنا شده و قرار شده است در شب نوزدهم همين ماه، على(ع) و معاويه و عمروعاص كشته شوند. اكنون ديگر وقت شام است، قُطام بهترين غذاها را براى ابن ملجم مى آورد و او شام مفصّلى مى خورد. بعد از شام، كنيز قُطام براى ابن ملجم لباس هاى نو مى آورد و او را براى به حمّام رفتن راهنمايى مى كند. ساعتى بعد ابن ملجم در اتاق نشسته است و منتظر قُطام است، در باز مى شود، قُطام با لباسى بدن نما وارد مى شود، عقل از سر ابن ملجم مى پرد، در وجودش آتش شهوت شعله مى كشد... ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
﷽❣ ❣﷽ 🕰دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است 🪴نه قدری زودتر از آن، نه با تأخیر می‌آید... 💕سلام موعود مهربانم... 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
            ﷽ 💙 :) 🌱 پیامبر درون پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ... و تمام حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما فاصله بيوفته ... در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد ... بعد از اون درد بي انتها .... هوا و نسيم يك شب خنك تابستاني ... و اون، درست مقابل من ... چطور حال من كن فيكون شده بود ... و حرف هاي بين ما شروع شد ... ـ چرا پيدا كردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟ .. چند لحظه سكوت كردم ... نمي دونستم بايد از كجا شروع كنم ... اين داستان بايد از خودم شروع مي شد ... خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خيلي خلاصه تعريف كردم ... اما هيچ كدوم از اينها موضوعيت نداشت ... اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا كنم ... ـ بعد از اين مسائل سوال هاي زيادي توي ذهنم شكل گرفت ... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينكه به جواب برسم بيشتر گم مي شدم ... هيچ كس نبود به سوال هاي من جواب بده ... البته جواب مي دادن اما نه جوابي كه بتونه ذهن من رو باز كنه ... و بعد از يه مدت، ديگه نمي دونستم به كدوم جواب ميشه اعتماد كرد ... چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ... ـ چي شد كه فكر كرديد مي تونيد به ايشون اعتماد كنيد؟ ... چند لحظه سرم رو پايين انداختم ... دادن اين جواب كمي سخت بود ... ـ چون به اين نتيجه رسيدم، همه چيز براساس و پايه دروغ شكل گرفته ... من تا قبل فكر مي كردم هدف شون فقط تسلط روي شبكه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده ... اما اون چيزي رو كه در اصل داشت مخفي مي شد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن ... يه گروه و عده خاص با تمهيدات خاص ... چرا با دروغ، همه چيز رو مخفي مي كنن؟ ... قطعا چيزي در مورد اين مرد هست كه اونها از آشكار شدنش مي ترسن ... حقيقتي كه من نمي فهمم و نمي تونم پيداش كنم ... يا اون مرد به حدي خطرناك هست كه براي آرامش جهاني بايد بي سر و صدا تمومش كرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره كه اونها مي خوان روش سرپوش بزارن ... از طرفي نمي تونم تفاوت بين مسلمان ها رو درك كنم ... چطور ممكنه از يه منبع چند خط صادر بشه و قرار باشه همه به یه نقطه واحد برسه؟ ... چطور ممكنه در وجوه اعقتادي عين هم باشن با اين همه تفاوت ... اون هم درحالي كه همه شون ادعاي حقانيت دارن؟ ... خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش كرد ... در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چك مي كردم ... مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم كه ارزش زمان رو نداشته باشه ... و فرصت شنيدن رو از خودم بگيرم ... با سكوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاكم شد ... لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع كرد كه هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ... ـ انسان در خلقت از سه بخش تشكيل شده ... يكي عقلاني كه مثل يه سيستم كامپيوتري هست ... با نرم افزارها و كدنويسي هاي مبدا كارش رو شروع مي كنه ... اطلاعات رو براساس كدنويسي هاش پردازش مي كنه ... در عين اينكه كدنويسي تمام اين سيستم ها متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته ... اين بخش از وجود انسان، بخش مشترك انسان و ملائك هست ... ملائك دستور رو دريافت مي كنن ... دستور رو پردازش مي كنن و طبق اون عمل مي كنن ... مثل يه سيستم كه قدرتي در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله ميدي اون طبق كدهاش، به شما پاسخ ميده ... بخش دوم وجود انسان، بخش اشتراك بين انسان و حيوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن، خوابيدن، ايجاد حيطه و قلمرو ... استقلال طلبي ... قلمرو انسان ها بعد از اينكه براي خودشون تعريف پيدا مي كنه ... گسترش پيدا مي كنه ... ميشه قلمرو خانواده ... قلمرو شهر ... قلمرو كشور ... و گاهي اين قلمرو طلبي فراتر از حيطه طبيعي اون حركت مي كنه ... چون انسان ها نسبت به حيوانات پيچيده تر عمل مي كنن ... قلمروهاشون هم اسم هاي متفاوتي داره ... به قلمرو دروني شون ميگن حيطه شخصي ... به قدم بعد ميگن اتاق من، خانواده من، شهر من، كشور من ... و بخش سوم، قدرت، روح و ظرفيتي هست كه مختص انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب مي كنه ... هر چه بيشتر ادامه مي داد ... بيشتر گيج مي شدم ... اين حرف ها چه ارتباطي با سوال هاي من داشت؟ ... ـ انسان ها براساس اشتراك حيواني زندگي مي كنن ... پيش از اينكه در كودك قدرت عقل شكل بگيره و كامل بشه ... براساس كدهاي پايه عمل مي كنه ... حفظ بقا ... گريه مي كنه و با اون صدا، اعلام كد مي
كنه ... گرسنه است ... مريضه يا نياز به رسيدگي داره ... تا زماني كه ساير كدنويسي ها فعال بشه ... و در اين فاصله اين سيستم داخلي، دائم در حال دانلود اطلاعات هست ... بعضي از اين اطلاعات داده هاي ساده است ... بعضي هاشون مثل يه نرم افزار مي مونه ... نرم افزارها و داده هايي كه ‌طُلَیْبَة: از محيط اطراف وارد ميشه و به زودي سيستم محاسباتي فرد رو ايجاد مي كنه ... كدنويسي هايي كه اسلام بهش ميگه پيامبر دروني ... كدهايي كه اساس زندگي مادي اون انسان رو كنترل مي كنه ... و درست اينجاست كه شيطان وارد عرصه مي شه ... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
۵ فرمانده شهید لشکر ویژه شهدا شهیدان ناصر کاظمی، محمد علی گنجی‌زاده، عباس ولی نژاد، محمد بروجردی و محمود کاوه 🌷محمودکاوه سفیرآستان امام رضاع🌷  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
؛🌺✨🌺✨🌺 ؛✨🌺✨🌺 ؛🌺✨🌺 ؛✨🌺 ؛🌺 🔆 مقام معظم رهبری 🔆 💢 لذت نماز خوب 💢 جوانها اگر از حالا عادت کنند به نماز خوب، وقتی به سن ماها رسیدند، نماز خوب خواندن برایشان دیگر مشکل نیست. در سنین ما آدمی که عادت نکرده باشد به نماز خوب، نماز خوب خواندن ممکن است، اما مشکل است. برای آنکه از جوانی عادت کرده به اینکه خوب نماز بخواند؛ یعنی نماز با توجه - نماز خوب معنایش نماز با صدای خوش و قرائت خوب نیست؛ یعنی نمازِ با توجه، با حضور قلب؛ قلبش در محضر پروردگار حاضر باشد؛ از دل و با دل حرف بزند - آن وقت این سجیهٔ او می‌شود و دیگر برایش زحمت ندارد؛ تا آخر عمر همینجور خوب نماز می‌خواند. جوان با نماز دلش روشن می‌شود، امید پیدا می‌کند، شادابی روحی پیدا می‌کند، بهجت پیدا می‌کند. این حالات بیشتر مال جوانهاست، بیشتر مال موسم جوانی است؛ می‌تواند لذت ببرد. و اگر خدا به من و شما توفیق بدهد، نمازی بخوانیم که با توجه باشد، خواهیم دید که انسان در هنگام توجه به نماز از نماز سیر نمی‌شود. انسان وقتی به نماز توجه پیدا کند، آن‌چنان لذتی پیدا می‌کند که در هیچ یک از لذائذ مادی این لذت وجود ندارد. این در اثر توجه است  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند:  «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»  خدایا براى تو روزه  گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى. @hedye110
﷽❣ ❣﷽ ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
      ﷽ 💙 :) 🌱 نامعادلات ـ شيطان در وهله اول سعي مي كنه اين كدها رو تغيير بده ... كدهايي كه فرد براساسش فكر مي كنه ... و مثل يه سيستم كامپيوتري، از يه سني به بعد فايروال مي سازه ... يعني نسبت به دريافت يه سري داده ها، سدسازي مي كنه ... نسبت به بعضي حرف ها و نوشته ها واكنش نشون ميده ... براي يه انساني حرفي به راحتي قابل پذيرش ميشه ... و براي انسان ديگه اي زنگ خطر رو به صدا در مياره و اون فرد نسبت به حرف يا اتفاق اي حتي فرد گوينده، واكنش نشون ميده ... اين كدها غير از اينكه بخش مادي و حيواني زندگي بشر رو مديريت مي كنه ... يه نقش مهمه ديگه هم داره ... مثل علامت بزرگ تر و كوچك تر در يه نامعادله رياضي عمل مي كنه ... يعني بخشي رو نسبت به بخش ديگه مهمتر مي كنه ... تمام داده ها رو با هم مقايسه مي كنه ... بين اونها علامت گذاري مي كنه ... از داده هاي ساده ... تا داده هايي كه شخصيت يه انسان رو در برمي گيره ... و داده هايي كه قدرت فكر و سيستم فكري رو مشخص مي كنه ... اون كدنويسي هاي پايه ... يا چيزي كه اسلام بهش ميگه فطرت ... اولين تعيين علامت رو در وجود انسان انجام داده ... به خاطر قدرت و ظرفيت روح، در بدو زندگي ... قسمت پردازش، بخش روح رو بر ماده ارجح مي دونه ... وقتي داده اي وارد بشه، قسمتي اون رو بررسي مي كنه كه ارجح داره ... و شيطان دقيقا اين بخش ها رو هدف قرار ميده ... مي دوني چرا؟ ... محو صحبت ها ... بدون اينكه حتي پلك بزنم ... سرم رو به جواب نه تكان دادم ... ـ چون علي رغم كدنويسي پايه ... در بدو تولد قواي حيواني فعال تر از بخش سوم هست ... و حيوان قابليت شرطي شدن داره ... تازه داشت همه چيز توي ذهنم واضح مي شد ... و حرف هاش برام مفهوم پيدا مي كرد ... با زبان فكري خودم، داشت حقيقت وجودي انسان رو ترسيم مي كرد ... ـ چيزي شبيه عادت هاي فكري و رفتاري؟ ... ـ فراتر از اين ... اون آزمايش رو ديدي كه يه موش رو توي يه دايره قرار مي دادن ... و بهش ياد ميدن بايد چند دور، درون دايره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ... با هيجان خاصي تاييد كردم ... ـ اين مثالي شبيه اون ماجراست ... انسان در تعامل با زندگي مادي به مرور شرطي ميشه ... و اون سيستم پردازنده مثل سيستم هوش مصنوعي ... اين قابليت و توانايي رو داره كه شرط ها رو به عنوان قانون بنويسه ... و بعد اونها رو توي نامعادلات قرار ميده ... اما اهميت و اصل مطلب اينجاست ... اگه اين شرط ها به مرور در وجود انسان زياد بشه ... با گذر زمان در برابر كدهاي پايه قرار مي گيره ... و بر اونها غلبه مي كنه ... مثلا اگه در بدو تولد كدهاي پايه يا اون پيامبر دروني رو ' ای ' و داده هاي مادي رو ' بی ' در نظر بگيريم ... اين نامعادله به مرور از حالت ' ای ' بزرگ تر از ' بی ' به ايكس كوچك تر از ' بی ' تبديل ميشه ... با رشد سني انسان، ضريب كنار ' يا ' ثابت مي مونه ... اما به ضريب همراه ' يب ' اضافه ميشه ... نيو ا فاصله مي تونه تا جايي پيش بره كه ... ناخودآگاه و بي اختيار پريدم وسط حرفش ... ـ و اين يعني مرگ پيامبر دروني ... لبخند خاصي چهره اش رو پر كرد و در تاييد جمله ام سرش رو تكان داد ... ـ و اين يعني بعد از اون زمان، سيستم براي پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتي مي خواد از داده هاي ثبت شده استفاده كنه ... ميره سراغ قوانين شرطي شده ... و به مرور زمان، براي راحت تر شدن و سريع تر شدن كار ... ديوار دفاعي رو هم براساس همين قوانين، كدنويسي مي كنه ... تا حجم اطلاعات و داده هاي ورودي رو محدود كنه ... تا بتونه دريافتي ها رو سريع تر معادله نويسي و پردازش كنه ... به خاطر همين هر چه سن بيشتر ميشه ... تغيير شخصيت و مسير، سخت تر ميشه ... و اين مهمترين كاريه كه شيطان با انسان مي كنه ... بزرگ ترين برنامه شيطان براي انسان، شرطي كردن ... و قرار دادن اين شرط ها در مركز پردازش اطلاعاته ... چند لحظه در سكوت و اعماق فكر من، فقط بهم نگاه كرد ... كدنويسي هاي مغزم داشت داده هاي جديد رو پردازش مي كرد ... ـ برمي گردم روي سوال هايي كه اول بحث پرسيدي ... يادت مياد سوال كردي چطور ممكنه بين انسان هايي كه ادعاي مذهب و اسلام دارن ... اين همه تفاوت مسير از يه انديشه وجود داشته باشه؟ ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ــ بيا! اين سه هزار سكّه سرخ كه از من خواسته بودى. اين سكّه هاى اضافه را هم آورده ام تا با آن خدمتكار برايت بخرم. ــ نه! نزديك نيا. تو بايد شرط سوّم را هم انجام بدهى. ــ به خدا قسم اين كار را مى كنم. اگر بخواهى حسن و حسين را هم مى كشم. تو فقط به من نه نگو! ــ نه! نمى شود، بايد اوّل على را بكشى، بعداً من از آنِ تو هستم. ــ من كنار كعبه قسم خورده ام كه در شب نوزدهم على را بكشم. ــ خوب! پس تا آن موقع صبر كن! قُطام خيلى زيرك است، مى داند اگر ابن ملجم به كام خود برسد، شايد انگيزه او براى قتل على(ع) كم شود، براى همين تلاش مى كند تا همواره آتش شهوت ابن ملجم شعلهور باشد، قُطام از ابن ملجم مى خواهد تا هرشب به خانه او بيايد و فقط او را ببيند، نقشه قُطام اين است كه بعد از كشتن على(ع)، مراسم عروسى و زفاف برگزار شود. قُطام خيلى خوشحال است، او براى رسيدن شب نوزدهم لحظه شمارى مى كند، در اين مدّت او مى خواهد چند نفر را پيدا كند تا ابن ملجم را در اين مأموريّت مهمّ يارى كنند. او براى اشعث بن قيس پيغام مى فرستد. اشعث يكى از بزرگان كوفه و پدر زنِ حسن(ع) است. در جنگ صفّين يكى از فرماندهان سپاه على(ع) بود، وقتى كه معاويه در جنگ صفين آب را بر روى لشكر على(ع) بست، على(ع) اشعث را با سپاهى فرستاد و او توانست آب را آزاد كند. متأسّفانه او به تازگى با معاويه همدست شده است، او به قُطام قول مى دهد كه ابن ملجم را در اجراى نقشه اش يارى كند. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌷 🌷 ....! 🌷وقتى می‌رفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود. چنان شناسنامه را دستكارى كرده بود كه خودم هم توى سن و سالش شك كردم. يك برگه آورد و گفت: «مادر! امضاء كن.» وقتى امضاء می‌كردم، می‌خواستم از خنده بتركم. جلوى خودم را گرفتم كه به خاطر اين جعل پررو نشود. 🌷خسروىِ من، اولين نفرى بود توى منطقه‌ى «واجرگاه» كه رفت جبهه. بعد از امتحان‌هاى نهايى سوم راهنمايى. قبلش كسى جرئت نمی‌كرد؛ ولى بعد از خسرو، دل و جرئت بعضى‌ها زياد شد و رفتند. 🌷وى اولين اعزامى چهارده ساله بود. قبولش نمی‌کردند. دست برد توى شناسنامه ‌اش و براى اين‌كه لو نرود، آن را هم با خودش برد. بيچاره مادرش، براى گرفتن كوپن استشهاد محلى جمع كرد كه شناسنامه ‌اش گم شده‌. از آن به بعد او دو جلد شناسنامه داشت....!  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat