هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
🟢🌻اگه از حضرت عباس(ع) حاجت
خواستی اینطوری بخواه👇
🇮🇷http://eitaa.com/joinchat/240255156C5304665a46
🟠🌷برای گرفتن حاجت این نماز👆 و بخونید و
هدیه کنید به ام البنین مادر حضرت عباس(ع)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❇️بچه ات نماز نمیخونه؟نمازت سروقت نیست؟
eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab
❇️گنجـــــهاے معنـــــوے
eitaa.com/joinchat/3198681104C2fc8fb24a4
❇️جهان پس از مرگ" تجربه مرگ" بسیار زیبا و موثر گذارعااااالی
eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843
❇️راهکار شیخ حسنعلی نخودکی برای رفع مشکل ازدواج و اشتغال
eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a
❇️خواهر شهید ابراهیم هادی؛ به احتمال زیاد آقا ابراهیم همینجا خاک هستن
eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❇️زندگینامه پیامبران وحکایات بهلولوملانصرالدین وتاریخچه ضرب المثلها
eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
❇️بدون سانسور و خجالت(ازدواج وزناشویی) فقط متاهلین
eitaa.com/joinchat/3560439879C0e9ded2d08
❇️بیــا اینجـا و رفیق شهیدت رو پیدا کــن
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❇️تعبیر خواب روزهای قمر در عقرب
eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d
❇️ازصفر تا صد گلهای خانگی
eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163
❇️آموزش زناشویی بدون سانسوروسیاستهای همسرداری ودعاهای رفع اختلاف
eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
❇️آموزش کیک ها ودسرهای یلدایی
eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166
❇️کانال آشپزی
eitaa.com/joinchat/1757282485Ceeb8e89916
❇️چیدمان یلدایی ،پذیرایی های یلدایی
eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809
❇️فتنـــه_های_آخـــرالزمان
eitaa.com/joinchat/3596812291C5bffef7aba
❇️آموزش انگلیسی از پایه تا دوازدهم
eitaa.com/joinchat/2525823115C97c170fce7
❇️آموزش روخوانی و روانخوانی قرآن کریم
eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
❇️حـس آرامـش بـا یـاد خـدای مهـربان
eitaa.com/joinchat/1993277442Ce1e0ec17d2
❇️احادیث۱۴معصوم، تفسیرآیهبهآیهقرآن
نهجالبلاغه، اعمال و دعاهای روزانه
eitaa.com/joinchat/2067857410C2adc10030d
❇️تلنــــــگر مــذهبـــی
eitaa.com/joinchat/1740898305C1b457154a7
❇️محتوای فرهنگی پرورشی معلمان و مربیان
eitaa.com/joinchat/85983330C7210d6f841
❇️آیتاللهبهجتره: هرکس این عمل را انجام دهد و به مقاماتعالیه نرسد مرالعنکند!!
eitaa.com/joinchat/711917615C57c733ee60
❇️بانک جزوه، تلخیص و کتب حوزوی
eitaa.com/joinchat/922091681C1b5ada3ae8
❇️کاملترین کانال ایتا ذکرهای حاجت سریع الاجابه واحکام واحادیث ونجوم
eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
❇️جدول روزهایه قمر در عقرب ، روزشمار ایام خاص
eitaa.com/joinchat/3681681410C3e9cfb4859
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✨ازوقتی اینجا رو پیدا کردم #آشپزخونم_برق میزنه و نگران مهمون ناخونده نیستم😅👇
eitaa.com/joinchat/87949681Cc1dbfcc56c
خانمای خانه داربیان اینجاترفندهای سه سوته یادبگیرن،خانومای باسلیقه عضون
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#لیستویژه 16 آذر؛ @Listi_Baneri_110
#سلام_امام_زمانم_
#صبحتبخیرمولایمن♥️
🏝سلام مضطرِ غریب...
روزهای نیامدنت طولانی شد
رو به قبله
امن یجیب میخوانم و میگویم:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ...🏝
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدسیهشتم
🌿﷽🌿
🌻 قبل از اردو برایش آش و شله زرد پختم.
معمولا قبل از اردوهایی که می رفتم برایش دو سه وعده غذا می پختم و داخل یخچال می گذاشتم تا خودش گرم کند و بی غذا نماند.
هوای رامسر ابری بود و باران شدیدی می آمد، بعد از یک روز برگزاری کلاس های آموزشی روز دوم دانشجویان را کنار ساحل بردیم.
دریا طوفانی بود، با دانشجوها کلی عکس گرفتیم و بعد هم به سمت «کاخ موزه پهلوی» حرکت کردیم.
🌺فصل پرتقال و نارنگی بود، بعضی از دانشجوها شیطنت می کردند و از میوه های درختان باغ جلوی موزه می چیدند.
با حمید که تماس گرفتم متوجه شدم برای مراسم اولین شهید مدافع حرم استان قزوین شهید «رسول پورمراد» به شهرک قلعه هاشم خان زادگاه این شهید رفته است.
زیاد نمی توانست صحبت کند، وقتی گفتم بچه ها از باغ پهلوی حسابی میوه چیدند گفت:
«عزیزم به اون میوه ها لب نزن، بیت الماله، معلوم نیست شاه اون زمون با مال کدوم رعیت این باغها رو مال خودش کرده، اومدی قزوین خودم کلی برات پرتقال و نارنگی می خرم».
چون کلوچه دوست داشت موقع برگشت برایش کلوچه خریدم.
خانه که رسیدم حمید رفته بود باشگاه، لباس هایش را شسته بود و روی طناب پهن کرده بود، اجازه نمی داد من لباس هایش را بشورم، از لباس مهمانی گرفته تا لباس باشگاه و لباس نظامی، همه را خودش می شست.
🌹 سال اول که طبقه پایین بودیم آشپزخانه جایی برای شیر تخلیه ماشین لباسشویی نداشت، وقتی هم که به طبقه بالا آمدیم آشپزخانه آنقدر کوچک بود که درب ماشین لباسشویی باز نمی شد.
برای همین هیچ وقت نتوانستیم از ماشین لباسشویی جهازم استفاده کنیم، مجبور بودیم با این شرایط کنار بیاییم و لباس ها را با دست بشوییم.
دوست داشتم بعد از دو روز دوری برایش یک پیتزای خوشمزه درست کنم، سریع وسایلم را جابجا کردم و مشغول آشپزی شدم.
🌷حمید به جز کله پاچه و سیرابی غذایی نبود که خوشش نیاید، البته طبق تعریفی که خودش داشت در دوران مجردی از پیتزا هم فراری بود.
مثل اینکه با یکی از دوستانش پیتزا خورده بودند ولی چون خوب درست نشده بود، از همان موقع از پیتزا بدش آمده بود.
با یادآوری اولین پیتزایی که برایش درست کردم لبهایم به خنده کش آمد، وقتی برای اولین بار پیتزاهایی که خودم پخته بودم را دید اولین لقمه را با چشم های بسته خورد.
خوب که مزه مزه کرد خوشش آمد و لقمه های بعدی را با اشتها خورد.
بعد از آن هم نظرش کامل برگشت، جوری شده بود که خودش می گفت:
💐«فرزانه امشب پیتزا درست کن، اون چیزی که ما بیرون خوردیم با این چیزی که تو درست می کنی زمین تا آسمون فرق داره، مطمئنی این هم پیتزاست؟!»
مشغول آماده کردن بساط پیتزا بودم که متوجه شدم داخل سبد نان
انگار دو سه کیلو خمیر گذاشته شده است!
خوب که دقت کردم کاشف به عمل آمد که حمید می خواسته نانهای خیلی ترد را آب بزند تا از خشکی در بیاید.
اما به جای پاچیدن چند قطره آب، انگار نان ها را به کل شسته بود، بعد هم تا کرده و داخل جا نونی گذاشته بود!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#صحیفه_سجادیه
❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش
فراز👇
✨﴿۹﴾ وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ إِذَا نَظَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ تَزْفِرُ عَلَى أَهْلِ مَعْصِيَتِكَ سُبْحَانَكَ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ .
و آن دسته از فرشتگانی که چون به سوی دوزخ بنگرند که بر متخلّفان از دستورهایت خروشان و عربدهکنان است، میگویند: خدایا! منزّه و پاکی؛ ما تو را چنانکه سزاوار توست بندگی نکردیم.
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 کودک شهید غزهای که حافظ کل قرآن بوده و بدنش بوی عطر و مشک میدهد
#طوفان_الاقصی
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام 🌸🌸🌸
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
🕯
◄ امروز #پنجشـــنبه است
عــزیزانی که در بین ما نیستند
دلخوشند بهیک فاتـــحه به یک
صلوات یڪ دعای #رحــمت و
آمـرزش همـین ها برایشان یک
دنیاست در آن دنـــیا!
پس برای شـــادۍ روحـــشان
#فاتـحهای قــــــرائت ڪنیم.
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
وَ من از کودکی آموختم ...
میان تمام عشقها
عشق به حسین (ع)
چیز دیگری است ... ❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
#شب_جمعه🌙
#شهداءومهدویت
#نشردهید📡
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
سلام بر او و بر لحظه های طلوعش.
📚مفاتیح الجنان
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدسینهم
🌿﷽🌿
🌻چهل روزی می شد که سری اول اعزام شده بودند.
