eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
❣ 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...✋ 🌱سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! 🌱بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... 🤲 💚 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💢زندگینامه 🔹 شهید والامقام سرهنگ پاسدار يدالله حسن پور لرده شهید مدافع وطن جناب سرهنگ پاسدار یدالله حسن پور در تاریخ 1347/6/20 در خانواده ای مذهبی و کشاورز در روستای لرده از توابع اشکور مرکزی، دهستان شوئیل، بخش رحيم آباد شهرستان رودسر دیده به جهان گشود. 🔹شهید در دامن مادری مهربان و فداکار و پدری ایثارگر به نحو شایسته تربیت شد. دوران تحصیل ابتدائی و راهنمایی را نیز در روستای شوئیل به اتمام رسانید و به علت علاقه ای که به نظام مقدس جمهوری اسلامی داشتند در سال 1367 جذب کمیته انقلاب اسلامی شدند و به صورت پیمانی مشغول به انجام وظیفه و از سال 69 به صورت رسمی در آن نهاد ادامه خدمت نموده و بنا به مصلحت نظام به استان کردستان شهرستان قروه انتقال گردید؛ تا اینکه در مورخه 1372/2/29 ساعت 23/15 دقیقه از طریق فرماندهی انتظامی شهرستان قروه به همراهی دیگر پرسنل جهت جلوگیری از توزیع و پخش مواد مخدر به بلوار امام اعزام شدند. 🔹هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان مسلح، مجرم با کامیون فرار و به طرف پرسنل حرکت و منجر به برخورد با شهید یدالله حسن زاده گردیده و از روی قفسه سینه شهید عبور نمود. 🔹سرانجام در تاریخ 1372/2/30 بر اثر خونریزی شدید به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. پیکر پاک و مطهر شهید پس از تشریفات نظامی تا زادگاهش روستای لرده رحیم آباد تشییع و در وادی مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام روستای لرده به خاک سپرده شد. یاد و خاطرش همواره گرامی باد. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
💠🔅💠🔅💠 ❣️ 💠 روی صورتش زوم شدم و زخم هایش را از نظر گذراندم. خندیدم و گفتم: ــ شیطونی کردی پَسِت فرستادن؟😜 بغض کرد و گفت: ــ آره... تازه دستمم گم کردم... می بخشی؟😔 سرم را پایین انداختم و بغض کردم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: این یه بار رو می بخشم اما دیگه تکرار نشه... حالا بلند شو برو تو اتاق استراحت کن. بلند شد و همراه با من به اتاق آمد. انگار تازه با صالح آشنا شده بودم. نسبت به جای خالی دستش شرم داشتم. صورتش را که از نظر گذراندم، زخم های چهره اش واضح تر به نظر رسید. خنجری شد که انگار قلبم را شکافت. بی صدا و بدون حرفی لبه ی تخت نشست. انگار او هم از این اتفاق هنوز شوکه بود و روی برخورد با من را نداشت. انگار مهر سکوتی بود که زده بود بر لبهای زخمی و ترک خورده اش. ــ چیکار کردی با خودت؟😒 سرش را بلند کرد و به چشمانم زُل زد. دستم را روی لبش کشاندم و آرام زخمش را لمس کردم. ــ می خوای استراحت کنی؟ ــ نه... صدایش بغض داشت. اشکش هم در تلاش بود برای سرازیر شدن. دستم را حلقه کردم دور شانه اش و آستین خالی اش را فشردم. ــ مهدیه😔 ــ جانم... ــ می خوام بگم... می خوام حرف بزنم... ــ چی می خوای بگی؟ چرا صدات می لرزه؟ بغضش را فرو داد و گفت: ــ دارم خفه میشم... باید باهات حرف بزنم. دلم... دلم خیلی گرفته... اشکش سرازیر شد و کمی صدایش بلند شد و سعی در کنترلش داشت. با گوشه ی روسری ام اشکش را پاک کردم و بغض من هم ترکید. نمی دانستم چه می خواهد بگوید اما از دل رنجورش غمگین شدم. "خدایا... صالح هنوز از بچه خبر نداره. خودت صبر بده...😔" ــ بگو عزیزم... هر چی دلت می خواد بگو. مهدیه ت کنارت نشسته، جُم نمی خوره تا صالحش آروم بشه. الهی فدای دل پر بغضت بشم. ــ چهار نفر بودیم. شهیدی که آوردن تو گروه ما بود... گیر افتاده بودیم. تکون می خوردیم می زدنمون. کاریش نمی شد کرد. یا باید اونقدر می موندیم که اسیر اون پست فطرتا بشیم یا می رفتیم و... اشکش از گوشه ی چشمش افتاد و گفت: ــ هر سه شون شهید شدن.😭 این همشهری مونم که شهید شد، خودشو سپر من کرده بود که از عرض یه کوچه رد بشم. من نفهمیدم اونم با من اومده. قرار شد یکی یکی بریم اما... اونم با من اومده بود که حداقل من رد بشم و موقعیتو گزارش بدم. تو اون شلوغی سرمو که چرخوندم دیدم غرق خون افتاده رو زمین😭 دست خودمم حسابی تیربارون شده بود. جسد اون دو تا موند😔 اما این بنده خدا رو به هزار بدبختی کشون کشون آوردمش عقب. فقط یه کوچه با بچه های خودمون فاصله داشتیم. فقط یه کوچه...😭 گریه می کرد و تعریف می کرد. انگار لحظه به لحظه با آنها بودم. لرز عجیبی به تنم پیچید و کمی از صالح فاصله گرفتم. توی حال و هوای خودش بود. کمی که به خودم مسلط شدم، گفتم: ــ حالا تونستی موقعیتو گزارش بدی؟ ــ آره... بچه های خودمون از قبل پیداشون کرده بودن فقط جای اون چند نفر که مخفیانه شلیک می کردن رو نمی دونستند. من جاشونو گفتم به دَرَک فرستادنشون.😡 دستش را گرفتم و گفتم: ــ پس مزد شهدا رو دادی عزیزم. گریه نکن. ــ مهدیه...! به چهره ی رنجورش خیره شدم. گفت: ــ فقط من شهید نشدم. لیاقت نداشتم؟!😔😭 از لبه تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. "خدایا شکرت که دارمش... حتی با یه دست... خدایا شکرت که به دعاهام نظر داری🙏" 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❣ذیقعده شد و بهار ایران آمد / در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد ❣در روز یکم کریمه آل رسول (ص) / در یازدهم شاه خراسان آمد . . . ✨میلاد گلهای حضرت رسول (ص) مبارک باد😍 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✨ما شب زدگان درپی نوریم آقا از هجر تو درحالِ عبوریم آقا ✨روشن شده آسمان و پایان شب است ما منتظرِصبحِ ظهوریم آقا ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
💠🔅💠🔅💠 ❣️ 💠 ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم. اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم صالح بود و رسیدگی به او...😔 به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟! ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟😳 چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ 😒 ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود. یه چکاپ ساده و معمولی بود. ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟😡 صدایش را برده بود بالا. صالح من😳 صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید. پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت: ــ دلخور نشو عروسم...😔 صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلماهم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چراتنهات گذاشته. باید درکش کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.😊 اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم. دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم. ــ قهری؟!😕 ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟ ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...😒 اخم کرد و گفت: ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟😡 بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم. ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟!😡 به چه حقی رعایت نمی کنی؟ بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت😔 "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟😭" ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن😒 ــ اینجوری باهام حرف نزن😢 چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید. ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟ دستش را لای موهایش کرد و گفت: ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه. از حرفش بغض کردم. صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت💔😭💔 ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی😞 دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.😔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
💢 ۵ شهید در حادثه سراوان اخبار تکمیلی تا دقایقی دیگر اعلام می گردد.... ➥ @shohada_vamahdawiat
🔺جزئیاتی از شهادت پتج مرزبان در سراوان مرکز اطلاع رسانی و ارتباطات فراجا: 🔹در پی حمله تروریستی ناجوانمردانه اشرار و معاندان در شب گذشته و تلاش برای ورود به کشور با مقاومت مرزبانان دلیر برجک مرزبانی "مزه سر" هنگ مرزی سراوان روبه رو شدند که در این درگیری متاسفانه پنج نفر از مرزبانان دلیر، به درجه شهادت نائل و تروریست‌ها با تحمل تلفات از صحنه درگیری متواری شدند. 🔹این اقدام ناجوانمردانه حتما بی پاسخ نخواهد ماند. 🔹جانشین فرماندهی انتظامی کشور به همراه فرمانده مرزبانی فراجا برای بررسی موضوع از ساعاتی پیش در منطقه درگیری حضور پیدا کردند./ایرنا ➥ @shohada_vamahdawiat
🔺افزایش شهدای حادثه مرزی سراوان به ۶ نفر مرکز اطلاع رسانی و ارتباطات فراجا: 🔹تعداد شهدای حادثه برجک «مزه سر» هنگ مرزی سراوان به ۶ نفر افزایش یافت. 🔹اسامی شهدا عبارتند از: گروهبان‌یکم شهید «حسین بادامکی»، گروهبان‌یکم شهید «علی غنی با تدبیر»، گروهبان‌یکم شهید «رضا برجی»، سرباز وظیفه شهید «محمد جمالزاده»، سرباز وظیفه شهید «یونس سیفی نژاد»، سرباز وظیفه شهید «ناصر حیدری». @shohada_vamahdawiat
پر از شور و صفا آمده است گلی از گلشن آمده است سر زد از بیت ولا ماه روی در مدینه پاک آمده است ✨ میلاد نور دیده رضا 💠کعبه دلها 🔸بانوی کرامت 💠حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ✨و روز دختر مبارک باد  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
روز جهانی دختر عرضی ندارم بانو فقط یادت باشد امروز که دختری در آینده مادر دختر دیگری هستی و روزی می‌آید که مادر بزرگ می‌شوی پس جدا از همه ناپاکی‌ها، تو پاک بمان! روز دختر مبارک @hedye110
🔴 تصاویر ۵ تن از شهدای مرزبانی شب گذشته در سیستان و بلوچستان ◀️یک مرزبان در عملیات احیا به زندگی بازگشت ◀️گروهبان یکم "رضا برجی" که اعلام شده بود در حادثه تروریستی برجک "مزه سر" هنگ مرزی سراوان به شهادت رسیده، طی عملیات احیاء مجددا به لطف خدا به زندگی بازگشت./فارس @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨✨✨ ❣زینب شاه طوس😍 بگو یا رضا زیر لب در طوافش سر دور هشتم گره می گشاید☺️ ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خــــُوش بِحٰـــال دل مــَن مثل تو آقـــا دارد بر سَــرش سایه آرامش طوبی دارد با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد پای این عشق اگر جان بدهم جا دار‌د 【السلام علیک یا امام رضا(ع)】 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْوَلِیُّ الْمُجْتَبَی وَ الْحَقُّ الْمُنْتَهَی...✋ 🌱سلام بر تو ای گوهری که خدا تو را برای خودش آفریده است. سلام بر تو که تمام حقایق عالم، پرتویی از خورشید توست. سلام بر تو و بر روز طلوعت... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ ➥ @shohada_vamahdawiat
