eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ 💖🌿السَّلامُ عَلَيْك 💖🌿َأَيُّهَا الْإِمامُ الْمُنْتَظَرُ... 💖🌿سلام برتو ای مولایی که خدا وخلق خدادر انتظار قیام تو اند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻زندگی خوب پیش می رفت،همه چیز بر وفق مراد بود و از کنار هم بودن سر خوش بودیم. اولین روزی بود که بعد از عروسی می خواست به سرکار برو،از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم. معمولا نماز شب ونماز صبحش را به هم متصل می کرد. سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم ومنتظر حمید بودم تا با با هم صبحانه بخوریم وبعد او را راهی کنم. 🌷نماز صبح وتعقیباتش خیلی طولانی شد،جوری که وقتی برای خوردن صبحانه نمانده بود. چند باری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره،ولی حمید دست بردار نبود،سرسجاده نشسته بود پای تعقیبات. وقتی دیدم خبری نشد محض شوخی هم که شده آبپاش را برداشتم ولباس هایش را خیس کردم،بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلم برداری. کار را به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می کرد خنده اش را پنهان کندمن را داخل پذیرایی فرستاد ودر اتاق را قفل کرد. بعد از چند دقیقه بالاخره رضایت داد و از سر سجاده بلند شد،سر سفره نشستیم وصبحانه خوردیم. ساعت شش وبیست وپنج دقیقه لباس هایش را پوشید تا عازم محل کارش بشود. ❤️قبل از رفتن زیر لب برایش آیت الکرسی خواندم،بعد هم تا در حیاط بدرقه اش کردم وگفتم: حمید جان وقتی رسیدی حتما تک بنداز یا پیامک بده،تا خیالم راحت بشه که به سلامت رسیدی. از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش یعنی حدود ساعت هفت تک زنگ زد، صلوات می فرستادم. 💐 حوالی ساعت 9 صبح زنگ زد،حالم را که جویا شد به شوخی گفت: خوب بسه،پاشو برای من ناهار بذار! این جریان روز های بعد هم تکرار شد،هر روز من بعد از نماز صبحانه را آماده می کردم ومنتظر حمید می شدم تا بیاید سر سفره بنشیند،چند لقمه ای با هم صبحانه بخوریم وبعد هم با بدرقه من راهی محل کارش شود. 🌺ساعت دو نیم که می شد گوش به زنگ رسیدن حمید بودم.همه وسایل سفره را آماده کردم تا رسید غذا را بکشم. اکثر ساعت دو و نیم خانه بود،البته بعضی روز ها دیرتر،حتی بعد از ساعت چهار می آمد،موقع برگشت دوست داشت به استقبالش بروم. 🌹آیفون را که می زدم،می رفتم سر پله ها منتظرش می ماندم،با دیدنش گل از گلم می شکفت. روز سومی که حمید طبق معمول ساعت 9صبح زنگ زد وسفارش ناهار داد مشغول آماده کردن مواد اولیه کباب کوبیده شدم. همه وسایل را سر سفره چیدم ومنتظر شدم تا حمید بیاید و کوبیده را سیخ بزنیم، حمید سیخ ها را که آماده کرد شروع کردم به کباب کردن سیخ ها روی اجاق. 🌸مشغول برگرداندن سیخ ها بودم که حمید اسپنددونی را روی شعله دریگر گاز گذاشت و شروع کرد به اسپند دود کردن،تا من کباب ها را درست کنم خانه را دود اسپند گرفته بود، گفتم: حمیدم این کباب ها به حد کافی دود راه انداخته،تو دیگه بدترش نکن. حمید جواب داد: وقتی‌بوی‌غذابره‌بیرون‌اگه‌کسی‌دلش‌بخوادمدیون‌میشیم، اسپند دود کردم که بوی کباب رو بگیره. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام و رحمت الله غزه چند ساعته داره به شدت موشک باران و بمباران میشه به توصیه یکی از اولیاء الله که در زمان جنگ تحمیلی به مردم شهری که وضعیت امروز غزه رو داشتن ختم بگیرید و بخونید. مردم اون شهر این کار رو انجام دادن و نجات پیدا کردن. عزیزان این کار از همه ما برمیاد لطفا در حد وسع و توان اقدام کنید هر چقدر براتون مقدوره در خانواده و بین دوستان صلوات و حدیث کساء نفسهاتون موثر در ظهور ان شاءالله ختم صلوات👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
هر کدوم از شما عزیزان نفسی داره ان شاء الله که خدا به حق نفس های گرمتان ، نجات بخش مردم مظلوم و بی دفاع باشه به امید پیروزی ✌️🏻 به امید ظهور 🙏 در حد توانتون منتشر کنید
دوستان عزیز ۴۰ تا حدیث شریف کساء برای سلامتی جنین و آرامش خادم کانال میخوایم بخونیم🌹 دوستانی که میخوان مارو همراهی کنن بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پنجاه و نه(زندگینامه پیامبر) ✨ در این قسمت می خواهیم درباره غزوه خیبر صحبت کنیم که این غزوه در ماه محرم سال هفتم هجرت واقع شد. قبلا یادآور شدیم که در سرزمین مدینه، سه گروه از یهود زندگی می کردند: بنی النضیر و بنی قریظه و بنی قنیقاع. هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت فرمود، با آنها پیمان عدم تعرّض بست، ولی آنها هر زمانی فرصت یافتند، از نقض این پیمان فروگذار نکردند، سرانجام به سرنوشت شومی که نتیجه اعمال و حرکات ناشایست خود آنها بود دچار شدند. گروهی از آنها اعدام و برخی مانند قبیله بنی قنیقاع و بنی النضیر از سرزمین مدینه رانده شدند و در خیبر(جلگه وسیع حاصلخیزی است که در شمال مدینه به فاصله سی و دو فرسنگی آن قرار دارد) و وادی القریٰ و یا الذرعات شام سکونت گزیدند. 🍁جرم بزرگی که یهودیان خیبر داشتند، این بود که تمام قبائل عرب را برای کوبیدن اسلام تشویق کردند و سپاه شرک با کمک مالی یهودیان خیبر، در یک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده، خود را به پشت مدینه رسانیدند. در نتیجه جنگ احزاب که شرح آن را خواندید، رُخ داد. ناجوانمردی یهودیان خیبر، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بر آن داشت که این کانون خطر را برچیند و همه آنها را خلع سلاح نماید. زیرا بیم آن می رفت که این ملّت لجوج و ماجراجو، بار دیگر با صرف هزینه سنگین، بت پرستان عرب را بر ضدّ مسلمانان برانگیزانند و صحنه نبرد احزاب بار دیگر تکرار شود. 🍁لذا با بستن پیمان صلح حدیبیه، فکر پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ناحیه جنوب (قریش مکه) آسوده بود، هنگامی که از حدیبیه بازگشت، تمام ماه ذی الحجه و مقداری از محرّم سال هفتم هجری را در مدینه توقف کرد، سپس فرصت را غنیمت شمرده و برای برچیدن کانون فساد و تحریکات ضد اسلامی یهودیان خیبر، با یک هزار و چهارصد نفر از یارانش که در حدیبیه شرکت کرده بودند، به سوی خیبر حرکت کرد. هنگامی که به نزدیک قلعه های خیبر رسید، به یارانش دستور داد توقّف کنند. سپس سر به آسمان بلند کرد، و دعایی را خواند، و سپس فرمود: بِسمِ الله، حرکت کنید. و به این ترتیب شبانه به کنار خیبر رسیدند. صبحگاهان که اهل خیبر از ماجرا باخبر شدند، خود را در محاصره سربازان اسلام دیدند، سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) قلعه ها را یکی بعد از دیگری فتح کرد، تا به آخرین قلعه ها که از همه محکم تر و نیرومندتر بود و فرمانده معروف یهود مَرحَب حِمَیْری در آن قرار داشت، رسید. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادری که هیمنه اسرائیل را درهم شکست! ♨️ زن، به عزمی دگر کمر را بست! 💢 زنی که اسرائیل را به خاک سیاه نشاند! 🔷 برشی از سخنرانی @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیدا شدن دو پیکر سالم شهدای‌مدافع‌حرم بعد از دوسال😭 ⚘ شهدا ستارگان درخشانی هستند که به تنهایی می توانند عالمی را روشن کنند ای شهدا ما راه را گم کرده ایم ،و در این مسیر پرتلاطم و غبارآلود گیر کرده ایم،برگردید و ما را از این منجلاب و دوراهی های چکنم های زندگی دنیایی نجات دهید.دلمان عطر وجود شما را میخواهد @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ سلامی از جمع خسته دلان به مفهوم قوت قلب ؛ سلامی از مشتاقان چشم براه به منتقم کربلاء ؛ سلامی از بیماران درمانده به حضرت طبیب ومهربان ترین دستگیر سلامی ازماساکنان غمزده ی آخرالزمان به شما که حجت خدایید ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷حمید روی مبل نشسته بود ومشغول مطالعه کتاب ((دفاع از تشیع))بود،محاسنش را دست می کشید وسخت به فکر فرو رفته بود. آن قدر در حال وهوی خودش بود که اصلا متوجه آبمیوه ای که برایش بردم نشد،وقتی دو سه بار به اسم صدایش کردم تازه من را دید،رو کرد به من وگفت: خانوم‌هرچی‌فکرمیکنم‌میبینم‌عمرماکوتاه‌ترازاینه‌که‌بخوایم‌به‌بطالت‌بگذرونیم. ❤️بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشد. پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شب ها یک صفحه قرآن بخوانیم. این شد قرار روزانه ما ،بعداز نماز صبح و دعای عهد یک صفحه قرآن را حمید می خواند یک صفحه را هم من. مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم،کنار هم می نشستیم،یکی بلند بلند می خواند ودیگری به دقت گوش می کرد. 💐پیشنهادش را که شنیدم به یاد عجیب ترین وسلیه جهازم که یک ضبط صوت بود افتادم. زمانی که خانه خودمان بودیم یک ضبط صوت قدیمی داشتیم که با آن پنج جزءقرآن را حفظ کرده بودم. 🍀مادرم هم برای خانه مشکترمان به عنوان جهاز یک ضبط صوت جدید خرید تا بتوانم حفظم را ادامه دهم. هر کدام از دوستان وآشنایان که ضبط میدیند می گفتند: مگه توی این دوره وزمونه برای جهاز ضبط هم می دن؟! بعد از ازدواج برای شرکت در کلاس حفظ قرآن فرصت نداشتم،اما خیلی دوست داشتم حفظم را ادامه بدهم. 🌺مواقعی که حمید خانه نبود هنگام آشپزی یا کشیدن جاروبرقی ضبط صوت را روشن می کردم و با نوار استا پرهیزگار آیات را تکرار می کردم. گاهی صدای خودم را ضبط می کردم،دوباره گوش می دادم وغلط های خودم را می گرفتم. به تنهایی محفوظاتم را دوره می کردم و توانستم به مرور حافظ کل قرآن بشوم. 🌹برای حمید حفظ قرآن من خیلی مهم بود،همیشه برای ادامه حفظ تشویقم می کرد و می پرسید: قرآئت رو دوره کردی؟این هفته حفظ قرائت رو کجا رسوندی؟من راضی نیستم به خاطر کار خونه وآشپزی و این طور کار ها حفظ قرائت عقب بیفته. 🌸کم کم هم حمید هم شروع کرد به حفظ قرآن،اولین سوره ای که حفظ کرد جمعه بود. از هم سوال وجواب می کردیم،سعی داشتیم مواقعی که با هم خانه هستیم آیات رو دوره کنیم، در مدت خیلی کمی حمید پنج جزء قرآن را حفظ کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۴﴾ كَمَا نَصَبَ لِأَمْرِكَ نَفْسَهُ چنانکه جانش را برای فرمانت به زحمت انداخت. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ ای یوسفـ💚ـ گم‌ گشته دل در کجایی؟ چشمان بر در مانده گریان است بی تـ❤️ـو سلام یوسف زهرا ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍃یک ماهی از عروسی گذشته بود که حسن آقا ما را برای پاگشا شام دعوت کرد. در حال آماده شدن نگاهم به حمید افتاد که مثل همیشه با حوصله در حال آماده شدن بود. هر بار برای بیرون رفتن داستانی داشتیم، تیپ زدنش خیلی وقت می گرفت. 