شنبه این حرف را به من زد، اعزامشان روز دوشنبه بود، یعنی فقط دو روز بعد!
هر چقدر من دلم آشوب بود و حال خوبی نداشتم ولی حمید پر از آرامش و اطمینان بود، جلوی آینه محاسنش را شانه کرد و گفت:
«باید با لباس نظامی عکس داشته باشم، ميرم عکاسی سر کوچه عکس بگیرم زود بر می گردم».
از خانه که بیرون رفت تازه از بهت این خبر بیرون آمدم، شروع کردم به گریه کردن.
🌺 هر چه کردم حریف دلم نشدم، نبودن حمید کابوسی بود که حتی نمی توانستم لحظه ای به آن فکر کنم.
یک سر ایمانم بود یک سر احساسم.
🌸 دم به دقيقه احساسم بغض سنگینی میشد روی گلویم که انذار برها باهاش قهر کن، جلوش وایسا، لج بازی کن، چه معنی میده تو همچین شرایطی اول زندگی شوهرت بره شهید بشه.
این فکرها مثل خوره به جانم افتاده بود، بغضم را می خوردم، جلوی چشمم صحنه قیامت را می دیدم که با دست خالی جلوی امیرالمؤمنین(ع) هستم، در حالی که در این دنیا هیچ کاری نکردم از طرفی حتی مانع رفتن همسرم شده ام.
بین زمین و آسمان بودم، بی اختیار اشک می ریختم، حال و روزمان دیدنی بود، یکی سرشار از بغض و گریه یکی مملو از شوق و شعف.
به چند نفر از دوستان و آشناها زنگ زدم شاید آنها بتوانند آرامم کنند ولی نشد.
🌷حتی بعضی ها با حرف هایشان نمک روی زخمم گذاشتند، فهمشان این بود که چون حمید من را دوست ندارد برای همین راضی شده برود سوریه!
می گفتند: «جای تو باشیم نمیذاریم بره، اگر تو رو دوست داشته باشه میمونه!»
نمی دانستند من و حمید واقعا عاشق هم هستیم، درست است که بی قرار بودم و نمی توانستم دلم را راضی کنم، با این حال نمی خواستم جزء زنهای نفرین شده تاریخ باشم که نگذاشتند شوهرشان به پاری حق برود.
نمی خواستم شرمنده حضرت زینب (س)
باشم.
نیم ساعث نشد که حمید برگشت.
عکس هایش را با خوشحالی نشانم داد، آخرین عکسی بود که داخل آتلیه گرفت.
💐 سه در چهار با لباس نظامی، عکس را که دیدم به سختی جلوی خودم را گرفتم، دوست نداشتم اشکم را ببیند، نمی خواستم دم رفتن دلش را خون کنم.
سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق جلوی این همه بغض و اشکی که به پشت چشم هایم هجوم آورده بود را بگیرم.
برای حمید و خوشحالیش از خودم گذشته بودم ولی حفظ ظاهر در حالی که می دانی دلت خون و حالت واژگون است خیلی عذاب آور بود.
حمید صورتم را که دید متوجه شد گریه کرده ام، با دست مهربانش چانه ام را بالا آورد و پرسید:
❤️ عزیزم گریه کردی؟ قرار ما این بود که تو همه جا من رو همراهی کنی، این گریه ها کار منو سخت می کنه.
گفتم:
چیز خاصی نیست، تلویزیون مستند شهدا رو نشون میداد، با دیدن اون صحنه ها اشکم در اومده.
بعد هم لبخندی زدم و گفتم: په انتخاب تو راضیم حمید، برو از پدر و مادرت خداحافظی کن، چون دو ماه نیستی نمیشه بهشون نگیما.
دستم را گرفت و گفت: قول میدی آروم باشی و گریه نکنی؟ من سعی می کنم نیم ساعته برگردم.
جواب دادم:
نیازی نیست زود برگردی، چند ساعتی پیش پدر و مادرت بمون».
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه
مولا جان!
عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم.
آمین یا رب العالمین🤲
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#منتظران_هوشیار
❣روایت هفتاد(زندگینامه پیامبر)
✨خواندن آیات برائت توسط حضرت علی(علیه السلام): در اواخر سال نهم هجرت(ماه ذی الحجه)، پیک وحی آیاتی چند از سوره توبه(برائت) را آورد و پیامبر(صلی الله علیه و آله)را مامور نمود شخصی را روانه مکه کند که در موسم ح، آیات یاد شده را همراه با قطعنامه چهار ماده ای بخواند.