🔆💠🔅💠🔅💠🔅💠🔅💠 💠🔅💠🔅💠 ❣️ 💠 صالح درد داشت و خوابش نمیبرد. طول اتاق را راه می رفت و دور بازوی بریده اش را چنگ می زد و لبش را می گزید. هر چه مُسکن خورده بود بی فایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر می کرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔 بی توجه به حکم جدی اش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔 وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه ماندم و صالح را تنها نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریده اش و زخم های تازه ی بازویش به قلب رنجور و فشرده ام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبه ی تخت صالح گرفتم. صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند. ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔 ــ نه چیزی نیست صالح جان😔 کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢 زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شده اش چیزی شبیه به خونآبه می آمد. دلم ریش می شد وقتی آن صحنه را می دیدم...😭 "خدایا شکرت" بی صدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت اما... نمی دانست بایک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭 سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دوساعت نشده بود که خوابش برده بود. قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه رامرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنه ی دلخراش زخم دست صالح که به یادم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
📌 «مادر است ؛ عادت به دل بستن دارد نه دل بریدن .... » 🔹 حاجیه خانم خدیجه حسنخانی ، مادر شهید حق وردیان می‌گوید: داود در میان بچه های من یک چیز دیگری بود ، داود آنقدر به خدا نزدیک بود و در زمان نوجوانی او شبی، خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی، به من گفت این داود تو به دنیا ماندنی نیست و به زودی پر خواهد کشید وبه همین علت ترس از دست دادن او همیشه قلبم را می آزرد. ◇ شب‌ها هر از گاهی که بیدار می شدم می‌دیدم زمزمه‌ای از داخل اتاق داود به گوش می‌رسد وقتی در را آهسته باز می‌کردم می‌دیدم فرش را کنار زده روی خاک نشسته و گریه می‌کند، می‌گفتم داوود جان تو این راه رو میروی مدرسه و میای آخه تو که گناهی نکردی چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت: مادر جان برای شما دعا می‌کنم…! 📎 پ.ن تصویر: گیلان_تصویر وداع مادر با فرزندش چند روز قبل از شهادت 🌷🌷  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
‌🌷مهدی شناسی ۴۴۷🌷 🌹ﻓَﻤَﻌَﻜُﻢْ ﻣَﻌَﻜُﻢْ ﻟَﺎ ﻣَﻊَ ﻋَﺪُﻭِّﻛُﻢْ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🍀 ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻤﺎ.   🍀ﻓﺎﺀ ﺩﺭ «ﻣﻌﻜﻢ» ﺑﻪ معنای این است که ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﻻ‌ﻥ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﺑﻤﺎﻧﺪ.  ﺍﮔﺮ ﺑﻴﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻣﺎ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ. 🍀 ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﻧﻴﺴﺖ. ﻣﻌﻴﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻫﻤﺮﺍﻫﻲ ﻭ ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﻻ‌ﺯﻣﻪ ﻣﻌﻴﺖ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻣﺤﺒﺘﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺟﺬﺏ ﻭ ﺍﻧﺠﺬﺍﺑﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻻن امام زمانم ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺘشاﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻘﺎﺿﺎﻱ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ایشان ﺭﺍ می کنم. 🍀یعنی امام من ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻛﻨﻢ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ. ﻫﻢ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻭ هم ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼ‌ﺷﻢ ﺑﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﺪ. 🍀 ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﻌﻴﺖ، ﻣﻌﻴﺖ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺼﺎﺣﺒﺘﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﺍﺻﻼ‌ ﻗﻮﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎ ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺭﻱ ﺑﺎ امام ﺍﺳﺖ، ﻣﻌﻜﻢ ﺑﺎﻟﻘﻠﺐ ، ﻣﻌﻜﻢ ﺑﺎﻟﻠﺴﺎﻥ. 🍀ﻣﻮﻻ‌ﻱ ﻣﻦ،ﻣﻦ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﻭﻻ‌ﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ‌ﺍﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ، ﻛﻨﻢ، ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ! ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺷﻤﺎ. ☘ﻣﻌﻜﻢ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﻌﻴﺖ ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻳﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﺎﻥ، ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺭﻡ . ☘ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻭﺻﻞ ﺑﺎﺷﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﺻﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻭ ﺣﺠﺎﺑﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ شخص ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻢ. ☘ﺑﻌﻀﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﺣﻴﻦ ﻣﻲ‌‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ: ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻣﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻌﻜﻢ ﺍﻭﻝ ﻓﻲ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻡ ﻓﻲ ﺍﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺍﺳﺖ. ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺗﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ☘ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎﺩﻱ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻱ‌ﺍﻡ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﺩ، ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﭙری ﻣﻲ‌ ﻛﻨﻢ. ☘ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ: ﻣﻌﻜﻢِ ﺍﻭﻝ ﺍﻻ‌ﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﻜﻢ ﺩﻭﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺟﻌﺖ. ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﻻ‌ﻧﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺟﻌﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﻢ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻣﻌﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ.ﺑﺎﻳﺪ ﺯﺣﻤﺖ ﺑکشم،ﺧﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺧﺮﺝ ﻛنم. ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﭼﺸﻢ ﺑﭙﻮﺷﻢ. ﺣﺘﻲ ﺷﺎﻳﺪ ﻻ‌ﺯﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﺑﮕﺬﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ☘ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ امام هادی علیه السلام به ما ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻨﺪ که ﻋﺸﻖ امام ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ مﺎﻥ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ما ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻫﻢ ﺳﺨﺘﻲ‌ﻫﺎﻱ ما ﻭ ﺧﻮﺷﻴﻬﺎﻳماﻥ ﺑﺎ امام زمانمان ﺳﭙﺮﻱ ﺷﻮﺩ. 🌸ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮ ﺑﺎ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺴﻲ ﺑﺎ ﻧﺎﻳﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻧﺎﻳﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﺻﻒ "ﻣﻌﻜﻢ" ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ما "ﻻ‌ﻣﻌﻜﻢ" ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻫیم ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﺷیم.ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭ ﮔﺰﻳﻨﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﺳﺖ "ﻣﻌﻜﻢ ﻭ ﻻ‌ ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ" ، ﮔﺰﻳﻨﻪ ﺳﻮﻣﻲ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ. 🌸ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻲ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮﻣﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﻲ‌ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﻣﺆﻣﻦ ﻭ ﻛﺎﻓﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻌﻜﻢ ﻭ ﻋﺪﻭﻛﻢ ، ﻻ‌ ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺭﺩ.اﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻣﺎﻡ. 🌸ﻧﻜﺘﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻧﻤﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ «ﻻ‌ﻣﻊ ﺍﻋﺪﺍﺋﻜﻢ » ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﻊ ﻋﺪﻭﻛﻢ» ﺯﻳﺮﺍ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻋﺪﺍﻭﺕ ﺍﺳﺖ و ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﺩﺷﻤﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻛﺎﻣﻼ‌ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ. 🌸ما ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﻱ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﺩ ﺧﺎﺻﻲ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻧداریم ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮ ﻃﺮﺯ ﻓﻜﺮ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ. ﻫﺮ ﻃﺮﺯ ﺗﻔﻜﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ... eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
▓ 🌹شهـید حمــید رضا مدنی: شـــیمیایی بود برای درمـــــان به انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم داشت گفت خون نزنید تـــوجه نکردند!! هرچه زدند بدنش نپذیرفت خون یک جواب داد پزشکش مسلمان شد گفت: ست! 💌  🇮🇷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat