eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🌸 ختم دعای فرج 👇 جهت بیروزی حق علیه باطل و تعجیل در ظهور حضرت ولیعصر ، مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف برای ثبت بر روی لینک زیر بزنید❤️ https://EitaaBot.ir/counter/3kz .
ای تقدیم به در آستانه اولین سالگرد شهادت مظلومانه اش 👇 تو مؤمن بودی و انگار نوری منجلی بودی که وقف راه دین بودی و سرباز ولی بودی غریبانه اگر چه جانفدای راه دین ‌گشتی عزیزم، تو قوی بودی، برای خود یلی بودی زلال و پاک مثل شبنمِ بر روی برگ گل شبیهِ آینه شفاف بودی، صِیقلی بودی شبیه آیه های فتح و پیروزی درخشیدی به قلبِ پر غمِ اسلام وحیِ مُنزَلي بودی همه گریان در آن هنگامه و تو در میان قبر در آغوش پر از مِهرِ حسین بن علی بودی تویی معنایی از نور و وفا و عشق و خوش عهدی یقین دارم که رجعت میکنی با حضرت مهدی ۲۴ مهر ماه ۱۴۰۲ @shohada_vamahdawiat                      
❣ دیدن روی تو چشم دگری می خواهد. منظر حسن تو صاحب نظری می خواهد.. باید از هر دو جهان بی خبرش گردانند هر که از کویِ وصالت خبری می خواهد.. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌻هیئت یکی از علایق خاص حمید بود هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت می کرد طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها می رفت هیئت. 🍎 سر و تهش را می زدی از هیئت سر در می آورد من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود. می گفت بهترین سنگر تربیت همین جاست اسم هیئتشان خیمه العباس بود خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تاسی از شهید((ابراهیم هادی))راه انداخته بودند. اوایل برای دهه محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند. 🌷 ولی مراسم های هفتگی شان طبقه هم کف خانه یکی از دوستاش بود آنجا را حسینیه کرده بودند و هر هفته شب های جمعه دعای کمیل و زیارت عاشورا برپا بود. تنها چیزی که در این میان من را اذیت می کرد دیر آمدنش از هیئت بود گویی داخل هیئت که می شد زمان و مکان را از یاد می برد. ❤️ آن شب من خسته بودم و نتوانستم همراهش بروم به من گفت ساعت یازده ونیم بر می گردم نیم ساعت یک ساعت دو ساعت گذشت! خبری نشد واقعا نگران شده بودم هر چه تماس می گرفتم گوشی را جواب نمی داد ساعت دو نیمه شب شده بود دلم مثل سیر وسرکه می جوشید. گوشی را برداشتم وبه همسر یکی از رفقایش زنگ زدم فهمیدم که هیئت بود جلسه داشتند و کارشان تا آن موقع طول کشیده است. 💐چیزی نکذشت که زنگ در را زد واقعا دلگیر بودم ولی دوست نداشتم ناراحتش کنم آیفون را برداشتم و گفتم: کیه این وقت شب؟ گفت:منم خانوم حمیدم همسر فرزانه! گفتم:نمی شناسم! هوای قزوین آن ساعت شب سرد بود دلم نمی آمد بیشتر از این پشت در بماند در را باز کردم آمد داخل راهرو در ورودی خانه را کمی باز کردم. 🌺وقتی رسید گفتم: اول انگشتاتو نشون بده ببینم حمید من هستی یا نه! طفلک مجبور بود گوش بدهد چون می داسنت اگر بیفتم روی دنده لچ حالا حالا باید ناز من را بخرد. انگشت هایش را از در رد کرد داخل روی موتور یخ زده بود گردنش را هم کج کرده بود خودش را مظلوم نشان می داد. 🌹 این طور موقع ها که چشم هایش گرد می شد با نمک می شد گفتم: تا حالا کجا بودی؟ساعت دو نصفه شبه! گفت:هیئت بودم زیرزمین بود گوشی آنتن نمی داد جلسه داشتیم برای هماهنگی برنامه ها انقدر درگیر بودم که زمان از دستم در رفت ببخشید. گفتم: برو همون جا که بودی کدوم مردی تا دو نصفه شب خانمش رو تنها میذاره؟ 🌸 خواهش می کرد و به شوخی با من حرف می زد من هم خنده ام گرفته بود به شوخی گفتم: پتو و بالش می دم همون جا تو حیاط بخواب. بیشتر از این گلایه داشتم که چرا وقتی کارش طول می کشد از قبل به من اطلاع نمی دهد خلاصه آن قدر دلجویی کرد تا راضی شدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