🍁در این آیات، امان از مشرکان برداشته شده و کلیه پیمان ها(جز پیمان هایی که صاحبان آنها به پیمان خود وفادار بوده و عملا نقض نکرده بودند) نادیده گرفته شده است، و به سران شرک و پیروان آنها ابلاغ گردیده که ظرف چهار ماه، تکلیف خود را با حکومت اسلامی که اساس آن یکتا پرستی است، روشن سازند و اگر ظرف این چهارماه، شرک و بت پرستی را ترک نگویند، از آنها سلب مصونیّت(در امان ماندن) می شود.
پیامبر(صلی الله علیه و آله)نخست ابوبکر را طلبید و او را مامور کرد، تا این آیات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عید قربان، در سرزمین مِنیٰ برای مردم بخواند.
ابوبکر آیات را گرفت و همراه چهل نفر(برخی تعداد آنها را سیصد نفر نقل کرده اند.) به سوی مکه حرکت کرد، ولی طولی نکشید که پیک وحی از طرف خدا، به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: خداوند فرمان داده است که: این آیات را، تو یا کسی که از آن تو است، بخواند.
🍁پیامبر(صلی الله علیه و آله) بی درنگ، حضرت علی(علیه السلام) را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت و مرکب مخصوصش را در اختیار حضرت علی(علیه السلام) گذاشت و به او فرمود: حرکت کن و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبکر بگیر و خودت این ماموریت را انجام بده.
حضرت علی(علیه السلام) حرکت کرد و در سرزمین جُحفَه(میقات اهل مصر و شام است، اکنون در دویست و بیست کیلومتری مکه قرار دارد) به ابوبکر رسید و فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او ابلاغ کرد. ابوبکر آیات را در اختیار حضرت علی(علیه السلام) گذاشت، حضرت علی(علیه السلام) به مکه آمد و قطعنامه بیزاری از مشرکان را در مِنیٰ خواند و به اطلاع مردم رسانید.
ابوبکر به مدینه مراجعه کرد و به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: نخست مرا برای اعلام برائت از مشرکان، نصب کردی، ولی اکنون عزل نمودی، آیا آیه ای برضد من نازل شده است؟
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: نه! جز اینکه من از جانب خدا، مامور شده ام که آن آیات را خودم، یا یکی از مردان خاندانم ابلاغ کند.
ادامه دارد...
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💌 #کــلامشهـــید
🌹شهـــید حسین ولایتیفر:
«افتخار نسل ما اینه که توی عصری زندگی میکنیم که قراره اسرائیل توی اون دوره به دست ما نابود بشه».
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتهشتم🍀
🌿﷽🌿
صداى هياهويى به گوشم مى رسد، چه خبر شده است؟ از مسجد پيامبر به كوچه مى روم، وارد كوچه مى شوم، به خانه اى مى رسم، مى بينم كه گروه زيادى در آنجا جمع شده اند، هيزم ها را كنار درِ آن خانه قرار مى دهند.
صدايى به گوش مى رسد، يك نفر به اين سو مى آيد، شعله آتشى در دست گرفته است، او مى آيد و فرياد مى زند: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد".
او مى آيد و هيزم ها را آتش مى زند، آتش زبانه مى كشد.
چرا او مى خواهد اهل اين خانه را بسوزاند؟ مگر اهل اين خانه چه كرده اند كه سزايشان سوخته شدن است؟
صداى گريه بچّه ها از اين خانه به گوش مى رسد، چرا همه فقط نگاه مى كنند؟! چرا هيچ كس اعتراضى نمى كند؟
در اين ميان يكى جلو مى آيد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد مى گويد:
ــ اى عُمَر! داخل اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند .
ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را امروز آتش مى زنم.
خداى من! چه مى شنوم؟
اى مادر مظلومم! خانه تو را مى خواهند آتش بزنند؟
* * *
عُمَر امروز قاضى بزرگ حكومت است . او فتوا داده است كه براى حفظ حكومت ، سوزاندن اين خانه واجب است!
چقدر اين مردم بىوفايند، آنان روز غدير خُمّ با على(ع)بيعت كردند، هنوز طنين صداى پيامبر در گوش اين مردم است: "هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست".
به راستى چقدر زود اين مردم عهد و پيمان خود را شكسته اند و براى آتش زدن خانه تو هيزم آورده اند!
فقط هفت روز از رحلت پيامبر گذشته است، اين مردم اين قدر عوض شده اند!
آن ها بارها و بارها ديدند كه پيامبر كنار در اين خانه مى ايستاد و به تو و فرزندانت سلام مى داد.
هنوز صداى پيامبر به گوش مى رسد كه فرمود: "خانه دخترم فاطمه ، خانه من است ! هر كس حريم خانه او را نگه ندارد، حريم خدا را نگه نداشته است".
* * *
مادر! چرا مردم اين قدر بى شرم شده اند؟ چرا چنين جنايت مى كنند؟
آتش زبانه مى كشد، تو پشتِ در ايستاده اى. تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى.