🌼عادت داشت مرحله به مرحله پیش برود،اول چندین بار ریشش را شانه زد،جوراب پوشیدنش کلی طول کشید،چند بار عوض کرد تا رنگش را با پیراهن وشلواری که پوشیده ست کند بعد هم یک شیشه ادکلن را روی لباس هایش خالی کرد. نگاهم را از او گرفتم وحاضر وآماده روی مبل نشستم تا حمید هم آماده شود،بعد از مدتی پرسید: خانوم تیپم خوبه؟بوکن ببین بوی ادکلنم رو دوست داری؟ گفتم:کُشتی منو با این تیپ زدنت آقای خوش تیپ،بریم دیر شد. 🌻اما سریال آماده شدن حمید همچنان ادامه داشت ، چندین بار کتش را عوض کرد،پیراهنش را جا بجا کرد و بعد هم شلوارش را که می خواست بپوشد روی هوا چند بار محکم تکان داد، با این کارش صدایم بلند شد که: حمید گَردو و خاک راه ننداز،بپوش بریم. بارها می شد من حاضر و آماده سر پله ها می نشستم،جلوی در می گفتم: ((زود باش حمید،زود باش آقا!)). 🍎در نهایت قرار گذاشتیم هر وقت می خواستیم بیرون برویم از نیم ساعت قبل حمید شروع کند به آماده شدن! تازه بعد از نیم ساعت که می خواستیم سوار موتور بشویم می دیدی یک وسلیه را جا گذاشته. ❤️یک بار سوییچ موتور،یک بار کلاه ایمنی،یک بار مدارک،وقتی برمی گشت باز هم دست بردار نبود،دوباره به آینه نگاهی می کرد و دستی به لباس هایش می کشید. بعد از مهمانی عمه هزار تا گردوی دو پوست تازه به ما داد که فسنجان درست کنیم. 🌷به خانه که رسیدیم گردو ها را کف آشپزخانه پهن کردم تا بعد از خشک شدن آن ها مغز را کنم.بگذریم از اینکه تا این گردو ها خشک بشوند حمید بیشتر از صدتایش را خورده بود. توی پذیرایی جلوی تلویزیون می نشست ،به گردو ها نمک می زد و می خورد. روز سه شنبه دانشگاه برنامه داشتیم،از اول صبح به خاطر برگزاری همایش کلا سر پا بودم. 💐ساعت دوازده بود که حمید زنگ زد و گفت که برای یکسری کار های بانکی مرخصی گرفته و الان هم رفته خانه. پرسید برای ناهار به خانه می روم؟گفتم: حمید جان ما همایش داریم احتمالا امروز دیر بیام،تو ناهار تو خوردی استراحت کن. 🌺ساعت پنج عروب بود که به خانه رسیدم،حمید مثل مواقع دیگری که من دیرتر از او به خانه می رسیدم تا کنار در استقبالم آمد. از در پذیرایی که وارد شدم به حمید گفتم: از بس سرپا بودم و خسته شدم حتی یه دقیقه هم نمی تونم بایستم. بعد هم همان جا جلوی در نقش زمین شدم. کمی که جان گرفتم به حمید گفتم: ببخش امروز که تو زود اومدی من برنامه داشتم نتونستم بیام،حتما تنهایی توی خونه حوصلت سر رفته از بیکاری. 🌹جواب داد:همچنین هم بیکار نبودم،یه سر بری آشپزخونه می فهمی. حدس زدم که ناهار گذاشته یا برای شام از همان موقع چیزی تدارک دیده باشد. وارد آشپزخانه که شدم تمام خستگیم در رفت،با حوصله اکثر گردو ها را مغز کرده بود و فقط چندتایی مانده بود. وقت هایی که حوصله اش می گرفت کار هایی می کرد کارستان،گفتم: 🌸حمید جان خدا خیرت بده،با این وضعیت کلاس و دانشگاه مونده بودم با این همه گردو چکار کنم. حمید در حالی که با خوشحالی مغز گردو های داخل سینی را این طرف وآن طرف می کردگفت: فرزانه ببین چقدر گردو داریم،یعنی تو می تونی هر روز برای من فسنجان درست کنی! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
4_5902049577472624406.mp3
2.42M
♨️چرا غیبت عج برای ما عادی شده؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @shohada_vamahdawiat