🔸آخر شب خوردنی های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و... نگاه می کردیم 🔹همان زمان‌ها هم با خودم میگفتم چقدر به من خوش میگذرد، و چقدر زندگی خوبی دارم واقعا هم همین‌طور بود. 🔸من با داشتن امین خوشبخت ‌ترین زن دنـیـا بودم، بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می دید، برایش سخت بود باور کند. مردی با این‌ همه سرسختی و غـرور چنین خصوصیـاتی داشته باشد 🔹موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم. یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم خودش با محبت مرا در به اسـارت خودش درآورده بـود واقعا سیاست داشت در مهربانیـش.. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸❤️🍃🌸🍃🌸 🌸بر عسکری 🎊آن نور ولایت صلوات 🌸برآن گل 🎊گلزار رسالت صلوات 🌸خواهی که 🎊خدا گناه تو،عفوکند 🌸بفرست برآن 🎊روح کرامت،صلوات 🌸اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد 🎊وآل مُحَمَّد وَعجِّّل فرجهُم *❤️خجسته میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد*🍃🌸🍃🌸❤️🍃🌸🍃🌸 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌺فردای همان روز بود که جلوی تلوزیون نشسته بودیم حمید گفت: اگه بدونی چقدر دلم برای زیارت حرم حضرت معصومه(س) تنگ شده میای آخر هفته بریم قم؟ اون دفعه که سال تحویل آن قدر شلوغ شده بود نفمهمیدیم چی شد این بار با صبر و حوصله بریم زیارت کنیم. چون تازه از جنوب برگشته بودیم به حمید گفتم: دوست دارم بیام ولی می ترسم از درسام بمونم ولی تو اگر دوست داری زنگ بزن با همکارات برو. گفت: پیشنهاد خوبیه چون خیلی وقته با رفقا جایی نرفتم. تلفن را برداشت و به سه نفر از رفقایش پیشنهاد داد که دو روزه بروند و برگردند. 🌻 قرار گذاشت فردا صبح راه بیفتند رفتنشان که قطعی شد حمید گفت: بریم خونه مادرم قبل از سفر یه سر به اونها بزنیم گفتم: باشه ولی باید زود برگردیم که بتونم براتون یه چیزی درست کنم توی راه بخورید. سریع آماده شدیم و سوار موتور راه افتادیم خانه عمه هم یک مسیر آسفالته داشت هم یک مسیر خاکی به دو راهی که رسیدیم حمید گفت: خانوم بیا از مسیر خاکی بریم اونجا آدم حس می کنه موتور پرشی سوار شده! انداخت داخل مسیر خاکی دل و روده من بیرون آمد. ولی حمید حس موتور سوار های مسابقات پرشی را داشت. 🌸 این جنس شیطنت ها از بچگی با حمید یکی شده بود. وقتی رسیدیم چند دقیقه لباس هایمان را از گردو خاک پاک کردیم تا بشود برویم بالا پیش بقیه! یک ساعتی نشستیم ولی برای شام نماندیم موقع خداحافظی همه سفارش کردند حتما حمید نایب الزیاره باشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
نام نیڪوش حسن، خوے حسن، روے حسن باب ڪاشف الاسرار آمد حامے دین (ص) متولد گردید عسڪرے فخر زمین، سرور و سالار آمد مبارکباد @shohada_vamahdawiat                      
✍حضرت مهدى (عليه السلام) فرمودند: به خدا پناه مى برم از كورى بعد از روشنايى و روشن بينى و از گمراهى بعد از هدايت و از چيزهايى كه موجب نابودى اعمال مى شود و به او پناه مى برم از آزمايشهاى هلاك كننده. زيرا خداوند متعال فرمايد: آيا مردم تصور مى كنند همين كه گفتند ايمان آورديم رها مى شوند و مورد آزمايش قرار نمى گيرند؟ 📚بحارالانوار ج 53 ص 190 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌷خانه که رسیدیم سریع رفتم آشپزخانه تصمیم گرفتم برای ناهارشان کتلت درست کنم. یک ساک پر از خوردنی هم چیدم از خیارشور و نان ساندوچی گرفته تا بال کبابی سیخ روغن تنقلات خلاصه همه چیز برایشان مهیا کرده بودم. حمید داخل آشپزخانه روی صندلی نشسته بود وسط کار ها دیدم صدای خنده اش بلند شد گفت: می دونی همکارم چی پیام داده؟ گفتم: بگو ببینم چی گفته که از خنده غش کردی 💐گفت: من پیام دادم که ناهار فردا رو با خودم میارم خانمم زحمت کشیده برامون کتلت گذاشته رفیقم جواب داد خوش به حالت همین که خانومم به زور راضی شده من بیام کلاهمو باید بندازم هوا این که بخواد ناهار بذاره و ساک ببنده پیشکش. 🌺جواب دادم: خب من از دوستایی که داری مطمئنم این طور سفر ها خیلی هم خوبه روحیه آدم عوض میشه توی جمع دوستانه معمولا خوش می گذره نشاطی که آدم می گیره حتی به خونه هم می رسه. حمید گفت: آره ولی بعضی خانم ها سخت میگیرن ولی تو فرق داری خودت همه وسایل رو هم آماده کردی. گفتم: 🌹آره همه چی براتون چیدم فقط یه سس مونده بی زحمت برو الان از مغازه سر کوچه بگیر تا من سفره شام رو هم بندازم چند تا از این کتلت ها رو برای شام بخوریم. در حالی که از صندلی بلند می شد گفت: اره دیگه منم که عاشق سس، اصلا بدون سس کتلت نمی چسبه. خیلی زود لباس هایش را پوشید و رفت من هم سفره شام را انداختم چند دقیقه بعد حمید برگشت ولی سس نخریده بود. گفتم: پس چرا دست خالی برگشتی حمید؟برای شام سس لازم داریم. گفت: (مغازه همسایه بسته است باشه فردا موقع رفتن می خرم. گفتم: 🍀سس رو هم برای شام امشب نیاز داشتیم هم برای فردا که می خوای با خودت کتلت ها رو ببری قم. جواب داد : این بنده خدایی که اینجا مغازه زده اولین امیدش ما هستیم که همسایه این مغازه ایم تا جایی که ممکنه و ضرورتی پیش نیومده باید سعی کنیم از همین جاخرید کنیم! 🌸رفتار های این طوری را که می دیدم فقط سکوت می کردم چند دقیقه ای طول می کشید تا حرف حمید را کامل بفهمم. خوب حدس می کردم این جنس از مراقبه و رعایت روح بلندی می خواهد که شاید من هیچ وقت نتوانم پا به پای حمید حرکت کنم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