درِ خانه نيم سوخته مى شود ، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشتِ در ايستاده اى.
واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند . تو بين در و ديوار قرار مى گيرى ، صداى ناله ات بلند مى شود . عُمَر در را فشار مى دهد ، صداى ناله تو بلندتر مى شود . ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه تو فرو مى رود.
تو با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، صورت تو خاك آلود شده است، رو به قبر پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين مى اندازد، پدر را صدا مى زنى: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".
على(ع) صداى تو را مى شنود، اينجا ديگر جاى صبر نيست ، او به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد.
هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند، بعضى ها فكر مى كنند كه على(ع) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت.
لحظاتى مى گذرد، على(ع) عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم".
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#صحیفه_سجادیه
❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش
فراز👇
✨﴿۱۰﴾ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى الرَّوْحَانِيِّينَ مِنْ مَلَائِكَتِكَ ، وَ أَهْلِ الزُّلْفَةِ عِنْدَكَ ، وَ حُمَّالِ الْغَيْبِ إِلَى رُسُلِكَ ، وَ الْمُؤْتَمَنينَ عَلَى وَحْيِكَ
پس بر آنان درود فرست و نیز درود فرست بر روحانیون از فرشتگانت و اهل رتبه و منزلت در پیشگاهت و حاملان پیام غیب، به سوی رسولانت؛ و امینان بر وحیات.
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌺حضرت مهدی(عج):
براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#یادت_باشد
#قسمتصدچهلم
🌿﷽🌿
🌹ساعت شش بود که رفت، تا از خانه خارج شد خودم را در آشپزخانه مشغول کردم، خیلی دیر آمد، ساعت یازده را هم رد کرده بود که
آمد، فهمیدم عمه خیلی ناراحتی کرده.
تا رسید پرسیدم: «خداحافظی کردی؟ عمه خیلی گریه کرد؟ پدرت چی گفت؟»
حمید با آرامش خاصی گفت: مادرم هیچی نگفت، فقط گریه کرده.
سری های قبل که مأموریت میرفت معمولا به پدر و مادرش نمی گفتیم، شوکه شده بودند، اصلا باورشان نمیشد حمید بخواهد برود سوریه.
🌸 یکشنبه دانشگاه نرفتم، حمید که از سر کار آمد گفت: «بریم از پدر و مادر تو هم خداحافظی کنیم».
جلوی در هنوز از موتور پیاده نشده بودیم که از حفاظت پرواز تماس گرفتند و اطلاع دادند فعلا پرواز کنسل شده است.
انگار پر در آورده بودم، حال بهتری داشتم، خانه مادرم توانستم راحت شام بخورم.
هر چند سر سفره حمید فقط با غذا بازی می کرد، از وقتی خبر را اطلاع دادند خیلی ناراحت شده بود.
مادرم مثل من خوشحال بود و سر به سر حمید می گذاشت تا حمید به خاطر محبتی که به من دارد سفرش را به عقب بیندازد.
به شوخی به او می گفت: حمید جان حالا که رفتنتون کنسل شده، ولی هر وقت خواستی به سلامتی بری سوریه، دختر ما رو طلاق بده بعد برو.
حمید که حسابی از خیر کنسل شدن پرواز پکر شده بود با حرف مادرم خندید و گفت:
🌷اولا که رفتن ما دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره، دوما از کجا معلوم که من سالم برنگردم، بادمجون بم آفت نداره، من مثل تازه دامادی هستم که عروسش رو امانت میذاره میره جهاد.
نشسته بودم کنار به حرف هایشان گوش میدادم، به پدرم گفتم:
می شنوی چی میگن؟ خوبه والام من اینجا حي و حاضرم، یکی داره میگه طلاقش بده، یکی میگه طلاقش نمیدم! ما هم که این وسط کشک!
دوشنبه از سر کار که آمد لباس های نظامی را هم آورده بود، به من گفت: «خانم زحمت می کشی این اتیکت ها رو در بیاری؟ چون داریم میریم سوریه نباید اتیکت های سپاه روی یقه و سینه لباس باشه، اگه داعشی ها از روی علائم و نشانها متوجه بشن ما پاسدار هستیم اون موقع به هیچ چی رحم نمی کنن، حتی به جنازه ما
لباس ها را گرفتم و داخل اتاق رفتم، یا بشکاف اتیکت ها را در آوردم، چند بار هم اتو زدم که جای دوخت ها مشخص نباشد. اتیکت ها را روی اوپن گذاشتم.
به حميد گفتم: این ها اینجا می مونه، قول بده سالم بر گردی، خودم دوباره اتیکت ها رو بدوزم سرجاشوند لباس را از من گرفت و گفت:
💐 حسابی کاربلد شدی، بی زحمت این دکمه یقه لباس رو هم کمی بالاتر بدوز، لباس نظامی باید کامل زیر گلو رو بپوشونه.
با نخ مشکی دکمه را کمی بالاتر دوختم، وقتی دید گفت:
چرا با تخ مشکی دوختی؟ باید با نخ سبز این کار رو انجام می دادی.
من هم گفتم: حمید جان زیاد سخت نگیر، این دکمه برای زیر بفه است، می مونه زیر لباس، اصلا مشخص نمیشه.
شدیدا روی آداب نظامی و به خصوص روی لباس هایش حساس بود و احترام خاصی برای لباس پاسداری قائل بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
❣تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها)
✨بعد از تولد نخستین نوزاد خانواده ، شیر دادن و پرستاری از کودک نیز به کارهای خانه اضافه شد . در این موقع بود که حضرت علی ( ع ) به فاطمه ( س) پیشنهاد کرد : « فاطمه جان ! با پدرت مشورت کن تا اگر صلاح می داند برای تو خدمتکاری بیاورد . »
روزی حضرت زهرا ( س) برای این منظور به خانۀ پدر رفت ولی درخواست خود را به زبان نیاورد و پس از احوالپرسی به خانه برگشت . روز دیگر که پیغمبر ( ص ) به دیدار ایشان آمده بود ، موضوع درخواست خدمتکار مطرح شد . اما پیامبر ( ص ) باز هم حضرت فاطمه ( س ) را به چیزی که بیشتر دوست می داشت یعنی به شکر و یاد خدا سفارش کرد و فرمود : « فاطمه جانم آیا می خواهی چیزی به تو یاد بدهم که از خدمتکار برای تو بهتر باشد ؟ »
فاطمه ( س ) جواب داد : « پدر جان بفرمائید . »
رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگام خواب و بیداری و بعد از هر نماز سی و چهار مرتبه الله اکبر ، سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله بگو . این عمل بیش از داشتن خدمتکار زندگی و کار را آسان می کند . کارهای خانه دارای اجر و فضیلتی است . نمی خواهم از فضیلت زهرا چیزی کاسته شود . »
حضرت فاطمه ( س ) با خوشحالی گفت : « خشنودی من در خشنودی خدا و پیغمبر است . »
از آن روز به بعد این عمل شریف و اذکار مهم به تسبیح حضرت زهرا ( س ) معروف شد و بعد برای اینکه شمارۀ تسبیحات آسان باشد ، تسبیح صد دانه را با نشانه هائی از گِل پاک درست کردند و حضرت علی ( ع ) می فرمود : « چه بهتر از اینکه در گفتگو در کار دنیا به سعادت آخرت راه یافتیم . »
#تسبیحات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یافاطمه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐჻ᭂ🍂🥀🦋💛🍂჻ᭂ࿐
◾امام زمان خریدتت نفهمیدی...
#امام_زمان♥
#فاطمیه
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتنهم🍀
🌿﷽🌿
به همسرت نگاه مى كنى ، مى بينى كه مى خواهند او را به مسجد ببرند ، امّا او هيچ يار و ياورى ندارد !
تو از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى ، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(ع)را به مسجد ببرند .
عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود ...
عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(ع) را براى بيعت برد ، براى همين لگد محكمى به تو مى زند ، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه مرا درياب ! به خدا محسن مرا كشتند" .
تو بى هوش مى شوى، آنان اكنون ديگر مى توانند على(ع) را به مسجد ببرند ...
اى مادر پهلو شكسته!
برخيز! برخيز كه على(ع) را به مسجد بردند!
مولاى تو تنهاست، برخيز و او را يارى كن!
چشمان خود را باز كن! اين صداى گريه فرزندان توست كه به گوش مى رسد، آيا صداى آنان را مى شنوى؟ فرشتگان از ديدن اشك چشمان حسن و حسين تو به گريه افتاده اند .
پيكر تو كبود و پهلوى تو شكسته است، امّا بايد برخيزى! عُمَر دستور داده است كه شمشير بالاى سر على(ع) بگيرند، عُمَر در مسجد فرياد مى زند: "اى ابوبكر! آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟"
مادر!
مادر مظلومم! برخيز! على(ع) در انتظار توست!
برخيز!
اگر على(ع) بيعت نكند، آن ها او را به شهادت خواهند رساند...
* * *
چشمان خود را باز مى كنى، سراغ على(ع) را مى گيرى، باخبر مى شوى كه على(ع) را به مسجد برده اند.
از جاى خود برمى خيزى و به سوى مسجد مى روى!
پهلوى تو را شكسته اند تا ديگر نتوانى على(ع)را يارى كنى، امّا تو به يارى امام خود مى روى! به مسجد كه مى رسى، كنار قبر پيامبر مى روى و فرياد برمى آورى: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد".
عُمَر و هواداران او تعجّب مى كنند، آن ها باور نمى كنند كه تو به اينجا آمده باشى، بار ديگر، فرياد مى زنى: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، شما را نفرين مى كنم".
لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، زلزله اى سهمگين در راه است، گرد و غبار بلند مى شود، تهديد به نفرين اثر كرده است، همه نگران مى شوند، خليفه و هواداران او مى فهمند كه تو ديگر صبر نخواهى كرد، اگر آنان على(ع)را رها نكنند، با نفرين تو، زمين و زمان در هم پيچيده خواهد شد!
ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مى ماند كه چگونه به لرزه در آمده اند! آرى، عذاب در راه است!
آن ها على(ع) را رها مى كنند، شمشير را از سر او برمى دارند، ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. آرى! تا زمانى كه تو هستى، آن ها هرگز نمى توانند از على(ع) بيعت بگيرند.
اكنون على(ع) به سوى تو مى آيد و تو نگاهى به او مى كنى، دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرى و خدا را شكر مى كنى. لبخندى به روى على(ع)مى زنى، همه هستىِ تو، على(ع)است، تا زمانى تو زنده هستى، چه كسى مى تواند هستىِ تو را از تو بگيرد؟
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ما را ...
برای عشق شمـ❤️ـا ...
آفریده اند
سلامحضرت دلبـ❤️ـر ...
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتصدچهلیکم
🌿﷽🌿
🌹غروب برادر حمید برای خداحافظی آمد، با حسین آقا درباره سوریه و وضعیت نیروهایی که اعزام می شوند صحبت می کردند.
حمید برای برادرش انار دان کرد، ولی حسین آقا چیزی نخورد، وقتی که رفت مشغول مرتب کردن خانه شدم.
قرار بود آن شب پدر، مادر، خواهرها و آقا سعید برای خداحافظی به خانه ما بیایند، میوه موز و سیب گرفته بودیم، دیسی که میوه ها را در آن چیده بودم بزرگ بود برای همین میوه ها کمتر از تعداد مهمان ها به نظر می آمد.
🌸حمید هر بار با دیدن دیس میوه ها می گفت:
«خانومم برم دو سه کیلو موز بگیرم، کم میاد میوه ها».
می گفتم: نه خوبه، باور کن همین ها هم زیاد میاد، چون دیس بزرگه این طور نشون میده.
چند دقیقه بعد دوباره اصرار کرد، از بس مهمان نواز بود نمی توانست نگران کم آمدن میوه ها نباشد.
آخر سر طاقت نیاورد، لباس هایش را پوشید و گفت: خانوم من از بس استرس کشیدم دل درد گرفتم! میرم دو کیلو موز بگیرم.
وقتی برگشت مانده بودم با این همه موز چکار کنیم، دیس از موز پر شده بود، حدسم درست بود.
مهمان ها که رفتند کلی موز زیاد ماند، به حمید گفتم:
آخه مرد مؤمن! تو هم که دو سه روز دیگه میری، با این همه موز میشه به هیئت راه انداخته حمید با وجود این که دید چقدر موز زیاد مانده ولی کم نمی آورد.
گفت: اشکال نداره عزیزم، عمدا زیاد گرفتم، بریز تو کیفت بير خونه مادرت به عوض این روزایی که اونجا هستی دو کیلو موز براشون ببر.
💐ظرفها را که جابجا کردم نگاهم به اتیکت های روی اوپن افتاد، اتیکت اسم حمید را کف دستم گذاشتم و نیم نگاهی به او انداختم.
با آرامش کارهایش را انجام می داد، ولی من اصلا حال خوشی نداشتم، سکوت شب و درد تنهایی روی دلم آوار شده بود.
لحظه به لحظه احساس جدا شدن از حمید آزارم میدادآن شب استرس عجیبی گرفته بودم، چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباس ها رفتم.
در تاریکی شب چشم هایم را می بستم و دست می کشیدم تا مطمئن شوم اثری از دوخت ها و جای خالی اتیکت ها نمانده باشد.
خودم را جای دشمن می گذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکت ها می شود یا نه؟
لباس را بو می کردم و آهسته اشک می ریختم.
دلم آرام و قرار نداشت، زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حميدم باشد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#كتابزيارتمهتاب🪴
#قسمتیازدهم🍀
🌿﷽🌿
وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ ،
وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ
اى فاطمه! به قلب ما نگاه كن، ببين كه چگونه عشق تو در اين دل ها شعله مى كشد، خودت مى دانى كه ما چقدر تو را دوست داريم، اين باور ماست: "عشق تو، سرمايه ماست".
چرا ما تو را اين قدر دوست داريم؟
جوانى اين سؤال را از من پرسيد، او به من رو كرد و گفت: "چرا شما اين قدر فاطمه(س) را دوست داريد".
ماجرا چه بود؟ آن جوان چه كسى بود؟
بهار سال 1391 هجرى شمسى بود. من در مدينه بودم، با گروهى از دوستانم به قبرستان بقيع رفته بوديم، مأموران وهّابى همه جا ايستاده بودند، دوستانم از من خواسته بودند تا براى آنان زيارت نامه تو را بخوانم، من شروع به خواندن زيارت نامه كردم، من با صدايى نه چندان بلند جملات را مى خواندم: "يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ...".
لحظاتى گذشت، افراد زيادى گرد ما جمع شدند، همه آنان دوست داشتند اين جملات را زمزمه كنند، هنوز زيارت نامه تمام نشده بود كه مأمور وهّابى به سراغم آمد و از من خواست همراه او بروم، من حركت كردم، وقتى جمعيّت اين منظره را ديدند صداى خود را به اعتراض بلند كردند.
مأمور، مشت محكمى به پهلوى من زد و دستم را محكم گرفت و مرا به سوى بيرون بقيع كشاند. من از ديگران خواستم تا سر و صدا نكنند و آرامش را حفظ كنند و بهانه اى به دست مأموران ندهند.
ساعتى گذشت، من در بازداشت موقّت بودم، گوشى همراه مرا گرفته بودند و اصلاً اجازه نمى دادند به كسى خبر بدهم. تشنه بودم، امّا از آب خبرى نبود. آنجا پنجره اى به بيرون نداشت، لحظه اى خواستم بنشينم، مأمور بر سرم فرياد زد كه بايست، حق ندارى بنشينى! حق ندارى به ديوار تكيه بدهى! هنوز پهلوى من درد مى كرد، آن مأمور، ضربه خودش را بسيار محكم زده بود.
او پشت ميز نشسته بود و هر از چند گاهى با پوزخند مى گفت: "كَيفَ كان التأديبُ؟". يعنى ادب كردن تو چگونه بود؟ آيا ادب شدى؟ به زودى تو را روانه دادگاه مى كنيم. زندان در انتظار توست!
* * *
در اتاق باز شد، جوانى كه چپيه قرمزى بر سر داشت وارد شد، مأمور از جا برخاست و از او احترام گرفت و سپس درباره من سخنانى به او گفت. آن جوان نزديك من آمد و گفت: اسم هتل؟
من فهميدم كه مى خواهند مرا به دادگاه بفرستند، زيرا پرسيدن نام هتل، نشانه اين بود كه مى خواهند گذرنامه مرا از آنجا بگيرند و بعد مرا روانه دادگاه كنند، شنيده بودم كه اگر كسى در دادگاه به جرم اخلال در نظم محكوم شود حداقل سه ماه زندان در انتظار اوست.
در جواب گفتم: "انوار الزهراء" اين نام هتل ما بود. وقتى آن جوان اين سخن مرا شنيد گفت: "رَضِىَ اللهُ عن الزهراء". يعنى "خدا از زهرا خشنود باشد".
"رَضِىَ الله" را وقتى مى گويند كه مى خواهد از بزرگى كه از دنيا رفته است، احترام بگيرند.
وقتى من اين سخن را از او شنيدم بى اختيار سر خود را جلو آوردم و سينه او را بوسيدم. من اصلاً درباره اين كار، فكر نكردم، اين را ضميرناخودآگاه من انجام داد، وقتى ديدم او نام حضرت زهرا(س) را احترام كرد، او را بوسيدم، دقيقاً روى قلب او را بوسيدم.
آن جوان، مات و مبهوت شد. او اصلاً انتظار چنين رفتارى را از من نداشت، نزديك به سه ساعت مرا بازداشت كرده بودند، به پهلويم ضربه زده بودند، تشنگى ام داده بودند، هر كس جاى من بود، خشم و كينه را نثار او مى كرد، امّا من وقتى جمله "رَضِىَ اللهُ عن الزهراء" را از او شنيدم، او را بوسيدم.
او به خوبى فهميد كه اين بوسه از روى اختيار نبود، اين بوسه عشق بود، من ناخودآگاه كسى را بوسيده بودم كه به نام دختر پيامبر، احترام گذاشته بود، براى همين آن جوان، مات و مبهوت شده بود.
روشن است كه در ميان هزاران وهّابى، يكى مانند آن جوان پيدا نمى شود، وهّابى ها دشمنان شيعه هستند و شيعه را مشرك مى دانند، امّا او يك استثناء بود.
#فاطمیه 🏴🏴
#زیارتمهتاب
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @hedye110
➥ @shohada_vamahdawiat