یا امام رضا به کوی تو هر جا که پا می گذارم همان جا دل خویش جا می گذارم مبادا برانی که با صد امید قدم در حریم شما می گذارم…. @emame_mehraban          🕊🕊🕊🕊
MadahiReza7 - 3 - 128 - mahanmusic.net.mp3
3.84M
ذکر مستانه رضا شمع کاشانه رضا 💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
○تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده! فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» ●گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی . ●فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود! 📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95 🌷 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
✨ 🔹هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده..‌. 🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی. آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند. ولو یک صلوات، یک صدقه، یک می‌توانی دیگران رابه یاد بیندازی. هرچه از دستت برمی آید و از عهده‌ات ساخته است. @shohada_vamahdawiat                      
🌹سلام مولای ما ، مهدی جان چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن ... چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐ساعت یک نصفه شب بود که همه کتلت ها را سرخ کردم و ساک را هم آماده کنار در پذیرایی گذاشتم. از خستگی همان جا دراز کشیدم حمید وضو گرفته بود و مشغول خواندن قرآنش بود تا دید من داخل پذیرایی خوابم گرفته گفت: 🌺تنبل نشو پاشو وضو بگیر برو راحت بخواب. شدید خوابم گرفته بود چشم هایم نیمه باز بود حمید قرآنش را خواند و آن را روی طاقچه گذاشت در حالی کی بالای سرم ایستاده بود گفت: حدیث داریم کسی که بدون وضو می خوابه چون مردایه که بسترش قبرستانش می شه ولی کسه که وضو می گیره مثل بسترش مثل مسجدش می شه کا تا صبح براش حسنه می نویسن. 🌹با شوخی و خنده می خواست من را بلند کند گفت: به نفع خودته زودتر بلندشی و وضو بگیری تا راحت بخوابی والا حالا حالا نمی تونی بخوابی و باید منو تحمل کنی شاید هم یه پارچ آب آوردم ریختم رو سرت که خوابت کامل بپره! آن قدر سر و صدا کرد که نتوانم بدون گرفتن وضو بخوابم. 🍀حمید دو روزی قم بود وقتی برگشت برایم از کنار حرم یک لباس زیبا خریده بود وقتی سوغاتی را دستم داد گفت: تمام ساعت هایی که قم بودیم به یادت بودم وسط دعای کمیل برای خودمون حسابی دعا کردم همش یاد سفره دوره نامزدی افتاده بودم. آشپزی های حمید منحصر به فرد بود از دوره نوجوانی آشپزی را یاد گرفته بود. 🌸 عمه وقتی حمید با پدر و برادرهایش می رفت سنبل آباد خیالش راحت بود که حمید هست و می تواند برای بقیه غذا درست کند. نوع غذاهایی که حمید با دستورات جدید و من درآوردی می پخت خودش یک کتاب((آشپزی به سبک حمید))می شد! ابتکاراتی داشت که به عقل جن هم نمی رسید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤يا رب چه قشنگ است و 🕌چه زيبا حرم قم 🖤 چون جنت اعلا، 🕌حرم محترم قم 🖤 بانوي جنان، 🕌اخت رضا، دختر موسی 🖤دردانه زهرا و ملائک خدم قم 🖤اين مژده بس او را 🕌كه بهشت است جزايش 🖤 هر كس كه زيارت كندش در حرم قم 🕯وفات كريمه اهل بيت حضرت معصومه (سلام الله علیها) تسلیت باد 🏴 @shohada_vamahdawiat                      
🌹برخواهر خسروخراسان صلوات برجلوه خورشیددرخشان صلوات 🌹برحضرت معصومه شفیع شیعه برآیت حق مهرفروزان صلوات @shohada_vamahdawiat                      
دوستان عزيز سلام ما قرار شد از شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داشته باشیم بعضی از عزیزان یادشون رفته انگار😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
وسط عملیات هر جا براش فرقے نمے ڪرد اذان ڪہ مے شد مے گفت: من میرم موقعیت الله🌱 @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat